مادران شریف ایران زمین
اینجا هیئتی مادرانه است هیئت امتداد امتداد راه بهترین مادران تاریخ 💚 زمان: شنبه ۲۰ مرداد ۱۴۰۳ / س
کم کم آماده بشید که بیاید🥰
یه نمایش زیبا هم خواهیم داشت انشاالله
پیامبر گرامی اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلم):
وقتی یتیم گریه میكند عرش خدای رحمن به لرزه درمیآید.
«اِنّ الیَتیمَ اِذا بَكی اِهتَزَّ لِبُكائِهِ عَرشُ الرَّحمنِ.»
(لئالی الأخبار، جلد ٣، صفحه ١٨١)
•┈┈••✾🌱⬛⬛⬛🌱✾••┈┈•
بر نيزه ها از دور میديدم سرت را
بابا تو هم ديدی دو چشم دخترت را؟
چشمانم از داغ تو شد باغ شقايق
در خون رها وقتی که ديدم پيکرت را
ای کاش جای آن همه شمشير و نيزه
يک بار میشد من ببوسم حنجرت را
بابا تو که گفتی به ما از گوشواره
همراه خود بردی چرا انگشترت را
با ضرب سيلی تا که افتادم ز ناقه
ديدم کبودیهای چشم مادرت را
يک روز بودم ياس باغ آرزويت
حالا بيا با خود ببر نيلوفرت را
🏴شهادت غریبانهٔ دخترک سه سالهٔ امام حسین (علیهالسلام) بر تمامی شیعیان تسلیت باد.🏴
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
سلام دوستان عزیز🌸
امیدواریم حالتون خوب باشه و اگه زائر آقا اباعبدالله🖤 (علیهالسلام) هستین، توی زیارت و مناجاتهاتون ما رو فراموش نکنید.
از امروز تجربیات سرکار خانم «زهرا متقیان» رو منتشر میکنیم که مامان ۵ فرزند و معلم هستن.
چند سالی ونکوور کانادا زندگی کردن و برگشتن ایران.
دوست دارین بدونین چی شد که رفتن کانادا؟!
یا چی شد که امکانات زندگی توی کانادا رو رها کردن و برگشتن؟
چه جوریه که هم ۵ فرزند دارن و هم معلم هستن؟!
از امشب تجربه ایشون منتشر میشه و به جواب این سوالها میرسیم، به امید خدا.
🔹 یه خبر خوب هم براتون داریم:
برای اولین بار، همزمان با انتشار متن تجربیات ایشون، صوت صحبتهاشون رو هم منتشر میکنیم.🤩
اگر دوست دارید تجربیاتشون رو کامل و مفصل از زبان خودشون بشنوید، وارد این کانال بشید:
🔗 ble.ir/join/CRCtwieD4u
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۱. گفتگوهای ۴+۱، روش تربیتی مامانم»
#ز_متقیان
(مامان #محمدعلی ۱۳، #محمدحسین ۱۰.۵، #محمدمهدی ۷.۵، #محمدهادی ۴ و #فاطمه ۲ ساله)
اردیبهشت سال ۱۳۶۳ حوالی میدون خراسان تهران به دنیا اومدم.
چهار تا خواهر و برادر، که خواهر بزرگم متولد ۶۱، من ۶۳ و برادرهام هم متولد ۶۴ و ۶۷ هستن.
مامانم معلم و بابام کارگر شرکت واحد بودن. بابام شیفت شب کار میکردن و بیشتر مواقع خونه نبودن. خیلی به درآمد حلال اعتقاد داشتن و با اینکه زمان کمی پیش ما بودن، اون شبهای بیداریشون همیشه برای عاقبت به خیری ماها دعا میکردن.💚
صبحها با مامانم از خونه بیرون میرفتیم و ظهر باهم برمیگشتیم. نظم و قانونی برای زمان شام و خواب نداشتیم.🤭 سفرهٔ شاممون از دم غروب پهن میشد تا حدود یازده شب. همونجا غذا میخوردیم و دور سفره با هم صحبت میکردیم و گاهی تکالیف مدرسه رو انجام میدادیم. مامانم خیلی با ما صحبت میکردن. وقت میذاشتن و حرفهای تکتکمون رو میشنیدن و نظر میدادن و نظر ما رو میپرسیدن. گاهی هم توی بحثهامون داوری میکردن. این روششون خیلی خوب بود و اثر تربیتی مثبتی روی ما داشت.
مثلاً یک بار که توی دورهٔ راهنمایی یکی از دخترهای محله میخواست بهمون یاد بده چطوری از پسرها شماره بگیریم و شماره بدیم،😕 مامانم متوجه شده بودن، ولی مستقیم به روی ما نیاوردن. یه بار توی صحبتهاشون گفتن که میدونین باباتون چه حالی میشن اگه متوجه بشن دختراشون اشتباهی کردن یا با نامحرم صحبت کردن...؟!
همین حرفشون باعث شد ما سراغ اون مدل کارها نریم خداروشکر.😊
بعد از چندسال اینقدر ما چهار تا بچه با مامانمون، صحبت و گفتگو داشتیم که تقریباً همه از نظر اعتقادی و فکری شبیه هم شده بودیم و پایهٔ شخصیت ما اینطوری شکل گرفت.
توی یه بازهٔ ده سالهای مشکلات خانوادگی زیادی داشتیم و بعضاً فامیل دخالتهایی میکردن و زندگیمون پر تلاطم بود.😓 ولی دو تا چیز بهمون خیلی کمک کرد؛
اولی اخلاق و ایمان مامانم. یادمه همون سالها گاهی شب تا صبح بیدار بودن و نماز شب میخوندن و دعا میکردن. قرآن میخوندن و حفظ میکردن و گاهی ما هم با تکرارهاشون اون سورهها رو حفظ میشدیم.
دومین عاملی هم که ما رو نجات داد، جمع خواهر و برادریمون بود. چهار تا دختر و پسر همسن و سال بودیم و خیلی شاد و خوشحال دور هم زندگی میکردیم و میتونستیم مشکلات رو تحمل کنیم و حتی با مشورت مامانم، دربارهٔ مشکلات صحبت کنیم و راهحل پیدا کنیم براشون. همین باعث شد که از سختی اون سالها خاطره تلخی برامون نمونه.😉
همهمون بچههای شلوغ و خودرأی و مستقلی بودیم🤭 و توی جمع دوستان معمولاً سردسته میشدیم برای انجام کارهایی که دوست داشتیم، به همین خاطر فکر میکنم قابلیتش رو داشتیم که به انحراف کشیده بشیم!
ولی همین دعاهای پدر و مادرم و البته نون حلال پدرم و صحبتهای مادرم با ما، باعث شد منحرف نشیم و همهمون اهل درس باشیم.☺️
نتیجه درس خوندنهامون هم این شد که خواهرم پرستاری دانشگاه تهران قبول شدن، خودم شیمی شریف، یه برادرم هوافضای شریف و برادر کوچیکم اقتصاد امام صادق (علیهالسلام).
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۲. گروههای دانشجویی رو یکییکی درنوردیدم.»
#ز_متقیان
(مامان #محمدعلی ۱۳، #محمدحسین ۱۰.۵، #محمدمهدی ۷.۵، #محمدهادی ۴ و #فاطمه ۲ ساله)
دورهٔ ابتدایی رو توی یه مدرسه نزدیک خونهمون خوندم و راهنمایی و دبیرستان هم مدرسهٔ نمونه دولتی رفتم.
با اینکه به رشتهٔ تجربی علاقه داشتم، ولی به اصرار مامانم رفتم ریاضی. ایشون فکر میکردن ریاضی مغز رو بیشتر فعال میکنه و میگفتن تو برو رشتهٔ ریاضی، نهایتاً اگر خواستی برای کنکور تجربی هم خودت درس بخون.😉
دبیرستانمون حال و هوای درسخونی داشت و مسائل حاشیهای که معمولاً توی مدارس دخترانه هست رو، تقریباً نداشتیم. همه دنبال درس و کنکور بودن. البته اینطوری هم نبود که همه مذهبی باشن، ولی چون مشغول درس میشدن، حاشیهای پیش نمی اومد.☺️
من خیلی از دعاها و اعمال مستحبی مفاتیح رو از هممدرسهایهام یاد گرفتم. یکی میاومد میگفت مثلاً ماه رجبه و روزه و اعمالش اینه، بیاید با هم انجام بدیم و دعا کنیم نتیجهٔ کنکورمون خوب بشه. همین عجز و التماس بچهها به درگاه الهی برای کنکور، باعث شده بود فضای مذهبی خوبی توی مدرسه باشه.💛
بعد از کنکور که چندباری با اعضای گروه دوستیمون توی مدرسه قرار گذاشتیم، تازه متوجه شدم که ما چقدر تفاوت داشتیم😅 ولی به خاطر کنکور همه با هم صمیمی شده بودیم. تنها دختر چادری اون جمع من بودم.
کنکور ریاضی دادم و همهٔ انتخابهام هم رشتههای شیمی و پلیمر و متالورژی و… بود؛ اصلاً به رشتههای فنی مهندسی علاقه نداشتم. خداروشکر رشتهٔ شیمی دانشگاه صنعتی شریف قبول شدم و به دوران جذاب دانشجویی پا گذاشتم.😍
آدم سیاسی نبودم و شناختی از فضای سیاسی تشکیلاتی دانشگاه نداشتم. مامان و بابام البته انقلابی بودن و امام و آقا رو خیلی قبول داشتن و منم در همین حد با سیاست آشنا بودم.
قبل انقلاب بابام تاجر فرش بودن، ولی بعد از انقلاب که صادرات متوقف شد، ورشکسته شده بودن😥. با این حال دلشون با انقلاب بود و میگفتن این کمترین چیزیه که من برای این انقلاب دادم.
ورودمون به دانشگاه در سال ۸۱ مصادف شد با بحث و چالشهایی که توی دانشگاه بود. (به خاطر صحبتهای اهانتآمیز آقاجری و حکم دادگاهش)
ما از همه جا بیخبر اومدیم دانشگاه و دیدیم انجمن اسلامی و بسیج توی نشریهها و بیانیههاشون دارن باهم سر این موضوع بحث میکنن درحالیکه نمیدونستیم اصلاً این دوتا گروه چه فرقی با هم دارن!😅🤭
با دوستم رفتیم توی ساختمون گروههای فرهنگی دانشگاه که ببینیم چه خبره🤔. دختر خانومی که بعداً متوجه شدم مسئول بسیج بودن، اومدن باهامون سلام و احوالپرسی کردن و گفتن «ما داریم میریم تجمع برای اعتراض به حرفهای آقاجری که به مراجع تقلید و رهبری توهین کرده. شما هم میاین بریم؟»
و اینطوری شد که فهمیدیم فرق انجمن و بسیج چیه و تا چشم باز کردیم افتادیم وسط بسیج شریف و بعدش هم هیئت دانشگاه و گروههای مذهبی رو یکی یکی در نوردیدیم😅.
یک مدت توی نشریهٔ هیئت مطلب مینوشتم و توی اردوها و مراسمهای هیئت کمک میکردم.
بعد از چند وقت، دیگه تقریباً کلید نصف اتاقهای گروههای دانشجویی دستم بود و توی همهشون رفتوآمد و فعالیت داشتم.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۳. توی درسها نه خیلی عالی بودم، نه ضعیف!»
#ز_متقیان
(مامان #محمدعلی ۱۳، #محمدحسین ۱۰.۵، #محمدمهدی ۷.۵، #محمدهادی ۴ و #فاطمه ۲ ساله)
توی خیلی از گروههای دانشجویی فعال بودم، ولی همیشه این دغدغه رو داشتم که الان وظیفهٔ من چیه؟🧐 آیا لازمه با آقایون توی تشکیلات جلسه و همکاری داشته باشیم؟ و ذهنم درگیر این بود که چقدر از کارهایی که انجام میدم، برای خداست و چقدرش صرفاً برای خودنمایی و…😏
بازم با این حال فعالیتهای زیادی داشتم.
درسم و نمرههام توی دانشگاه متوسط بود. نه خیلی عالی و نه خیلی ضعیف.
چند سال بعد از اتمام درسم، داشتم با دوستم صحبت میکردم و میگفتم: «اگه برگردم به دورهٔ دانشجویی، خیلی خوب درس میخونم.»
دوستم گفتن: «اشتباه میکنی. من پشیمونم که همهش داشتم برای نمرهٔ بهتر درس میخوندم و حسرت تو رو میخوردم🥲 که اینقدر داشتی فعالیت میکردی و تجربه به دست میآوردی و لذت میبردی.
الان هم که موقعیت من و تو یکیه و هر دومون به این نتیجه رسیدم که وقت بذاریم بچههامون رو خوب تربیت کنیم.🥰»
فکر میکنم حضورم توی بسیج و هیئت، باعث رشد و شکلگیری شخصیت خودم و حتی خانوادهم شد. همون چیزی که حضرت امام (رحمهالله) میگفتن که دانشگاه کارخانهٔ انسان سازیه، رو تجربه کردم و خداروشکر راضیام از تجربیاتی که دوران دانشگاه به دست آوردم.☺️
سال ۸۵ که من سال آخر دورهٔ کارشناسی بودم، از طریق یکی از دوستان به همسرم معرفی شدم.
خانوادهٔ ایشون مذهبی نبودن و خودشون به واسطهٔ جمع دوستیای که توی دبیرستان داشتن، مذهبی شده بودن و برای ازدواج دنبال دختر مذهبی میگشتن.
شرایط مذهبی و فرهنگی خانوادهشون خیلی با ما فرق داشت😥. مثلاً توی دوران بچگی توی خونه ویدیو و ماهواره داشتن و با ترانههای اونور آبی بزرگ شده بودن.🥴
من خیلی دغدغه داشتم که شرایط خواستگارهایی که میاومدن رو دقیق بررسی کنم و نقاط مثبت رو ببینم، مبادا یه وقت فرد با ایمانی رو رد کنم و گرفتار خشم خدا بشم. به همین خاطر قبول کردیم که بیان خواستگاری😊.
به جز این مسئلهٔ اختلاف فرهنگی، همسرم از نظر مالی هم شرایط مناسبی نداشتن ولی این موضوع برامون مهم نبود. همینکه میدونستیم اهل کار و با استعداد هستن، برامون کافی بود. ایشون کارشناسی مهندسی شیمی دانشگاه تهران خونده بودن و ارشد هم اومدن بودن شریف.
توی صحبتها متوجه شدم که چون شرایط مالی خانواده مناسب نبوده، از پنج سالگی کار میکردن🥹 و خرج خودشون رو در میآوردن. کل سالهای تحصیل، تابستونها کار میکردن و پول جمع میکردن برای مخارج مهرماه و شروع مدرسه.
یه مقداری پسانداز هم داشتن که چند ماه قبل از خواستگاری چون باید ملکی رو میخریدن، همهٔ اون مبلغ رو خرج کرده بودن و هیچ پساندازی نداشتن. تازه سرباز هم بودن😅 با ۷۰ تومن حقوق که خیلی کم بود🥲.
نهایتاً چون از نظر اعتقادی خیلی به هم نزدیک بودیم و میدونستم اهل کار هستن، جواب مثبت رو دادم.😇🥰
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۴. مراسم عروسی رو خودمون برگزار کردیم.»
#ز_متقیان
(مامان #محمدعلی ۱۳، #محمدحسین ۱۰.۵، #محمدمهدی ۷.۵، #محمدهادی ۴ و #فاطمه ۲ ساله)
خرید عقدم یه چادر بود و یه حلقه به قیمت ۱۲۰ هزار تومن، که بعداً متوجه شدم همون پول رو هم همسرم قرض کرده بودن.🥺
خواهرم یک ماه قبل از من عقد کردن. شوهرشون وضع مالی خوبی داشتن و خرید و مراسم مفصل داشتن، ولی این تفاوت بین عقد من و خواهرم، برای خودم و خانوادهم اصلاً اهمیت نداشت😉.
دوران عقدمون خیلی جالب نبود😥. به خاطر اختلافات فرهنگی-مذهبی چالش داشتیم و من نگران بودم که یه سری تفاوتهای خانوادهٔ همسرم، به گوش خانوادهٔ خودم نرسه.
یا بعضی رفتارهای همسرم که از نظر فرهنگی متفاوت بودن، باعث میشد غصه بخورم. البته خودشون میگفتن: «من بعضی چیزها رو بلد نیستم چون توی خانوادهمون نبوده، شما بهم بگید یاد میگیرم.»
و خداروشکر اون موقع خدا یه عقلی بهم داده بود که هر حرفی میخواستم بهشون بگم، کلی فکر میکردم چطوری بگم که یه موقع بهشون بر نخوره و به اقتدارشون لطمه نزنه و این عادت برام مونده تا همین الان☺️.
یا اگه گاهی خانوادهٔ خودم از چیزی ناراحت میشدن، سعی میکردم خودم به همسرم منتقل کنم و نذارم متوجه بشن این حرف از طرف خانوادهمه.
خداروشکر نقاط مثبتی هم خانوادهٔ همسرم داشتن که خوشحالم میکرد. مثلاً اینکه کلاً کاری با ما نداشتن و اهل تذکر دادن و نظارت نبودن و ما میتونستیم طبق نظر خودمون عمل کنیم😉.
دلیل اصلیش هم شاید این بود که همسرم از بچگی مستقل و روی پای خودش بود و درآمد شخصی داشت و هیچ کمکی از طرف خانوادهشون دریافت نمیکردن.
چون شرایط مالیشون مناسب نبود و نمیتونستیم زود عروسی بگیریم، یه سال و هشت ماه عقد بودیم.
سربازی همسرم چهار ماه بعد از عقد تموم شد و سر کار رفتن و خداروشکر پول خوبی جمع کردن توی اون مدت😍.
موقع مراسم عروسی، خودمون دو تایی برای همهچی تدارک دیدیم. کلی سالن رو گشتیم تا قیمت و کیفیت مناسب پیدا کنیم و بسته به توان مالی همسرم، مراسم رو به شکل آبرومندی برگزار کنیم.
گاهی با دوستام که همزمان داشتن عروسی میگرفتن، صحبت میکردم، میدیدم همهٔ کارهای عروسی رو دارن خانوادههاشون انجام میدن و خودشون خیلی شیک😅 فقط نقش عروس و داماد رو دارن، ولی ما برای هر مرحله خودمون کلی تلاش میکردیم.
شاید سخت بود، ولی من این مدل رو دوست داشتم. چون مستقل بودیم و توقعی از خانوادهها نداشتیم، دلخوری پیش نمیاومد. درحالیکه که میدیدم گاهی دوستام به خاطر توقعی که از خانوادههاشون داشتن که فلان سالن رو بگیرن یا غذا حتماً مدل خاصی باشه، کلی دلخور میشدن😞.
همسرم خیلی آزاد و رها از آداب و رسوم بودن. گاهی این روحیهشون اذیتم میکرد😅، ولی خوب هم بود. مثلاً برای جهاز اصلاً فرقی براشون نداشت که چطوری باشه یا چیا بخرم. خانوادهشون هم کاری به کارمون نداشتن.
درحالیکه بین دوستام یا حتی خواهرم، میدیدم چقدر برای خرید جهاز استرس دارن که پس فردا خانوادهٔ شوهر اگه ببینن، چی میگن و چی بخرن که توی چشم باشه و این حرفها🙄.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif