eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
9.3هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
167 ویدیو
30 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_admin تبلیغات: @tbligm
مشاهده در ایتا
دانلود
مادران شریف ایران زمین
#مامان_لیلا #قسمت_اول از اسفندماه سال ۶۱ که در شهر اردبیل به دنیا اومدم، ۱۵ تقویم ورق خورده بود. ا
مامان لیلا اهل اردبیل و متولد دهه ۶۰ هستن و در ۱۶ سالگی ازدواج می‌ کنند.💕 پس کلی فرصت برای به دست آوردن یا از دست دادن داشتن!🤔 کم‌تجربگی باعث میشه زندگی‌شون خیلی اوقات به مو برسه؛🥺 اما پاره نشه. برای زندگی راهی تهران می‌شن و سرگرم کار و تحصیل و تفریح؛ نهایتاً در ۲۵ سالگی خدا به ایشون یک دختر می‌بخشه. بعدش بازم مشغول ادامه تحصیل، ورزش حرفه‌ای و فعالیت سیاسی هستن تا جایی که غرق در فضای کارآفرینی میشن. همزمان خدا یه گل پسر نصیبشون میکنه.👨‍👩‍👧‍👦 تا اینجا هیچ وقت اولویت اولشون خانواده نبوده...!! خیلی حواسشون بوده جایگاه شغلی مردی رو اشغال نکنن اما حواسشون نبوده کسی نمی‌تونه جایگاه مادری ایشون رو پر کنه و فقط خودشون از پسش برمیان.😌 تا اینکه روزی طی یک اتفاقی، به امام زمان (عج) توسل میکنن و مسیر کارآفرینی و زندگی‌شون متحول می‌شه و کلی اتفاقات مبارک رقم میخوره...✨️ از جمله دو قلودار شدن و دوباره دوقلودار شدن در ۳۹ سالگی😍 ایشون الان... ۶ دسته گل دارند؛ سارا ۱۷، هانی ۱۱، حنان و ریحان ۵ ساله و محمد‌امین و زینب ۲۱ ماهه😊 دخترشون رو در ۱۷ سالگی عروس کردن، کسب و کار بومگردی‌شون رونق گرفته و همزمان فعالیت فرهنگی و دینی خانوادگی هم در بومگردی دارن😇 بریم سرگذشت مفصل ایشون رو با هم مرور کنیم!😌 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
خدا وقتی میخواد مؤمنین رو بشناسونه، یه جهادی چیزی پیش پاشون میذاره! حالا کیا اهل هجرت و جهادن؟ و همینطور پناه دادن و یاری مجاهدان راه حق؟! اونا همون مؤمنین واقعین.🙂 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
عروسک‌های دست‌ساز مامانم
عسل و عروسک، سربازهای کوچک جبههٔ مقاومت (مادر سه فرزند) از وقتی بحث کمک به مردم غزه شد، درصد طلایی‌م رو می‌ریختم به حساب رهبری جهت کمک به مردم غزه... ولی بعد از بحث حمله😞 به لبنان و شرایط خاصی که پیش اومد و نیاز شدید به کمک مالی به جبههٔ مقاومت، هی ذهنم درگیر بود چه‌کار می‌تونم بکنم؟ من چی از دستم برمیاد؟ پویش اهدای طلا راه افتاد... هی هر روز با خودم کلنجار می‌رفتم بدم؟ ندم؟ کلا چند تا تیکه طلا دارم مگه؟ همه رو که فروختیم!🥺 اصلاً این دو تا تیکهٔ باقی مونده واقعاً مال منن؟ یا پس‌انداز خانواده است؟ هی هر روز تو فکرم همه چی چرخ می‌خورد... یه مقداری تو حساب بانکی شخصی‌م پول بود و می‌خواستم اهدا کنم که یهو چند تا خرج پزشکی حسابی🥴🥲 افتاد رو دستمون و موجودی خانواده تو ۱۰ روز اول ماه یهو تموم شد! ۲۰ روز دیگه تا پایان ماه داریم و هنوز کلی خرج دکتر و خورد و خوراک و... چه کنم؟ یه پیامی تو گروه‌ها پخش شد که یه نفر ترشی سیر ۴ ساله‌شو داره می‌فروشه به نفع مقاومت! سودش نه ها! کل مبلغش رو! اصلاً مشتری خودش باید پول رو به حساب مقاومت واریز می‌کرد و رسید می‌فرستاد... کمی بعد یکی دیگه چند کیلو ترشی مخلوط برای فروش گذاشت. منم دلم می‌خواست یه کاری بلد بودم و می‌تونستم چیزی تولید کنم تا بتونم همچین کاری کنم. چند روزی گذشت که مامانم زنگ زدن و گفتن عسل هات رسیده. دو تا کندو دارم که هر فصل چند کیلو عسل می‌ده و مامانم با قیمت پایین برام می‌فروشن. یه دفعه یه چیزی جرقه زد!😍 + مامان فروختین؟ - نه هنوز! + پس صبر کنین! اول نیت کردم هزینه‌ش هر چی شد بره برای کمک به مردم لبنان! بعد گفتم مگه اطلاعیهٔ فروش یه ترشی این فکر رو تو مغز من ننداخت؟ چرا زنجیره رو قطع کنم؟😉 یه اطلاعیه درست کردم که ۸ کیلو عسل داریم با قیمت فلان! مبلغ رو به حساب رهبری جهت کمک به مردم غزه و لبنان واریز کنید و با ارسال رسید عسل را تحویل بگیرید! این شکلی همه هم می‌تونن اعتماد کنن که سرانجام مبلغ درسته و حرفی توش نیست. وقتی به مامانم گفتم ایشونم گفتن چه فکر خوبی!🥰 منم با عروسکام همین کار رو می‌کنم. (مامانم دو سالی هست یه کارآفرینی راه انداختن و عروسک‌سازی می‌کنن و می‌فروشن و در عین کمک مالی به کسایی که کمکش می‌کنن، سودش رو خرج کار فرهنگی و ترویج کتاب‌خوانی می‌کنن😇) اتفاقاً مامانم اول نیت داشتن ۵ تا عروسک رو که فروختن، عین مبلغش رو کمک کنن به لبنان، ولی بعد گفتن پس منم یه اطلاعیه می‌زنم که هر کی خودش واریز کنه و رسید بفرسته! این شکلی زنجیرهٔ این تصمیم قطع نمی‌شه و آدمای بیشتری ایده می‌گیرن...☺️ ته تهش من هر چقدر هم کمک مالی کنم، کمه... ولی به این فکر می‌کنم شاید آگهی فروش عسل و عروسک ما مثل همون آگهی فروش ترشی، بشه یه ایده و یه جرقه برای آدمای دیگه و این زنجیره قطع نشه. یکی عروسک بفروشه، یکی لباس بدوزه، یکی سبد تریکو ببافه، یه آرایشگری مو کوتاه کنه، یه نفر مشاوره بده و... و همهٔ اینا بگن هزینه‌ش رو واریز کنید به حساب‌هایی برای کمک به لبنان و رسید بفرستید. پ.ن: درصد طلایی، یه نذر یا یه قراره که یه درصد یا بیشتر، از درآمد یا هر پولی که به دستتون می‌رسه رو با امام زمان (عجل‌الله‌تعالی) شریک بشید و اون مبلغ رو در راهی که سبب رضایت ایشون باشه خرج کنید. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
آن زنی که خود را در دامنه‌ی آن قلّه‌ای می‌داند که در اوج آن، فاطمه‌ی زهرا (س) ‌- بزرگ‌ترین زن تاریخ بشر ‌- قرار دارد؛ آن زن، زن مسلمان ایرانی است. امام خامنه‌ای شما هم دعوت هستید به همنشینی مجازی با بانوان بزرگوار: «فاطمه داورانی‌راد» عضو مادرانه کرمان «عاطفه ذاکر» عضو مادرانه مشهد «صدیقه سادات فلسفیان» عضو مادرانه تهران گفتگو حول تجربه‌ی مادرانِ در متن، برای حمایت از لبنان و فلسطین. چهارشنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۳ - ساعت ۱۵ در نرم افزار قرار https://gharar.ir/r/2ebeab9f منتظر تک تک شما عزیزان هستیم. "مادرانه" www.madaremadari.ir ble.ir/madaremadary eitaa.ir/madaremadary
مادران شریف ایران زمین
#سلسله‌ـ‌نشست‌ـ‌مجازی #رو_به_قله_در_مسیر آن زنی که خود را در دامنه‌ی آن قلّه‌ای می‌داند که در اوج آ
‌ یه جلسه‌ی خیلی خوب به همت دوستامون در گروه مادرانه دوست دارید شما هم کاری کنید برای حمایت از جبهه مقاومت ولی نمیدونید چیکار؟ این جلسه رو بیاید. 👆🏻 همین امروز ساعت ۱۵ از این جلسات خوب زیاد برگزار می‌کنن. کانالشون رو دنبال کنید تا مطلع بشید از برنامه‌هاشون.
دیروز صبح عباس رو فرستادم مدرسه. به زینب و فاطمه صبحانه دادم و باهم حرکت کردیم به سمت میدان امام حسین علیه‌السلام. برای تشییع پیکر مطهر شهید عباس نیلفروشان. 🖤 همیشه مراسم تشییع شهدا برام حیات‌بخش و انگیزه‌بخشه. فکر کردن به راه شهید و عهد بستن برای ادامه دادن راهش، باعث می‌شه با روحیه و انرژی مضاعف برگردم از تشییع. بین راه، یه آقای مسنّی به من و دخترا نگاهی کرد و یه جمله گفت: «آفرین. شماها الان وسط بهشت هستید.»😇 بعدم با همسرش رد شدن و رفتن. همین یه جمله باعث شد به فکر فرو برم... یعنی این نقش مادری و تربیت فرزند همینقدر ارزشمنده پیش خدا هم؟ یعنی غصه نخورم از اینکه جا موندم از غافله رزمندگان و شهدا؟ به شهید گفتم خوش به حالتون! من که نمی‌تونم برم جبهه و راه شما رو ادامه بدم ولی بچه‌هام رو طوری تربیت می‌کنم که مثل شما بشن... شب داشتم به شوهرم می‌گفتم من اگه پسر بودم حتما می‌رفتم سپاه قدس و شاید الان پیش رزمندگان حزب‌الله می‌بودم! عباس از دور داشت با چشمای گرد و لبخند مرموز گوش می‌داد به حرفامون، بهش گفتم: حالا که پسر نیستم، به جاش دوست دارم پسرم رو بفرستم سپاه قدس.😍 تا تو هم بشی مثل عباس نیلفروشان. فاطمه هم گفت: پس بعدا اگه شهید بشه، یه کارتون میسازن ازش به اسم عباس! 😅😂 (چند وقت پیش که کارتون مرحمت از شبکه نهال پخش می‌شد، دوتاشون خیلی دوستش داشتن. درباره داستان زندگی شهید نوجوان مرحمت بالازاده بود.) 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
از بچگی از طلا بدم می اومد! اصلا یعنی چی فلزای زرد رنگ رو به خودمون آویزون کنیم!؟🥲 یه وقتایی دری به تخته می خورد و هدیه طلایی می گرفتم، با ابراز ناراحتی می گفتم: نمیشد پولشو بهم میدادید؟؟!! عمه م می گفت: مردم عاشق طلا هستند؛ ولی کی که قدر بدونه!!😞 بزرگ که شدم همون حس بزرگتر شد و شدت تنفر بیشتر، بعد از عروسی دنبال فرصتی بودم که هر چی هست و نیست رو بفروشم و تبدیل به چیزی که دوست دارم کنم. برعکس من خدا سه دختر طلا دوست بهم داد. ما هم برای اولین بار تصمیم گرفتیم عیدی عید فطر امسال رو یکی یه دونه النگو بهشون بدیم. این النگو ها مدتی دستشون بود که ترجیح دادیم دربیارن... تااااااا الان.... منم و حسِ پشیمانی. چرا برای اسلام تکه های طلا رو جمع نکردم؟! روزِ مبادا یعنی همین روزا! روزایی که شیعیان آواره شدن. تمام لحظاتی که در خیابان های ضاحیه راه می رفتم، جلوی چشمم ظاهر می شد. برای اولین بار بدون مشورت با سید گفتم یکی از النگوها رو باید بدم. ولی چه جوری از بچه ها بگیرم؟ چی بهشون بگم؟ طی مراسمی روضه ای جانسوزی را قرائت کردم، جوری که کسری از ثانیه سه النگو رویِ میزِ جلوی آینه بود.☺️ فردا تو یه جمع ۵، ۶ نفره از تصمیمم گفتم و خیلی غیر منتظره تعداد طلاها به ۸ قطعه رسید. خوش به حال آن طلاها که عاقبت به خیر شدن. خوش به حالِ دلایی که نرم شدن برای بخشش و خوش به حال من با چنین دوستانی... 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
اینم یه بزرگوار دیگه ❤️😍 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«ماجرای گفتگوی توی تاکسی درباره کمک به فلسطین!» (مامان ۷، ۵.۵، ۲.۵ ساله) سه‌شنبه هفته پیش بود که با بچه‌ها رفتیم گردهمایی میدون فلسطین. عباس رو به سختی راضی کردم، به بهونهٔ اینکه بیاد خیابون ده بیست متری از گل‌هایی که مردم به یاد سید حسن نصرالله هدیه کردن، رو ببینه. البته وقتی رفتیم متوجه شدیم گل‌ها جمع شده و اون برنامه مال چند روز قبل بوده🥲. معمولاً عباس دوست نداره جایی بریم، مخصوصاً جاهای شلوغ، و می‌خواد بمونه خونه! هر چند فاطمه و زینب به شدت پایهٔ هر مدل بیرون رفتنی هستن😉. (یکی از جاهایی که عباس بدون هیچ چون و چرایی سریع حاضر شد بریم، نماز جمعهٔ ۱۳ مهر بود، چون فهمید خیلی مهمه که خود آقا قراره بیان😍) بعد از همایش، بابای بچه‌ها اومد میدون فلسطین و بچه‌ها رو برد خونه. سه تاشون راضی شدن برن مشروط به اینکه باباشون از کنار میدون براشون بادکنک بخره.🎈 من هم تنهایی راهی کتابخونهٔ پارک شهر شدم تا یکی دو ساعتی آخر شبی بتونم در سکوت کتاب بخونم. با تاکسی رفتم همین‌که سوار شدم، سه مسافر قبلی و راننده بحث قبلی‌شون رو ادامه دادن دربارهٔ مشکلات اقتصادی و آخرش خانم کم حجاب کناری‌م گفت همه‌ش تقصیر این‌هاست که همهٔ پول ما مردم رو دارن می‌دن به فلسطین و لبنان🥴. در حالی‌که این‌قدر خودمون فقیر داریم و مشکل داریم و... بقیه هم حرفش رو تایید کردن و در عرض یکی دو دقیقه، به این نتیجه رسیدن که مشکلات اقتصادی ناشی از کمک ایران به کشورهای منطقه‌ست!😶‍🌫 👆🏻 ادامه دارد ... 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیین تقدیم گل به سید حسن نصرالله ❤️ که به عباس وعده‌ش رو داده بودم 👆🏻 ولی نمی‌دونستیم تموم شده🥲.