eitaa logo
مادَرانه سَبزِوار
232 دنبال‌کننده
387 عکس
60 ویدیو
1 فایل
برای عضویت در گروه مادرانه مرکزی سبزوار به آیدی زیر پیام دهید: @Zeynab_7368 آدرس پیج و کانال روبیکای ما: @madaraneh_sbz99
مشاهده در ایتا
دانلود
قرار بود دورهمی این دفعه به مناسبت روز پدر🧔 باشه که بدلایلی به تاخیر افتاد و با یه هفته تاخیر برگزار شد😃 فرد میزبان با وجود بنایی قبول زحمت کردن😊 بدلیل اینکه یه دورهمی دیگه هم دعوت بودم دیر تر از بقیه دوستان رسیدم به دورهمی بعد از سلام و احوال پرسی دیدم هرکس مشغول به فعالیته عاشق این صحنه ها تو دورهمی هامونم 😍 یکی از خاله ها میوه می‌شست یکی کاهو ریز میکرد و یکی از بچه ها به کمک خاله خود شتافته بود و با اره بازی کاهو ریز میکرد😂 خلاصه جونم براتون بگه هر کس یه گوشه کار رو گرفته بود تا اینکه خاله زهرا بچه ها رو صدا زد برای درست کردن کاردستی برای هدیه دادن به بابا ها و با چوب بستنی قاب عکس درست کردن که با نقاشی بچه و عکس پدرها مزین شد❤️ مامانها شروع کردن به درست کردن ساندویچ ها و تزیین خونه با بادکنک که با وجود ترس بادکنک ها رو باد کردند و نصب شد روی پرده تا اینکه مهمون مخصوص این جلسه زنگ زدن که می‌خوان بیان گفتیم یک کم دیر تر بیاید چون هنوز باباها نیومده بودن😜 خلاصه افتادیم تو دور تند و تند تند همسران محترمه زنگ زدیم که زود خودشون رو برسونن که دیدم بچه ها دارن دوباره خونه رو تبدیل به میدون جنگ میکنن جمع کردم بچه ها رو شروع کردیم شعر یه دل دارم حیدریه رو خوندیم خاله زهرا گندم گل گندم رو خوند برای بچه ها و بچه ها حسابی لذت بردن و چشمهاشون قلب قلبی شد😍😍 تا اینکه بابا ها یکی پس از دیگری رسیدن و مهمونمون هم رسید و از اونجایی که همزمان شده بود با فوتبال ایران سوریه گفتن تا وقتی فوتبال داره جلسه سخنرانی شروع نشه😳با برد ایران همه خوشحال شدند💪 و ابراز خوشحالی کردن تلویزیون خاموش شد یکی از گل پسرامون صدقه رو توی کلاه داداش نورسیدش جمع کرد👏 یکی از گل پسرها مون سوره توحید رو تلاوت کرد جلسه رسما شروع شد😌 از یکی از بابا ها تقاضا کردیم یه سرود در مدح حضرت علی بخونن که محفل منور بشه به اسم آقامون امیرالمومنین خیلی زیبا خوندن سخنرانی در باره کسب و کار بود و به چالش هایی کشیده شد یکی از مامانها حین سخنرانی بچه ها رو سرگرم کرد که خونه تبدیل نشه به میدون جنگ و حفظ آبرو کردیم 🤪 و بعد از اتمام سخنرانی هدایا و شاخه گل‌های نرگس و قاب عکس دست‌ساز گل پسرا که برای آقایون تدارک دیده بودیم رو پسرها همراه دست‌بوسی تقدیم پدرهاشون کردند💐💐💐 با وجود اینکه برای مهمان و خانواده محترم شون تدارک دیده بودیم رفتند ولی سهم خودشون و خانوادشون رو تقدیم کردیم🌭🍪🍊 بعد از رفتن مهمان سفره شام رو پهن کردیم و با گشنگی فراوان شروع کردیم به خوردن 🌭 بعداز اتمام شام دوباره هرکس یه گوشه کار رو گرفت یکی ظرف جمع کرد یک نفر سفره تمیز کرد یکی ظرف شست یکی خونه رو جارو کرد غذا های اضافه رو تقسیم کردیم و با خداحافظی خودمون صاحب خونه رو خوشحال کردیم🤣😂 تا درودی دیگر بدرود😚 لّلهُـمَّـ؏جـِّل‌لِوَلیِّـڪَ الفــَرج🌿 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ♡| @madaraneh_sbz99 |♡
ساعت ۳بعداز ظهر چهارشنبه ۱۱بهمن ۱۴۰۲مصادف با ۱۹رجب ساعت حول وحوش ۳بود که زنگ در خونه زینب خانم رو زدم و وارد خونه شدم ..چه زیبا و چشم نواز بود آدم حس غرور بهش دست میده وقتی میبینه رو پرده زیبای خونه ریسه ای با تعداد زیادی پرچم ایران 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷وبادکنای قشنگ با همین طرح کنارش نصب شده ☺️☺️ . دوستان مشغول کار و آماده کردن برنامه بودند سمانه جون هم که رزق های معنوی رو آماده میکردن وتوی ظرفی زیبا کنار هم میچیدند🙏💐منم کنارش نشستم و شروع کردم به آماده کردن چند تا گل لاله🌷🌷🌷🌷🌷🌷 که زهره جون مهربون از راه رسید وکمک حالمون شد بهار جون وثنا جون وفاطمه وکوثر عزیز هم اومدن توجمع وخیلی سریع گل لاله ها رو به اتمام رسوندن🙏🙏🙏🙏🌹😘😘😘😘😘😘 اندک اندک جمع مستان پر شور و انرژی از راه رسیدند وبا چایی وخرما ازشون پذیرایی شد🏃‍♂🧍‍♀👫👩‍👧👩‍👧‍👦🧕 وباخوردن پفک های سالمی که زینب جون تهیه کرده بودند رفتیم برنامه رو شروع کنیم 🙏💐 برنامه ساعت ۴با خوندن سوره توحید توسط ثنا خانم آغاز شد صدای آهنگ صلوات طنین انداز شد وطاهره جان با گذاشتن آهنگ های زیبای انقلابی شور وحال دیگه ای به فضای خونه داد ....عجب صفایی عجب حال وهوایی🥰 کوثر جون وثنا جون هم با خوندن دکلمه های زیبای انقلابی شون ما رو مستفیض کردند 😘🌹❤️ بچه ها از جمع دورتر شدن ومجذوب شنیدن قصه های انقلاب از زبان سمانه جون🧕 شدند .. .مادرای گل هم🧐🧐🧐🧐🧐 مجذوب شنیدن صعودهایی که کشورمون دراین چهل سال داشته😳👏👏👏👏👏👏👏👏👏 کتاب صعود چهل ساله 👏 البته از زبان شیرین ودوست داشتنی زهرا جان جلمبادانی عزیز💪💪💪💪🖐🖐 ..... وبعد همه باهم شعر زیبای دهه فجر رو با لهجه شیرین سبزواری خوندیم ...پاش بته نقل ونوبات🍬🍬🍬🍬🍬🍬🍬که دیدیم شکلات هایی از جانب زینب جون به سمت مون پرتاب شد😄😊😍که مثل عقاب می پریدیم که به شکلات ها برسیم 😂😂وفاطمه خانم بدری هم درحااا ل عکس گرفتن از ما😉😉 درهمین حااال بودیم که دمپایی هایی جلو دستمون قرار داده شد ....هاج و واج به هم نگاه میکردیم که با اینها چه کنیم فکر کردیم باید با بغل دستیمون ست کنیم برداریم برا خودمون من و زهره 😜😜 درحااال کشیدن نقشه بودیم که اجرای نمایش زیبای بچه ها که به سرباز شاه حمله ور شده بودند و شعار می دادند مرگ بر شاه ما رو مجذوب خودش کرد🗣🗣🗣 ومامانا هم با پرتاب دمپایی 🩴🩴🩴🩴🩴🩴🩴🩴🩴🩴🩴 بچه ها رو تو بیرون کردن سرباز کمک کردند نوبت قیچی وچسب ومقوا شد فاطمه خانم مقواهای سفیدی رو برای تهیه روزنامه دیواری بین همه پخش کرد و سمانه جون و زینب جون هم برگه هایی که از قبل چاپ کرده بودند رو به همه دادند واز همه خواستند یه روزنامه دیواری خوشگل درست کنند که در اون برگه ها عکس امام ...پرچم ایران ....نقشه ایران وعکس شاه بود رو باید قیچی ورنگ میکردند وبا سلیقه روی مقوا میچسبوندند....درهمین حال بوی کیک خوشمزه ای بینی ها رو قلقلک داد وطاهره جون رو دیدیم با سینی 🥪🥪🥪....کیکی که دستپخت خودش بود از راه رسید واز هنرمندان😉😉 پذیرایی کرد روزنامه دیواری های زیبا آماده شد صدای روح بخش اذان شور دوباره ای به فضا داد و همه آماده خوندن نماز شدند بعد نماز به سمت بازارچه به راه افتادیم البته اون ور خونه بود 😊وبعد از دیدن وخرید کردن وپذیرایی دوباره زینب جان با چای وخرما کم کم بلند شدیم که زحمت رو کم کنیم... صدای بازی بچه ها گوش فلک رو ک میکرد و البته پسر من که با چوب پرچم ها دنبال بچه ها میکرد 😂چه میشه کرد دل بریدن آسون نیست اما باید برید و رفت 😜وبا دلی که تو خونه زینب جون بود راهی خونه هاشدیم وخاطره ای زیبا وبه یاد ماندنی از خودمون ثبت کردیم ❤️❤️❤️❤️💐💐💐💐🙏🙏🙏🙏با تشکر و سپاس از همه دوستان عزیز 😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘 لّلهُـمَّـ؏جـِّل‌لِوَلیِّـڪَ الفــَرج🌿 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ♡| @madaraneh_sbz99 |♡
/۱۱/۹ دورهمی جوانه مون این بار خونه ی یکی از مامان های ساکت و مهربان گروهمون بود 😍 جونم براتون بگه که چون من دفعه قبل از همه دیرتر رسیدم و توسط رئیس جوانمون توبیخ شدم 😶این بار دختر خوبی شدم زود راه افتادم وقتی رسیدم یکی از دوستان از من زودتر رسیده بود و من خوشحال از اینکه نفر دوم شدم😊میزبان عزیز با چای آویشن از ما پذیرایی کرد منم برای اینکه پز زود رسیدنم رو بدم عکس چای آویشنو گذاشتم گروه گفتم بدویید تا تموم نشده😋 هممون با عشق حاضر میشیم نمیدونم چرا به هم علاقمند شدیم!😂 کلا جوانه مون عاشق مهمونی اند اینو مدیرمون میگه😅 اما من میگم بخاطر نیت این دورهمی هاست که خدا قلبهامونو به هم نزدیک کرده😍 خلاصه که دوستان یکی پس از دیگری اومدن البته حواسمون به غایبین هم بود که بخاطر سرماخوردگی و رعایت حال بقیه،مامانِ مشکات جون تنها اومده بود💔 بعد از حال و احوال و پذیرایی میزبان عزیزمون طبق قرار قبلی شروع کردیم به مباحثه کتاب صعود چهل ساله چون میخوایم دست پر باشیم برای گفتگو با مردم اونم توی این فصل حساسی که داخلش هستیم.من به شخصه شوکه بودم از یکسری مسائلی که اون زمان رواج داشته و طبیعی جلوه داده میشده :مثلا همجنسگرایی😳فحشا وعمل زنا در ملع عام 🤯. تصمیم گرفتیم خودمونو مجهز به شب نامه هایی که مادرانه مرکزی برامون تدارک دیده کنیم و بریم برای پخشش... خنده و شوخی هم که جزء جدایی ناپذیر دورهمی هامونه😁 انقدر بحث خودمون جذاب بود که بچه ها هم متوجه شده بودن کسی کاری بهشون نداره تا تونسته بودن اسباب بازی هارو پخش کرده بودن😩 البته مامان های فداکار همه رو جمع کردن و بعد هم با یه خداحافظی صاحب خونه رو خوشحالش کردیم☺️ نا گفته نماند در آخر مجلس صاحبخونه ی مهربون که دید بچه ها ضعف کردن سفره پهن کرد و از محصولات ارگانیک خودشون بچه ها چند لقمه ای فیض بردن 😁 خدایا به قدم ها و نفس ها و وقتمون برکت بده تا ما هم بتونیم مثل خوبان درگاهت قدمی برای تو برداریم.🤲🏻 لّلهُـمَّـ؏جـِّل‌لِوَلیِّـڪَ الفــَرج🌿 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ♡| @madaraneh_sbz99 |♡
در عین ناامیدی 😔😔هشتک مسافر و حضور را در گروه ندبه های مادری زدم. چند دقیقه ای منتظر بودم خبری نشد وگوشیم خاموش شد و شارژر هم نداشتم. با امیدی که توی دلم بود خوابیدم.😇😇 برای نماز که پاشدم از همسرم خواستم که از تو ماشین برایم شارژر بیارند نمازم را خواندم و گوشیم را سریع به شارژ زدم وقتی روشن شد سه نفر از راننده های عزیز و مهربون پیام داده بودند.😍😍 با یکی هماهنگ کردم و و از دو نفر دیگه هم تشکر کردم.🙏🙏🙏 مشغول آماده کردن پسر کوچولو و خودم شدم.بعد از زنگ دوستم پتو را پیچیدم دور بچه ام و از خونه آمدم بیرون. سوار شدم و همراه با مادران ندبه خوان راهی شدیم.🚙🚙 دعای ندبه ی این هفته در شهرک و منزل خانم حسینی بود،با ورودمان دعای عهد هم در حال پخش بود. به مناسبت میلاد امام سجاد علیه السلام🎊🎊🎉🎉🎉 خانه خیلی زیبا با بادکنک های سبز و سفید و شرشره تزئین شده بود.💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚 بعد از دعای عهد صوت دعای ندبه که مداح از سوریه و حرم حضرت رقیه جان سلام الله علیها قرائت می کرد پخش شد.😭😭 خانه پر بود از مادران دل خسته ای که از فراق مولا و صاحبشان به امید نگاه گل نرگس دور هم جمع شده بودند و در این میان کم نبودند مادرانی که کودکی در آغوش داشتند و در گوش شان لالایی انتظار را زمزمه می کردند. بعد از دعای ندبه دعای فرج پخش شد و بغض های در گلو مانده راهشان را روی صورت مادران منتظر پیدا کردند و آرام آرام پایین آمدند.😢😢😢 بعد از دعا دودمه ها خوانده شد.درست است که من دومه های قبلی را بیشتر دوست داشتم مخصوصا موقعی که به سینه می کوبیدیم و فریاد می زدیم: از غصه ی دوری تو بر لب رسیده جان عجل علی ظهورک یا صاحب الزمان اما هنوز هم هستند مادرانی که باتمام وجود تک تک کلمات را فریاد می زنند و هنوز با آه و اشک ثابت قدم بودن را از آقا و مولایشان درخواست می کنند.🥺🥺 واما صحبت های بعد از دعا. نشستیم پای صحبتهایی که انگار قصه ای بود از قصه های هزار و یکشب.📖📖 قصه ی گنده لاتی که برای خودش توی شهر دم دستگاهی ساخته بود و راه نفس شهر را با دستوراتش و فرمایشاتش بند آورده بود.گنده لاتی که اگر کسی قصد کوچکترین اعتراضی را داشت نوچه هایش را اجیر می‌کرد تا به خدمتش برسند. اما قسمت جالب ماجرا آنجا بود که پهلوانی از راه رسید و بساط گنده لات و نوکر و نوچه هایش را به هم زد و مردم را با خود هم صدا کرد.💪💪 به آنها جرات طوفان داد که دستهای پر خون گنده لات و نوچه هایش را از روی گلوهای گرفته شان بردارند و نفس های تازه را وارد شهر کنند.واین شد که گنده لات فرار کرد و پهلوان و مردم آزاد شدند.🙌🙌 آن پهلوان کسی نبود جز امام خمینی ره عزیز که با انقلاب مردم را با اسلام و دین آشنا کرد. ولی داستان ادامه داشت وقتی که نوچه ها و گنده لات و همفکرانش هنوز دست بردار نبودند و هر روز به بهانه ای می خواستند که وارد شهر شوند ولی باز این مردم بودند که پشت پهلوان ایستادند و هنور هم ایستاده اند. بعد از داستان جالب و جذاب ،زهرا خانم عباسی کمی درباره وظیفه ی مادران ندبه خوان برای انتخابات صحبت کردند و بعد هم به پرسش های یکی از عزیزان و شبهات جواب داده شد. بعد هم سفره ی زیبای صبحانه پهن شد.🤩🤩🤩🤩 سالاد خوشمزه و خوش رنگ پیازچه با سس مخصوص خانم حسینی😋😋😋 و پنیر و سبزی تازه همراه با کیک و شکلات ها صدای همه را به تحسین و به به و چه چه بلند کرد. در حین صبحانه هم مولودی های زیبا پخش می‌شد. بعد از صبحانه هم دعای پایان سفره خوانده شد و سفره با همکاری مادران جمع شد و همه یکی یکی و چند تا چند تا با تشکر از صاحبخانه ی خوشرو و خندان راهی خانه های خود شدند.😌😌 لّلهُـمَّـ؏جـِّل‌لِوَلیِّـڪَ الفــَرج🌿 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ♡| @madaraneh_sbz99 |♡
ماه شعبان از راه رسید و ولادت‌ها پشت سر هم بودجوانه مصباح تصمیم گرفت روز پنجشنبه ۵ شعبان ولادت امام زین العابدین علیه السلام که ولادت حضرت ابوالفضل علیه السلام و ولادت امام حسین علیه السلام که روزهای قبل بود را با هم جشن بگیریم. روز جشن رسید من که همیشه دغدغه بچه‌هامو داشتم سخت بود مسئولیتی قبول کنم این دفعه به لطف دوست عزیزم که تازه اومده سبزوار خیلی راحت بدون دغدغه گزارش، عکس را دقیقه ۹۰ قبول کردم.وراهی خونه دست عزیزم شدیم. جشن با جمعی از دوستان جوانه مشکات و بر بچ شهرک اومده بودن شروع شداول دعای توسل به نیابت ازفرج امام زمان عجل الله و و سلامتی خواهرزاده خانم لطفی خونده شد‌. دوستان یکی بعد از دیگری از راه می‌رسیدند بچه‌ها با دو تا از مادرای عزیز که مسئول بازی کودکان بودن رفتن اتاق و بازی وقصه شروع شد قصه ی جنگلی بود که بچه ها به عنوان حیوونای مختلف توش نقش آفرینی میکردن قصه گو گفت توی جنگل سرسبز حیوونای مختلف زندگی میکردن و از بچه ها میخواست صدای حیوونی که انتخاب کردنو در بیارن مثلا قصه گو میگفت تو این جنگل یه شیر🐅 قوی داشت شیر غرش میکنه بعد میگه بچه ها ولی این جنگل چند وقته که خیلی کثیف شده باید یکی انتخاب بشه که به امور جنگل رسیدگی کنه و هواسش باشه جنگل تمیز بمونه حالا بین شما کی میتونه این کارو انجام بده همه حیوونا میگفتن ما تازه ببینشون دعوا هم شد 😂 قصه گو گفت هرکس بیاد اینجا بگه اگه نماینده شد چه کاری برای جنگل انجام میده یکی گفت مراقبم آشغال نریزن یکی میکفت نمیزارم آب رودخونه ها کثیف بشه خلاصه از بچه ها خواسته شد به حیوونی که دلشون میخواد نماینده بشه رای جمع کنه شما باید با دقت یه نفر و انتخاب کنید که به فکر جنگل باشه و براش تلاش کنه خلاصه با رای گیری بچه هاخروس 🐓انتخاب شد و همگی براش کف زدن قصه گو به خروس گفت درسته که شما به عنوان نماینده انتخاب شدی ولی حواست باشه کارت از این به بعد خیلی سخته میشه و باید برای نظم دهی و مدیریت جنگل تلاش کنی(ممنون از واحد کودک به خاطر این قصه ) خانم خاتمی عزیز نقش مادربودنشو هم انجام میداد که بچه رو پا تکون میداد که بخوابه شروع کردن صحبت کردن برای مادران عزیز که در مورد انقلاب اسلامی. انتخابات.نقش زن در جامعه. رسید به وقت چای وشیرینی خوردن☕️🍰 😋 پفیلا که صاحبخانه عزیز زحمت کشیده بودن.و در همان حال خوردن دوتا از خانومای عزیزکه برامون مولودی کردن ودف زدن 👏 و یکی از مادران یکسری کارهای فرهنگی آورده بودن برای نیمه شعبان(ریسه.کتیبه)که مادران عزیز خریداری کردن. ودرپایان دعای امام زمان عجل الله برای فرج مولامون خونده شد. تشکر از همه دوستان که زحمت کشیده بودن اومدن وکمک کرده بودن و همچنین از آقا مهدی که خونه رو تزیین کرده بودن. لّلهُـمَّـ؏جـِّل‌لِوَلیِّـڪَ الفــَرج🌿 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ♡| @madaraneh_sbz99 |♡