#پ_بهروزی
ّتا دو سالگی محمد، ایشون تک پسر خونه بودن و منم یه مامان اولی باحوصله و جوگير😁😃
هفت صبح:
- 😴
-- ماما👶🏻
- سلام گل پسرم😍 بیدار شدی؟😘
و هر روزمون بعد از مشتی بوس و بغل، با "غذابازی" آغاز میشد!
بعدش نوبت "کابینت بازی"بود!
تا من کارهای آشپزخونه رو ميکردم، محمد تو کابینتا قل میخورد! هی میریخت، هی جمع میکردم!
البته همیشه هم انقدر ایدهآل نبود🤷🏻♀️
چون محمد اولین درخواستش "ددر" بود!
هفت و نیم صبح به همراه بچه مدرسهایهای مجتمع از خونه میزدیم بیرون!
گاهی تا ظهر تو محوطه بودیم و نگاههای ترحمآميز پيرمرد نگهبان رو با یه لبخند که نشون میداد "من راضيم و شاد" پاسخ میدادم😄
تو خونه هم هر بازی که فکرشو بکنید داشتیم!
خط قرمز🚫، بازیهای #زشت و #خطرناک بود!
باقی همه آزاد!👌🏻
آیا نقاشی رو دیوار و کندن گچ دیوار با چکش زشته یا خطرناک؟!
به نظر ما هیچ کدوم😂😝
به جز بازی، سه گانهی "قصه، نمايش و کتاب" برای ما مهمترین جایگزین تلویزیون📺 بوده و هست.
علی آقا هم قرار بود بیاد و تو پازل تربیتی خانواده نقش ایفا کنه!😁
پس نباید خیلی دیر میشد!
محمد دو سال و یک ماهش بود.
دیگه من نه یه مامان اولی باحوصله و جوگير😅 بودم،
و نه میتونستم تمام وقت در خدمت محمد باشم!
پس تا علی بزرگتر بشه و رسما همبازی بشن، باید محمد بازههای کوتاهی در روز جوری سرگرم بشه که سراغ ما نیاد!
مثلا تا پایان خوابوندن علی در سکوت بمونه!
چیکار کنیم؟!
تو شهر غریب نیرو کمکی هم که نداریم💥
ما لپتاپ رو انتخاب کردیم.
خب فرقش چی شد؟!
مثل تلویزیونه که؟!😕
نه،خیلی فرق داره!😌
👈 دیگه دوسالش رد شده، و آسیبی که برای چشم و مغز ميگفتن خیلی کم شده.
👈مثل تلویزیون دم دست نیست و بچه خودش نمیتونه راهش بندازه! ضمن اینکه گاهی لپتاپ رو هرچی میگردیم پیدا نمیکنيم😅😈
👈هرچی "ما" بخوایم تو لپتاپ هست، نه هرچی تهیه کننده و نویسنده و کارگردان تلويزيون ميخوان.
اوایل فيلمای خانوادگی بود فقط،
فيلم بچگیهاش رو خيلی دوست داشت، براش جالب بود که میدید کارهایی که ما الان برای داداش علی میکنیم، قبلا برای اون هم کردیم😍
کمکم بعضی کليپای کودکانه مناسب رو هم اضافه کردیم.
البته لپتاپ هم بايد مدیریت میشد.
زحمتی نداشت!چون صفحهش کوچيکه، و بچه باید تو یه وضعیت ثابت تماشا کنه، پس خودش خسته میشه و میره سراغ بازی😜
اینم از روزگار آپارتمان نشینی!
الان هم که تو روستا، خونه حیاطدار و مرغ و جوجه و آب بازی و گل بازی و گچ کاری.. نوبت به تلویزیون ميرسه آیا؟!😊
#مادران_شریف_ایران_زمین
#تلویزیونی_شدن
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
سلااام🙋♀
مسابقه تا امشب ساعت ۸ تمدید شد🤩
زودتر توصیفات قشنگتون رو در مورد لوگو برامون بفرستید که دیگه تمدید نمیشه😁
#مسابقه
#لوگو
#مادران_شریف_ایران_زمین
#ز_م
داشتم برای علی آقا👦🏻 کتاب📔 میخوندم،
که یه دفعه زد رو صفحه و گفت: چرخ دوچرخهی🚲 این دختره چی داره؟ منم از اینا میخوام.
دختر توی کتاب توی چرخش مهرههای رنگی داشت یه کم فکر کردم و خواستم بگم ما نداریم،🤷🏻♀️
نمیتونیم،✋🏻
حالا بعداً میخریم،😏
بعداً پیدا میکنیم
و...
که یه لحظه مکث کردم...🚫
گفتم بیا با هم درست کنیم😍
برو کاغذ رنگی و چسب بیار ما هم میتونیم چیزای رنگی بچسبونیم روی دوچرخهت🚲
تو ذهنم بود کاغذا رو براش کوچولو کوچولو ببرم با چسب آبکی به چرخش بچسبونه👌🏻
ولی خودش رفت چسب کاغذی آورد...
یه حس مادرانه گفت حالا که اینطوره چرا خودش قیچی نکنه؟🤔
قیچی✂️ و کاغذا رو دادم دست خودش...
کاغذا رو کوچولو کوچولو کرد ولی اونطوری که من میخواستم نشد🤷🏻♀️ خیلی بزرگتر از کوچولو بود😄
گفتم حالا چطور میخوای بچسبونی؟🤔
شروع کرد تکهتکه از چسب کاغذی برید و تکههای کاغذرنگی رو به چرخش چسبوند.
این وسط هم خواهری👧🏻 زحمت تقویت صبر و اعصاب داداش😤 ( با کندن چیزایی که داداشی میچسبوند و چسبوندنشون به جاهای دیگه) رو به عهده داشت🤭
بیشتر از اینکه وسط چرخ بچسبونن رو تایر چسبوندن😄
نتیجهی کار با چیزی که توی ذهن من بود خیلی فاصله داشت🧐
اما همون لحظه با خودم گفتم عوضش خودش ساخته صفر تا صدش رو مشارکت کرده👌🏻
خودش که نتیجهی کار رو دید یه کم فکر کرد🤔 و گفت شبیه کتاب نشد، فرق داره
گفتم اشکال نداره عوضش کار دست خودته خودت ساختی...😉
نسبتا راضی شده بود...
داشتم فکر میکردم خیلی دوست دارم که بچههام بتونن از امکانات موجود استفاده کنن.
یا چطور میشه به بچههام یاد بدم قدر چیزی که خودشون ساختن رو بهتر بدونن...😊
یاد خاطرات بچگیم👧🏻 افتادم، خیلی از اوقاتی که دوستام چیزایی داشتن که من نداشتم و خیلی دلم میخواست...😔
همون موقعها مامانم🧕🏻میگفت بیا شبیهشو بسازیم...
بیا باهم درست کنیم...💪🏻
و یادمه گاهی بعدش دوستام به مال من حسرت میخوردن نه به خاطر اینکه خیلی شاهکار بود، بیشتر به خاطر اینکه عشق مامانم رو توش میدیدن...😍
و حس کردم شاید همین عشق کافی باشه...😊🥰
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#پ_بهروزی
حالا فرض کنیم تو خونه تونستيم مصرف تلویزیون رو به حداقل برسونيم!
بقیه جاها چی؟
متاسفانه ما هم بيشتر اطرافيانمون #تلویزیونی هستن!🤷🏻♀️
یعنی یا خونه نیستن، و یا اگر هستن تلویزیون روشنه😖
اوایل فک میکردیم اگر بچهها خونه دیگران ببینن دیگه عادت میکنن و زحماتمون به باد میره!
اما دیدیم نمیشه توقع داشته باشیم همه دغدغه ما رو درک کنن و رفتارشونو تغییر بدن! حساسیت ما فقط کدورت ایجاد میکنه!
از طرفی اتفاقاتی افتاد که مطمئن شدیم جذابیت و فایدهی چیزهایی که تو خونمون به عنوان جایگزین وجود داره بیشتر از تلویزیونه!
بعضی از این اتفاقات جذاب رو تو پیام بعدی بخونيد😊
اما بیتفاوت هم نبودیم.
👈 مثلا وقتی بچهای داشت کارتون ميديد، اگر راضی نمیشد خاموش کنه، محمد رو با بازی مشغول میکردیم، زیر سه سال کار سختی نبود، چون #تلویزیونی نبود راحت جدا میشد.
به تجربه بهمون ثابت شد بچههایی که عادت به دیدن تلویزیون داشتن، یا نمیشد با بازی حواسشونو پرت کنیم! یا با کلی مشقت موفق میشدیم!
👈 وقتی همه مشغول تماشای تلویزیونن، من جایی میشینم که هم تو جمع حضور داشته باشم هم تلويزيون تو زاویه دیدم نباشه و مشغول کتاب خوندن میشم😎😅میخوام محمد بیتوجهی من به تلویزیون رو ببینه.
👈 تو گفت و گو هایی که با محوریت یه فیلم یا سریاله شرکت نمیکنم!
این سکوت و حرف نزدنه هم پیام بیتوجهی منو به بچهم ميرسونه.
👈 با زبان کودکانهی خودش آسیبهای تماشای زیاد تلویزیون رو توضیح میدم. مثلا به جای اینکه بگم تلویزیون خلاقیت رو کم میکنه و فرصت و قدرت تفکر رو میگیره، میگم اگه زیاد ببینیم مغزمون کوچیک میشه! فکرمون ضعیف میشه.
👈 نعمتهایی که خدا بهمون داده رو مکرر شرح میدم براش.
مثلا میگم خدایا شکرت که به محمدآقا یه داداش دادی که باهاش بازی کنه😘ممنونم ازت که نزدیک خونهمون گاوداری هست و ما میتونیم بریم به گاوها غذا بدیم و شیر تازه بخریم.
👈 حال که بزرگتر شده بچههای فامیل تلاششونو میکنن که محمد از تماشای کارتون محروم نشه خدایی نکرده.
میشه بگم این نیاز کاذب رو ایجاد کردن براش.
این مواقع مقاومت نتیجه خوبی نداره😒باهاش میشینم و میبینم و بعد نشست تحلیل و بررسی برگزار میکنیم😂😎
با این کار توپ میاد تو میدون ما و کارتون میشه یکی از ابزارها برای انتقال ارزشها و ضد ارزشها😍😁
پ.ن: بالاخره تموم شد😬 تاکید میکنم که این داستان صرفا تجربه یه خانواده بدون تلویزیون بود، تا امروز که محمد آقا سه سال و هشت ماهشه و علی آقا یک سال و هفت ماه😍
#تلویزیونی_شدن
#مادران_شریف_ایران_زمين
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
خاطرهی اول: یه بار که مدت نسبتا طولانیتری تهران بودیم، وقتی برگشتیم خونه، محمد دور تا دور خونه رو برانداز کرد و گفت پس تلویزیون ما کجاست؟!😄
گفتم تو کمده😊
و رفت دنبال بازیش! حتی نخواست که ببینه و مطمئن بشه که هست.
خاطرهی دوم: یه بار که موقع اسبابکشی کارتون تلويزيون چند روز وسط حال بود، پرسید این چیه؟!
گفتیم تلويزيون.📺
گفت میخوام ببینم، ما هم طبق قرارمون آوردیم دوباره.
حدود هشت ماه تلویزیون داشتیم. این مدت هم هارد رو وصل میکردم تا همون فيلمای خانوادگی و کلیپهای منتخب رو ببینه. ولی مشکلمون علی👦🏻 بود که زیر دو سال بود و با محمد مشغول تماشا میشد. ضمن اینکه در روز مدت زیادی محمد میخواست بشینه فیلم ببینه!
به خصوص ظهرا که هوا گرم بود.
تا اینکه یه روز میخواستن روی میز تلویزیون ببعي بشن! ولی جا تنگ بود و هی میافتادن!😄
گفتیم این تلویزیون جای بازیتون رو تنگ کرده، جمعش کنیم؟!😏😉و
محمد با خوشحالی زایدالوصفی در جمع کردن تلویزیون همکاری کرد و با یه بدرقهی باشکوه برای بار دوم تلویزیون رو به کمد سپردیم.😄
خاطرهی سوم:این یکی داغ داغه!
همین دو روز پیش اومدیم تهران. وارد خونه بابایی شدیم، تلویزیون روشن بود و داشتن یه فیلم سینمایی ميديدن. بعد از اجرای مراسم استقبال از بچهها، دوباره تلویزیون مرکز توجهها شد. محمد گفت بابایی من نمایش عمرو بن عبدود و امام علی رو یاد گرفتم، شمشيرمو آوردم که اجرا کنم براتون!
بابایی هم که حواسشون تو تلویزیون بود فقط گفتن "ئه؟! آفرین😊
پس بعدا بگو ببینم چی یاد گرفتی"
محمد خورد تو ذوقش، توقع داشت همون موقع شمشيرشو بیاره و اجرا کنه و کلی بهبه و چهچه بشنوه!
بابایی بعد از اتمام فیلم سینمایی محمد رو صدا کردن که بیا برات فیلم گوسفند و بزها رو بذارم. از اونجایی که محمد و علی حيوونا رو خیلی دوست دارن، وقتی ما نیستیم و تلویزیون مستندهای جالبی از حیوانات ميذاره، ضبط میکنن و بعد به بچهها نشون میدن.
محمد و علی نشستن و مشغول تماشا شدن. چند ساعتی به این منوال گذشت! محمد که از همون اتفاق اول دمغ بود، گیر داد که من نمیخوام اینجا بمونم، بریم خونه اون یکی بابایی! هرچی گفتیم عصر میریم بیخیال نشد و مجبور شدیم ببريمش. وقتی داشتم آمادهش میکردم جملاتی گفت که خيليييی عجیب و تکاندهنده بود برام!
اینها عین عبارات یه پسر سه سال و ۸ ماههست که با بغض میگفت برام:
- بابایی خیلی بدجنسه😪
-- 😬😱چرا مامان؟! حرف خوبی نیست، شما که بابایی رو خیلی دوست داری! بابایی کفش به این قشنگی برات خریده!
- خب از اون تشکر میکنم ولی کار خوبی نکرد که با من حرف نزد! همهش تلویزیون میدید! من دوست دارم حرف بزنم... هی فیلم ببعی میذاره برام، من که ببعی تو تلويزيونو دوست ندارم😢 ببعی واقعی دوست دارم.
-- 😰😥
- شمشيرمو بده ببرم با خودم.
-- میخوای الان بريم تلويزيونو خاموش کنم نمایش اجرا کنی برا بابایی؟!
- نه😐
و رفت و به گواهی شاهدان، اولین کاری که بدو ورود به خونهی اون یکی بابایی کرده، اجرای نمایش جنگ خندق بوده.😉😍
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ز_زینیوند
(مامان #معصومه چهار و نیم ساله)
سال ۶۹ در یکی از روستاهای استان لرستان در خانوادهای سنتی چشم به جهان گشودم.😁
بعد از ۳ تا دختر در حالی که همه در آرزوی فرزند پسر بودن دنیا اومدم و تولدم باعث خوشحالی کسی نشد.
این پسردوستی خانواده و وصفی که از اوضاع حزنآور خونه و فامیل🤧 بعد از تولدم شنیدم،
باعث شده بود از همون بچهگی نسبت به جنسیتم حس خوبی نداشته باشم😬
و حس کنم باید حقم رو از پسرها بگیرم.
با تولد برادرام خونواده ما هشت نفره شد و از روستا به شهر اومدیم.
به خاطر حرف مردم و دهن پرکن بودن رشتهی رياضی این رشته رو انتخاب کردم ولی حس میکردم روح خشکش آزارم میده.😖
سال سوم دبیرستان بعد از کلی جنگ و دعوا🤬 بالاخره از رشته ریاضی به علوم انسانی تغییر رشته دادم.
کتابهای رشته انسانی رو دوست داشتم.
توی المپیاد تاریخ در سطح استان رتبه آوردم و گاهی شعر میگفتم.
حتی در بخش استانی ادبیات جشنواره خوارزمی نفر اول شدم.
عاشق شهرت و مجریگری بودم. سخت مشغول درس خوندن، به امید رشته روانشناسی در یکی از دانشگاههای تهران.
چون فکر میکردم توی تهران رسیدن به رویاهام امکانپذیر تره.
اما خواست خدا با خواست دلم یکی نبود.😔
نتایج کنکور اعلام شد.
رشتهی روانشناسی دانشگاه خرمآباد که پنجمین انتخابم بود قبول شدم.
اولین شخص توی فامیل بودم که دانشگاه دولتی قبول شده بود و خانواده بسی ذوق زده😀
اما…
خودم حس میکردم دیگه رسیدن به رویاهام محاله.😔
فضای دانشگاه و مواجه شدن با تیپهای مختلف باعث شد عقایدم سست بشه.
به شدت میل به دیدهشدن و خودنمایی داشتم.
جزء شاگرد اولای کلاس بودم اما حس میکردم تلاشام فایدهای نداره و کسی من رو نمیبینه.
حتی پام به صدا و سیمای لرستان کشیده شد.
برای تست صدا رفتم اما قبول نشدم.😪
این ناکامیهای پشت هم منو از خدا و معنویت دور کرده بود. حسابی ازخدا شاکی😒 بودم، از تمام نههایی که سر راهم میاومد.
توی همون اوضاع به مرکز پاسخگویی به سوالات دینی زنگ زدم.
حرف اون آقا هنوز توی ذهنمه که در جواب همهی گلهها و چراهای من گفتند: حکمت خدا با مرور زمان معلوم میشه...🤔
کمی بعد اردوی راهیان نور غرب قسمتم شد.
بعدش دیگه اون آدم سابق نشدم.
آشنایی با شهدا و مطالعه سبک زندگیشون بهم فهموند که چقدر اشتباه رفتم.
من فقط پوستهی دین رو شناخته بودم.
خدا برام فقط برای سر سجاده و اهل بیت فقط برای وقت تنگنا بودند.
اما شهدا میل شدید به دنیا و اون همه تعارض و تنشها رو ازم گرفتند و منو وارد مسیر تازهای کردن.
#قسمت_اول
#تجربه_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ز_زینیوند
(مامان #معصومه ۴.۵ ساله)
خدا راههای نزدیک شدن به خودش رو یکییکی بهم نشون میداد…
خوندن سیرهی شهدا، نگاهم رو به دنیا و آخرت عمیقتر کرد…
برای مقطع ارشد هم چون استعداد درخشان بودم، بدون کنکور در دانشگاه رازی کرمانشاه درسمو ادامه دادم.😉
آخرای ارشد بودم که که توسط یک روحانی که در شیراز فعال فرهنگی بودند و یکبار توی دانشگاه ما سخنرانی داشتند به همسرم که ساکن شیراز بودند، معرفی شدم.
اردیبهشت ۹۳ عقد کردیم👰🏻🤵🏻
قرار شد به خاطر نزدیکی بیشتر با خانوادهی من قم زندگی کنیم🤗
یک ماه بعد، با یه عروسی جمع و جور و ساده، بدون آتلیه و ارکستر و... راهی خونهی بخت شدیم.
غافل از اینکه مرحلهی بعد، امتحانش سختتره🤯
بعد از سالها جنگیدن به خاطر عقایدم، دلم آرامش میخواست.
تصورم از زندگی مشترک خیلی رویایی بود😃
زن و شوهر عاشقی که تو کارای خونه به هم کمک میکنن،
مدام هیات و حرم میرن،
همهش حرفای عاشقانه میزنن😍
اما همیشه همه چیز اونجوری که ما میخوایم نمیشه😁
من و همسرم به اندازهی اشتراکاتمون تفاوت داشتیم🤷🏻♀️
خانوادهی همسرم مذهبیتر از خانوادهی ما بودن و راهی که من تازه شروع کرده بودم اون سالها قبل رفته بود.
روحیهی کمال گرایی داشتم
هیچی راضیم نمیکرد!
با خوندن مطالب وبلاگ های عاشقانه-مذهبی که مدام از کادوها، کمکها و عشقولانههاشون❤️ مینوشتن، زندگیمو با اونا مقایسه میکردم.
چیزی درمورد اقتدار مرد تو خونه نمیدونستم.
آشپزی🍳 و کارای خونه روهم بلد نبودم🤭
هنوز ازمرد جماعت دل خوشی نداشتم و فکر میکردم باید حقم رو بگیرم🤔
اما همسرم آدم راضی و قانعی بودن،
از هر چیزی که فکرش رو بکنید میتونستن برای خوشبختیمون دلیل بیارن🤪
و به شدت معتقد به اقتدار مرد در خانواده بودن🧐
همهی اینها و خیلی چیزا باعث میشد گاهی دچار اختلاف بشیم.
و هر دومون هم لجبازی میکردیم🙈
من حتی درست حرف زدن و دلبری کردن رو هم بلد نبودم🤦🏻
یادمه یه بار همسرم بشقابها رو از سفره جمع کرد اما خود سفره رو یادش رفت، گفتم:
خوب جونت در میاومد سفره رو هم جمع میکردی🙄🤦🏻
و حیف نمیدونستم با لجبازیهام چطور دارم روزهای خوشمونو خراب میکنم.
خیلی از مشکلات من به این خاطر بود که از نقش و هویت خودم به عنوان یک زن آگاه و راضی نبودم.
برای همین خیلی از اصول اولیه زندگی مشترک رو بلد نبودم😕
شروع کردم به گوش دادن سخنرانیهای حاج آقا پناهیان تو خونه👌🏻
بیشتر از همه #نقش_پنهان_زن و #حسادت_پنهان و #تنها_مسیر، زندگی و نگاهم رو تغییر داد.
#قسمت_دوم
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ز_زینیوند
(مامان #معصومه ۴.۵ ساله)
همون روزها، دو روز در هفته تو مرکز مشاوره،مشاوره میدادم.
به طور خیلی اتفاقی متوجه شدم که حوزه جامعهالزهرا برای اولین و آخرین بار ازبین بچههای دانشگاهی، با رشتههای نامرتبط، برای سطح سه (ارشد حوزه) ثبت نام میکنه.
این رو به فال نیک گرفتم و بعد از آزمون و مصاحبه، در رشته تعلیم و تربیت پذیرفته شدم.👌🏻
بعد ازگذشت یک سال از زندگی مشترکمون تصمیم به بچهدار👶🏻 شدن گرفتیم .
اوضاع خونه آرومتر شده بود.
شناختمون از همدیگه بیشتر شده بود و از فضای لجبازی فاصله گرفته بودیم😊😉
ترم اول حوزه رو با ویار🤢 خیلی سختی پشت سر گذاشتم.
چند کیلو وزن کم کردم، مدام سرگیجه🥴 داشتم و گاهی تا دو روز غیر آب و نمک چیزی نمیخوردم .
به برکت دخترم دو تا مقالهم📑 توی دو تا مجلهی علمی پژوهشی چاپ شد.
موقعیت شغلیم داشت بهتر میشد.
دورههای ضمن خدمت میرفتم و خلاصه اوضاع بر وفق مراد بود تا اینکه به قول شاعر؛
به فکر معجزهای تازه بودم و ناگاه،
خدا گرفت به دست تو امتحان مرا...
تو یکی دو سالی که قم بودیم به شدت به حضرت معصومه وابسته شده بودم.😊
آرامشی که سالها دنبالش بودم رو توی قم پیدا کرده بودم.
تا حدی که تو شهر خودمم، دل تنگ حرم بودم.
اما…
هفت ماهه بودم که اول بهمن ۹۴ به خاطر مسائل کاری همسرم با دلی پر از غصه تصمیم به زندگی در شیراز گرفتیم…😓
روزهای سختی بود...
توی خونه راه میرفتم و اشک😪 میریختم.
گله میکردم...دلم شکسته بود...حکمت خدا رو نمیفهمیدم.
یه روز قرآن رو به نیت اینکه دلم رو آروم کنه باز کردم و آیهای اومد که خطاب به پیامبر بود،
وقتی که برای مکه دلتنگی میکرد و خداوند بهشون دلداری میداد که تو قطعا به اون شهر باز خواهی گشت…😍
سخنرانی آقای پناهیان (قربانی دادن در راه خدا راهی که همه باید برویم) دلم رو کمی آروم میکرد.
آخرای فروردین ۹۵ معصومه خانوم ما در حالی که لطف خدا شاملمون شده بود و با وجودی که بند ناف دو دور، دور گردنش پیچیده بود و ضربان قلبش پایین اومده بود و لحظهی زایمان لحظه پر استرسی برای من و کادر درمان بود، صحیح و سلامت به دنیا اومد🥰
دخترم که به دنیا اومد، چند روز اول بخاطر زردی تو بیمارستان🏨 بستری بود.
همون اول که ازهم جدا شدیم جرقهی افسردگی بعد زایمان برام زده شد.
به شدت حساس، زودرنج و پرخاشگر شده بودم😖
همسرم شناختی نسبت به افسردگی بعد زایمان نداشت و همین، درک کردن اوضاع رو براش سخت تر میکرد.
#قسمت_سوم
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
سلام دوستان عزیز
عیدتون مبارک🌸
الوعده وفا😁
ما از بین همه متن های ارسالی در ایسنتاگرام و پیامرسانهای بله، سروش و ایتا ۱۰ متن برتر رو انتخاب کردیم.
۳ تا از اون ها به عنوان سه توصیف برتر از لوگوی مادران شریف ایران زمین با رای گیری از مخاطبین در اینستاگرام و پیامرسان های بله و سروش انتخاب میشن و ما جوایزشون رو تقدیمشون میکنیم. 👌🎁
به زودی ۳ متن برتر رو خدمتتون اعلام میکنیم.😊
پی نوشت: عزیزانی که تمایل به شرکت در رای گیری دارند به اینستاگرام یا یکی از پیامرسان های بله یا سروش مراجعه کنند.🌸
لطفا فقط تا #شنبه_۸_شب و از یک طریق رای خودتون رو ثبت کنید. (یا اینستاگرام یا بله یا سروش)
رای هایی که از طریق پیامرسان ایتا به ادمین کانال منتقل شوند در رای گیری شرکت داده نمیشوند.
#لوگو #مسابقه
#نتایج_اولیه
#مادران_شریف_ایران_زمین
#لوگو #مسابقه
#متن_ارسالی
#شماره_یک
بانو! مفهوم مادری را به تصویر بکش شاید بتوانی همان شوی که خالقت از آفریدنت قصد کرده، شاید تو هم بتوانی مصداق همان شجره طیبه ای باشی که خدا در قرآن توصیف کرده همان که ریشهاش در زمین است و شاخه هایش به آسمان دست تمنا دراز کردهاند!
و چه شاخه ای بهتر از نسل صالح و چه ثمری بهتر از انسانی که به قرب الله برسد و تو در این مسیر یاریش کنی!
قوی باش بانو! ریشه ات را با ایمان و اعتقاد و علم قوی کن تا میوه های دلت شیرین و آبدار باشند که هنگام پیری با دیدن سجده هایشان، تواضعشان و ایمانشان سر به سجده شکر بگذاری و بگویی الحمدالله رب العالمین. همان ربی که تو را لایق دید که وجودت را مظهر ربوبیت خودش بکند...
قوی باش بانو تا روز موعود را انشاءالله ببینی.
#رای_گیری
#مادران_شریف_ایران_زمین
#لوگو #مسابقه
#متن_ارسالی
#شماره_دو
زمانی یک مادر شاد است و به آرامش میرسد که مانند یک درخت مثمر ثمر باشد و ثمره های خودش را که فرزندانش هستند به کامل ترین شکل پرورش دهد. همان طور که برای به بار نشستن یک درخت چند عامل با هم دخالت دارند، یک مادر هم نباید از وظایف و نیاز های خود غافل شود و همچنین باید میزان مطالعه خود را در جهت رشد و ارتقا خانواده افزایش دهد و از همه مهم تر برای داشتن ایرانی شاد و پویا باید اول خانواده های چند فرزندی شاد داشته باشیم که بیشترین وظیفه به عهده مادران ایران زمین است.
#رای_گیری
#مادران_شریف_ایران_زمین
#لوگو #مسابقه
#متن_ارسالی
#شماره_سه
من مادری شریفم محکم و استوار در زمین ریشه دوانیدهام تا استوار بمانم و برگ و بارم، فرزندان دل بندم، تا ابد سبز باشند و خرسند
آخر قرار است با دانش و تعقل پر و بال گیریم و پرواز کنیم،
پروازی که ما را لایق بهشت ابدی پروردگار گرداند.
راستی چقدر دلچسب است بهشت دیدار خداوند
#رای_گیری
#مادران_شریف_ایران_زمین
#لوگو #مسابقه
#متن_ارسالی
#شماره_چهار
و خداوند تو را چونان یک درخت، رو به تعالی آفرید...
لابد آن هنگام که سرشته شدی، فرشتگان در وجودت، درخشش رشد یافتن و رشد دادن را به وضوح دیدند؛ ای بانوی مسلمان ایرانی!
و سوگند به شرافت ریشههایت، فکر و روح تنومندت ثمر میدهد اگر با فرزندانت و کتابهایت، خودت دوباره قد بکشی. بی شک ثمر خواهی داد؛ ثمره ای به سبزی پویایی
#رای_گیری
#مادران_شریف_ایران_زمین
#لوگو #مسابقه
#متن_ارسالی
#شماره_پنج
در محضر بانوی آب و آیینه به شرافت مادرانه ام سوگند میخورم ریشه هایم را در زمین محکم تر کنم تا سنگ ها و کلوخ های سد راهم را کنار بزنم و آب حیات را در دل خاک بجویم و سیراب شوم و نور هستی بخش را از پس ابرها تمنا کنم و سبز شوم و شاخه هایم را در آسمان تنومند تر کنم؛ تا ثمره های باغ زندگیم در فصل ظهور سبد چین دستان مولایم شوند و در روضهی رضوان الهی زینت بخش درخت وجودم باشند...
#رای_گیری
#مادران_شریف_ایران_زمین
#لوگو #مسابقه
#متن_ارسالی
#شماره_شش
خداوند مرا دختر آفرید، لطیف مهربان زیبا...
محصل، پزشک، مهندس، معلم، ورزشکار و... در نهایت خانه دار.
اما خلقتم آنجا نمایان تر میشود که مادر میشوم.
مادر ایرانی، تنه درخت تنومند خانواده، ریشه کرده در خاک پاک سرزمین اسلامی ام.
پرثمر میوه خواهم داد، میوه هایی شیرین و سبز و آماده برای قدوم مبارکت یا صاحب الزمان
#رای_گیری
#مادران_شریف_ایران_زمین
#لوگو #مسابقه
#متن_ارسالی
#شماره_هفت
مادرانی شریف و اصیل که با کسب علم و آگاهی در خاک ریشه دواندند و عشق به وظیفه مادری به آن ها شاخ و برگ داد تا با پرورش نیک میوه دلشان آن ها را به رشد و شکوفایی برسانند و چه بسا خود در کنار آن ها به سوی کمال قد کشیدند و باغ زندگی را زیبایی بخشیدند
#رای_گیری
#مادران_شریف_ایران_زمین