eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
7.5هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
114 ویدیو
25 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_sharif_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
«۵. تنها محل امن زندگی‌م!» (مامان ۱۱، ۷ و ۱.۵ ساله) روزها که همسرم پسر اولم رو به مهدکودک و دومی رو به منزل مادرم می‌بردن، خواب کوتاهی می‌مردم و کارهای پایان‌نامه‌م رو پیگیری می‌کردم. در اون روزها، با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم می‌کردم. از چاه پایان‌نامه در نیومده، مشکل بعدی پیداش می‌شد.😥 توی اوج مشکلات تحصیلی و پایان‌نامه و سر و کله زدن با دو پسر بچهٔ پرانرژی، احساس کردم که از نظر روحی کم آوردم. به اون برهه از زندگی‌م رسیده بودم که تنها محل امنم، حمام و دستشویی بود.🫢 برای ریلکس کردن، تلفن زدن، فکر کردن، و حتی گریه کردن ازشون استفاده می‌کردم. پسرها هم سنگر پشت در دستشویی رو ول نمی‌کردن!🙄 البته فکر کنم هر مادر چند فرزندی این تجربه رو داشته باشه.😬  دیگه مدیریت کار برام سخت شده بود و گیرهای زیادی به پسرها و همسرم می‌دادم. ۳۶ سالم شده بود... شاید داشتم به میان‌سالی و بحران‌هاش پا می‌ذاشتم. خداروشکر، به موقع، با مشاور خوبی آشنا شدم و تونستم به کمکشون برخی از مشکلاتم رو درمان کنم. با پیدا کردن ریشهٔ مشکلاتم و پذیرش بعضی مسائل، تونستم از شدت وسواس و کمال‌گرایی و اثرات منفی‌ش بر اعضای خانواده کم کنم، و جو خونه هم آروم‌تر شد!😬 یکی از اصلی‌ترین مشکلاتم، نظم بود. من خیلی به نظم و مرتب بودن خونه اهمیت می‌دادم و این، عملاً با دو تا پسر بچه ممکن نبود. و فقط به خودم، همسر و بچه‌ها فشار می‌آوردم. از وقتی تصمیم گرفتم که دیگه شلوغی اتاق پسرها رو ندیده بگیرم،😉 یا جمع و جور پذیرایی و آشپزخونه رو صد در صدی انجام ندم، لجبازی پسرها با من، به شدت کمتر شد! از همون زمان، با دو نفر از دوستانم مشغول نوشتن چند کتابچهٔ سبک زندگی با موضوع طب سنتی، روایات اسلامی و تحقیقات نوین بودیم که البته همچنان کار ادامه داره و مشغولیم.☺️ گرفت و گیرهای پایان‌نامهٔ تخصصی‌م تقریباً سه سال طول کشید. در این بین، چند مقالهٔ مروری هم چاپ کردم. بالاخره به مراحل انتهایی کار رسیده بودم، یعنی انتظار کشیدن برای پذیرش مقالهٔ بالینی، که دوران کرونا شروع شد و مدارس و دانشگاه‌ها تعطیل شدن.😷😒 همان ماه اول خونه‌نشینی کرونا دیدم برای مادرم سخته که دو پسر هفت و سه ساله رو هم‌زمان با هم نگه دارن، البته خودشون چیزی نمی‌گفتن.🥰 ولی وقتش رسیده بود که در زمینهٔ بچه‌داری هم استقلالم از پدر و مادرم بیشتر بشه.😆 ولی چه‌طوری؟!🤔 نوبت مشورت با دوستام بود. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
امام حسین (علیه‌السلام) فرمودند: «خدایا تو بر این قوم شاهد باش، پسری به میدان رفت که شبیه‌ترین مردم از نظر خلقت و اخلاق و منطق به رسول تو است.» «قال اَللَّهُمَّ اِشْهَدْ عَلَى هَؤُلاَءِ اَلْقَوْمِ فَقَدْ بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلاَمٌ أَشْبَهُ اَلنَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ» (بحار الانوار،جلد ۴۵، صفحه۱۳) •┈┈••✾🌱🟧🟨🟧🌱✾••┈┈• عالم همه مبهوت تماشای حسین است هر چند حسین است تو را محو تماشا چون چشم تو دل می‌برد از گوشه‌نشینان شد گوشهٔ شش‌گوشه برای تو مهیا از گوشهٔ شش‌گوشه دلم با تو سفر کرد ناگاه درآورد سر از گنبد خضرا مجنون علی شد همهٔ شهر، ولی من مجنون علی اکبر لیلام به مولا 🧡ولادت حضرت علی اکبر (علیه‌السلام) مبارک باد.🧡 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«۶. پای پرستار به خونهٔ ما باز شد.» (مامان ۱۱، ۷ و ۱.۵ ساله) من گروه‌های دوستی زیادی دارم و ناخودآگاه، بعد از بچه‌دار شدن، ارتباط صمیمانه‌م رو با دوستانی که شرایط مشابهی با من داشتند ادامه داده بودم.😉 یعنی دوستان مذهبی‌ پزشک، که چندفرزند داشتند. موقع صحبت با این دوستام بود که متوجه می‌شدم فقط من نیستم که موقع خونه‌نشینی، احساس "مفید نبودن" دارم، و هنگام کار کردن بیرون از منزل، عذاب وجدان!😒 یا متوجه می‌شدم که مشکلات بچه‌های من مشابه بچه‌های اون‌هاست و از تجربیاتشون در زمینههٔ بچه‌داری و همسرداری خیلی استفاده می‌کردم.😇 با مشورت باهاشون ‏به این نتیجه رسیدم که دنبال پرستار برای بچه‌ها باشم و در کنارش، خودم توی خونه به کارهای نهایی مقاله و دفاعم برسم. در عین حال اگر مشکلی هم پیش می‌اومد، خودم هم حضور داشتم و عذاب وجدانم هم به حداقل ممکن می‌رسید.🥰 خدارو‌شکر در اون ایام، مشکل مالی نداشتیم و همسرم هم موافق بودن. کلی پیام به گروه‌های دوستانه دادم تا بالاخره بعد از چندین پرستار، فردی که ملاک‌های اصلی من رو داشته باشه، پیدا کردم.😊 ایشون به خاطر علاقه به ارتباط با بچه‌ها، این کار رو دوست داشتن. با پسرها فعالیت بدنی کافی داشتن و مذهبی هم بودن. آرامش خاطری رو که به علت حضور ایشون پیدا کرده بودم، فراموش نمی‌کنم. طی اون دوره ناهار رو معمولاً ایشون درست می‌کردن و بیشتر، با بچه‌ها بازی می‌کردن تا کمتر سراغ تلویزیون برن.👌🏻 بقیهٔ کارهای خونه با خودم بود. همین ایام (نوروز ۹۹)، پذیرش مقاله‌م اومد. از شادی توی پوست خودم نمی‌گنجیدم. توی این چند سال، بیشتر متن پایان‌نامه‌م رو نوشته بودم ولی تا انجام کارهای نهایی و گرفتن تایید اساتیدم،😮‍💨 سه ماهی طول کشید تا دفاع کنم. دوران ناشناختهٔ کرونا بود و یه سری مشکلات و ناهماهنگی‌های جدید ایجاد شده بود! ولی بالاخرررره... فارغ شدم!🤓 حالا باید برای آیندهٔ کاری‌م تصمیم می‌گرفتم. تصمیم‌گیری سختم بین دو چیز بود: بچهٔ سوم رو بیارم یا هیأت علمی بشم؟  من عاشق تدریس بودم، هستم، و خواهم بود!😁 اصلاً به عشق هیات علمی دانشگاه، وارد رشتهٔ پی‌ا‌چ‌دی طب ایرانی شده بودم؛ وگرنه که با مدرک پزشکی عمومی هم می‌تونستم بیماران رو به شیوهٔ طب سنتی ببینم، مخصوصاً که با شیوهٔ کار و کتاب‌های قدیمی هم آشنا بودم. ولی هیأت علمی شدن طب سنتی با هیأت علمی رشته‌های دیگهٔ پزشکی متفاوت بود. کم بودن تعداد هیأت علمی‌ها در کنار مشکلاتی مثل جدید‌التاسیس بودن رشته، انجام هم‌زمان کارهای تحقیقاتی پایه و کارهای بالینی، عدم پذیرش توسط پزشکان دیگه، ورود افراد غیرعلمی در امر درمان طب سنتی و... باعث می‌شد که فشار چند برابر روی اعضای هیأت علمی طب ایرانی باشه.😢 مسئلهٔ مهم‌تر این بود که کارم دست خودم نبود؛ و من باید خودم و بچه‌هام رو با این کار سنگین وفق می‌دادم. با شناختی که توی این ۱۸ سال تحصیل و کار پزشکی، از خودم کسب کرده بودم، می‌دونستم که من از نظر جسمانی نمی‌تونم هم هیئت علمی باشم و هم مسئولیت فرزند جدیدی رو بپذیرم. ممکنه بعضیا بتونند، ولی من نمی‌تونستم.🥴🤷🏻‍♀️ 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
کتاب ماه و پروین رو چند ماه پیش صوتی گوش دادم و بعد از اتمامش تصمیم گرفتم چاپیش رو هم بخرم، و دوباره چند روز پیش برای بار دوم صوتی گوش دادم به بهانه پویش کتابخوانی مادران شریف. داستان کوتاه و روان و عاشقانه‌ست. ماجرای یک دختر و پسر پاسدار که هر دو دنبال کار برای انقلاب هستن و توی سپاه با هم همکارن. پسر داستان یک روز از طریق نامه از دختر خانم خواستگاری می‌کنه و این میشه شروع ماجرای عاشقانه زندگی شون. این کتاب چندتا نکته‌ی برجسته و متفاوت از بقیه کتابها برام داشت: اول مشکلات خانواده دختر خانم و ازدواج مجدد پدرشون و اینکه مادرشون سرپرست خانوار شدن و با خون دل و به تنهایی بچه‌ها رو به ثمر رسوندن. مسئله ی دوم اینه که دوران زندگی مشترک شهید و همسرشون خیلی کوتاهه؛ طوری که دخترشون سمیه بعد از شهادت پدر، به دنیا میاد و روی پیشبند سیسمونیش این جمله رو گلدوزی میکنن: من فرزند شهیدم روی پدر ندیدم … 💔 و اما مهم‌ترین وجه تمایز این کتاب با بقیه کتاب‌های همسران شهدا، اینه که خیلی صریح و بی‌تعارف از چالش‌های همسر شهید بعد از شهادت شوهر، صحبت کرده. رفتار زن‌های فامیل و دوست و همسایه و از اون بدتر رفتار مردهای متاهل همسایه و … حتی وقتی بنا بر توصیه حضرت امام (ره)، ایشون مجددا در ۱۹ سالگی ازدواج میکنن، باز هم حرف و حدیث‌های پیرزن‌های همسایه ادامه داره و … یعنی بعضی از چیزها انگار اصلا تا حالا توی کتاب‌ها گفته نشده و ما واقعا نمی‌دونیم همسران شهدا، بعد از شهادت شوهرشون چه سختی‌هایی رو به تنهایی تحمل میکنن و فرزندان‌شان رو با خون دل بزرگ میکنن … خوندن یا شنیدن این کتاب رو به همه‌ی علاقه‌مندان به کتاب‌های دفاع مقدس و خانواده شهدا پیشنهاد میکنم و به نظرم کتاب متفاوت و کم نظیری هست توی این فضا به خاطر صحبت بی‌پرده درباره چالش‌ها. کاش بقیه کتاب‌ها هم بیشتر به دوران زندگی همسر شهید بعد از شهادت شوهر می‌پرداختن و کتاب با شهادت شهید تموم نمیشد. البته که طبیعیه خیلی از همسران شهدا به خاطر مسائل شخصی و خانوادگی دوست نداشته باشن درباره چالش‌ها و مشکلات مختلفی که داشتن صحبت کنن، ولی به نظرم برای ثبت در تاریخ،‌ نگارش این مدل کتاب‌های صریح و بدون روتوش، لازمه. 🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف: https://eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab
سلام و درود خدمت مامانای عزیز 😊🌹 ما بهمن ماه دو تا کتاب رو تو پویش کتابخوانی مادران شریف خوندیم: 🔹 کتاب زندگی دانشمند شهید محسن فخری‌زاده به روایت همسر و 🔹 کتاب خاطرات همسر شهید جلال ذوالقدر با توجه به درخواست‌های مخاطبین عزیز، تصمیم گرفتیم تا روز عید نیمه شعبان فرصت شرکت تو قرعه‌کشی رو تمدید کنیم. 🥳 هر دو کتاب روون و نسبتا کوتاه هستن. بخصوص کتاب ماه و پروین که معرفیش رو بالا خوندین. البته غیر از نسخه چاپی، فقط نسخه صوتی‌ش موجوده و مدت زمان کمی داره و میتونین خیلی راحت تو چند ساعت تمومش کنین. 😉 برای اطلاع از روش‌های تهیه کتاب و همینطور شرکت تو قرعه‌کشی، تشریف بیارین کانال پویش کتاب مادران شریف: 🔗 https://eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab
«۷. برنامه‌های دورهمی در فضای آزاد» (مامان ۱۱، ۷ و ۱.۵ ساله) بعد از چند ماه مشورت با دوستام تونستم تصمیم درست رو بگیرم: فرزندآوری!🤗 مخصوصاً که تو ایام خونه‌نشینی کرونا، در کنارش می‌تونستم فعالیت مورد علاقه‌م یعنی آموزش رو هم توی فضای مجازی دنبال کنم. فضای مجازی هم به شدت، نیاز به فعالیت متخصصین دانشگاهی طب ایرانی داشت. فعالیتم توی فضای مجازی با تمرکز بر موضوع بارداری سالم و سبک زندگی سالم، رشد خوبی پیدا کرد.😍 دو بار در هفته ویزیت حضوری توی دو کلینیک طب سنتی داشتم و یکی دو روزی هم توی خونه، ویزیت آنلاین انجام می‌دادم. اگه این فعالیت‌ها رو نداشتم، خونه‌نشینی کرونا رو نمی‌تونستم تحمل کنم.😩 واقعاً حضور پرستار توی خونه، برام فرصت خوبی بود که بدونم این‌جوری هم می‌تونم یه سری فعالیت‌ها رو با تمرکز انجام بدم.🙃 البته حضور هم‌زمان پرستار و من توی خونه، به اون راحتی که فکر می‌کنید، نبود،🫢 و ممکن بود یه سری چالش ایجاد کنه! مثلاً بچه‌ها از ناهماهنگی ما سوءاستفاده کنن یا مثل قبل، زمان‌های انجام کار خونه یا استراحت دست خودم نبود. یا همسرم هر زمانی نمی‌تونستن خونه بیان.😅 ولی بالاخره بعد از مدتی به یه نظم و توافق دوطرفه رسیدیم.😃 تعطیلی مدارس و آنلاین شدن آموزش‌ها توی دوران کرونا، مشکلات زیادی برای بچه‌ها ایجاد کرده بود، که من توی اقوام و بیماران کودکم می‌دیدم. خداروشکر همون ابتدای کرونا من یه دورهٔ سواد رسانه‌ای کودک رو گذروندم و تونستم قوانینی برای کارتون دیدن یا محدوديت استفاده از موبایل برای پسرهای کوچیکم بذارم.😉 البته کاملاً هم طبق آموزش‌ها پیش نرفتم‌ها،😅 خب شرایط همهٔ خانواده‌ها و اعصاب همهٔ مادرا مثل هم نیست!😁 کرونا که شروع شد امیرعباس اواسط کلاس اول دبستان بود. یعنی کرونا علاوه بر مشکلات تحصیلی‌ای که می‌تونست براش ایجاد کنه، روی ارتباطات اجتماعی‌ش هم اثرات منفی داشت. البته ماه‌های اول، همه توی شوک این همه‌گیری و تغییراتش بودیم و متوجه نمی‌شدیم. شرایط روانی جامعه هم به شدت متشنج و وحشت خانواده‌ها به خاطر بالا بودن مرگ و میر روزانه، بالا بود.😱 تابستان ۱۳۹۹، با تعدادی از مادرا و همکلاسی‌های پسرم برای جبران اثرات منفی کرونا بر روابط اجتماعی بچه‌هامون، تصمیم گرفتیم برنامه‌های دورهمی در فضای آزاد رو شروع کنیم. من هم به عنوان پزشک گروه، رعایت دقیق پروتکل‌ها رو کنترل می‌کردم.😷 مثلاً تا پسرها من رو می‌دیدن، ماسک‌هاشون رو که کم‌کم پایین اومده بود، می‌دادن بالا...😄 یاد دوران مدرسهٔ خودمون افتاده بودم که تا دخترها ناظم رو می‌دیدن، روسری‌هاشون رو جلو می‌کشیدن!😂 البته با شروع هر موج جدید، بساط این دورهمی‌های ما هم جمع می‌شد و شرایط که آروم‌تر می‌شد، برنامه می‌ذاشتیم. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
سلام مامانا عیدتون مبارک🌸 حال دلتون خوش💛 ان‌شاءالله امروز که روز جوانه دعا کنید همه جوون‌ها و نوجوون‌ها و بچه‌ها عاقبت به خیر بشن. برای ازدواج و رفع مشکل همه، خصوصاً اونایی که بیمار و بستری هستن دعا کنید حتماً.💛
«۸. نعمت حضور یه گل‌دختر...» (مامان ۱۱، ۷ و ۱.۵ ساله) به تدریج ارتباط ما مادران با هم بیشتر شد و تونستیم توی خیلی از موارد با هم هماهنگ عمل کنیم. مثلاً تابستان ۱۴۰۰، کنار رودخونهٔ درکه، جشن عید غدیر برای بچه‌هامون گرفتیم.😍 جشن کاملی نبود، ولی اون روزها بیشتر از این، عملی نبود. پروتکل‌ها دقیق اجرا شدن و حتی برای نشستن، فاصلهٔ ایمن بین زیرانداز هر خانواده رو هم رعایت کرده بودیم. برای قسمت غافل‌گیری جشن هم، چند نفر از آقامعلم‌های پسرها رو دعوت کرده بودیم. با بزرگتر شدن پسرهامون و همراهی خوب پدرهاشون، کم‌کم تونستیم دورهمی‌هامون رو به قرارهای پدر-پسری یا خانوادگی تبدیل کنیم. تا الان که پسرم در شرف رفتن به کلاس پنجمه، ما با همت و همکاری خوب پدرها، تونستیم چندین سفر دسته‌جمعی بریم و یه هیئت خانوادگی ماهانه رو هم شروع کنیم.🤩 هدف من و همسرم از تداوم این رفت و آمدها، مهیا کردن بستر ارتباطی سالم‌تر برای پسرهامونه. ما هم مثل همهٔ والدین، نگران دوران نوجوانی بچه‌هامون هستیم. با بزرگتر شدن بچه‌ها، دیگه خیلی از مسائل دست ما نیست.🧐 با توکل بر خدا، و توسل به ائمه (علیهم‌السلام) این دوران هم برای ما خواهد گذشت. به امید عاقبت‌به‌خیری همه‌مون در این ایام پر تلاطم آخر الزمان.🤲🏻 گذشت و گذشت تا اینکه... بالاخره خدا نعمت حضور گل‌دختر رو به خانوادهٔ ما هم عطا کرد و باردار شدم.🥰بیشتر از تدابیر طب سنتی، به دعا و چله‌های توسل به ائمه (علیهم‌السلام) اعتقاد داشتم و ازشون خواستم واسطهٔ من پیش خدا بشن و اگر به صلاح من، همسرم و پسرهام هست، خدا یه دختر به ما عطا کنه. آخه من و همسرم، هیچ کدام هم خواهر نداشتیم.😒 البته در ایامی که در حال تصمیم‌گیری بودم، فکرهای دیگه‌ای هم به سرم می‌زد... که اصلاً صلاح هست بچهٔ دیگه‌ای بیاریم یا نه؟🤔 مسائل مالی، اختلاف سنی زیاد بچه با والدین، کاهش فعالیت‌های اجتماعی خودم و... و البته‌ نگرانی برای بعضی از بیماری‌ها و ضعف‌های ارثی که در من و همسرم وجود داشت. بالاخره با کش و قوس فراوان تصمیم گرفتم با پاکسازی و تقویت جدی‌تر خودم، علائم ضعفم رو قبل از اقدام به بارداری، به حداقل ممکن برسونم.☺️ به امید اینکه ان‌شاءالله خدا هم بر نقاط قوت جسمی و روانی من و همسرم، در شکل‌دهی نطفه فرزندم، تمرکز کنه. (در واقع همون ژن‌های خوبمون)😄 تیر ماه ۴۰۱ دخترم زینب به دنیا آمد. با وجودی که مثل قبل گشایش مالی نداشتیم، ولی تلاش کردم پرستار رو از دست ندم و کمک‌کار خوبی برای کم خوابی‌های من بودن. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«۹. مسئولیت‌ها در خونهٔ چندفرزندی ما» (مامان ۱۱، ۷ و ۱.۵ ساله) طبق تجربیات قبلی‌م بعد از تولد دخترم، حتی با وجود کمک پرستار، فعالیت‌های اجتماعی‌م به حداقل ممکن رسید. بعد از هر زایمانم، مدتی طول می‌کشه تا بتونم بین سه مسئولیت مادری، طبابت و مدیریت خونه، تعادل رو برقرار کنم. البته همه همینطور هستن، ولی مال من بیشتر طول می‌کشه!😅  در مورد تقسیم کارها، امور بیرون خونه رو همیشه همسرم انجام می‌دن؛ و حتی گاهی آخر هفته‌ها توی کارهای خونه هم به من کمک می‌کنن.☺️ با بزرگ شدن پسرها، من از مشارکت و کمک او‌ن‌ها هم خیلی استفاده کردم. مثلاً معمولاً ظرف‌ غذای مدرسه‌شون رو خودشون می‌شورن، یا گاهی توی گردگیری و جاروبرقی، و حتی شستن سرویس‌ها به من کمک می‌کنن.☺️ شاید بشه گفت این کمک‌ها، به‌خاطر فرصت‌طلبی من، و استقبال از پذیرش هرگونه‌ کمک از دیگران باشه!😜 از من به شما، مخصوصاً جوون‌ترها نصیحت، که هیچ کمکی رو رد نکنید؛ حتی اگر بعدش مجبور باشید کمی تمیزکاری کنید... بالاخره کم‌کم کثیف‌کاری‌ها کم‌تر می‌شن، ولی اون کمک، برای یه مادر چندفرزندی بسیار راهگشاست!😉 قطعاً بچه‌ها اوایل برای کار توی خونه، مقاومت می‌کنن! ولی من هم کوتاه نمی‌اومدم و نمیام.😉 معمولاً با شروع هر سال تحصیلی بهشون می‌گم شما بزرگتر شدید و این مسئولیت جدید رو باید انجام بدید. مثلاً امسال بهشون گفتم که خودتون باید ظرف ناهار و تغذیهٔ مدرسه‌تون رو بشورید. البته گاهی که خسته‌ هستن، خودم براشون می‌شورم. ولی معمولاً قبل از شام بهشون یادآوری می‌کنم که حیف شد... ناهار فردا ندارید؛ چون ظرفتون رو نشستید!😜 بیشتر کمک و مسئولیت بچه‌ها وقتیه که مهمون داریم‌. اینطور وقت‌ها خودشون با جون و دل کمک می‌کنن.🥰 من از قبل، بهشون وظایفشون رو می‌گم و انجام او‌ن‌ها رو پیگیری می‌کنم. توی شرایط دیگه هم معمولاً وقتی از جمله‌هایی مثل "مسئولیت این کار با توئه" استفاده کنم، بهتر جواب می‌گیرم! در مورد کمک چند فرزندی‌ها توی کارهای خونه، سه تا مسئله به نظرم اهمیت زیادی داره: اول، روحیهٔ مادر در مورد سپردن کارها به بقیه؛ یعنی برای خانم خونه، سخت نباشه که کارها همیشه عالی و بی‌نقص پیش نرن.😉 دوم، کمک پدر توی امور خونه، حتی اگه همیشه و هر روز نباشه. سوم، مسئولیت‌پذیری و کمک کردن بچهٔ بزرگتر، که باعث می‌شه کوچیک‌ترها هم راحت‌تر همراهی کنن. مثلاً من احتمال می‌دم که اگر پسر بزرگترم مثل پسر کوچیک‌ترم، روحیهٔ بازیگوشی داشت، مدیریت این مسئله برام خیلی سخت‌تر بود. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«۱۰. تولد دخترم باعث اعتماد به نفس برادر بزرگش شد.» (مامان ۱۱، ۷ و ۱.۵ ساله) بعد از تولد دخترم، پسر بزرگم خیلی بهش محبت می‌کنه و واقعاً عاشقشه.😍 این حس برادر بزرگ بودن، براش اعتماد به نفس خوبی به همراه داشته. حتی رفتارش با بقیهٔ بچه‌های فامیل و دوستان هم تغییر کرده و به همهٔ بچه‌های کوچیک‌تر ابراز محبت می‌کنه. البته اون‌ اوایل که زینب توی دوران شیرخوارگی برای برادر بزرگ‌ترش ذوق می‌کرد، پسر کوچیکم ناراحت بود و می‌گفت زینب فقط داداشی رو دوست داره و من رو نه.😔 ولی من بهش می‌گفتم که جنس دوست داشتن زینب برای شماها فرق داره؛ داداشی رو دوست داره برای دَدَ بردن، ولی تو رو دوست داره برای این‌که باهاش بازی می‌کنی. و وقتی خودش هم چند بار دید که زینب برای بازی باهاش ذوق زده می‌شه و هر چی می‌گه رو سریع انجام می‌ده، خیالش راحت شد. بعد از یک سالگی زینب، حس رقابت و حسادت برای پسر دومم طبیعتاً بیشتر شد، البته اصلاً شرایط به بغرنجی قبلی نیست.😉 هم به دلیل تفاوت روحیهٔ پسر اول و دومم، هم به علت اختلاف سنی بیشترش با دختر کوچیکم، و از همه بیشتر به علت اینکه پسر دومم هیچ‌وقت تنها نبوده که به طور ناگهانی با تقسیم محبت و امکانات مواجه بشه. یعنی هر چی تعداد بچه‌ها بیشتر می‌شه، پذیرش بچه‌ها نسبت به عضو جدید، معمولاً راحت‌تره. صد البته بعضی مواقع هم پسرام حق دارن از دست خواهر نوپاشون عصبانی بشن،😅 چون زینب می‌خواد با زور و گریه به همهٔ وسایلشون دسترسی پیدا کنه!😆 و به سختی سعی می‌کنم بعضی شرایط رو برای هر سه تاشون تسهیل کنم، یا گاهی می‌ذارم خودشون با هم دعوا کنن! و من بعد از آروم شدن شرایط، بهشون یادآوری می‌کنم کیه که موقع بازی و خوشحالی با خواهرش، هوس داشتن یه خواهر و برادر دیگه هم می‌کنه؟!🤪 اون موقع خودشون می‌خندن و می‌فهمن که خواهر و برادر داشتن هم اوقات سخت داره و هم راحت! ادارهٔ زندگی و طبابت با وجود سه بچه، واقعاً راحت نیست. اما همین سختی‌ها و شادی‌های بچه‌داری، برام ارزش افزوده داشته.😇 من با هر کدوم از بچه‌هام، یه سری مراحل رشد روحی رو طی کردم و از خودخواهی به دگرخواهی رسیدم. به نظر من، هر کدوم از مراحل ازدواج و بچه‌دار شدن، کمک بیشتری برای طی کردن این مراحل رشد به ما می‌کنه.‏ مثلاً الان بعد از سه تا بچه، حس مادرانگی من بیشتر شده. نه فقط اینکه به همهٔ بچه‌های موجودات زنده، احساس بیشتری دارم، بلکه حتی می‌تونم توی کارهای مختلف روزانه‌م، مادرانه‌تر فکر و عمل کنم.🥰 همسرم هم با هر کدام از بچه‌ها تغییرات زیادی کردن. اصلاً آدم بعد از بچه‌دار شدن، یه سری کارهایی رو شروع می‌کنه یا ادامه می‌ده که قبلاً تصورش رو هم نمی‌کرد روزی سراغ این کارها بره.😃 خدا رو شکر طی این زندگی ۱۶ ساله، با تلاش‌های همسرم، ما مشکلات بغرنج مالی نداشتیم. ایشون ممکنه توی خیلی از کارها، اون‌طور که من توقع دارم، کمک نکنن، ولی دخالت و مزاحمت هم برام ایجاد نمی‌کنن و من استقلال زیادی دارم.🤗 گرچه خیلی اوقات دوست داشتم دخالت هم می‌کردن،😆 ولی تکیه‌گاه بودن ایشون برای من از همه چیز مهم‌تره.😊 یکی دیگه از نعمت‌های بزرگ ما، حمایت‌های همیشگی پدر و مادرهامون بوده و هست. حتی اگه احیانا ما چند وقت براشون زحمتی نداشته باشیم، همین که دلمون به بودنشون گرمه، از همه چیز بالاتره.😍 من توی این برهه از زندگی‌م که سه بچهٔ ۱۱، ۷ و ۱ ساله دارم، به این نتیجه رسیدم که کارهای جدی‌تر و دنباله‌دار رو بذارم برای زمان بزرگ‌تر شدن دخترم. مثلاً پیگیری پروانهٔ مطب تهران رو گذاشتم برای بعد از ۴۵ سالگی‌م که زینب هم وارد پیش‌دبستانی شده باشه به امید خدا.  ‏ ‏ پشیمون نیستم که هیئت علمی نشدم. من عاشق تدریسم؛ و الان چون در حیطهٔ تخصصی بارداری در طب ایرانی تمرکز کردم، توی انواع همایش‌های علمی، یا مراکز عمومی برای تدریس دعوت می‌شم. بنابراین ممکنه الان با قدم‌های آروم‌تری از قبل راهم رو ادامه بدم، ولی دست از تلاش برای اشاعهٔ طب سنتی عزیزم بر نمی‌دارم.😊 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
امام زمان (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) فرمودند: «به درستی که من سبب آسایش و امنیّت برای اهل زمین هستم، همان‌گونه که ستاره‌ها برای اهل آسمان سبب امنیت هستند.» «إِنِّي لَأَمَانٌ لِأَهْلِ اَلْأَرْضِ كَمَا أَنَّ اَلنُّجُومَ أَمَانٌ  لِأَهْلِ اَلسَّمَاءِ» (کمال الدين و تمام النعمة، جلد ۲، صفحه ۴۸۳) •┈┈••✾🌱🟧🟨🟧🌱✾••┈┈• خورشیدی و زمین و زمان در مدار توست مولای من بیا که جهان بی‌قرار توست تنها تو منجی بشر و آدمیتی اصلاً تویی که فلسفهٔ خاتمیتی تو سِرّ سجده‌های ملائک بر آدمی تو رازِ سر به مُهرِ سحرهای عالمی ماتمکده‌ست کعبهٔ بی‌تو، خلیل عشق چشمان توست کعبه، بیا ای دلیل عشق 💛ولادت باسعادت منجی عالم بشریت، امام زمان (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) مبارک باد.💛 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«امسال هم در کنار تمام زوّار...» (مامان ۱۱، ۹، ۷، ۳ساله) حیاط و فضای بزرگ و دلباز و معنوی جمکران همیشه بچه‌هام رو برای رفتن به اونجا، مشتاق می‌کنه و سر ذوقشون میاره.🥰 منم جهت خاطره‌سازی، از همون زمان که تونستن روی پای خودشون بایستن، براشون کلی خوراکی و اسباب‌بازی آماده می‌کردم و می‌رفتیم جمکران و کلی بهشون خوش می‌گذشت و همیشه برای بیشتر موندن اصرار می‌کردن. الحمدلله بعد از ساخت بلوار پیامبر اعظم و انجام و تکمیل طرح حرم تا حرم (حرم حضرت معصومه (سلام‌الله‌علیها) و جمکران در قم) جشن نیمه‌شعبان در تمام سطح شهر مخصوصاً به صورت متمرکز در تمام مسیر بلوار پیامبر اعظم برگزار می‌شه 🤩 و این مراسم باشکوه و معنوی، اشتیاق بچه‌ها رو برای جمکران رفتن، مخصوصاً در نیم‌شعبان هر سال، چند برابر می‌کنه.☺️ نیمه‌شعبان سال پیش بسیار باشکوه بود و هنوز خاطرات شیرینش از ذهن بچه‌هام نرفته و مشتاقن این چند روز هم سپری بشه. از ابتدای مسیر موکب‌ها برپا شده و بوی اسفند در هر لحظه همراهته.😌 یکی در قسمتی از پیاده‌رو، ماشینش رو پارک کرده و روی صندوق عقب ماشین، یه کلمن بزرگ شربت آبلیمو گذاشته و کام تمام رهگذرها رو با شربت خنک خونگی‌شون شیرین می‌کرد.😋 یک خانواده، با هم در کنار میزی که خودشون آوردن، ایستاده بودن. مادر، داخل قابلمه‌ای که روی گاز پیک‌نیکی گذاشته بود، کوکو سیب‌زمینی سرخ می‌کرد، پدر با کوکوها و نون لواش و گوجه و خیار شور ساندویچ می‌گرفت و دختر و پسر خانواده که سن کمی هم داشتن، ساندویچ‌های داخل سینی رو به زائرها تعارف می‌کردن.🤩 یک موکب فرهنگی به بچه‌هام رنگ‌آمیزی داد و از بچه‌ها می‌خواست که همون‌جا با مدادرنگی‌هایی که در اختیار بچه‌ها می‌ذاشتن، رنگ‌آمیزی‌ها رو رنگ کنن و تحویل بدن و در عوض جایزه بگیرن. دخترای من کش‌مو و پسرم پیکسل هدیه گرفتن.😄 تمام طول مسیر هم که با مهربانی مردم عزیز مواجه می‌شدیم و بچه‌ها بادکنک و سربند و پیکسل و جوراب و دستبند و... هدیه می‌گرفتن.😍 بعضی موکب‌ها ساندویچ فلافل می‌دادن، بعضی‌ها، نون پنیر سبزی و خرما، یک جا چای شیرین می‌دادن و یک جا شربت زعفران، کیک و کلوچه و شکلات هم، فراوان خوردیم.🙃 مسیر پیاده‌روی تقریباً طولانیه و به علت ازدحام جمعیت و البته موکب‌های رنگارنگ، راه طولانی‌تر هم شده بود. اما بچه‌ها اصلاً احساس خستگی نمی‌کردن. صدای مولودی‌ها که هلهله‌کنان برای میلاد آخرین امام و ولی دنیا شادی می‌کردن، بچه‌ها رو به وجد می‌آوردن و انرژی‌شون رو برای ادامه مسیر تمدید می‌کرد.👏🏻🥳 من هم از فرصت استفاده می‌کردم و داستان‌هایی از زندگی امام زمان حضرت مهدی (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) تعریف می‌کردم و بچه‌ها رو بیشتر با امام زمانشون آشنا می‌کردم.😇 هنگام غروب و تاریکی هوا، رسیدیم نزدیک جمکران و حدوداً بیست دقیقه راه باقی مونده بود، اما تقریباً همه خسته بودیم. آخرین موکب زیلو پهن کرده بود و کنار زیلوشون دوغ محلی و ترش و خوشمزه می‌داد و مردم رو برای برپایی نماز جماعت در اون مکان تشویق می‌کرد. ما هم برای استراحت و همچنین خوندن نماز اول وقت و جماعت، همون‌جا توقف کردیم. بچه‌ها هم بلافاصله به خیال اینکه، داخل لیوان‌های یک بار مصرف، شیر گرمه، رفتن و نفری یک لیوان گرفتن و برگشتن پیش من نشستن و همه با نوشیدن دوغ می‌فهمیدن که اشتباه فکر می‌کردن و دوغ رو به من می‌دادن.🥴 با وجود اینکه دوغ لذیذی بود، ولی بعد از نوشیدن لیوان اول دچار سستی و سردی شدم، ولی سه تا لیوان دیگه روبه‌روم بود و بچه‌هایی که با چشمانی منتظر، می‌گفتن مامان خیلی ترشه ما نمی‌تونیم بخوریم لطفاً خودت بخور که اسراف نشه.😬🥶😭 و من از خودگذشتگی کردم و چهار لیوان دوغ خوردم و تقریباً از اونجا به بعد تا برگشت به منزل، خودم رو روی زمین می‌کشیدم و چشمام رو به زور باز نگه داشته بودم.😂🥱😴 بعد از نماز رفتیم جمکران اما به قدری ازدحام جمعیت زیاد بود که موفق نشدیم به مسجد جمکران بریم و بعد از کمی توقف به منزل برگشتیم. امسال ما هم در کنار تمام زُوّار، در این مسیر خواهیم بود و ان‌شاءالله امسال بچه‌های من هم به مناسبت این عید فرخنده، در مسیر شکلات و شیرینی پخش می‌کنن تا دیگران رو در شادی خودمون سهیم کنیم.🤩👏🏻 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸؟ ⭕️ خیلی جالبه، حتما ببینید. چارت سیاست خارجی آمریکا درباره رفتار با کشورهایی که پشتوانه مردمی ندارند را ببینید مشارکت در چه ربطی به امنیت ملی ایران داره 🎙 فرشته‌سادات رحیمی - دکتری مطالعات آمریکا 🌸 🔰قبل از به ما پیوندید: 🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/2797667011Cc862d209c2
سلام به همه مامانا😍 عیدتون مبارک🌷🎉 کلیپ بالا توضیحات جالب خانم دکتر رحیمی درباره سیاست های آمریکا نسبت به سایر کشورهاست.ببینید و برای دوستانتون بفرستید. این روزها کانال حماسه ۱۴۰۲ رو دنبال کنید حتما.👌 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتاب روایت داستانی از مادر شهیدان حسن، علی و رضا مظفر. کوکب خانم قصه‌‌ی ما سال‌ها قبل از انقلاب ازدواج کرد. توی یکی از روستاهای ملایر زندگی می‌کرد و بعد ازدواج هم مدتی در یک روستای دیگه با مادرشوهر زندگی کرد و روزهای سختی به خاطر دوری از شوهرش داشت. شیخ محمد برای کار نونوایی می‌رفت مامازند و هر شش ماه یکبار به همسرش سر می‌زد و خرجی می‌آورد و تازه عروس قصه هم در دوری و دلواپسی سعی می‌کرد زندگی پرتلاشی داشته باشه و خودش رو با کارهای خونه و درست کردن رب و مربا و ترشی و سرکه، سرگرم کنه و با فروششون پولی پس انداز کنه برای ساختن زندگی. بعد از چند سال به پیشنهاد شوهر و علی‌رغم میل قلبی کوکب خانم، راهی مامازند میشن تا شرایط برای تربیت و مدرسه رفتن بچه‌ها فراهم باشه و هرچند پدر و مادر نتونسته بودن مدرسه برن و سواد نداشتن، تلاش کردن بچه‌ها رو پرتلاش و باسواد کنند. مسئولیت تامین روزی حلال با پدر زحمتکش خانواده بود و مسئولیت تربیت بچه‌ها، با مادر. و چقدر خوب کوکب خانوم از پس تربیت هر هشت فرزندش بر اومد و سه تا پسر عزیزش رو هم تقدیم اسلام و انقلاب کرد. روزهای نزدیک انقلاب، خونه‌ی خانواده مظفر، پایگاه مبارزان ضدانقلاب بود و همه اعضای خانواده هرکاری تونستن برای مبارزه با رژیم ستمشاهی کردن و بعد از انقلاب هم همچنان پای کار موندن. از مبارزه با گروهک‌های ضد انقلاب تا کار در دادگاه انقلاب و … . بعد هم توی هشت سال دفاع مقدس همه مردها و زن‌های این خانواده نقش داشتن. شیخ محمد در معراج شهدا، پسرها در جبهه، زن‌ها در پشتیبانی از جبهه و دخترها در کارهای فرهنگی. داستان شهادت سه پسر کوکب خانم و صبر و شکر و رضای این مادر و پدر شهید هم بی نظیر و به یاد ماندنیه و باید خودتون بخونید … قلم کتاب زیبا و داستانیه و خانم راضیه تجار سعی داشته ابعاد مختلف این زندگی رو از زوایای مختلف روایت کنه، عمدتا از زاویه دید مادر شهید، گاهی هم از زبان پسر ها و عروس‌هاشون. 📚📚📚 سلام به مامانای گل 🌷 ماه شعبان‌تون پربرکت إن شاءالله اومدیم کتاب پویش آخرین ماه سال ۱۴۰۲ رو خدمتتون معرفی کنیم. کتاب ، روایت مادرانه‌ای از کوکب خانم مادر سه شهید 💔 درسته که این روزهای آخر سال همه‌ی مامانا حسابی درگیر و مشغولن 😋 ولی خب کتاب هم نباید کنار گذاشته بشه 😉 ما هم یه کتاب جذاب و روون و کوتاه انتخاب کردیم که خیلی راحت بخونیم و لذت ببریم. روش تهیه کتاب، شرکت تو پویش و همینطور عضویت تو گروه همخوانی کتاب رو کامل توی کانال پویش کتاب مادران شریف توضیح دادیم. 😇 مثل همیشه ۱۰ تا جایزه 🎁 ۱۰۰ هزارتومانی هم داریم. 🥳 تشریف بیارین دورهمی مهمون سه تا شهید باشیم 💗 👇 🔗 https://eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا