eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
7.4هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
114 ویدیو
25 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_sharif_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام مجدد به مامانا لابلای پیامها، از این مدل پیام ها هم بود که میذارم.
🔷 ۱۹. منم میخواستم تجربه بفرستم راستش من چهارمین بچم رو باردارم تو ۳۰ سالگی. به خاطر امام زمانم❤️ راستش ما تو خونه ۴۰متری بالای خونه پدرشوهرم زندگی میکنیم که دستشوییش پایینه و هزار دردسر داریم. چندین ساله میخوایم خونه بسازیم ولی گره هایی میخوره که واقعا ناامید میشیم. فردا دیگه آخرین تلاش های ما برا خونه دار شدنه اگه نشه دیگه نمیدونم چیکار کنیم. بعضی موقع‌ها ناشکری میکنم، میگم پس کو رزق بچه‌ها؟😞 و شوهرم میگه رزق که فقط مادی نیست... ولی خسته‌م. با ۳ تا بچه، خونه کوچیک، با مادرشوهر و کمبود امکانات و جا... چهارمی رو هم باردارم و به کسی هم نگفتم. دلم میخواد فردا پیام بدم بگم خونه جور شده... این پیام فقط دلی بود ببخشید...
🔷 ۲۰. برای من این رزق «خود بچه ها» بوده چون با تولد هر کدوم کلی ضرر مالی کردیم 🤣 شاید بگم کسی باورش نشه... اما معامله امون با خدا کلی سود معنوی داشت برامون. میخوام بگم لزوما اینطور نیست که با هر بچه وضع مالی بهتر بشه، اما اینطور هست که به خدا نزدیکتر بشی حتی تو بارداری دوم من اتفاقی افتاد که هنوز که پسرم ۱.۵ ساله است، شوهرم نتونسته بلند بشه. دو تا خونه و یه ماشین داشتیم که الان هیچکدومو نداریم. با ماهی ۱۰ میلیون بدهی ولی الانم فکر میکنیم بچه ها بزرگترین نعمت های زندگیمونن.
🔷 ۲۱. در مورد این تجربیاتی که درباره رزق و روزی ارسال می کنن، می خواستم این تجربه متفاوت رو بگم! منم زود بچه دار شدم و دوست داشتم تعداد بچه ها حداقل ۴ تا باشه! فاصله دو تا پسرام هم ۳ ساله. یعنی سعی کردم فاصله کم باشه. بچه ی اولم که بدنیا اومد خدا رو شکر بعد از ۹ ماه از یه خونه ی کوچیک رفتیم و تونستیم خونه ی بزرگتر اجاره کنیم. ولی وقتی پسر کوچکم بدنیا اومد زندگیمون از این رو به اون رو شد!!! مجبور شدیم از اون خونه بلند بشیم و ۳ماه من با دو تا بچه ۳ ساله و ۵۰ روزه آواره بودم! دچار افسردگی بعد از زایمان و اضطراب خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی شدید شدم که هنوزم بعد از ۵سال آسیب جسمیش باهام هست. بعد از ۳ ماه هم رفتیم تو خونه ای که تقریبا نیمه کار بود و تا یک سال و نیم وضع خوبی نداشتیم!!! البته الان خدا رو شکر خونه داریم ماشین داریم وشرایط خوبی داریم، ولی بعد ۵ سال، وقتی به بچه فکر می کنم، اضطراب شدید می گیرم و حاضر نیستم دیگه بچه دار بشم! اون زمان که حالم خوب نبود، با خودم می گفتم این شرایط می خواست برای ما پیش بیاد. ولی اگه بچه نداشتم یا فقط همین یکی رو داشتم، می تونستم خیلی بهتر مدیریت کنم. چقدر هم حرف شنیدم که شما که مستأجر بودید برای چی زود بچه اوردید؟ چرا پشت هم؟ و این شرایط من رو بدتر می کرد... حالا می خواستم بگم همیشه اینجوری نیست که بچه بیاد زندگی متحول بشه و آدم وضع مالیش خوب بشه! ممکنه دچار مشکلات هم بشه! حالا این مطلب رو نوشتم نمی خواستم که تو کانال بذارید! چون ضد فرزند آوریه😜 همینجوری مطالب رو می خوندم نمی دونم چرا یاد خودم افتادم!
🔷 ۲۲. وقتی بار اول باردار شدم انتظار داشتم از زمین و آسمون برا زندگیمون رزق و روزی و برکت بباره اما هیچ اتفاقی نیفتاد و نه از رزق مادی و نه رزق معنوی نصیبی نبردیم بار دوم که خیلی بدتر بود و برای گذران زندگی و خرج بچه همون روز اول دنیا اومدنش مجبورشدم تنها طلاهای باقیمونده ی زندگیمون رو بفروشیم اوضاع سختی بود درهای زمین و آسمون به رومون بسته بود با این حال دلم دنبال سومی بود. بعد از بارداری، طعنه ها و چراهای زیادی شنیدم ولی اهمیت ندادم. البته که بیشترشون از سر دلسوزی و اکثرا هم بحث مسائل مالی بود. بیکاری همسرم، مستاجری زندگی زیر خط فقر. سومی هم رزق مادی خاصی نداشت و همچنان میگذشت اما به سختی. ولی من دلم میخواست دخترم خواهر داشته باشه درسته بهره ای از مال دنیا نبردم اما نمیخواستم به این خاطر خودمو از نعمت فرزند بیشتر محروم کنم. شدیدا درتنگنای مالی بودیم ولی برای بارداری چهارم اقدام کردم. تا ماه هفت به کسی نگفتم باردارم. خوبیش این بود که غربت نشین بودم و مجبور نبودم هر روز طعنه و کنایه ی بقیه رو گوش بدم. البته حاضر جواب هم بودمو با شوخی جواب همه رو میدادم ولی دلم هم از حرفاشون میگرفت...😔 با بارداری چهارم یکی از دوستان منزلشون رو با قیمت مناسب در اختیار ما گذاشتند و همسرم هم به صورت پاره وقت سرکار رفتند و علاوه براون از درو دیوار رزق و روزی و برکت میریخت همون چیزی رو که من برای بچه ی اولم انتظار داشتم و میسر نشد الحمدالله اوضاع خیلی بهترشد یک رشد حدداقلی در زندگی داشتیم هم معنوی و هم مادی. الان از نظر اقتصادی هنوز خیلی در تنگنا هستیم ولی الحمدالله با قناعت زندگی میکنیم و دستمون پیش کسی دراز نیست و با داشتن چهار فرزند جای خالی یک نوزاد رو توخونمون خیلی احساس میکنم😌 اما همسرم به شدت مخالف هستند و اعتقاد دارند تا خونه‌ای از خودمون نداشته باشیم نباید به فکر بچه های بیشتری بشیم. این هم بخاطر سخت گیری صاحبخانه هاست که به بچه دارها خونه نمیدن...
🔷 ۲۳. من مادر پنج فرزند هستم. تو زندگی یاد گرفتم که رزق و روزی که خدا وعده داده، خیلی وسیع تر از اونیه که فکر میکنیم و همش تو مادیات خلاصه نمیشه. سر فرزند اول پدر همسرم منزلی خریدن و ما بعد چندین سال اسباب کشی از مستأجری درومدیم. سر فرزند دوم الحمدلله خودمون خونه دار شدیم و به اونجا نقل مکان کردیم. اما سر سومی و چهارمی (که دوقلو هستن)، اتفاقی افتاد که کل سرمایه زندگیمون رو از دست دادیم؛ حتی خونه... اما رزق و روزی اونا خیلی خاصتر بود. رزق معنوی تو زندگیمون سرازیر شده بود. نگاهمون به زندگی و اولویتهاش، هدفهاش و ... عوض شده بود الحمدلله با همه آسیب جدی مالی که دیدیم هیچ‌وقت لنگ نموندیم. ولی فهمیدیم تو این عالم رزقهای بسیار مهمتری هست که انشالله روزی هممون بشه مال و ثروت راحت جایگزین میشه سلامتی، ایمان، معنویت و رضایت قلبی از زندگی، رزق بسیار مهمتریه.
🔷 ۲۴. من مادر چهار فرزندم😍 دو تا دوقلو ۱۱ ساله و ۲.۵ ساله. وقتی باردار بودم خیلی معجزه دیدم. سر پسرای اولم همسرم ارتقای شغلی عالی پیدا کردن و تو سه سالگی‌شون خودم پرستار رسمی بیمارستانی تو شهرمون شدم. تو ایام کرونا که بارها بیمار کرونایی داشتیم، باردار شدم و بازم دوقلو که خداروشکر یکی از بچه ها دختر بود🥰 و بسیار پر برکت😍 از قدم بچه ها تونستیم خونه بزرگ سه خوابه بطور باورنکردنی بخریم. الان هم الحمدلله با سعی و تلاش و همکاری همسرم بعد از دوسال مرخصی زایمان و بدون حقوق، مجدد سرکار میرم. و با وجود مشکلات، از زندگی و داشتن چهار تا گل راضیم و بسیار بسیار خیر و برکتشون تو زندگیمون جاری هست🍃🙏
🔷 ۲۵. ما هم الحمدلله 3 تا فرزند داریم که با تولد هر کدام، ماشین، خانه و زمین رو یا خریدیم یا اونی که داشتیم بهترش کردیم. همینطور شغل همسرم به وضوح تغییر کرد و درآمدمون الحمدلله بالا رفت. همه اینا خیلییی خوب بودن، ولی از اینا مهمتر این بود که با ورود فرزند سومم، اخلاق من و همسرم، صبوری‌مون در مورد گریه بچه ها و... خیلی بهتر شد. منظورم هم اینه که اگه مادری هستیم که تو تربیت بچه ها کم آوردیم، بچه ها اذیت میکنن و...، راه‌حلش بی خیال بچه ی بعدی شدن نیست. راه حلش، بعد از مشاوره و تصمیم بر اصلاح و مدد خواستن از خدا و دعا و...، شاید فرزند بعدی باشه. تصمیم به آوردن و میزبان شدن از یک روح پاک و فطرت ملکوتی، تو خونه میتونه خیلیی برکات زیادی داشته باشه که شاید سازوکارش رو ما ندونیم و نفهمیم ولی تاثیرش رو میتونیم درک کنیم
🔷 ۲۶. من مادر ۳ فرزند هستم. وقتی ازدواج کردیم از صفر شروع کردیم. همسرم تو شهر غریب دکتری قبول شد، منم که فارغ‌التحصیل داروسازی بودم، طرحم رو شروع کردم. با اینکه شرایط شغلی خوبی داشتم ولی زود بچه دار شدیم. قبل تولد دخترم صاحب ماشین شدیم و خونه ای اجاره کردیم که توند سال زندگی در اونجا، اجاره‌مون زیاد نشد که رزق دخترم میدونم. بعد تولد بچه دومم، دکتری همسرم تموم شد و دنبال هیئت علمی شدن بود، که با مانع تراشی بعضی ها نشد. ولی با لطف خدای مهربونم خیلی سریع یه شغل خوب تو تهران، به طور معجزه آسا براش پیدا شد و ما که اصلا فکرش رو نمی‌کردیم تونستیم بیایم تهران نزدیک خانواده. حقوقشم بهتر از هیئت علمی بود. من تو این مدت، تا ۲_۱ سالگی پیش فرزندانم بودم. بعد اگه شرایط جور بود و محل کار نزدیک پیدا میکردم، مشغول به کار میشدم. اکثرا هم کار با شرایط خوب، در وقت مناسبش پیدا میشد. بعد به دنیا اومدن فرزند سومم حقوق همسرم دو برابر شد، که مبلغش بیشتر از سرکار رفتن دوتامون قبل از زایمانم میشد که واقعا روزی بچه هام بود. همینطور به تألیف خدا تونستیم صاحب خونه بشیم در کنار توفیقات همسرم توی حل مشکلات شرکتشون... خلاصه الطاف خدا بهمون زیاد بوده. اینم شاید به خاطر اعتمادی بود که ما به خدای مهربونمون داریم. اینکه به خاطر درآمد خوبم، مانع فرزند آوری نشدم و خدا خودش برامون جبران کرد و صد البته که لذتهای معنویش هزار برابر بیشتره . اگه خدا هیچ کدوم از این روزیهای مادی رو هم نمیداد باز هزار برابر روزی های معنوی و لذت های شیرین داره که حیفه خودمون رو به خاطر مادیات محروم کنیم.
🔷 ۲۷. من وقتی باردار شدم، سال۹۹حقوق همسرم سه و نیم میلیون بود و چون دانشجو هم بود نمیتونست تمام وقت کار کنه. این در حالی بود که به خاطر نگرانی‌هایی که وجود داشت، برای سونوگرافی ها حدود ۷۰۰ تومن باید خرج می کردیم. بعد تولد پسرم، همسرم شغل جدیدی نصیبش شد که حقوقش شد ۱۵ تومن بود و بیمه هم شد. اینها حساب مادی شونه. اما اینکه خدا بهمون چه سعادتی میده که کنار امانت خودش، روی خودمون هم خودسازی بکنیم و‌ مادرشدن رو‌ رزق و‌ روزی مون می کنه واقعا با هیچ پول و سکه ای قابل محاسبه نیست.
🔷 ۲۸. من بارداری اولمه. به طرز شگفت انگیزی ورود برکت مالی به زندگیم رو دیدم. تا همین چند ماه پیش وسط ماه یا حداکثر قبل اتمام ماه پولامون تموم میشد. الان الحمدلله به بهانه های مختلف پول دستمون میاد. رابطه مونم با هم خیلی بهتر شده و اینم به وضوح برکت بچه است.
آماده باشید تا چند دقیقه دیگه میخوام یه تجربه عجیب رو بذارم.
🔷 ۲۹. ما بچه اولمون که به دنیا اومد خیلی زود تونستیم یه ماشین بخریم و یه خونه خوبم اجاره کردیم. اما شش ماهگی پسرم بود که از شوهرم کلاهبرداری شد. شوهرم میلیاردی بدهکار شد.😓 اوضاع خیلی بد شد و هرچی داشتیم و نداشتیم از دست دادیم. به شدت مورد طعن و کنایه فامیل و آشنا بودیم. و اتفاقات خیلی بدی برامون افتاد که بخوام ریزشو بگم یه کتاب میشه. شوهرم با مدرک دکتری افتاد زندان. ولی خدا خیر بده پدر و مادرشونو که حتی یک لحظه ما رو تنها نگذاشتن. بعدم به خاطر سو سابقه دیگه نمیتونست کار پیدا کنه. شوهرم خیلی این در اون در زد. از خرید فروش و آجیل و رفتن دنبال خرید و فروش زمین تا پرورش ماهی، که اونم دزد شبونه ماهیا رو برد و فقط دوباره ضرر کرد. بنده خدا آدم پر تلاشیه و هیچ وقت نمیگفت نمیشه. هر کاری که احساس میکرد ممکنه به درآمد برسه انجام میداد. تو این مدت من خیلی دوست داشتم که دوباره بچه‌دار شم. اما شوهرم قبول نمیکرد و میگفت اوضاعمون خیلی بده. حتی یه وقتی به یه جایی رسیده بودیم که شوهرم هزارتومن نداشت که نون بخره. اینم جالبه بگم که همون موقع از بانک به حساب من جایزه هفتاد هزار تومنی در اومد؛ و اونجا خدا رو به چشم دیدیم ما. (همسرم چون همه حساباش بسته شده بود، از حساب من استفاده میکرد. هر از گاهی بالاخره پولی میومد و میرفت. ولی اون زمان هیچ پولی تو حساب نبود.) از طرفی ما به خاطر نداری مجبور شده بودیم بریم یه خونه زندگی کنیم که کلا سی متر بود و حتی یه اتاق خواب کوچیکم نداشت. اوضاع همینطور داغون بود تا اینکه پسرم هفت ساله شد و من از تنهاییش خیلی ناراحت بودم.🥺 هر جور بود شوهرمو راضی کردم برای بچه دوم. اولش بارداری پوچ بود و سقط شد. ولی بعد دوباره باردار شدم. بچه دوم که به دنیا اومد، از برکت وجودش یه شغل خیلی خوب به شوهرم پیشنهاد شد؛ ولی تو یه شهر دیگه. شوهرم مردد بود، ولی من مجابش کردم که باید بری. من با این سختی میسازم. توکل بر خدا پسرم از نبود باباش خیلی ناراحت بود. چه شبایی که تو بغل هم گریه میکردیم😢😢 یه کم اوضاع مالی بهتر شد، اما هنوز جوابگو نبود. مثلا من بچه رو پوشک نمیکردم و کهنه میبستم. وقتی خواهر و مادرم متوجه شدن، گفتم چه کاریه. من پول پوشک رو پس انداز میکنم واسه خودم😏 بدهی سر جاش بود. مشکلات دیگه هم جای خود تلویزیونمون خراب شد. دندونام داغون شدن و پول نداشتیم درست کنیم. حتی چند تا از دندونام، به خاطر پوسیگی بیش از حد شکست.🥺 تا اینکه تو ۹ ماهگی بچه دوم، خدا خواسته باردار شدم. هم بسیار خوشحال بودم که فاصله سنی‌شون کم میشه، هم به شدت نگران... هیچوقت نگران روزیشون نبودم. یه اطمینان قلبی داشتم که خدا میرسونه🥰 فقط نگران این بودم که دست تنها، تو این خونه که برای دستشویی و حموم، باید کلی پله بالا پایین کنم، چطور میخوام دوتا بچه شیرخوار و یه بچه مدرسه ای که مدرسه ش مجازی بود رو مدیریت کنم.🥺 اون موقع همسرم سربازی میرفت و الحمدلله از پا قدم بچه‌ها، حقوق سربازا بیشتر شد و به ما بیمه دادن. و هزینه های بارداری سوم بسیار برامون کم شد. کوچولوی سومی به دنیا اومد. یه بچه عالی.😍🤲🏻 شیر میخورد و میخوابید. اینم کار خدا بود. و گرنه من نمیتونستم. مخصوصا که مادرمم پیشم نبود و کوچکترین کمکی نداشتم. اما خدا همه جوره هوامونو داشت🥲🥲❤️🥰 وقتی به دنیا اومد، اوضاع مالی‌مون خیلی خوب شد. شوهرم دو سالی بود که دنبال یه سری کارای تجاری بود و بالاخره اونا به ثمر نشستن. سومی که ۶ ماهه که شد شوهرم تونست یه خونه خوب تو شهری که مشغول کار بود اجاره کنه و ما اومدیم پیشش. و بعد تونست یه ماشین خوب و همینطور طلا برای من بخره. مسکن ملی ثبت نام کردیم و الحمدلله میتونیم قسطاشو پرداخت کنیم. و الحمدلله تفریحاتمون به جاشه. درحالیکه قبلا پول یه بستنی برای بچه رو هم نداشتیم و فقط میتونستیم پول کرایه تاکسی رو بدیم برای رفتن به حرم❤️ به لطف خدا بدهی رو هم حجم زیادیشو پرداخت کردیم. در حالیه که هنوز سومی دو سالش نشده. حالا شوهرم میگه کاش زودتر این بچه ها رو آورده بودیم چقدر خوش روزی بودن خداوند خیلی بهمون لطف کرده خوشحالم که در تمام اون سالها، هیچوقت به شوهرم نگفتم این چه زندگیه که برام ساختی. همیشه بهش محبت میکردم و احترامشو داشتم و پشت سرش پیش هیچکس حتی خواهر و مادرم بدگویی نمیکردم. همیشه طوری رفتار میکردم که بفهمن من خیلی دوسش دارم و خیلی خوشبختم.❤️🥰 انقدر هواشو داشتم که حتی خواهر و برادرش اجازه نداشتن جلوی من بهش توهین کنن. چون جدی برخورد میکردم. همیشه این پس ذهنم بود که این روزها میگذره و اگه من پشت شوهرمو ول کنم دیگه هیچکس پشتش در نمیاد. ان شالله خدا به همه کسایی که مشکلاتی تو زندگیشون دارن کمک کنه.🤲🏻❤️ 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
سلام دوستای عزیز❤️ از اونجایی که الحمدلله تعداد پیامها خیلی زیاده، فعلا انتشار رو متوقف میکنیم و انشاالله آخر هفته ادامه میدیم.
امام جواد (علیه‌السلام) فرمودند: »با فضیلت‌ترین و ارزشمندترین عبادت‌ها آن است كه خالص و بدون ریا باشد.» «أَفْضَلُ الْعِبَادَةِ الْإِخْلَاصُ» (بحارالأنوار، جلد ۶۷، صفحه ۲۴۵) •┈┈••✾🌱🟥🟨🟥🌱✾••┈┈• مثل باران همیشه دستانت رزق و روزی برای مردم داشت برکت در مدینه بود از بس چهره‌ات رنگ و بوی گندم داشت 🌸ولادت با سعادت امام جواد (علیه‌السلام) مبارک باد.🌸 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«کلاغ پر، بَه بَه پر» (مامان ۱۱، ۹، ۷، ۳ساله) همین‌که زنگ خونه رو زدم، صدای جیغ و شادی بچه‌ها بلند شد و صداشون تا کوچه هم رسید. بلند و با ذوق می‌گفتن آخ‌جوووون مامان اومد... در باز شد و من با چهار جفت چشم که از ذوق، ستاره باران بودن مواجه شدم.🤩😅 بچه‌ها بالا پایین می‌پریدن و از ذوقشون جیغ می‌کشیدن. عجب استقبال گرم و باشکوهی.🥲😎 البته ذوقشون برای دیدن من نبود،😒 چشماشون به زیر چادرم و دستام بود که ببینن حالا که مامان پاشو از در خونه گذاشته بیرون و الان بعد نیم ساعت، به آغوش گرم خانواده برگشته، از دنیای بیرون خونه و پشت این دیوارها، چه سوغاتی خوشمزه‌ای برامون آورده.😂 و چشم و دل من که هر موقع می‌رم بیرون پشت هر سوپری جا می‌مونه و قلبم انقدر خودزنی می‌کنه و با تالاپ تولوپش فریاد می‌زنه که آهااای مامان فاطمه، یادت نره مشکات خانم بستنی دوست داره، زهرا خانم چیپس پیاز جعفری و کرانچی آتشین، آقامحمدحسین نوشمک و ته‌تغاریت، فاطمه بشرا خانم همه‌شو.🤣 ناچارا در نبرد با چشم و دل و قلبم، راهم رو به سمت سوپری کج می‌کنم و بستنی و نوشمک به تعداد همه و چیپس و پفک یه دونه مشترک برای همه می‌خرم. بچه‌ها هم که با دیدن من و چادر پف کرده و خش‌خش پلاستیک زیر چادر، گل از گلشون شکفته، با گفتن مامان قربونت برم چقدر خوبی، چقد مهربونی، عاشقتیم، کلی هندونه زیر بغلم گذاشتن و حسابی بادم کردن.😎🥰 خوردن بستنی که تموم شد، رسیدن به چیپس و پفک، همون قسمت خوراکی ها که معمولاً سرش دعوا پیش میاد و یکی کمتر می‌خوره، یکی بیشتر! یکی تند می‌خوره و یکی آروم! در نهایت هر بار چهار تا پیاله می‌آوردم و با نظارت مستقیم بچه‌ها، خوراکی رو تقسیم می‌کردم تا همه اندازه هم داشته باشن.😄 اما این راه برام سخت بود، گاهی عجله داشتم، گاهی مثلاً تقسیم اون خوراکی راحت نبود و خب همینجوری ظرف زیاد تو خونه‌مون کثیف می‌شه، پس این راه خوبی نبود. دنبال یه راه بی‌دردسر بودم! بازی کلاغ پر😍👏خودشه، راه همین بود. یه بسته پفک باز کردم و گذاشتم وسط. گفتم بچه‌ها یه بازی، همه دستا بالا، حالا من می‌گم کلاغ، همه یه پفک بردارید، و با گفتن پَر، همه پفک رو بخورید.☺️ و به همین راحتی، مشکل ما حل شد. بچه‌های کوچیک‌تر چون سرعت عملشون در خوردن پایین‌تر بود، همیشه سهم کم‌تری برمی‌داشتن. اما حالا به راحتی، به جای اینکه چهار تا ظرف پرتقال پوست بکنم توی چهار تا ظرف، بیسکوییت جدا، پفک و چیپس جدا، توت‌فرنگی جدا و... همه رو می‌ریزم داخل یه سینی یا ظرف بزرگ و با ریتمِ کلاغ پر، همه به اندازه از خوراکی نوش جان می‌کنن و سهم هرکس محفوظه.😍👏🏻 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«مادرانی که پدری می‌کنند... (۱)» (مامان ۸ و ۴ ساله) وقتی پنج ماه پیش اومدیم سوریه، قرار بود فقط دوری و غربت و تحمل کنیم. نمی‌دونستیم اومدنمون مصادف می‌شه با یکی از سخت‌ترین شرایط منطقه تو این چند سال اخیر.😢 سوریه کشور خیلی زیباییه. کشوریه که تقریباً تمام تولیدات داخلی خودشونو استفاده می‌کنن... از خوراک و پوشاک بگیر تا لوازم‌خانگی و بقیهٔ ملزومات. کاش ۱۰ سال پیش معترضین سوری توطئهٔ آمریکا و اسرائیل رو می‌فهمیدن و جنگ راه نمی‌انداختن و جرثومه‌ای به نام داعش وارد کشورشون نمی‌شد و این همه کشورشون عقب نمی افتاد.😥 منطقه شام و لبنان و فلسطین خیلی قشنگه و آب‌وهوای خوبی داره. اسرائیل لعنتی دست روی خوب منطقه‌ای گذاشته، معلومه به این راحتی‌ها ول نمی‌کنه بره. اون اولا که اومده بودیم، دخترم یه کم هنوز تو حال و هوای ایران مونده بود و تو مدرسه غریبی می‌کرد. روز اول اومد گفت مامان با یه دختر مهربونی دوست شدم، اسمش مطهره‌ست. خیلی باهام خوبه و دوستش دارم.🌷 راست می‌گفت؛ بعدها که مطهره رو تو هیئت هفتگی حرم حضرت رقیه می‌دیدم، همیشه با یه لبخند خوشگلی می‌اومد و می‌گفت سلام خاله. بعد می‌رفتن تو صحن بازی می‌کرد. آخه بهترین تفریح بچه‌های اینجا بازی تو هیئت هفتگی‌های حرم حضرت رقیه (سلام‌الله‌علیها) ست. انگار بچه‌ها می‌دونن خانم رقیه خودشون بازی کردن رو دوست داشتن. واسه همین بازی تو حرم حضرت رقیه خیلی بهشون خوش می‌گذره.☺️ یه کم که از زمان شروع طوفان‌الاقصی گذشت، وقتی اسرائیل دید آبروش تو منطقه رفته، شروع کرد به زهر ریختن به سپاهی‌های مخلص سوریه. تقریباً ۱۵ روز قبل از شهادت سید رضی، ساعت حدوداً ۱۱ بود که صدای انفجار مهیبی به گوش رسید. طوری پنجره‌ها لرزید که حس می‌کردی که دیگه واقعاً رفتنی شدی. با همسرم رفتیم خودمونو انداختیم روی بچه‌ها و من شروع کردم به گفتن اشهد. وقتی تموم شد، الحمدلله گفتیم و همون لحظه یاد مردم مظلوم غزه بودیم که چند وقته دارن بمب واقعی می‌ریزن رو سرشون، این که فقط صداش بود.😥 بعد فهمیدیم اسرائیل دو تا از نیروهای خوب ایرانی تو سوریه (شهید تقی‌زاده و شهید عطایی) رو به صورت هدفمند زده و در جا مظلومانه شهید شدن.😞 ۱۵ روز بعد هم نوبت سید رضی شد. مهم‌ترین نیروی ما تو منطقه بعد از حاج قاسم. همهٔ ایرانی‌های تو سوریه تو بهت بودن. مثل وقتی تو ایران خبر شهادت حاج قاسم رو شنیدیم... تو تشییع جنازه سید رضی من صحنه‌ای رو دیدم که تا عمر دارم از خاطرم نمی‌ره. برای خانم سید رضی، سوریه مثل وطنشون بود. حدود ۳۵ سال اینجا زندگی کرده بودن. تو مدرسه هم معلم ورزش بچه‌ها و مثل مامانشون بودن. تو حرم حضرت رقیه (سلام‌الله‌علیها) یه صندلی گذاشته بودن و خانم شهید سید رضی روش نشسته بودن و کلی بچه از همه گروه سنی دورشون جمع شده بودن و زار زار گریه می‌کردن که خانم تو رو به خدا نرین. ما بدون شما چیکار کنیم؟!😞 و ایشون گریه و بی‌تابی که نمی‌کردن هیچ، تازه بچه‌ها رو هم آروم می‌کردن که خواست خدا بوده قوی باشین بچه‌ها. ماشاءالله تا حالا زنی به این صبوری ندیده بودم. اقتدار و ابهت از سر و روی ایشون می‌بارید. همون لحظه با خودم گفتم وقتی ۳۰ سال در کنار بی‌بی زینب، اون دریای صبر زندگی کنی، بایدم شبیهشون بشی. همهٔ این اتفاق‌ها می‌افتاد، اما من هنوز اندر خم غم دوری از ایران و غربت بودم... تا اینکه آخر دی ماه شد... روز شنبه... خبر اومد اسرائیل ملعون ۵ تا از نیروهای مخلص ایرانی سوریه رو شهید کرد. ادامه دارد... 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«مادرانی که پدری می‌کنند... (۲)» (مامان ۸ و ۴ ساله) وقتی متوجه شدم یکی از اون شهدا بابای مطهره بوده، دنیا روی سرم خراب شد.😢 تصویر مطهره با اون لبخند قشنگش یک لحظه از جلوی چشمم دور نمی‌شد. اون شب تا نزدیک‌های صبح انگار یکی به گلوم چنگ انداخته بود و ولم نمی‌کرد. نمی‌دونستم به زینب چی باید بگم و چه جوری برای تشییع جنازه فردا صبح آماده‌ش می کردم.😥 اینجا انگار رسمه شهدا رو اول می‌برن خدمت حضرت رقیه (سلام‌الله‌علیها)، بعد میارن پیش بی‌بی زینب (سلام‌الله‌علیها). چون شب قبلش حالم بد بود نتوستم به تشییع جنازهٔ حرم حضرت رقیه برسم و خدا رو شکر می‌کنم که نرفتم. دوستان تعریف کردن که دختر کوچیک شهید آقازاده خیلی بی‌تابی می‌کرده و داد می‌زده و بابا بابا بابا می‌گفته. من اگر این صحنه رو می‌دیدم حتماً از شدت غم سکته می‌کردم. حرف از بابا زده بشه پیش خانم رقیه، حتماً فضا خیلی سنگین بوده. از خانم باردار شهید آقازاده نگم که قرار بود ماه اسفند فرزند چهارمشونو به دنیا بیارن. قرار بود همین روزها به همراه شهید و دختراشون بیان تهران برای زایمان...😭 رفتیم حرم حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) برای تشییع شهدا. به زینب گفتم مامان جان یادته دیشب که عکس شهدا رو می‌دیدی گفتی مامان فامیلی مطهره محمدیه. گفت خب، گفتم بابای مطهره بود. برو از دوستت خداحافظی کن... چون امروز با باباشون می‌رن ایران.😞 وقتی رفتیم جلو با مطهره و مامانش خداحافظی کنیم، با لبخند تلخی از زینب خداحافظی کرد. فردای اون روز وقتی زینب از مدرسه اومد، از جای خالی مطهره گفت. جای خالی ۷ بچه و ۲ معلم توی مدرسه... مطهره فرزند چهارم خانواده‌شون بود، دو برادر و یک خواهر بزرگترش و دخترای شهید آقازاده هم توی اون مدرسه بودن و همسر شهید کریمی و امید زاده که تو مدرسه معلم بودند. با دیدن صبوری و بزرگی این خانواده‌های شهدای عزیز از نزدیک، کتاب‌هایی که از قبل از خانواده‌های شهدا خونده بودم، برام مجسم شد و بیش از پیش به خاطر صبوری‌شون برام عزیز و محترم شدند. ان‌شاء‌الله اسرائیل به زودی زود نابود بشه و تاوان این لبخندهای شیرینی که از این همه کودک مظلوم فلسطینی و لبنانی و ایرانی و... گرفته بده. ان‌شاءالله خود این خانواده‌های شهدا با چشم خودشون سقوط اسرائیل رو ببینن. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
شهید فخری‌زاده را زیاد نمی‌شناختم، در همین حد که یکی از شهدای هسته‌ای کشورمان بودند. تا اینکه یک روز شنبه‌ آرام را دست گرفتم، تصمیم داشتم نگاهی کلی به کتاب کنم، اما به خودم که آمدم دیدم کتاب رو به اتمام است و من حالا یک دوست شهید جدید دارم که بی‌نهایت دوستش دارم. 🥺 کتاب سرشار از حس عاشقانه‌ی بانو فرشته است. حسی که در حصارهای سخت امنیتی شکوفاتر می‌شود و شنبه‌ی آرامِ اسرائیل برای او بی‌قرارترین شنبه‌ی زندگی‌اش می‌شود. کتاب را که شروع می‌کنید به نیت دانستن از یک شهید هسته‌ای‌ست اما وقتی تمامش می‌کنید با یک شهیدِ فیلسوفِ عارفِ دانشمند آشنا شده‌اید. کسی که حاج قاسم درباره‌اش می‌گوید: «امثال من زیادن ولی مگه چند تا فخری‌زاده داریم» و اینگونه خودش قبل از فخری‌زاده می‌رود و آن‌وقت که فخری‌زاده خبر شهادت سردار را می‌شنود فقط یک جمله می‌گوید: «بعد حاج قاسم نوبت منه». 😭 و ما چه قدر مدیون آدم‌هایی هستیم که به خاطر پیشرفت کشور و سربلندی ایران اسلامی حسرت یک کربلا در دلشان ماند، حسرت یک مسجد رفتن، یک نماز جماعت خواندن 💔 📝📝📝 سلام بر کتاب دوستان 😌 این ماه در پویش کتاب مادران شریف، قصد داریم دو تا کتاب تقریبا کوتاه رو با هم بخونیم. معرفی اولین کتاب رو با هم خوندیم. 📗 کتاب زندگی دانشمند شهید محسن فخری‌زاده به روایت همسر شهیدتا ۳۰ بهمن برای شرکت در این پویش فرصت دارید. 🏆 در پایان ماه ۷ جایزه ۱۰۰ هزارتومانی به قید قرعه تقدیم برنده‌های عزیز میشه. 🔅 برای اطلاع از روش‌ تهیه نسخه‌های الکترونیک و چاپی کتاب با تخفیف ویژه تشریف بیارین کانال پویش کتاب مادران شریف: 👇 eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab ✅ برای دریافت اطلاعات بیشتر و همین‌طور عضویت تو گروه همخوانی کتاب حتما پیگیر کانال پویش باشین 😉 🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف: 🔗 eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab
در شهرک شهید محلاتی، سپاه خانه‌ای به ما داد که اقساط آن را ماهیانه از حقوق محسن کم می‌کردند. بعضی از ماه‌ها حقوقش صفر می‌شد و دیگر هیچ پولی نداشتیم. مجبور بود اضافه کار زیاد بماند تا بلکه بتواند برخی از مشکلات مالی‌مان را حل کند. گاهی هم با ژیان سفید رنگی که داشت، شب‌ها مسافرکشی می‌کرد تا درآمد بیشتری داشته باشیم. اکثر شب‌ها حدود ساعت دوازده به خانه می‌آمد و من از همان در ورودی می‌دیدم که از زور خستگی، پلک‌هایش مدام روی‌ هم می‌افتد و سفیدی چشم‌هایش به خون نشسته. سعی می‌کردم در کنار او، من هم با قلاب‌بافی و گل‌دوزی کمک‌خرج خانه بشوم. وقتی می‌دید در کنار خانه‌داری، مشغول کارهای دیگر هستم، می‌گفت: «خانوم! من شرمنده‌ی محبت تو هستم.» با لبخند نگاهش می‌کردم: «شرمندگی نداره. من و تو باید با هم زندگی رو بسازیم.» -آخه تو علاوه‌ بر زحمت بچه‌ها و خونه، اضافه بر سازمان کار می‌کنی. - تو هم ساعت دوازده برمی‌گردی. -من مرد خونه‌ام. - منم زن خونه‌ام و باید کمک‌کار تو باشم. می‌دانست در این بحث راه به‌جایی نمی‌برد و من از کمک کردن به او کوتاه نمی‌آیم. همیشه دست‌هایش را به نشانه‌ی تسلیم بالا می‌آورد و از عمق قلبش لبخند می‌زد. با تمام این اوصاف و مضیقه‌های مالی، خدا شاهد است که یک‌ بار هم نشد خسته شوم و بگویم دیگر بس است و از او بخواهم این رشته‌ی درسی و کارکردن را رها کند تا ما هم مثل باقی مردم راحت زندگی کنیم. می‌دانستم محسن با اعتقاد در این راه قدم گذاشته و با عشق و علاقه کار می‌کند و من با تمام وجودم باید مشوق و محرکش باشم. علاقه محسن به درس، تحصیل و پروژه‌های تحقیقاتی کم‌نظیر بود، حداقل من مثل او ندیده بودم. از همه لذات و تعلقات دنیوی‌اش می‌گذشت تا درس و بحث را سر و سامان بدهد. هر بار که می‌دیدم مشکل مالی مانع ادامه مسیرش شد، با او حرف می‌زدم و با کمک هم مشکل را حل می‌کردیم. یک‌بار که دیگر توان خرید کتاب‌های درسی‌اش را هم نداشت، گفتم: «محسن جان! نگران خرید کتابات نباش. من طلاهام رو می‌فروشم، تو هم برو کتابایی که لازم داری رو بخر.» نگاهی از سر ناراحتی کرد: «خانوم جان! اینکه نمی‌شه تو مدام انگشتر ازدواج و طلاهات رو برای من بفروشی که من راحت‌تر درس بخونم. » سعی کردم قانعش کنم: «اتفاقاً من بهترین کار رو انجام می‌دم. اینم خودش نوعی جهاده.» بغض صدایش را لرزاند. -این محبتای تو رو هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم… 📚 کتاب صفحات ۱۸۲ و ۱۸۳ 🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف: 🔗 @madaran_sharif_pooyesh_ketab
امیرالمومنین علی (علیه‌السلام) فرمودند: «از گنج‌های بهشت نیکی کردن و پنهان نمودن کار (نیک) و صبر بر مصیبت‌ها و نهان کردن گرفتاری‌ها (یعنی عدم شکایت از آن‌ها) است.» «مِنْ کُنُوزِ الْجَنَّهِ الْبِرُّ وَ إِخْفاءُ الْعَمَلِ وَ الصَّبْرُ عَلَی الرَّزایا وَ کِتْمانُ الْمَصائِبِ» (بحارالانوار، جلد۶۸، صفحه ۹۵) •┈┈••✾🌱🟩🟨🟩🌱✾••┈┈• مولای ما نمونهٔ دیگر نداشته است اعجاز خلقت است و برابر نداشته است وقت طواف دور حرم فکر می‌کنم این خانه بی‌دلیل ترک برنداشته است دیدیم در غدیر که دنیا به جز علی آیینه‌ای برای پیمبر نداشته است سوگند می‌خورم که نبی، شهر علم بود شهری که جز علی در دیگر نداشته است طوری ز چارچوب، در قلعه کنده است انگار قلعه هیچ زمان در نداشته است یا غیر لافتی صفتی در خورش نبود یا جبرئیل واژهٔ بهتر نداشته است 💚ولادت باسعادت امیرالمومنین علی (علیه‌السلام) مبارک باد.💚 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif