حاجقاسم نسبت به تربیت بچههایش حساس بود. هر عصر جمعه، توی خانهاش مراسم روضه داشت؛ یک مجلس روضهی خانوادگی مخصوص خودش، خانمش و بچههایش! تکوتوک بعضی رفقا هم میآمدهاند. توی این روضهها، دنبال تربیت خودش و خانوادهاش بود. واعظ مجلس، بیشتر حاجآقا رضایی -امامجماعت مسجد امام علی (ع) شهرک شهید محلاتی- بود. گاهی هم من صحبت میکردم. سخنران، ابتدا احکام شرعی میگفت و بعد موضوعی اعتقادی-اخلاقی طرح میکرد. خواست حاجقاسم، این بود که توی جلسه حتما آیهای از قرآن تفسیر شود و برای هر موضوع، احادیث ائمه اطهار (ع) گفته شود.
گاهی در مورد احکام یا مباحث اعتقادی پرسش میشد. اگر سوال و شبههای بود، خودش یا بچهها طرح میکردند. حاجقاسم تلاش میکرد بچهها در فراگیری مسائل عمیق شوند.
سخنران، طوری تنظیم میکرد که بچهها وارد گفتگو با سخنران شوند و حرف زدن یکطرفه نباشد. پس از آن، روضه خوانده میشد. روضه را آقای یادگاری میخواند. زیبایی آن جلسه، توسل به اهلبیت (ع) بود. چون محفل خصوصی بود، حاجقاسم با صدای بلند گریه میکرد. همگی مثل باران اشک میریختند. میخواست زن و بچهاش را با توسل به اهلبیت (ع) بار بیاورد.
این مراسم، هرهفته برگزار میشد. اگر خودش ایران نبود، بچههایش برگزاری میکردند. حاجقاسمی که شبانهروز کار میکرد؛ ساعت سه نصف شب از خانه میرفت بیرون، و گاه ساعت دوازده یک شب میآمد خانه؛ این حاجقاسم، با این مشغله و سفرهای متعدد، همهی سعیاش این بود خودش را به روضه خانگی است برساند.
حاجقاسم، افزودن ایمان و تقوای بچههایش را وظیفهی خودش میدانست. به من میگفت: «گاهی که میخواهم در مورد مسائل عبادی و مذهبی به بچههایم تذکری بدهم، برایشان نامه مینویسم.»!
صفحهی ۲۶ و ۲۷
کتاب حاجقاسمی که من میشناسم (روایت رفاقت چهلساله)
خاطرات آقای علی شیرازی
#سیرهی_سردار_دلها
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
حاجقاسم اگر جمعهها خانه بود، برای خانم و بچههایش صبحانه درست میکرد. میگفت: «صبحهای جمعه به بچهها میگویم شما استراحت کنید؛ صبحانه با من». میگفت: «بچهها، غذای مرا دوست دارند». صبحانهی مخصوصش، تخممرغ و خرما با نان محلی بود.
صفحهی ۳۲
کتاب حاجقاسمی که من میشناسم (روایت رفاقت چهلساله)
خاطرات آقای علی شیرازی
#سیرهی_سردار_دلها
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
خدمت به پدر و مادر، در زندگی حاجقاسم پررنگ بود. حاجقاسم در روستای قنات ملک در رابُر کرمان به دنیا آمد؛ روستایی کوهستانی که بیشتر اهالیاش به دامداری مشغولاند. روستا تا کرمان، دو ساعت راه است.
حاجقاسمی که شاید یکدهم عمرش کنار خانوادهاش نبوده، حتی زمانیکه دائم در سوریه و لبنان و عراق بود، با همهی مشغله کاری که داست، ماهی یک بار میرفت کرمان، و از آنجا خودش را به قنات ملک میرساند.
پنجشنبه گاهی با آخرین پرواز، یعنی یازدهونیم شب، از تهران به کرمان میرفت و جمعهشب یا با پرواز پنج صبح شنبه بر میگشت تا هفت صبح سر کارش باشد. رفتوآمد از کرمان به روستا، چهار ساعت زمان میبرد. سه ساعت هم پرواز به کرمان و تهران است. فقط هفت ساعت توی راه بود. همه این سختی را به خودش میخرید تا به پدر و مادرش سر بزند.
آنجا هم که میرفت، در خدمت پدر و مادرش بود. پای پدر و مادرش را میبوسید. آنجا دیگر فرماندهی نیروی قدس نبود؛ قاسمِ خانهای بابا بود. خودش را غلام پدر و مادرش میدانست.
گاهی پدر و مادرش را به مشهد میبرد. آنجا هم در خدمت پدر و مادرش بود. آنها اواخر ویلچری بودند. اجازه نمیداد کسی پدر و مادرش را به حرم ببرد. یک بار ویلچر پدر یا مادرش را میبرد؛ برمیگشت ویلچر دوم را میبرد.
صفحهی ۲۹
کتاب حاجقاسمی که من میشناسم (روایت رفاقت چهلساله)
خاطرات آقای علی شیرازی
#سیرهی_سردار_دلها
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
پساز شهادت سردار سلیمانی، یک روز دیداری با آیتالله مصباح یزدی داشتم. وقتی از زندگی حاجقاسم برایشان تعریف کردم، ایشان گفتند: « هشت سال، دفاع مقدس داشتیم؛ اینهمه قبلاز انقلاب، بعد از انقلاب، مدافعین حرم، رزمندگان گوناگون، سنین مختلف، هیچ یکشان قابل مقایسه با حاجقاسم نیستند. خیال میکنم رموزی در کارش بودهاست. یکی از اسرار موفقیت سردار سلیمانی، همین خدمت به پدر و مادرش بوده. حتما لقمهی حلال در پیدایش این شخص و ظرفیتش برای این تربیت، مؤثر بودهاست.» ایشان، توسل به حضرت زهرا (س) و رسیدگی به بچههای جنگ و مجروحین و شاد کردن دل آنها و خانوادههایشان را هم از دیگر رموز الطاف خاص الهی به سردار سلیمانی ذکر کردند.
صفحهی ۳۱
کتاب حاجقاسمی که من میشناسم (روایت رفاقت چهلساله)
خاطرات آقای علی شیرازی
#سیرهی_سردار_دلها
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ط_اکبری
(مامان رضا ۷.۵ساله، طاها ۶ساله، محمد ۳.۵ساله، زهرا ۸ماهه)
- نمیدونم چیکار کنم بچهها بعد کارشون دستشویی رو یه آب بگیرن! دستشویی همیشه بو میده.😞
یه روز در میون پروژهی بشور بساب دارم.
- من که چهار تا پسر بزرگ کردم بهت میگم پسرا همینن.
اصلا جوش نخور
کاری نمیشه کرد.
- آره عزیزم ما که دختر داریم ولی مردای ما هم همینن از بچگی همین بودن عوض بشو هم نیستن.
کلا مذکر جماعت همینه!
من: 😭
واقعا نمیشه کاریش کرد؟
نمیتونستم بپذیرم.
دعوا و ریخت و پاش و جیغ و هوار رو پذیرفتم.
وای خدایا یعنی چیا مونده که باید بپذیرم؟؟
بارها اینکارا رو کرده بودم.👇🏻
بچهها! بیایید ببینید چقدر سرویس بهداشتی بوی خوب میده برق میزنه.🤩
ببینید مامان چیکار میکنه! اینجوری
(اجرای عملیات.. 😁)
بیایید قصه بگم!😍😅
نه بابا!!
انگار تاثیر ماثیر اصلا تو کارشون نیست.😒
جایزه که نتیجهی کوتاه مدت میده.
تنبیه و محرومیت هم که باید روز به روز آپدیت کنی ورژن جدیدتر!
منتظر ایجاد انگیزه درونی هم نمیشه وایساد.😐
گشتم و گشتم و گشتم...
باهاشون قرار گذاشتم اگه ۴۰ روز هر بار که از سرویس بهداشتی استفاده میکنن، خوب تمیز کنن و به من بگن براشون ✅ بزنم آخر این ۴۰ روز یه جایزه دارن. بهشون هم نگفتم جایزه چیه ولی خودم میدونستم چیه.😊
خلاصه یه نسخهی سطح پایین بهشت رو شبیه سازی کردم براشون.😄
الان که در خدمت شما هستم ۷۵ روز از اون قرار میگذره!
و خداروشکر دیگه بوی بدی به مشاممون نرسیده.😂
و دیگه عادتشون شده.👌🏻
چند روز پیش خالهم اومده بود خونهمون
روضه داشتیم.
بچهها هی چای میخوردن و میرفتن دستشویی.😅
مامانی! تیک منو بزن.😁✅
تیک قبلی رو زدی؟
تیک منم بزن!
...
بنده خدا خاله جان آخر طاقت نیاورد و پرسید:
این بچهها گزارش کار میدن؟😂
پ.ن: نسخهی سطح پایین بهشت همون دادن جایزه در زمان دور هست و یه جورایی همون حس خوف و رجا.
جایزه خیلی هیجان انگیزه! اما اگه فوری باشه به تنهایی هدف میشه و اون کار چون از انگیزه درونی نجوشیده، ملکهی ذهن نمیشه.
#عادت_سازی
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
شهادت صدیقه طاهره حضرت زهرا سلام الله علیها تسلیت باد.
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
سلام دوستان عزیز🌹
به مناسبت این ایام، میخوایم یه کتاب خوب بهتون معرفی کنیم.
🔰 کتاب حاج قاسمی که من میشناسم.
بخشهای منتخبی از این کتاب رو در ادامه بخونید.
این کتاب رو با ۲۰ درصد تخفیف میتونید از کتابرسان بخرید:
https://b2n.ir/t88949
کد تخفیف: madaran
این کد تخفیف روی کل سبد خریدتون اعمال میشه. ارسالشون برای خرید بالای ۱۵۰ هزار تومان هم رایگانه.
#معرفی_کتاب
#کتاب_خوب
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
🔰 بخشی از کتاب حاج قاسمی که من میشناسم.
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
🔰 بخشی از کتاب حاج قاسمی که من میشناسم.
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
🔰 بخشی از کتاب حاج قاسمی که من میشناسم.
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
🔰 بخشی از کتاب حاج قاسمی که من میشناسم.
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
كسی مرا برسانَد به آخرين پرواز
رسيدهها همه رفتند و ماندگار شدند
رسيدهها چه نجيب و نچيده افتادند
هزار باغ در اين باد بی انار شدند
كجاست مرثيهسازی كه نوحه ساز كند
برای اينهمه مادر كه داغدار شدند
خبر درشت، خبر سنگدل، خبر اين بود:
پرندهها همه در آسمان غبار شدند…
سالروز پرکشیدن جانسوز شهدای واقعه هواپیمای اوکراینی را به تمام خانوادههای داغدار، به ویژه هم دانشگاهیهای شریفی و خانواده دوست شهیدمون خانم زهرا حسنی سعدی و آقای محمد صالحه تسلیت عرض میکنیم.🥀🖤
فاتحه و صلواتی نثار روحشان کنیم...
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ف_اردکانی
(مامان #محمداحسان ۱۲.۵ساله، #محمدحسین ۱۱ساله، #زهرا ۹ساله، #زینب ۷ساله و #محمدسعید ۳ ساله)
🔸شبی پر تنش به سبک آینه عبرت🔸
پردهی اول: زندگی تلخ میشود.
مادر در حال شستن ظرفهاست. دخترها مشغول انجام تکالیف، پسرها در حال کشیدن طراحی و نقاشی.
ناگهان صدای جیغ و داد عجیبی بلند میشه.😱
مادر که نگران از اتفاقی تلخ، ظرف شستن را رها میکنه با صحنهی بیسابقهای روبهرو میشه.😳
پسرها برای اولین بار دست به یقه شده اند.😭
مادر بهت زده شده. نمیدونه چه عکسالعملی نشون بده. تصمیم میگیره دخالت نکنه.
حسین: خیلی ..ی، چرا تو طراحیم خط کشیدی، الان حالیت میکنم.😤😡
احسان: برو بابا، شوخی سرت نمیشه! بیا جلو ببینم چیکار میخوای بکنی...😤🤬
حسین: حالا نشونت میدم. میکشمت بعدم میگم شوخی کردم.
کتک کاری... هل دادن... آخر سر هم گریهی هردو.😭
اما این وسط مامان رنگش پریده ولی سعی میکنه از هم جداشون کنه... قلبش به شدت میزنه... نگرانه... چرا این دو تا یهو اینجوری شدن.😭
پدر از فرط سرو صدا دست از کار میکشه و خودشو میرسونه پایین. وقتی میبینه اوضاع بحرانیه و مامان رنگ و روش پریده، طی یک اقدام (نمیدونم اسمشو چی بذارم) گوش هر دو پسر رو میگیره و به سمت اتاقشون هدایت میکنه.😢
با این کارش مادر دلش خنک نمیشه، بلکه روحش بیشتر خط میافته💔 و بغضش تبدیل به گریه میشه.
اونشب شام بدون حضور پسرا سرو میشه.😔
مامان باقیماندهی شام رو میذاره روی گاز که پسرا اگر نصف شب گرسنهشون شد، بخورن.
مادر میره سمت اتاق که بخوابه. پدر هم بعد از اینکه از حال همسرش مطمئن میشه، برمیگرده به اتاق کارش ولی مادر خوابش نمیبره.
سر درد شده، دلخوره از دست رفتار نادر هر سه نفر هم پسرا هم همسرش و نگران از این که نکنه رابطهشون خراب بشه، نکنه بازهم تکرار بشه، نکنه...😔
توی افکار خودش غرقه که صدای بگو بخند پسرا رو از اتاق میشنوه🤦🏻♀️
خیالش کمی راحت میشه و خوابش میبره.
پردهی دوم: زندگی شیرین میشود.
صبح شده. مادر بیدارشده و بعد از نماز داره حاضر میشه که دخترا رو برسونه مدرسه و فکریه... از اتفاقات دیشب. هنوز اما سردرد داره.
قابلمهی شام روی گاز خالی شده!
پسرا هم که امروز تعطیلن و با لبخندی بر لب خوابن!!
وقتی مادر برمیگرده حسین بیدارشده.
حسین: سلام مامان😊
مادر: سلام😒
حسین: بیرون بودین مامان؟☺️
مادر: بله😒
حسین درحال جمع کردن رختخوابشه (بدون اینکه مامان بهش بگه!!😳)
حسین: مامان خرید ندارین؟
(مامان تو دلش: به حق چیزای ندیده!
چقدر مهربون شده!)
مامان: چرا مامان بیزحمت برو یه مرغ بگیر.😊
حسین: چشم. چیز دیگه نمیخواین؟!!
مامان: نه پسرم ممنون.
بعد از دقایقی احسان از خواب بیدار میشه
احسان: سلام مامان جان☺️
مامان: سلام😒
احسان: مامان خرید ندارین؟!!
(مامان تو دلش: واااااا...چه مهربون شدن اینا!!)
مامان: نه پسرم. ممنون. مرغ میخواستم حسین رفت بگیره.😒
احسان: مامان ببخشید، دیگه تکرار نمیشه!
مامان: با داداش آشتی کردی؟
احسان: بله😊
مامان که باب نصیحتو باز میبینه: مامان جان نکنید اینطوری... من طاقت ندارم... سکته میکنم... دوست دارین شماها من و بابا با هم دعوا کنیم؟
- نه
+ خوب ما هم همونقدر اذیت میشیم از دعوای شماها
- گفتم ببخشید دیگه...
حالا براتون چای بریزم؟
صبحونهی سعید هم خودم میدم.😄
و مادر سرش خارش گرفته از این همه مهربانی یهویی. گویی دو عدد شاخ در حال روییدن میباشد. جل الخالق.😂
و خداروشکر میکنه توی دلش که بچهها انقدر دلشون پاکه که زود قهراشون رو تبدیل به آشتی میکنن و از خدا میخواد عکسالعمل بابا رو هم با قید سه فوریت از ذهن بچهها پاک کنه.
پ.ن۱: خداروشکر بچههای من همیشه با محبت و مهربون بودن. اینکه نوشتم به حق چیزهای ندیده و... فقط به خاطر بالا بردن جنبهی طنز ماجرا بود.☺️
پ.ن۲: احتمالاً شما یادتون نمیاد ولی آینهی عبرت سریالی خانوادگی بود مربوط به دههی شصت.
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
همراهان خوب مادران شریف! سلام😍
یه خبر خوب داریم❗️
یه گروه دوستانه تشکیل دادیم👌
ویژه🤩
مامانای گل که حداقل چهار فرزند دارن
و مایل هستند
تجربیات خودشون رو در موضوعات مختلف با مادران شریف ایران زمین به اشتراک بذارن
و در کنارش
با مامانای به_توان_چهار مثل خودشون آشنا بشن
و از تجربیات همدیگه بهره ببرند
هرچه سریعتر تشریف بیارید😍
هدف از تشکیل این گروه، تولید محتوا درخصوص تجربیات گوناگون خانوادههای شکوهمند هست😌
اول پرسشنامه رو تکمیل فرمایید👇
https://yun.ir/o7kb0f
#مادری_به_توان_چهار
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#پ_وصالی
(مامان #امیرعلی ۲سال و ۲ماهه و #هانا ۷ ماهه)
امیرعلی مشغول بازیه.
هانا هم داره غلت میزنه رو زمین. منم سرم گرم شستن ظرفاست.
امیر علی یواش یواش میاد سمت خواهر کوچولوش!
لپش رو محکم میکشه و فرااار ..
هانا کوچولو جیغ میزنه و گریه.😭
دستامو میشورم و بغلش میکنم.
میبرمش پیش داداشی.
میگم امیرعلی جان! هانا میگه دلم خواسته داداشی نازم کنه.
با اشتیاق میاد سمت خواهرش و میشینه میگه منم دلم خواسته بغلش کنم.😍
چند لحظه پیش رو به روش نمیارم
نمیخوام قبح کارش براش بریزه.
یه جوری خودمو زدم به اون راه که انگار اصلا ندیدم.
یادمه یه بارم از صدای همسایهها که داشتن دعوا میکردن، حرف زشتی یاد گرفت. تند تند مثل طوطی داشت تکرارش میکرد و کیف میکرد و ریز ریز میخندید.
صدام میزد و حرف زشت رو میگفت.
بازم نمیشنیدم.
بازم خودمو میزدم به اون راه.
انگار نه انگار که حرفی زده👌🏻
همین نشنیدن و ندیدنش باعث شد تا عصر حتی اون کلمه رو یادش بره.
این تغافل، وقتایی که کار خطرناکی نمیکنه لازمه و حساااااابی تاثیرگذار👌🏻
خودتو بزنی به نشنیدن!
به ندیدن!
حواسم هستا.😄
خوب میدونم چه اتفاقی داره میافته
ولی نباید بگم...
اسم نذارم رو کارش...
چون اگه بگم قبحش ریخته میشه و تماااام.
اصل تغافل توی رابطهی بنده و معبود هم زیاد دیده میشه.💛
چه وقتایی که بدجوری همه چیز رو خراب کردیم و خدا به رومون نیاورد و نعمتاشو به زندگیمون روانه کرد.🧡
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#پ_بهروزی
(مامان محمد ۵ساله و علی ۳ساله)
طبق معمول، بچهها داشتن با هم بازی میکردن که دعواشون شد. علی قهر کرد و گفت دیگه باهات بازی نمیکنم.😤
محمد هم رفت تو اتاق و گفت منم دیگه باهات بازی نمیکنم.😒
علی: مامان بیا بازی کنیم. داداشو دیگه دوست ندارم.
مشغول بازی شدم. کمتر از یک دقیقه بعد علی بلند شد رفت تو اتاق.
داداش ببخشید🙄 دیگه به حرفت گوش میدم. دوست دارم با تو بازی کنم.🥰
از وقتی علی تونست بشینه و ارتباط برقرار کنه با داداشش، خیلی تدریجی و نامحسوس من از بازیها کنار گذاشته شدم.
از روزایی که برای لحظه به لحظهش باید فکر میکردم و سرگرمی برای گل پسرا تدارک میدیدم که بیکار نباشن و بهونه نگیرن،🤪 رسیدم به روزهایی که باید حواسم باشه که خودمو قاطی بازی هاشون بکنم! وگرنه میبینم هفتهها گذشته و من اصلااااا باهاشون بازی نکردم.🤦🏻♀️
اون روزها اگه بهم میگفتن روزی میرسه که باید تو برنامهت بنویسی «بازی با بچهها» که یادت نره، باور نمیکردم!
شاید بپرسید خب چه کاریه؟! وقتی خودشون مشغول بازی هستند چه اصراریه که حتما باهاشون بازی کنی؟ دلیلش اینه که دنیای بچهها بازیه! و من تنها با همبازی شدن باهاشون میتونم وارد دنیاشون بشم و هرتاثیری که میخوام روشون بذارم. بازی واقعا بازوی تربیته!
یه بار علی زودتر خوابش برد و من و محمد مشغول بازی شدیم. بعد از مدتها یه بازی دونفره با گل پسر. تفاوت رفتار محمد بعد از بازی مادرپسری مشهود بود. منتظر بود من کاری ازش بخوام و بدووو بره انجام بده تا منو خوشحال کنه.
اوج ماجرا همین پریشب اتفاق افتاد.
۴ تایی مشغول بازی شدیم. یک ساعت بازی خانوادگی بعد از مدتهای خیلی زیاد! و اتفاق بعدش خیلی خنده دار بود.😆
محمد خودجوش بلند شد و گفت مامان میخوام خونه رو جمع و جور کنم. بعدم دستمال بده گردگیری کنم! ظرفا هم میشورم! جارو چی؟ خونه جارو نمیخواد؟😂🤣
من و پدر در حالیکه سعی میکردیم نخندیم و عادی برخورد کنیم نظارهگر رفتار محمد بودیم! کل خونه رو مرتب کرد! و اجازه نمیداد علی کوچکترین بینظمی ایجاد کنه! جالبه که علی هم دست به کار شد.
خلاصه سرتونو درد نیارم. کار به جایی رسید که گفتم بذار تا تنور داغه نونو بچسبونم و خونه تکونی عید رو از نامرتبترین کابینت آشپزخونه شروع کردیم!😜
اگه اون شب تا صبح ادامه پیدا میکرد، خونه تکونیمون تموم میشد!
ولی حیف...که خوابیدیم و صبح دوباره برگشته بودن به حالت کارخانه!🤦🏻😭
حالا منتظریم دوباره فرصت پیش بیاد چهارتایی بازی کنیم تا بقیه کابینتها هم مرتب بشه.😂
#مادران_شریف_ایران_زمین
#بازی_بازوی_تربیت
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif