eitaa logo
🇮🇷مادران میدان🇮🇷
715 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
216 ویدیو
48 فایل
🌱 امام خمینی(ره): «.... اگر در طول انقلاب وفاداری و عواطف و حضور زنان در میدان های مختلف، در راه پیمایی‌ها و انتخابات‌ها نمی بود، یقینا این حرکت عظیم مردمی، نمی توانست این گونه شکل پیدا کند.» مدار مادران انقلابی(مادرانه) ارتباط با ما: @M_borzoyi
مشاهده در ایتا
دانلود
13.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰غیور مردان سوری آماده نبرد با رژیم صهیونیستی هستند 🔹اهل سوریه است و بعد از تحولات سوریه وارد لبنان شده و در منطقه بعلبک نو درون چادر زندگی می کند. 🔸می گوید همین الان با خانواده ام. حاضر هستم تجهیز شوم و به نبرد با اسرائیل بروم؛ خودم و خانواده ام فدای سیدنا القائد(رهبر انقلاب) و جمهوری اسلامی. می گفت تا آخرین قطره خون می مانیم. 📍بعلبک لبنان، ۱۰ دی ۱۴۰۳ 🔹اینجا مقاومت شعار نیست، تمام زندگی است. 🔻کانال روایت سفر یک طلبه به لبنان 🆔 @talabeh_erp
بعد از حدود ۲۰ سال... فکر کنم سال ۸۵ بود که از طرف دانشگاه بن خرید کتاب هدیه گرفتم! از اونجایی که عاشق خوندن کتاب های تفسیر قرآن بودم،رفتم سری کامل(۱۰جلد) تفسیر موضوعی قرآن خریدم،به امید اینکه این گنجینه رو کم کم بخونم و لذت ببرم...اما متاسفانه هیچوقت نشد که برم سروقتشون... همیشه به کتاب ها نگاه میکردم و عذاب وجدان داشتم😣 در قبالشون احساس مسئولیت میکردم... تا اینکه امسال بحث جبهه مقاومت پیش اومد... همه از دلبستگی هاشون می‌گذشتند برای رضای خدا... منم فرصت رو غنیمت شمردم تا کتاب‌ها رو عاقبت بخیر کنم و هزینه فروش رو به جبهه مقاومت تقدیم کنم. تو گروه دوستانِ عزیز و کتاب خوان ام پیام گذاشتم، دوستِ عزیز و با صفایی پیش قدم شدن و واسطه خیر شدن... خدا رو شکر میکنم، هم بخاطر اینکه کتاب‌ها به دست اهلش رسید و هم اینکه تونستیم به فرمان ولی امرمون لبیک بگیم... @madaranemeidan
بچه های فداکار ایرانی با وجود اینکه همش میگفتن مامان کلاه و شال رینگی میخوایم ولی بعد از اینکه یه کلیپ با این مضمون که بچه های آواره ی سوریه تو بعلبک لبنان تو چادر زندگی میکنن و... دیدن، گفتن‌ : مامان میشه حالا که شال و کلاه خریدیم شال و کلاه قبلیمون رو بدیم به این بچه ها که سرما نخورن؟! بهشون گفتم: نه مامان خیلی زشته که شال و کلاه استفاده شده رو بدیم بهشون... یه مکث کوتاهی کردن و گفتن: پس همین شال و کلاهی رو که تازه خریدیم رو بدیم ما دوتا شال و کلاه داریم ولی اونا اصلا ندارن سرما میخورن... چقد متاثر شدم و به خودم بالیدم بخاطر داشتن همچین بچه های دل رحم و بخشنده ای... واقعا توی اون لحظه خیلی خوشحال شدم و از خدا خواستم عاقبت بخیر بشن، ان‌شاءالله... @madaranemeidan
28.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬ببینید بخشی از نیاز های فوری مردم جنگ زده لبنان و سوریه شماره حساب: 3607710157963971 شبا: IR190600360771015796397001 شماره کارت: 6063737005209034 به نام منتظران موعود سبزوار @hadi_hoseinpor
🔻 روایت سوم؛ آوارگان 🎙 راوی: ؛ نماینده ستاد مردمی پشتیبانی جبهه مقاومت در سبزوار رسیدیم بعلبک. برای شیعیان سوری دو جور چادر زده بودند. یکی‌اش را گروه‌های جهادی زده بودند که خوب بود. یک جور دیگر، با هر چه دست‌شان رسیده بود از لوله‌ها و طناب گرفته تا تکه‌های نایلون و پارچه و پتو، یک چهاردیواری درست کرده بودند که شب‌ها از سرما نلرزند. پیرمرد، پیرزن، مادر شهید، فرزند شهید، همه سر دماغ‌ها و روی لُپ‌ها از سرما سرخ بود. توی چشم‌های پدری که دختربچه‌ی مریض و بی‌حالش را بغل گرفته بود، شرمندگی را احساس کردم. خیلی دلم سوخت. حزب الله و گروه‌های جهادی دَوا و دکتر رسانده بودند، اما آن بچه جای گرم می‌خواست که نبود. هر روز مریضی‌شان بدتر می‌شد. بچه‌های جهادی یک مرد جوان را نشان دادند که امروز نوزادش به دنیا آمده بود. گفتند: «توی یک ساختمان نیمه‌کاره، با پتو و لحاف یک چهاردیواری برای خودش درست کرده بود که زن و بچه‌ش را ببرد آن‌جا. به‌ش گفتیم: "اینطوری که بچه‌ت می‌میره." اما چاره‌ای نبود. با کمک‌های مردمی، دو شب هتل کرایه کردیم که حداقل بچه‌اش همان‌روز‌های اول از سرما نمی‌میرد.» یک زن سوری جوان با دور و بَرش چندتا بچه، روی سرش پتو کشیده بود تا گرم بماند. یک لحظه برگشت سمت من و نگاهم کرد. سرم را انداختم. چندتا خانم سوری دیگر دورمان را گرفتند. ناامید بودند. می‌گفتند: «فقط امید ما به خداست.» یکی از بچه‌های جهادی که با خانواده آمده بود، توی بعلبک خانه‌ موقت داشت. می‌گفت: «خودم و خانواده‌ام رفتیم توی آشپزخانه، اتاق رو دادیم به یک خانواده سوری.» بعضی خانه‌ها بیست، بیست و پنج نفر با هم زندگی می‌کنند. زن و مرد جدا. بعضی دیگر از مردم لبنان هم خانه‌هایشان را پُر از مردم سوریه کردند. عین اربعین. ادامه دارد... 📍لبنان، شنبه 8 دی 1403 🖊 محمد حکم‌آبادی @hadi_hoseinpor
🔻 روایت سوم؛ آوارگان 🎙 راوی: ؛ نماینده ستاد مردمی پشتیبانی جبهه مقاومت در سبزوار رسیدیم بعلبک. برای شیعیان سوری دو جور چادر زده بودند. یکی‌اش را گروه‌های جهادی زده بودند که خوب بود. یک جور دیگر، با هر چه دست‌شان رسیده بود از لوله‌ها و طناب گرفته تا تکه‌های نایلون و پارچه و پتو، یک چهاردیواری درست کرده بودند که شب‌ها از سرما نلرزند. پیرمرد، پیرزن، مادر شهید، فرزند شهید، همه سر دماغ‌ها و روی لُپ‌ها از سرما سرخ بود. توی چشم‌های پدری که دختربچه‌ی مریض و بی‌حالش را بغل گرفته بود، شرمندگی را احساس کردم. خیلی دلم سوخت. حزب الله و گروه‌های جهادی دَوا و دکتر رسانده بودند، اما آن بچه جای گرم می‌خواست که نبود. هر روز مریضی‌شان بدتر می‌شد. بچه‌های جهادی یک مرد جوان را نشان دادند که امروز نوزادش به دنیا آمده بود. گفتند: «توی یک ساختمان نیمه‌کاره، با پتو و لحاف یک چهاردیواری برای خودش درست کرده بود که زن و بچه‌ش را ببرد آن‌جا. به‌ش گفتیم: "اینطوری که بچه‌ت می‌میره." اما چاره‌ای نبود. با کمک‌های مردمی، دو شب هتل کرایه کردیم که حداقل بچه‌اش همان‌روز‌های اول از سرما نمی‌میرد.» یک زن سوری جوان با دور و بَرش چندتا بچه، روی سرش پتو کشیده بود تا گرم بماند. یک لحظه برگشت سمت من و نگاهم کرد. سرم را انداختم. چندتا خانم سوری دیگر دورمان را گرفتند. ناامید بودند. می‌گفتند: «فقط امید ما به خداست.» یکی از بچه‌های جهادی که با خانواده آمده بود، توی بعلبک خانه‌ موقت داشت. می‌گفت: «خودم و خانواده‌ام رفتیم توی آشپزخانه، اتاق رو دادیم به یک خانواده سوری.» بعضی خانه‌ها بیست، بیست و پنج نفر با هم زندگی می‌کنند. زن و مرد جدا. بعضی دیگر از مردم لبنان هم خانه‌هایشان را پُر از مردم سوریه کردند. عین اربعین. ادامه دارد... 📍لبنان، شنبه 8 دی 1403 🖊 محمد حکم‌آبادی @hadi_hoseinpor
🔻 روایت چهارم: سبزواری‌ها این‌جان. 🎙 راوی: ؛ نماینده ستاد مردمی پشتیبانی جبهه مقاومت در سبزوار هنوز یک ربع نشده بود که رسیده بودم بعلبک. به آقایی گفتم: «سبزواری‌ام» گفت: «سبزواری‌ها که این‌جان. برگرد.» سرم را که چرخاندم، عباس فرهودی را دیدم. بچه‌های جهادی پایگاه شهید شجیعی که بعد از چندسال اردوی جهادی، آمده بودند لبنان. حاجی ارقند و بقیه بچه‌ها را هم یکی یکی دیدم و احوالپرسی کردیم. از حرم امام رضا، پاکت‌های نمک متبرک آورده بودم. به بچه‌های سبزوار چندتا دادم تا قاطی غذای نیازمند‌ها کنند. یکی دو تا هم قسمت لبنانی‌ها شد. نمک را گرفتند و به چشم‌شان کشیدند. حرم امام رضا نرفته بودند. خیلی امام رضا را دوست داشتند. همان‌جا وضعیت چادر‌ها را بررسی کردیم. بخاری نفتی نداشتند. سرما تا استخوان آدم می‌رفت. یک کلیپ ضبط کردم و از مردم سبزوار خواستم یا علی بگویند و پول خرید 50 تا بخاری نفتی را جمع کنیم. همان‌دم به بچه‌ها پول دادم و گفتم: «بخرید. ان شا الله پول می‌رسه.» صبح روز بعد، بچه‌ها صوت فرستادند: «بعلبک برف سنگینی آمده. با بچه‌ها شبانه بخاری‌‌ها را خریدیم و پخش کردیم. بچه‌های حزب‌الله هم سوخت رساندند.» گفتم: «کو عکس؟» گفت: «اصلا فرصت نشد حاجی!» چادر‌ها با بخاری هم گرم نمی‌شد. نهایت از سرما نمی‌لرزیدند. همان روز وقت رفتن، دو تا پسر نوجوان سوری دنبال‌مان آمده بودند. گفتند: «لباس نداریم.» بچه‌ها گفتند: «فردا بیا. برات میاریم.» به همان فارسی و عربی قاطی، گفت: «شب تا صبح می‌لرزیم؛ چطوری تحمل کنیم؟» حاج‌ابو‌الفضل ارقند کاپشن‌ش را در آورد و داد به پسر سوری. گفتند: «حرام... حرام...» منظورشان این بود که چون خودت سردت می‌شود، ما نمی‌توانیم قبول کنیم. هر کار کردیم قبول نکردند و رفتند. ادامه دارد... 📍 لبنان، شنبه 8 دی 1403 🖊 محمد حکم‌آبادی @hadi_hoseinpor
🔰خدمت رسانی در کوهستان 🔹در مجموع وضعیت نازحین و آوارگان سوری در این منطقه خوب نیست ولی با این وجود، روستا ها وضعیت سخت تری دارند. 🔸اینجا مرز سوریه و لبنان است و در دل کوهستان رفتیم و از پاسگاه مرزی ارتش لبنان گذشتیم تا به روستا ها برسیم و انشاءالله خدماتی به مردم این روستا ها داشته باشیم. 🔹اگر برف بیاید راه بسته می شود و دیگر در این مسیر صعب العبور، ارتباط قطع خواهد شد. 📍هرمل در شمال لبنان، ۱۱ دی ۱۴۰۳ 🔻کانال روایت سفر یک طلبه به لبنان 🆔 @talabeh_erp
با یک تیر،دونشان! با خانم های هیئت فکر میکردیم ببینیم میتونیم چیکار کنیم که هم کمک هزینه برای کارهای فرهنگی مون باشه و هم کمک به جبهه مقاومت... بعد از کلی مشورت و سبک سنگین کردن شرایط، با توجه به فصل و فراوانی انار به این نتیجه رسیدیم ک رب انار درست کنیم... به یه باغدار محترم سفارش ۱۰۰ کیلو انار دادیم و بین خانوم ها پخش کردیم تا دون کنند... فردای اون روز، دونه های انار رو تحویل گرفتم و به منزل عمه جان راهی شدم تا رب انار رو بار بزاریم. خداروشکر نتیجه ی کار،رب انار ملس و خوش رنگی شد و درصدی به نفع جبهه مقاومت و درصدی برای کارهای فرهنگی هیئتمون فروختیم. @madaranemeidan
خدایا، منو هم قاطی خوبها بخر، سَوا نکن! وقتی که مسئول مادرانه سبزوار بحث یلدای مقاومت رو توی گروه مطرح کرد، انواع و اقسام ایده‌ها بود که در گروه سرازیر می‌شد... یکی گفت من کیک یلدایی می‌پزم به نفع مقاومت... یکی گفت من ژله درست می‌کنم به نفع مقاومت... یکی دیگه گفت بیاید قلک یلدایی درست کنیم و بدیم به بچه ها شب چله پول جمع کنن به نفع مقاومت... اون یکی می‌گفت گلسر یلدایی هم خوبه تمام سودش به نفع مقاومت ... اونقدر سرعت مشارکت و ایده پردازی و تقسیم کار بالا بود که احساس می‌کردی اگر دیر بجنبی از قافله جا موندی و نتونستی از این خوان پرفیض بهره‌ای ببری!! ایده ها و نظرات رو با دقت خوندم.توی فکر بودم من چطوری می‌تونم مشارکت کنم؟! چطور می‌تونم به بهترین شکل نقشمو ایفا کنم؟! چطور میتونم خودم رو قاطی این بنده های خوب کنم؟! توی همین گیر و دار بودم که پیام مسئول مادرانه سبزوار رو دیدم: "هرکسی هر طوری که می‌تونه کمک کنه بسم الله؛ می‌خوایم کیک بپزیم، ژله و گل سر درست کنیم، قلک بسازیم و البته کمک مالی هم برای مواد اولیه لازم داریم." درنگ جایز نبود... سریع پیام دادم که من می‌تونم کمک مالی ناچیزی بکنم برای اینکه کارو شروع کنید... پول رو که واریز کردم خیلی خوشحال بودم، از اینکه تونسته بودم قطره‌ای باشم توی این دریای بیکران و اسمم رو کنار اسم بندگان خوب خدا ثبت کنم. شاید خدا به آبروی این بندگان خوبش کمک من رو هم قبول کنه... مطمئنم خدا اینقدر مهربونه که خوب و بد رو درهم میخره و سَوا نمیکنه...🤲🏻 @madaranemeidan
🔰روایت جهادی ها«۱» 🔹امشب دیدم یکی از رفقای جهادی که یک روحانی سادات هست دارد فیلم فرزندش را می بیند و قربون صدقه اش می رود. پرسیدم فرزندت سنش چقدر است؟ گفت: سه ماه. گفتم: چه مدت است اینجا هستی؟ گفت: چهل روز. یعنی فرزند یک ماه و نیمه را گذاشته و خود را جهادی به لبنان رسانده است. 🔸 بعد داشت به مسئول قرارگاه اصرار می کرد که حاجی من برم چند روزی ایران، میشه باز برگردم؟ اصرار به برگشت داشت، می‌گفت می‌خوام وقتی آتش بس تموم میشه کنار مردم لبنان باشم. 🔹اینجا هر کدام از نیروهای جهادی قصه ای دارند، اینقدر رابطه بین نیروهای جهادی خوب است و ایثار دارند که انگار سال هاست با هم رفیقیم. 🔻کانال روایت سفر یک طلبه به لبنان 🆔 @talabeh_erp
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه کارت هدیه، هدیه‌‌ای بود که به مناسبت روز مادر به دستم رسیده بود. چند روز توی کیفم بود تا برم بازار و خرج دلبخواهی‌هام بکنم. خرج چیزایی که براشون نقشه کشیده بودم و آرزوی خریدشون رو داشتم. به جبهه مقاومت هم که فکر می‌کردم، با خودم می‌گفتم من که از اولِ این اتفاقات تا الان چندین بار کمک کردم و حتی پس‌اندازهامو دادم. حتی طلا دادم. حتی چیزایی مورد علاقمو به فروش گذاشتم. حتی از خرج خونه و بچه‌هام زدم. این بار می‌خوام این پول رو خرج خودم بکنم. تا اینکه پیامها و فیلم‌های "گروه اعزامی از سبزوار به لبنان" رو توی گروه مادرانه سبزوار و فضای مجازی دیدم و روایت مادرایی که برای پویش از دوست‌داشتنی‌هاشون گذشته بودن. دلمو زدم به دریا و کارت هدیه رو دادم برای پویش . به چیزایی که دوست داشتم بخرم نرسیدم، اما به آرامشی رسیدم که مسیر رو برام روشن‌تر کرد. خودمو وسط یه معرکه بزرگ دیدم همون جایی که رهبر عزیزمون فرمودن؛ «در جمهوری اسلامی، هر جا که قرار گرفته‌اید، همان‌جا را مرکز دنیا بدانید و آگاه باشید که همه‌ی کارها به شما متوجه است.» @madaranemeidan
📸روبروی اسکان ما حسینیه ای کوچک وتاریک هست که درونش بیش از ۵۰ نفر زندگی می کنند. 🔹بچه هایی به قول خودمان مثل پنجه آفتاب، زیبا اما پا برهنه،روی خاک سرد... 🔻کانال روایت سفر یک طلبه به لبنان 🆔 @talabeh_erp
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰داغ سید مارو کشت... 🔹شهید شدن سید حسن باعث شد تحمل داغ بچه ام راحت تر بشه پ.ن: وقتی اینجا را دیدم فهمیدم چقدر شهید سید حسن بین مردم محبوب است. هیچ آزمایشی سخت تر از شهادت سید برای این مردم نبود! خیلی ها رو می بینم که هنوز شهادت سید باورشون نشده است. 🔻کانال روایت سفر یک طلبه به لبنان 🆔 @talabeh_erp
🔰همه چیز از آن اوست... 🔹امروز صبح وسط جلسه با یکی از فرماندهان حزب الله، موبایلم رو باز کردم و دیدم که رهبر انقلاب فرموده اند: «خونی که در راه حق ریخته بشود هدر نمی‌رود، بدانید اینها که امروز جولان میدهند زیر پای مومنان لگد مال میشوند» 🔸همانجا وسط جلسه به فرمانده گفتم که سیدنا القائد اینطور فرموده اند. خیلی خوشحال شد و گفت جا دارد بگوییم همانطور که امام خمینی فرمود که ما همه چیز خود را از عاشورا داریم، ما هم باید بگوییم که همه چیز خود را از امام خمینی، سیدناالقائد و جمهوری اسلامی داریم. 🔻کانال روایت سفر یک طلبه به لبنان 🆔 @talabeh_erp
14.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️حلقه کودکان سوری بر محبت سفیران مردمی 🔺بازدید نمایندگان داوطلب مردم حامی جبهه مقاومت سبزوار از مراکز اسکان جنگ زدگان سوری در شهر و روستاهای مرزی لبنان 🔹از نیازهای فراوان عاطفی، فرهنگی و اجتماعی تا انبوه نیازمندی های اقتصادی و امکانات اولیه زندگی آنچه از گزارش های متعدد افراد مختلف و موثق در لبنان به دست می آید این است که خانواده های آسیب دیده از جنگ در جبهه مقاومت برای حفظ انسجام اجتماعی و غلبه بر دشمنان بشریت و اسلام و ایران نیاز فوری به حضور و همراهی برادران و خواهران ایرانی خود در عرصه پشتیبانی با همه امکانات دارند. 🔻مراکز جمع آوری کمک های مردمی: ▪️پاتوق کتاب، خیابان کاشفی، بالاتر از چهارراه دادگستری ▪️حسینیه هنر، روبروی مسجد پامنار، بیهق18، انتهای بن بست اول، 09924913924 ▪️چاپ غفوری، ضلع جنوب غربی میدان دکترعلی شریعتی شماره حساب: 360771015157963971 شبا: IR190600360771015796397001 شماره کارت: 60637370052090034 💠 ستاد مردمی پشتیبانی جبهه مقاومت در سبزوار 💠 حامیان جبهه مقاومت در سبزوار🔻 ✊ @sarbedar_moghavemat
استقبال از پخش گزارش های حاجی حسین پور از لبنان در مسجد جامع سبزوار
به یاد مادرهایی که حسرت یه دل سیر بغل کردن بچه هاشون به دلشون موند... همه جا حرف از کمک به جبهه ی مقاومت بود و منم به این فکر میکردم که من چه کاری انجام بدم؟! تازه زایمان کرده بودم و یه فندق به سه تای دیگه مون اضافه شده بود... فندق،همه وقتم رو پر کرده بود... قرار بود ایام فاطمیه داخل هیئت بازارچه مقاومت داشته باشیم،یه روز بالاخره همت کردم بچه هارو سپردم به مادرم، رفتم کاموا و کش و گیره خریدم. شروع کردم به بافتن کش مو و گیره مو... گاهی که در حال شیر دادن می بافتم یا وقتی رو پام می خوابوندمش، چهره ی مادرهایی که حسرت یه دل سیر بغل کردن بچه هاشون به دلشون مونده بود یا نوزاد هایی که تا به دنیا اومدن از نعمت مادر محروم شدن از جلو چشمم کنار نمیرفت... به بچه هام نگاه میکردم و خدا رو برای نعمت امنیت شکر میکردم. حس خوبی داشتم از اینکه اگه از کل روز یه وقت کمی برا خودم دارم همون رو هم دارم یه کار کوچیک اما مفید انجام میدم. انشاالله که تونسته باشم قدمی هرچند کوچیک در راه دفاع از مظلوم برداشته باشم... @madaranemeidan
درصدی از فروش محصولاتمون... بنده تولیدی عبا و محصولات حجاب دارم... بعد از دستوری که حضرت آقا دادن و اخباری که از غزه و لبنان میرسه، همسرم گفتن باید یه کاری انجام بدیم... فکر کردیم و تصمیم گرفتیم ۲۰٪ از فروش هر محصول مهر وآبان رو بهجبهه مقاومت تقدیم کنیم. یه نمایشگاه هم شرکت کردیم که اونجا هم اعلام‌کردیم ۱۰٪ از فروش محصولات برای کمک به لبنان هست... الحمدا...فروش عالی بود و به لطف خدا کمک خوبی جمع شد🤲🏻 البته خیلیا تحقیرمون هم کردن😐 که ایران خودمون واجب تره... شماها درد مملکت خودمونو نمی بینید میرید سراغ بقیه؟!! ولی اینا نمی فهمن که اگه اونجا جلوشونو نگیرن فردا پشت در خونه هامونن... هرچند این حرف ها روی ما تاثیری نداره... 💞چون حضرت آقا رو داریم💞 ان شاءا...این کمک ما،باعث بشه دردی از دل مادرها وبچه های اونجا دوا بشه😔 به امید نابودی و ذلیل شدن اسرائیل و هرکسی که کمک میکنه بهشون✊🏻 پ.ن:عکس تزئيني میباشد.📸 @madaranemeidan
دنبال طلایی بودم که دوستش داشته باشم... پیام های اهدای طلا به جبهه مقاومت رو که میدیدم،حسرت میخوردم🥺 چرا که طلا دارم ولی اجازه ی اهدا ندارم😭 همسرم میگه کمک های مالی که هست کافیه و اهدای طلا لازم نیست 😢 دلم آروم نمی گرفت... کلی دعا کردم و به ائمه و شهدا متوسل شدم... تلاش کردم تا همسرم رو راضی کنم لااقل قطعه ای از طلاهامو اهدا کنم... با بزرگی هم مشورت کردم و ازشون پرسیدم چجوری کمک کنم حالا که همسرم راضی به اهدای طلا نمیشه؟! گفتن از همون کمک های کوچیک دریغ نکن... هر کاری از دستت برمیاد انجام بده و نگو کمه و فایده نداره! لئن شکرتم لازیدنکم... بعد از دوماه تلاش و توسل بلاخره راضی شد😍😭 دنبال طلایی بودم که دوستش داشته باشم،حالا که میخام اهدا کنم،باید از بهترینش بگذرم... انگشتری داشتم که وقت تولد پسرم،پدرم بهم هدیه داده بود! خیلی برام عزیز بود... همونو گذاشتم تو جعبه و با دعاهای قشنگ راهیش کردم برای کمک به مقاومت❤️ درسته که در برابر طلاهایی که دارم ناچیز بود اون قطعه طلا، اما امید دارم خدا برکت بده به این تلاش ها و همسرم راضی بشه قدم های بیشتری تو راه کمک به مقاومت برداریم ان شاءالله😊 @madaranemeidan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰پیام یک دختر آواره سوری به رهبر انقلاب 🔹خودش جلو آمد و به فارسی گفت که از دیدن شما خوشحال هستم. کمی با او صحبت کردیم و از او خواستیم پیامش را به رهبر انقلاب بگوید. 🔸 گفت:« نامه ای از قلبم به قلب سیدناالقائد.ما تا زمانی که پرچم را به دست امام زمان(عج) برسانید، در این راه ثابت و محکم و استوار ایستاده ایم. 📍هرمل لبنان٫ ۱۴ دی ۱۴۰۳ 🔻کانال روایت سفر یک طلبه به لبنان 🆔 @talabeh_erp
17.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠اینجا زندگی همچنان جریان دارد لبنان دیماه ۱۴۰۳ ارتباط با کودکان آواره سوری شماره حساب:
3607710157963971
شبا:
IR190600360771015796397001
شماره کارت:
6063737005209034
به نام منتظران موعود سبزوار @hadi_hoseinpor
کاردستی پیروزی و سرسبزی فلسطین دیروز پسر کلاس اولی من واسه خودش کارتن و کاغذ و چسب آورده بود و از ظاهر قضیه معلوم بود میخواد کاردستی درست کنه... منم مهمون داشتم و تازه خونه رو جارو زده بودم... کلی سر بچه م غر زدم که الان چه وقت این کاراس؟!نمیبینی داره برامون مهمون میاد؟؟! امروز صبح که رفت مدرسه کاردستی ش رو که توی اتاق گذاشته بود دیدم... پشیمون شدم که چرا سر بچه غر زدم... الهی بمیرم 😔 قربون دل پاک بچه ها🥺🥺 اینم کاردستی که درست کرده بود👇 پرچم ایران و فلسطین رو کشیده زیرش درخت به امید پیروزی و سرسبزی فلسطین... میگه ایران بهشون کمک میکنه پیروز بشن🥺 @madaranemeidan
🔰زندگی بسیار سخت است ولی جریان دارد... 🔹امروز ظهر به دنبال داروی یک خانواده شهید بودیم که کنار خیابون با این صحنه روبرو شدیم. 🔸مردی از آوارگان سوری با حداقلی ترین امکانات یک پیرایشگاه برپا کرده بود و تابلویی زده بود تا از این طریق امرار معاش کند و عزت نفس خود را حفظ کند. 🔻کانال روایت سفر یک طلبه به لبنان 🆔 @talabeh_erp
📸امروز سالگرد حاج قاسم سلیمانی بود، اینجا شهر هرمل لبنان است و کودکان خودجوش نقاشی کشیدند و نامه به حاج قاسم نوشتند... کاش حس و حال افراد قابل گفتن بود، اسم سید القائد و حاج قاسم اینجا خیلی پررنگ هستش اشک است که از چشم ها سرازیر می‌شود. 🔻کانال روایت سفر یک طلبه به لبنان 🆔 @talabeh_erp
🔰ماه شهادت طلبان 🔹رزق بین الطلوعین امروز ما آشنایی با شهید«علی منیف اشمر» بود. این شهید عزیز جزو اولین شهادت طلبان حزب الله بوده که به «قمر الاستشهادیین» معروف است و قدرت امروز حزب الله حاصل رشادت همچین مجاهدانی است. 🔸 انشاءالله ظرفیت های سوری هم با مجاهدت مجاهدان سوری فعال خواهد شد و همان طور که حزب الله لبنان در دوران بحران با اسرائیل شکل گرفت، جنبش مقاومت سوریه هم شکل خواهد گرفت. 🔻کانال روایت سفر یک طلبه به لبنان 🆔 @talabeh_erp