eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
9.1هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
150 ویدیو
27 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_admin تبلیغات: @tbligm
مشاهده در ایتا
دانلود
تلفنم رو برداشتم زنگ بزنم مامانیِ گلم خوشحالش کنم که پیامی رو دیدم پرشور و هیجان انگیز! دانشجویی ۸۰ درصد تخفیف برای کاروانِ ثبت نام در لینک زیر...😍🤗 شب با آقای همسر صحبت کردم و با وجود دودلی‌ها، بالا پایین کردنِ حسابِ خرج، وام و...، باتوکل برخدا ثبت نام کردیم... ماه بعد _با شروع دومین ترم مرخصی تحصیلیم_ خبردادن اسممون درومده.🤩 شک ندارم این نعمتِ بزرگ، روزیِ فرشته‌های پاک و معصوم خونه بود و بس.👶👦 یه دست می‌ذارم سر رضا و یه دست روی شکم... عزیزای دلم! می‌خوایم بریم خونه‌ی خدا 🕋 حرم امن الهی... راستی می‌دونید چرا به اونجا می‌گن خونه خدا؟!... داریم می‌ریم عرض ادب کنیم خدمت (س)، می‌دونید وقتی اونجاییم تولدشونه؟😇... می‌ریم از پشتِ دربِ خانه‌شون بهشون سلام بدیم و تبریک بگیم!😍 چندروزی تو هوایی نفس بکشیم که (ص)، (ع)، عمار، یاسر... نفس کشیدند.❣ قدمگاهشون رو ببوییم و ببوسیم☺️ شمارش معکوس شروع شد...⏳ موعدِ دیدار فرا رسید.😍😍😍 وضع چندان مناسبی نداشتم، اما با توکل برخدا و عمل به توصیه‌های دکتر، دلمونو سپردیم دست صاحبش و با رضای ۷ ماهه، عازم شدیم.🛫🕋 سفری پرماجرا؛ ما در و ساک وسایل در 😳 (آخه چرا ساک ما که بچه داریم؟!😆) مُحرِم که شدیم، باورم شد بالاخره روزیمون شده! نوبتی 🕌 نوبتی اعمال حج🕋 نوبتی غذا خوردن🍛 و گاهی نوبتی خواب😴 از میعادگاهِ یار برگشتیم و تو خونه‌ی پدری یه ولیمه‌ی خودمونیِ ساده گرفتیم.☕️🍎🍛 از بازار حرم حضرت عبدالعظیم مقداری سوغاتی در حد وسع خریدیم و رفتیم بازدید فامیل.😍 دوماه گذشت... هرروز تو خونه، من و رضا بازی‌های جورواجور می‌کردیم بازم دلمون می‌خواست بریم ددر.😐 وقتی رضا می‌خوابید دیگه نمی‌خوابیدم.💪😄 مطالب مربوط به رشد، سلامت جسمانی و رفتاری، بازی و...مربوط به ماه‌های آینده و خصوصا دوران دوتایی شدنشون😍 رو می‌خوندم.📚📝 ۱۰ ماهه بود که از خوابگاه در اومدیم.💪 خرد خرد اثاث جمع کردیم که نه آرامش طاها کوچولو تو جای گرم و نرمش بهم بخوره و نه خواب و خوراک رضا بهم بریزه؛ به رضا خوش می‌گذشت! تو کشوهای خالی می‌نشست، وسایل پنهان رو کشف می‌کرد! _البته دو مورد بریز بشکن داشت😕_ یه مورد هم رفت زیر سونامیِ لباسا! البته قبل اینکه کارش به جیغ و هوار برسه، تو بغلم بود.😉 رفتیم ، 📣🗣 سرزنده😄 و البته آلوده😷 (همه خوبی‌ها یه جا جمع نمی‌شه که😒) دودشش‌هام شنگول شدند.😃 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
پسر بزرگم به خاطر مراقبت‌های شدید بنده در کودکی‌ش، از کمترین شرایط نامساعد شکایت می‌کنه؛ اما از شدت علاقه به من و آقا امام حسین (علیه‌السلام)، خواست با ما همراه بشه... و من باید مراقب می‌بودم از این سفر زده نشه‌، و این بزرگترین سختی این سفر غیرقابل پیش‌بینی بود. قدم در راه گذاشتیم. راهی که قدم به قدمش رو با امید رضایت امام زمان (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) می‌رفتیم. حضور در حرم امیرالمومنین (علیه‌السلام)، پدر آسمانی‌مون، برای من باور‌کردنی نبود. همه‌ش از شوق اشک می‌ریختم...🥺 سفر به کربلا و حیرت در محضر خورشید کربلا، امام حسین (علیه‌السلام)... همه چیز عین یه خواب کوتاه خیلی شیرین بود. و پسرم چقدر آروم بود و همراهی می‌کرد... به تنهایی زیارت می‌رفت و کیف می‌کرد... تو مسیر برگشت به سمت مرز، ون خوبی سوار نشدیم. جای تنگ و گرم😩... اونجا بود که پسرم به طور جدی شروع کرد به شکایت. راننده یه موکبی نگه داشت برای تجدید قوا. اما پسرم باز بی‌تاب بود. بعد غذا دوباره سوار ون شدیم. نیم ساعت بعد حرکت بود که فهمیدیم پسرم ساعت چند میلیونی‌شو که خیلی مشغولش بود و بهش علاقهٔ ویژه داشت، تو همون موکب جا گذاشته... نمی‌دونست چیکار کنه... سرشو گرفته بود و به من می‌گفت مامان همهٔ دنیای من این ساعت بود... اما من به قشنگی کار فکر می‌کردم و به پسرم گفتم این نشونه ایه که زیارتت قبول شده. ائمه اسباب‌بازیتو ازت گرفتن تا بزرگت کنن...🥰 مگه ثمرهٔ زیارت نباید رشد و ترک تعلق باشه و این اتفاق یعنی تو رو در آغوش گرفتن. می‌گفتم و اشک می‌ریختم و براش خوندم؛ اگر با من نبودش هیچ میلی چرا ظرف مرا بشکست لیلی🥲 حرف‌های من آبی بود روی آتیش وجودش. از خدا براش رشد و وسعت وجودی می‌خواستم... از طرفی دیگه دخترم به شدت خوش اخلاق و همراه. حقیقتا از بزرگترین نعمت‌هاست برای من. ایشون هدیهٔ حضرت معصومه به ماست و هم اسم خانم هست. با این همه خوش اخلاقی، بعد رد شدن از مرز مهران تا رسیدن به ماشینمون، به خاطر راه زیاد و گرما، دخترم شروع کرد به شکایت...🫢 همون موقع، سه دختر چادری اومدن طرفش، زیارت قبول گفتن، شونه‌هاشو مالیدن، قربون صدقش رفتن و براش سربند بستن. و بعد یک لیوانی که خیلی قبلاً دوست داشت با همون عکس کارتونی که دوست داشت بهش دادن. اصلاً یک چیز عجیب... اونم از ذوق‌زدگی هی به من نشون می‌داد. بهش گفتم کی از دلت خبر داشت که تو اینو دوست داری... مامان جون امام حسین (علیه‌السلام) سختی کشیدن‌های تو رو دیده و تو رو در آغوش کشیده. دخترم عاشقانه از حضرت صحبت می‌کرد و گفت من جای حضرت معصومه (سلام‌الله‌علیها) هم زیارت کردم... و این‌گونه این سفر ماجراجویانه، با حبّ و معرفت ائمه (علیهم‌السلام) به پایان رسید. و البته قطعاً اگه ظرف روحی بزرگتری داشتیم، مفاهیم بالاتری دریافت می‌کردیم. هزار بار شکر از این سفر...🙏🏻 پ.ن: پسر دومم در سفر کربلا نبود. ایشون نخواست بیاد و ما هم اصرارش نکردیم، تا تصمیم گیری رو یاد بگیره. اما جالبه بگم امام رضا جانم (علیه‌السلام) ایشون رو بسیار زیبا طلبید و قبل از رفتن ما به کربلا، ایشون هم از طریق بسیج مسجد، راهی سفر مشهد شد. و بعد هم تا برگشتن ما، منزل پدرم موندن. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif