eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
7.9هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
123 ویدیو
25 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_sharif_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
رضای عزیزم علاوه بر اینکه زود دنیا اومد، زردی هم طولانی داشت.😔 بعد دنیا اومدنش ۱۰ روزی تو بیمارستان پیشش بودم.😥 بعد هم کولیک و رفلاکس تا ۴ ماه، خیلی اذیتش (و البته اذیتمون😩) کرد. بودم و ناشی! و مشکلاتِ گوارشی کودکم مزید بر علت بود، تا برنامه‌ی روزانه‌ام درهم باشه.😬 یه روز ناهار سرظهر🌞 و روز دیگه دم غروب.🌜 تو اون ۴ ماهِ اول، توالیِ خوابِ بیش از یکی دو ساعت نداشتم. همسرم روزهای کاریِ هفته از صبح زود یا بود یا . باوجود بازگشت دیرهنگام و خستگی، الحمدلله اغلب همراه خوبی بود.🙂 برای منم که گرفته بود.😉 و اما رو خیلی لمس کردم. بیش از هر برهه‌ی دیگه تو زندگیم.🤗 اتفاقاتی می‌افتاد که حس میکردم خدا دلش به حالم سوخته و میگه برای امروز کافیته!😝 علاوه بر اون وقایع، خودِ سوژه (پسر عزیزم رضا😅) هم که هر وقت تو خواب و بیداری نوازشش می‌کردم و به چشماش چشم می‌دوختم، خستگی از یاد و تنم می‌رفت.😍 آرزوهای دور و درازمو بهش می‌گفتم و براش از خدا کلی خیر و خوبی می‌خواستم، به روزهای بزرگتر شدنش فکر می‌کردم و... وای خداجون یعنی می‌بینم حرف زدنشو؟ راه رفتنشو؟ شعر و قرآن خوندنشو؟؟ لالالا بارون و ابرِ بهاری ما بودیم و یه کوه چشم انتظاری برای تاتیِ یک بره آهو واسه جیک جیکِ یه جوجه قناری خدا از آسمون پایین فرستاد تو را تا یک بغل شادی بیاری واقعا همین بود... بغل بغل شادی! اولین آوایی که به زبون آورد! اولین لبخند😊 اولین برگشت روی سینه🙇‍♂ اولین قهقهه😄 اولین دندان🤓 و کلی دیگه از شوق تا اوجِ آسمون پر می‌زدیم.😍 عشق و پشت خستگی‌ها.❤️ مثل وقتایی که بعدِ امتحان کردنِ کلی تکنیک، دل‌دردش خوب می‌شد و لنگ روی لنگ انداخته زل می‌زد تو چشام که مامان چته؟! مگه چی شده؟؟!🤨 جنبه داشته باش😒 وای که چقدر زود باهام حرف زد! اولین بار... آها یادم اومد! از همون روزایی که از پس پرده غیبت، (تو شکم!) سر جلسه‌ی انتقالِ حرارت ازش مشورت گرفتم😜 به حول و قوه الهی کم‌کم روی ریل افتادم و رضا هم وضعیتش خوب شد.😍 وقتی می‌خوابید، اولا یه کمی می‌خوابیدم (نمی‌شد نخوابید😀) و بعد تندتند کارهامو طبق انجام می‌دادم، مطالعه به ام بازگشت😄 دستم اومده بود تو چه بازه‌هایی خوابِ نسبتا طولانی تری داره.💪 البته ایده آل نبود، اما از اون وضعِ اول خیلی بهتر بود.😅 به شکرانه‌ی رویشِ اولین دندانِ عزیزکم، مشتی گندم ریختم جلو کبوترهایی که توی بالکن آشیونه ساخته بودند و با بقیه‌ش آش دندونی پختم. کلی قربون صدقه‌ش رفتم😍 تلفنم رو برداشتم زنگ بزنم مامانی گلم خوشحالش کنم که پیامی رو دیدم پرشور و هیجان انگیز!😍 ۹۰ 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
پس از سه ترم ، مجدد وارد شدم! با مبلغی ترس و مشتی شک بابت باد خوردن پشت🙃 و رسیدگی به همسر، نوپا و نوزاد.👶🏻👦🏻🧔🏻 خب واحدها رو طوری باید بردارم که فقط تا ظهر دانشگاه باشم... واحدها بالا، پایین، کم، زیاد، چپ، راست...🤔 هرکار کردم نشد که نشد😑 بذار ببینم چطور شد؟!🤔 دو روز از صبح تا عصر باید برم.😕 کلاس سر صبح و دانشگاه بدون مهد.😒 طاها ۴ ماهه‌ست و فقط می‌خوره.😢 این‌همه وقت، دوتا بچه کوچیک، رو دست مامان بزرگ؟؟😳 غیرقابل قبوله😑 و اما! یکی از ،😌 به صورت خودجوش، تعدادی از مادران بالقوه‌ی (!) شریفی رو برای نگه‌داری از طاها در ، بسیج کرد.👌😍 دوستان نوبتی در اوقات خالی از طاهای نازنینم مراقبت می‌کردن تا من بتونم بین کلاس‌هام بهش شیر بدم.❤️ رضا هم پیش مامان گلم می‌ذاشتم.👵🏻 خدا از همه‌شون به‌ ویژه از مادرم😚 قبول کنه.🤲🏻 با توکل برخدا شروع کردم... وقتی برمی‌گشتم بدون معطلی رضا رو از مامانی می‌گرفتم. کارهای خونه و نیاز بچه‌ها زیاد بود، بیداری و خوابشون الاکلنگی بود! بازی‌های مورد نیازشون متفاوت! نیاز به در اوج! دو هفته درماه همسرم نبود و خرید و...هم کم و بیش با خودم بود... گاهی بی‌حوصله و بی‌رمق می‌شدم.😢😩 دوست نداشتم کسی به خاطر من و تصمیماتم، اذیت بشه! درنتیجه از کسی درخواست یاری نمی‌کردم... البته چون بود،💪🏻 و و خودم بود، نق و نوق نمی‌کردم. "آمده ام که کنم نه اینکه دچار و بشم" رو سعی می‌کردم بیدار باشم و درس بخونم... خونه کوچیک بود و یه اتاق داشت با پنجره‌ی مشرف به پذیرایی... نمی‌شد لامپ روشن کرد و راحت درس خوند...🤔 پس نسخه الکترونیکی کتاب‌ها رو می‌خوندم و رو تمرین‌ها فکر می‌کردم تا در روشنایی بنویسم...برنامه‌ی خوبی بود! چون می‌شد حین شیر دادن و آروم کردن نوزاد هم انجامش داد.😁 تو مترو، بین کلاس‌ها، وقت ناهار، حین آشپزی، لابه‌لای کارهای خونه، درکنار بچه‌ها تو حیاط وقتی بازی می‌کردن و... خلاصه از هر فرصت اندکی استفاده می‌کردم تا به درس و پروژه‌ها برسم (واقعا فهمیدم وقت مرده زیاده! تو زندگی همه! حتی با این شرایط هم می‌تونه وجود داشته باشه!) البته بچه‌ها خط قرمز بود!👼🏻👦🏻 ولو خیلی کم😞 و خدا چقددددر برکت می‌داد به وقتم!!😍 و چه گشایش‌هایی برام پیش می‌اومد...(البته وقت‌هایی که بی‌حوصله می‌شدم انگاری درهای رحمت هم می‌رفت که بسته بشه😯) برکت خدا به یمن قدم امانات ارزنده‌اش بود...کی فهمیدم؟! بعد آزمون‌ها! انقدر استرس مردود شدن داشتم که تو اولین میان‌ترم سخت‌ترین درس اولین ترمم () رتبه یک کلاس شدم!😃 بعد فهمیدم می‌شه یه کم از فشار درسم کم کنم.😉 سه ترم گذشت...با لطف و عنایت خدا، در کنار رضا و طاها و البته محمد کوچولوی منفی 8ماهه! دفاع پروژه کارشناسی هم انجام شد.🤩 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif