#پ_بهروزی
خونهسازی🏠 جز بازیهاییه که محمد و علی هنوز نمیتونن همزمان مشغولش بشن.
چون علی فقط خرابکاری میکنه و محمد هم شاکی میشه😁
محمد میره تو اتاق و درو میبنده،
من باید علی رو تنهایی سرگرم کنم تا محمد از خونه بازی سیر بشه😋
بعضاً تا یک ساعت طول میکشه😵
و تو این مدت من به فواید محمد بیشتر پی میبرم😆
چند روز پیش علی بیخیال داداش نشد و رفت نشست پشت در و گریهی اساسی😭😭😭
نه محمد راضی میشد که علی رو راه بده،
و نه علی با چیز دیگهای گول میخورد!😕
منم که دیدم تلاشم بی فایدست، بیخیال شدم تا خودشون خسته بشن!
فقط گوشی📱 رو برداشتم تا عکس و فیلم بگیرم و سندی باشه برای سختیهایی که میکشم😅😅😆
یه مدت گذشت که دیدم علی شیشهشو برداشته و میزنه به در و داداش رو صدا میکنه.
فهمیدم میخواد با شیشه داداشو راضی کنه و بره تو.😎
راهکارش جواب داد،👌🏻
محمد شاد و راضی شیشه رو گرفت و علی رو به بازیش راه داد.😆😍😄😀
از تدبیر علی به وجد اومدم،
داشتم از داشتن دو👬 تا وروجک که دارن با هم بزرگ میشن و تعامل با هم رو به خوبی یاد میگیرن، لذت میبردم...
که شیشهی محمد تموم شد😐
-ماااااماااان😠 بیاااا علی رو ببررررررر بییییییرووون😤
من😕😩😶
#پ_بهروزی
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#پ_شکوری
ئه! خوش به حالتون چه حیاط باصفایی دارید😍 کاش ما هم داشتیم...
معمولا اولین واکنش افراد وقتی حیاط مارو میبینن (چه حضوری چه توی فضای مجازی) همینه😅
منم جوابم اینه که قابل نداره😆
مال خودمون نیست...
انشالله قسمت شما و ما بشه خونه حیاطدار بخریم😅
خونهی ما الحمدلله حیاط داره
و مخصوصا الان که فاطمه هم راه افتاده و آب و هوا خوبه، خیلی به دردمون میخوره حیاط👌🏻
چون بچهها دوتایی میرن توی حیاط بازی میکنن،
خاک بازی
بدو بدو🏃🏻♀️
توپ بازی🥎
سه چرخه بازی
ذغال بازی
و هر بازی ممکن دیگهای😂
البته اینا همهش نیمهی پر لیوانه😁
چیزی که معمولا توی نگاه اول، همه به چشمشون میاد همین نیمهی پره😉
اما نیمهی خالی لیوان!
مهمترینش اینه که خونه مال خودمون نیست...
مال پدرشوهرمه و لطف کردن اجازه دادن ما یه مدت اینجا زندگی کنیم بدون اجاره😅
یعنی در حال حاضر ما پساندازی واسه رهن خونه یا خرید خونه و... نداریم😆
اما دربارهی خود خونه،
قدیمی سازه.
یعنی خونهایه که سه نسل (پدرشوهرم. شوهرم و بچه هامون) توش به دنیا اومدن😁
حموم و سرویس بهداشتی توی حیاطه و استفاده ازش توی فصلهای سرد واسه بچهها مخصوصا تو دوره نوزادیشون خیلی سخته😢😢
مثلا چون نوزادی عباس توی پاییز و زمستون بود، با تشت توی اتاق حمومش میکردیم با اعمال شاقه😐😐
اتاقها هم به سبک قدیمی اندرونی و بیرونیه😆
یعنی هالمون کوچیکه و به جاش اتاق پشتیمون بزرگتره،
اینم گاهی واسه مهمونداری کارو سخت میکنه😅
کلا هم چون در و پنجرهها زیادن و خونه ویلاییه، تو فصل سرد خیلی سرد میشه و یخ میزنیم با وجود دوتا بخاری😂
البته الحمدلله من خیلی راضیم🙏🏻
و برای پدرشوهرم اینا هم همیشه دعا میکنم😇
ولی شاید اگر افرادی که تو نگاه اول میگن خوش به حالتون حیاط دارید،
این بخشای خالی لیوان رو هم بدونن کمتر دلشون بخواد چنین خونهای رو😁
زندگیهای همهی ما، پر از همین نیمههای پر و خالیه،
معمولا دیگرانی که از بیرون نگاه میکنن، قشنگیهای زندگیمون رو میبینن و میگن خوش به حالتون😀
و خودمون هم معمولا همهش سختیا رو میبینیم و غصه میخوریم و از قشنگیای زندگیمون لذت نمیبریم.😢
تا حالا به نیمهی پر زندگیمون چقدر فکر کردیم؟
چیزایی که مختص زندگی خود ماست و فرصتهایی برامون فراهم میکنه که شاید دیگران آرزوش رو داشته باشن...
اگر دوست داشتید دربارهی نیمههای پر و خالی لیوان زندگیتون تون باهامون صحبت کنید😊
#پ_شکوری
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ص_جمالی
.
نیمهی ماه رمضون سال گذشته همسرم🧔🏻 تصمیم گرفتن بچهها رو برای جشن میلاد 🎉، با خودشون ببرن هیئت😍.
.چون هیئت اون شب ویژه ی آقایون👥 بود، من و پسر کوچیکه که سه ماهه👶 بود باید می موندیم خونه.🤷♀
ولی من از این تصمیم استقبال کردم😁😍
و فوری راهیشون کردم...🏃🏻♂️
.
رفت و برگشت حدود دو ساعتی طول کشید...🕑
دو ساعت پربرکت که ثمرات خوبی داشت. 🙏🏻
.
پسرکم رو که خوابوندم😴 تونستم به کارهام برسم👌🏻
و حتی کمی استراحت کنم😃
بچهها هم وقتی برگشتن بسیار راضی و خوشحال بودن😍
.
👈🏻دیدن جمعیت زیادی که همزمان دست میزدن،👏🏻
👈🏻شکلاتهایی🍬 که از دور به سمتشون پرتاب میشده،
👈🏻هندونهای🍉 که برای گرفتنش تو صف وایستاده بودن🚶🏻♂️🚶♂️🚶🏼♂️
همه براشون خیلی جذاب بود.👌🏻
.
اما شوق عجیبی تو چهرهی محمدحسن موج می زد.😍
با شور خاصی گفت: همهش اسم منو صدا میزدن و شروع کرد به خوندن:
حسن حسن حسن حسن
.
.
اون شب به برکت میلاد امام حسن (علیهالسلام)، شد یه نقطهی عطف تو زندگی محمدحسن👦🏻
.
در حد فهم کودک ۴ ساله در مورد امام حسن (علیهالسلام) براش صحبت کردم.
از مهربانی🧡 و بخشندگیشون💛 گفتم.
.
.
این علاقهی محمدحسن به اسمش و اینکه همنام امام معصومه،
انقدر براش مهم شده بود که از اون شب رضایت امام حسن (علیهالسلام) شد یه معیار دیگه رفتاری و اخلاقیش...👌🏻❤️
.
تا جایی که این همذات پنداری و شوقش به اسمش،
تو ولادت و شهادت امام حسن عسکری (علیهالسلام) هم براش جلوه داشت .🙂
.
.
تا اون زمان به عمق روایاتی که توصیه کرده بودن فرزندان👶🏻 خود رو به نام معصومین نامگذاری کنیم پی نبرده بودم🤔
.
چند شب پیش محمدحسن کمی بهانهگیر شده بود😯
یادم افتاد که بگم تولد امام حسن (علیهالسلام) نزدیکه و میتونیم همه باهم کیک درست کنیم😍
.
و دوباره برق نگاهش👀 رو دیدم...😁❤️
#ص_جمالی
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#پ_ت
#قسمت_اول
تو خانوادهی ۶ نفرهی تبریزی متولد شدم،
هفتمین عضو😃
و البته اولین دختر👩🏻
۳ سال بعد هم خواهر عزیزم به دنیا اومد👩🏻 که شد همدم همیشگی من👭
خونهمون از اون خونههای قدیمی و با صفای حیاطدار بود، با چند تا اتاق🏘️
بزرگ نبود، ولی پر از گرمی، نشاط و خاطرات شیرین بود.😊
فاصله سنی بین من و داداشهام👬👬 زیاد بود، ولی با هم خیلی خوب بودیم.😍
یه موقعهایی کارهایی برام انجام میدادن که در واقع همیشه باباها انجام میدادن.😁
در این حد که امروز ببریم این کلاس👩🏻🏫
حالا برو دنبالش از کلاس بیار،
امشب باید ببرمش رصد!!🔭
یا برام یه چیزی میخریدن،
و به درسهام میرسیدن.📚
یعنی انقدر که داداشام درگیر میشدن، بابام درگیر نمیشدن😂
البته دعوا هم میکردیما🤦🏻♀️
مخصوصا با داداش آخریم😁
که البته با همون داداش هم، بیشتر از همه صمیمی بودم.
(اصلا به نظر من، یکی از نشانههای صمیمیت، دعواست😁)
مامانم میگفتن بزرگ کردن تو و خواهرت👭 خیلی سخت نبود👌🏻
چون همین طوری بین بچهها داشتین بزرگ میشدین😁
بعدا که داداشهام ازدواج کردن،
هر شب جمعه با کلی بچه میاومدن خونهمون و دور هم جمع میشدیم🤩
خدا رو شکر روزهای خوبی بود...😊
از بچگی دغدغههای علمی زیادی داشتم.📚
یادمه وقتی کلاس چهارم بودم، یه بار معلممون👩🏻🏫 پرسید میخواین چی بخونین؟
من گفتم:
🔸یه دکترای ریاضی📏
🔸یه دکترای جغرافی⛰️
🔸یه دکترای علوم🔬
😆
اون موقع فکر میکردم دکترا بگیری، دیگه آخرشه😁
راهنمایی رو تو مدرسهی نمونه دولتی بودم.
از همون موقع خیلی جدی تصمیم گرفتم که در آینده هم حوزه بخونم هم دانشگاه.😇
حتی سوالاتم رو مینوشتم📝 تا وقتی حوزه یا دانشگاه رفتم، حلشون کنم😁
دبیرستان، وارد مدرسهی فرزانگان تبریز شدم.
تو فضای مدرسه، با المپیاد آشنا شدم.🤓
از بین المپیادهای مختلفی که میخوندم، نجوم رو بهطور حرفهای ادامه دادم👌🏻
قصد داشتم اگه طلا🥇 آوردم، بیوتکنولوژی بخونم.🧫
چون پژوهشی تحقیقاتی و بین رشتهای بود🤩
دوست داشتم از قید رشتهها خارج بشم و همه چیز رو با هم بخونم و بدونم.🤓
مراحل یک و دو المپیاد رو قبول شدم✅
و نهایتا در دورهی سه ماههی تهران، نقره آوردم.🥈😊
به خاطر المپیاد نجوم، به فیزیک خیلی علاقهمند شده بودم🤩
و سال کنکور تصمیم گرفتم توی دانشگاه، فیزیک رو ادامه بدم.📚
پ.ن:
در سالهای بعد، من و همسرم، همراه جمعی از دوستان المپیادی، مدالهامون رو به مقام معظم رهبری تقدیم کردیم.
#پ_ت
#قسمت_اول
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#پ_ت
#قسمت_دوم
سال ۸۸ کنکور دادم و علوم کامپیوتر شریف قبول شدم.
بعد ورود به دانشگاه با استفاده از سهمیه المپیاد، به فیزیک تغییر رشته دادم.😊
وقتی وارد دانشگاه شدم، اصلا قصد نداشتم ازدواج کنم🙄
بدون شوخی، واقعا دوست نداشتم😅
هر کی زنگ میزد، من اصلا نمیپرسیدم کیه؟!😑
مامانمم میدید من آماده نیستم، اصراری نمیکرد.😌
ولی در عوض، کلی سوال و شبهه و دغدغهی دینی⁉️ داشتم.
تو خوابگاه، با بچههایی که از مدرسهی فرزانگان تبریز اومده بودیم، هماتاقی شدم.
گاهی تو اتاق، بحثهایی پیش میاومد...
مثلا دوستم میگفت من وقتی ساز میزنم، بیشتر معنویت دارم، تا وقتی نماز میخونم.😧
یا یکیشون دعاها رو زیر سوال میبرد و میگفت دعا خیلی خودخواهیه.😨
تو همهی خوبیها رو میخوای،
اگر هم خدا رو عبادت میکنی فقط به خاطر خودته👊🏻
و نقد میکرد که تهش هم خودخواهیه...😥
و همهی اینها بحرانهای جدی برای من بودن؛🤯
برای حل اونها و سوالات بسیار دیگه، به کتابهای مختلف و صوتهای اساتید رو آوردم👌🏻
از کتابهای شهید مطهری و صوتهای حاجآقا پناهیان بگیر،
تا تفسیرالمیزان و کتابهای آیتالله جوادی آملی
دوستام بعدا نمیاومدن جوابهای منو بشنون،
ولی خودم چون برام سوال شده بود، میخوندم؛📖
و این برام خیلی ثمره داشت.😍
گاهی پیش میاومد حال روحیم از این سوالات خیلی خراب میشد😣
و هیئت دانشگاه حالمو خیلی خوب میکرد.😌
بستری بود که خیلی چیزها رو به یادم میآورد...👌🏻
بعضی وقتها فکر میکنم، انقدر که من از اون هیئتها دارم،
شاید از جای دیگه ندارم.
اونجا خیلی زود با دوستای جدیدی آشنا شدم.😃
با دوستی با اونها، وارد فعالیتهای فرهنگی دانشگاه شدم.
در مور مسائل مختلف، مطالعه و بحث میکردیم.📚
یکی از موضوعات بحثها، ازدواج بود💕
با همدیگه، کتابهای آقای بانکی پور و مطلع عشق رو میخوندیم،
و بحث میکردیم که رشد ما در ازدواجه...✨
وظیفهی ما اینه و...💡
این مطالعات و بحثها کمکم نظرم رو در مورد ازدواج تغییر داد🤔
مثلا یه حدیثی بود که یه خانم میاد پیش امام باقر(ع)،
میگه من برای کسب فضیلت، نمیخوام ازدواج کنم.😇
ایشون میگن، اگه ترک ازدواج فضیلتی داشت، حضرت فاطمه(س) به اون سزاوارتر بود.😌
همچین چیزایی زاویهی دیدمو خیلی عوض کرد😃
یا حدیثی که نصف دین آدم با ازدواج تکمیل میشه🤩
یا ثوابهایی که برای مادری گفته میشد...😍
دیگه به جایی رسیدم که دیدم رشد من تو ازدواجه😌
#پ_ت
#قسمت_دوم
#تجربیات_تخصصی
#تجربیات_مخاطبین
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif