هدایت شده از مادَرانه سَبزِوار
🔴 آیا در برابر سوالات و شبهات اطرافیان در مورد انقلاب و نظام، پاسخی ندارید؟
🔴 آیا بارها وسط بحث های سیاسی واجتماعی، دوست داشتید ذهن هایی که دشمن منحرف کرده را بیدار کنید ولی اطلاعات ناقص مانع شده؟
🔴 آیا آگاه شدن و آگاه کردن را وظیفه دینی و اجتماعی خود می دانید ولی نمیدانید چه منابعی معتبر است؟
دیگر نگران نباشید!
🟢 واحد تبیین مادرانه سبزوار برای شما برنامه دارد!
تا روز انتخابات، قرار است هر هفته دور هم جمع شویم
مستند و فیلم ببینیم 📺
با هم گفتگو کنیم
و خود را مجهز کنیم که در جنگ روایت ها ، مجاهد عرصه تبیین شویم انشاالله 💪
🔶 این هفته چهارشنبه ۶ تیر ساعت ۱۸
🎞 مستند دیوارکش
روایتی از نحوه بهره برداری سیاسیون از امور مورد توجه مردم
زمان : ۶۹ دقیقه
مکان: خیابان بیهق، روبروی پایگاه شهید شجیعی، ستاد مردمی "ایران من"
(مجمع بانوان خط سوم)
❌ ویژه بانوان
🔷 بیایید دست دوست و آشنا و همسایه را هم بگیریم و پای این سفره بیاوریم.
🟢 فقط کافیست اینجا ثبت نام کنید:👇
@yazahra19901
الّلهُـمَّـ؏جـِّللِوَلیِّـڪَ الفــَرج🌿
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
♡| @madaraneh_sbz99 |♡
💠چالش دانه های شکر
قسمت اول 🌱
بعد از حال و احوال
و یکم ارتباط گیری
بحث رو شروع کردم:
(جلوم یه سینی گذاشته بودم که توش چندتا پیاله ی شکر سفید، نمک، شکر قهوه ای، یه پیاله ی خالی و یه لیوان آب بود.. یه مشت لوبیا هم کنارم مخفی کرده بودم که به وقتش رونمایی کنم!)
رو به مخاطب، اشاره به جلوم گفتم:
میخواییم یه سری مفاهیم رو در قالب مثال با هم بررسی کنیم!
خب اینایی که می بینین نمک و شکر و شکرقهوه ای هست..
توی این مثال،
فرض کنین هرکدوم از ما، یکی از این دونه های شکر یا نمک باشیم!
همونطور که رنگ و مزه ی بعضی از این مواد باهم متفاوته،
آدما هم باهم فرق دارن..
ما انسان ها علاوه بر ظاهر متفاوت، علایق، سلایق و طرز فکر متفاوت داریم..
حالا هرکدوم از ما آدم ها میاییم و باهم شروع میکنیم به تعامل..
(شروع کردم از نمک و شکر هایی که توی پیاله های جدا بودن، با قاشق کم کم ریختم توی ظرف خالی و همزمان ادامه دادم..)
ما آدما شروع میکنیم به تعامل
ازدواج میکنیم، تشکیل خانواده میدیم،
همسایه میشیم،
همشهری، هموطن..
و کلی هم دیگه رو کنارهم میزاریم وجامعه رو شکل میدیم.
اما همه چی اینقدر خوب و خوش و راحت پیش نمیره
همیشه یه عده هستن که چشم دیدن پیشرفت جوامع رو ندارن!
هرلحظه دنبال دشمنی اند.
(لوبیاهایی که یه گوشه پنهون کرده بودم، گرفتم دستم..)
فرض کنین توی این مثال،
این لوبیاها همون آدمای بدطینت و دشمنای ما باشن...
ببینین چقدر شکل و رنگشون با ما فرق داره
چرا؟ چون تفکراتشون، زمین تا آسمون با ما متفاوته.
ادامه دارد...🍃
قسمت دوم 🌱
اونا میگن فقط ماییم که از همه برتریم فقط ماییم که قدرت انتخاب و تصمیم گیری داریم بقیه حق انتخاب و آزادی ندارن و هرنسخه ای که ما براشون پیچیدیم باید قبول کنن!
خلاصه حسابی قلدری میکنن و بقیه رو برده ی خودشون میدونن!
ببینین چقدر نسبت به آدم های عادی چاق و چله ترن!
چون کشورهای ضعیف تر رو چپاول کردن و منابع شون رو دزدیدن!
قدرت و رسانه و ثروت باد آورده دارن.
البته ما نمیذاریم اینطوری بمونه و بزودی ازشون پس میگیریم.
حالا اینا چیکار میکنن؟
(حبوبات رو میریزم توی همون ظرف مخلوط نمک و شکر و شروع میکنم به هم زدن)
اینا، نماینده هاشونو میفرستن توی کشورا و جوامع، تا بین مردم نفوذ کنن، رخنه کنن و شروع کنن به همه ی ساختارها آسیب و صدمه زدن..
فساد ایجاد میکنن، تفرقه میندازن بین مردم.. هرخرابکاری که فکرش رو بکنین سر ملت و کشورا درمیارن و میندازن گردن مردم و نظامشون.
مردم فک میکنن کشور و نظامشون مشکل داره،
درحالی که مشکل جای دیگه است...
اون دشمن اصلی و تفکراتشون رو باید شناسایی کنیم و بیرون بندازیم...
اما کار یکم پیچیده است...
چرا؟ چون اونا تونستن مخفی بشن و به این سادگی شناسایی نمیشن!
اما از اون جایی که خدا همیشه برای نجات بشریت نعمت خاص خودش رو داره..
اینجا هم به کمک آدما اومده..
حالا از این موهبت الهی میخواییم توی قالب همین مثال رونمایی کنیم!
اون نعمت وجود امام و ولی جامعه است..
حالا ببینیم نقش امام و ولی در جامعه چی هست!
(شروع کردم از دونه های شکر و نمک آروم آروم ریختم توی آب وهمزمان ادامه دادم)
ببینین وقتی ما مردم میریم زیر پرچم و لوای امام و ولایت قرار میگیریم
وقتی دل میدیم به ولایت
میدونین چه اتفاقی میفته؟
(شروع کردم با قاشق به هم زدن آب تا نمک و شکر ها خوب حل بشن و مایع یکدستی درست بشه،
و همزمان ادامه دادم)
وقتی مردم با طیف ها و گرایش های مختلف میرن زیر پرچم ولایت،
درواقع در دریای معرفت و عشق به امام ذوب میشن..
مثل این دونه های شکر ونمک در آب
مردم همه با هم یک رنگ و یک دست و یک پارچه میشن...
درست مثل همین آب صاف و زلال🧊
(لیوان آب رو همزمان با صحبت هام بالا بردم تا صاف و زلالی رو ببینن)
ببینین دونه های شکر وقتی خودشون بودن به راحتی میشد از هم جدا شون کرد اما حالا که دل سپردن به امام
چنان پیوند عمیق و محکمی بین مردم شکل میگیره
که دیگه نمیشه تفرقه بینشون انداخت.
اصلا دیگه دونه ی شکری توی آب دیده نمیشه که بخوان ازهم جداشون کنن.
همه ی اون دونه ها با هم یکی شدن، یک دل و یک دست شدن.
قطره های آب چنان محکم دست همو گرفتن که دیگه جدایی ناپذیرن.
حالا
اگه دشمن بخواد بیاد وارد جامعه بشه
ببینیم چی میشه؟
(چند تا لوبیا ریختم توی لیوان آب و اشاره کردم بهش)
ببینین حالا که جامعه با وجود ولایت، بهم پیوند خورده و یک رنگ شده،
دیگه دشمن نمیتونه توش نفوذ کنه چون به راحتی قابل شناساییه
و سریع دور انداخته میشه..
اینه مفهوم و نقش ولایت👌
حالا که نزدیک عید ولایت یعنی غدیر هستیم
در آستانه انتخابات هستیم
حواسمون باشه
یکی از نمود های همین پیوند اجتماعی داره رقم میخوره
چشممون به ولی جامعه باشه
که توی این برهه چی از ما خواستن:
🔹کمک به مشارکت پرشور و حداکثری
🔸شناخت اصلح
🔹و معرفی اصلح به جامعه
اتفاقی که در غدیرخم افتاد هم همین بود
دستور خدا به پیامبر برای معرفی اصلح به جامعه
درخواست پیامبر از مردم برای بیعت با امام (که درواقع همون اعلام رای به امام بود)
که اینها نشاندهنده اهمیت پذیرش مردم و توجه خدا به رشد جامعه هست
.
.
.
.
.
پارورقی:
اگه خواستین این چالش رو انجام بدین،
حواستون باشه، داخل آب، خیلی خیلی کم شکر قهوه ای بریزین چون رنگ آب رو تیره میکنه و اون صافی و زلالی رو که ما لازم داریم به مخاطب نمیرسونه...
پایان🍃
#روایت
#مادرانه_سبزوار
@madaranemeidan
💠جمله ای که خستگی هامو شست...
چند روز بود به مادرم قول داده بودم که برم خونه شونو تمیز کنم ولی فرصت نمیشد...
یه روز دعای ندبه مادرانه بود...
یه روز جلسه داشتیم ...
یه روزم رفته بودیم تببین !!
تا اینکه گفتم یکشنبه حتما صبح میرم.
۳ تا بچمو برداشتم و راهی خونه مامانم شدم.
تا ساعت ۴ ونیم کارا طول کشید...
ساعت ۵ با دوستان قرار داشتم برای روشنگری برم.
سریع اسنپ گرفتم توی راه از خستگی چشام رو هم میرفت 😴
به مقصد رسیدم.
با دوستان کوچه به کوچه میرفتیم که هر جا خانم ها دور هم نشسته باشن،روشنگری کنیم.
تا اینکه رسیدیم به مغازه این خانم مسن که با چندتا از همسایه هاشون دور هم جمع شده بودن...
بعد از احوالپرسی ازشون اجازه گرفتیم چند دقیقه وقتشونو بگیریم.
گفتیم: نظرتون در مورد انتخابات چیه ؟!
شرکت میکنید؟
سریع با لهجه سبزواری جواب داد:
بله که رای مِتِم (میدیم)رای نَتِم چیکِر مَرَه؟؟!
گفتم آخه دشمن خیلی میگه رای ندین و مشارکت نکنید...
با همون لهجه قشنگش ادامه داد:
اِگه دشمن بیایه و مسلسل ریبیریم بگیره وازوم مِروم رای مِتوم.
بهش گفتم: حاج خانم باید این جمله ای که گفتی تو قاب کنیم بزنیم دیوار!!
خوشحال شد 😄
در آخر ازش اجازه گرفتیم که یه عکس یادگاری ازش بگیریم.
تمام خستگی اونروزم با حرف همین حاج خانم رفت...
#روایت
#مادرانه_سبزوار
@madaranemeidan
💠نامساعد بودن وضعیت اقتصادی
رفتم خونشون دیدم مشغول دوخت و دوزه...
مامانم هم کنارش نشسته...
همسایه ن ولی مثل دوتا خواهرن!
هنوز لباس سیاهش تنه شه...
آخه هنوز چهلم مادرش نشده 😞
جوونی ها خواستگار داشته اما مادرش راضی نشده و باعث مجرد موندن این گل دختر شده...
ایشونم عمر ۴۰_۴۵ساله ش رو صرف نگهداری این مادر کرده...
در صورتی که خواهر برادرهاش همه سر خونه زندگی خودشون هستن!
حالا قبل فوتِ مادرش،یه بنده خدایی اومد خواستگاریش و عقد کردن!
زمان جشن عروسی که رسید، مادرش فوت شد و جشن عروسی کنسل شد...
نشستم،خوش و بش کردیم.
از اینکه ازدواج کرده و دیگه دوخت و دوز نمیکنه باهم شوخی میکردم و میخندیدیم.
بین صحبت ها،بحث رو بردم سمت انتخابات و گفتم: خب حالا به کی میخوای رای بدی؟!
گفت : به هیچکس!
مگه میخوام رای بدم اصلا؟
شروع کردم براش صحبت کردن از اینکه این انتخابات بازتاب جهانی داره
نشون میده که چقدر ملت پشت کشور هستن...
من و شما هم رای ندیم بالاخره یه نفر رای میاره ولی چه فایده،در درجه اول میزان مشارکت مهمه...
یه دفعه صداش رفت بالا و بغض کرد
خودش رو کنترل کرد گریه نکنه:
_چرا رای بدم؟! پولای کشور رو میفرستن فلسطین اینطرف زن و دختر کشور من تا کمر تو آشغالا خم میشه،جوون مملکت شغل نداره،
گرونیه...
گفتم شغل نیست چون کارخونه ها تعطیل بوده!!
۷۰۰۰ کارخونه رو شهید رئیسی احیا کردن خود این ایجاد شغله!!!
میگی خودشون انتخاب میکنن؟پس چرا پس اینقدر خرج میکنن رای بیارن؟!
قضیه ی برجام رو براش توضیح دادم...
ساکت شد!
اما چند لحظه که گذشت گفت: بعد عقد واسه وام ازدواج رفتم، گفتن وام واسه طرح جوانی جمعیت هست چون سن شما بالاست به شما تعلق نمیگیره!!!!حالا که سنم بالاست پس برم بمیرم؟
گفتم شاید بخاطر اینه که بعد شهادت آیت الله رئیسی این اتفاق افتاده؟!
گفت نه قبل از اینکه شهید بشن رفتم، اینو گفتن...
خیلی ناراحت بود...
ولی خب خدا قبول کنه من که تلاش خودم رو کردم 😞
#روایت
#مادرانه_سبزوار
@madaranemeidan
💠به تعداد یاران امام حسین(ع)
باخودم نشستم فکرکردم چه کارایی برای انتخابات میتونم انجام بدم؟!
اول بشینم یکم اطلاعات جمع کنم آگاه بشم اطرافیانمو آگاه کنم.🤔
یکمم فعالیت مجازی کنم تبلیغ کنم.🤔
اگه تونستم روشنگری حضوری برم.🤔
چله ی زیارت عاشورامو بخونم.🤔
و در آخر نذری سیاسی بدم...
همه در حال انجام بود مونده بود نذری سیاسیِ مختصر در حد وسعم!
اول توی گروه پیشنهاد نذری دادم... دوست داشتم که دوستان بیان پای کار که نذری بیشتر و بهتر بشه ولی نشد...البته شرایطش رو نداشتن. شبها وقت خوندن زیارت عاشورا میگفتم خدایا یعنی این زیارت عاشورای بدون تمرکز وخسته آخر شبی اثر داره؟!خدایا نذری م خیلی مختصره اثر داره؟!
راهی فروشگاه شدم و قید خرج اعطینای شخصیه این ماهمو زدم و شد دوبسته ویفر...
چندتا تکی هم برا بچه های خودم گرفتم.اومدم یکم گشتم متن ها به دلم نبود.خودم دلی متنو نوشتم.میخواستم دستی بنویسم،با چندجور کاغذ و خودکار امتحان کردم،پسند نکردم.
به دوستم گفتم،چندبار طراحی کرد تا اونی شد که میخواستم.
موقع چاپ باید سه سری میزدم که میشد۷۲تا!!
ویفر هام ۷۰ تا بودن،رفتم ویفرهای تکی که برای بچه ها رو خریدم چک کردم ۲ تا مونده بود!
نشستم پای اماده کردن با یک مسئله ی شخصی که فکرم حسابی درگیرش بود،صلوات میفرستادم و کارمو انجام میدادم.تموم که شد داخل سبد چیدم.
انگار از درونم یکی گفت ببین نذری اثر داره هر چقدر کم و مختصر!یاران امام حسین(ع)هم ۷۲تن بودن😭
به دوستم پیام دادم که بیاد،نذری ها رو ببره،هرجا صلاح میدونه پخش کنه چون خودم شرایط پخش نداشتم.
انشاءالله که موثر باشه...
#روایت
#مادرانه_سبزوار
@madaranemeidan
💠هرچیزی سر راهمان قرار میگیرد،دلیلی دارد...
وقت انتخابات مجلس که شد، با هر کسی که سر صحبت را باز میکردم میرسیدیم به وضعیت اقتصاد و گرانی...
برای انتخابات ریاست جمهوری،فرصت چندانی برای تحقیق نداشتم .
شاید هم به اضطرار نرسیده بودم که بروم به دنبال جواب درست برای حرفهای حقِ مردممان...
اما اینبار قضیه فرق میکرد. خون شهید جمهور خون همهمان را به جوش آورده بود. شبی که تا صبح با چشمان اشکبار به صفحه تلویزیون زل زده بودم فهمیدم کمکاری کردهام. فهمیدم آقای رئیسی بین ما هم مظلوم بود چه برسد به دشمن.
با شهادتش اشک ریختیم ولی هر اشکمان نهال کوچکی را در وجودمان آبیاری میکرد. نهالی که قرار است ما را به رشد برساند.
از همان روزها، از گوشه و کنار از خدمات شهید جمهور میشنیدم. دیگر آرام و قرار نداشتم.
حس اینکه حق شهید به گردنم مانده مانع راحتیام میشد. تصمیم گرفتم اولین کاری که برای انتخابات انجام میدهم تحقیق در این مورد باشد.
چند روزی مشغول بودم و از چندین منبع معتبر مطلب پیدا میکردم اما شلوغی روزها و شلوغی اطرافیانم مانع میشد که تمرکز کنم و به جمعبندی برسم.
بالاخره جمعه شب با خودم عهد بستم تا زمانی که این کار را به پایان نرساندم پلک روی هم نگذارم.
از خواب خانواده و سکوت شب استفاده کردم و بالاخره نیمههای شب کارم به پایان رسید و آسودهخاطر چشم روی هم گذاشتم...
ظهر روز بعد، حین رفتن به حسینیه برای اکران مستند، مطالب را به کانالم منتقل کردم.
کار انتقال مطالب که تمام شد، مستند شروع شد.
مستندی که نه اسمش را میدانستم نه موضوعش را!!
هر چه جلوتر میرفتیم بیشتر و بیشتر جذب میشدم...
مستند به شدت لازم بود و به همان شدت دردآور...
درباره پشتصحنه اقتصاد ایران و علت چندبرابر شدن ارز .. درباره نقدینگی بانکها و ... بود.
احساس بدی داشتم نسبت به وقایعی که اتفاق افتاده بود و من تا امروز بیخبر بودم. تصور اینکه شهید جمهور چه روزهای سختی را گذرانده، قلبم را مچاله میکرد.
اما یک چیز دلگرمم میکرد...
اینکه دقیقا همان لحظاتی که مطالب موردنظرم را درباره خدمات شهید جمهور پیداکردم، این مستند با این موضوع مهر تاییدی بود بر کاری که کردم. معلوم شد باید هرچه بیشتر و بیشتر این مطالب را به گوش مردممان برسانم.
گذاشتن این مستند بر سر راهم، حسن ختام این موضوع بود.
شاید این اتفاق هم گوشهای از آیهی ۶۹ سورهی عنکبوت بود.
خدا خودش گفته وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا
و من باور دارم این مستند هم گوشهای از سبلنا بود...
#روایت
#مادرانه_سبزوار
@madaranemeidan
💠قضاوت
خیلی دوست داشتم کاری برای انتخابات انجام بدم...
همه ی تلاشم رو به کار بگیرم تا مردم بیان پای صندوق رای که آینده کشورمون رو رقم میزنه...
اما محدودیت هم زیاد دارم😵💫
از طرفی همسری که همراه نمیشه تو این مسیر و خودش رو هم باید با ترفندهااااا ترغیب کنم بیاد رای بده🥴
از طرفی حال عمومی نامساعدم....
با صدای تلفن به خودم اومدم خواهرم بود،میگفت فردا میخوام با دوستم بیام خونتون...
من هم ناخوش احوال بودم ولی گفتم: مهمون برکته بیاین🥰
این وسط یادم اومد از دوست و همسایه ای که دلباخته خواهرمه و با صندوق رای هم قهره!(وقت انتخابات نماینده ها باهاش صحبت کردم و گفت همشون میرسن به منصب از ما یادشون میره و... در نهایت گفت باید ببینم چی میشه)
راستش حوصله مهمون زیادی نداشتم🙈
مخصوصا که اعصاب بچه ها رو هم خیلی نداره و همیشه میگه چرا اینقدر بچه میاری؟!😶🌫
اما بهش پیام دادم که خواهرم داره میاد خونمون تو هم بیا خوشحال میشم😊
دختر خیلی خوب و مهربونیه فقط با بچه زیاد مخالفه و حوصله یه دونه خودشم نداره ولی از جایی که شیفته ما بود سر وصدای ۹ تا بچه رو به جون خرید😅 و موند تو جمع ما...
بین صحبت ها دنبال بودم یجوری بپرسم که رای میده یا نه که خواهرم تیر خلاصی رو زد
گفت : فرشته تو امسال به کی میخای رای بدی؟
گفتم: مگه فرشته رای میده؟!😄
یهو گفت: آره میخام رای بدم ولی هنوز تصمیم نگرفتم به کی...میخام برم ستاد هاشونو ببیینم بعد رای بدم همینجوری که نمیشه!
توی دلم ذوق کردم که میخاد رای بده😍
اون روز گذشت و بعد از اون
باهاش قرار گذاشتم چند روز دیگه برم خونه ش...
میخام خدا بخواد به بهانه دیدن دستپختش برم خونه ش ببینم تصمیمش چیه🙈
#روایت
#مادرانه_سبزوار
@madaranemeidan
💠سبزوار گردی و روشنگری
دلم گرفته بود،
مثل همیشه بچه هام همراهی نمیکردن،تصمیم گرفتم خودم تنهایی اسنپ بگیرم برم امامزاده یحیی زیارت و بعدش مسجد جامع نماز مغرب و عشا بخونم... یه دوری هم بزنم توی خیابونها و برگردم ...
از شانسم هرچی منتظر اسنپ شدم نیومد که نیومد، ولی به نیّتم فکر کردم و پیاده راه افتادم تا خودمو به خیابون اصلی برسونم و تاکسی بگیرم،خونمون از خیابون اصلی دوره
ریا نباشه چون به زیارت و بعدش نمازجماعت برسم تاکسی دربست گرفتم و رفتم😁
بنده خدا گفت سی تومن میشه ولی هرچقدر دوست داری بده،تشکر کردم و خدا خیرتون بده گفتم و سوارشدم.
من که منتظر فرصت بودم برا شروع صحبت از همین جملشون استفاده کردم و گفتگو باهاشون رو شروع کردم،بنده خدا سن وسال پدرم رو داشت،مسیر تا امامزاده از خونمون حدودا یه ربع طول میکشه، از رانندگی و بی فرهنگی بعضی راننده ها بگیر تاااااااا انتخابات حرف زدیم،خدارو شکر کردم که رای میدن...
سی تومن پول رو دادم و پیاده شدم...
سرتون رو درد نیارم، برم سراغ ادامه سبزوارگردیم😂😜
بعد زیارت و نماز،تو بیهق به چندین مغازه سر زدم و رفتم و رفتم رسیدم... پست و تلگراف،دیروقت شده بود،جرات نکردم اسنپ بگیرم،منتظر تاکسی شدم و دعا میکردم تاکسی به مسیرم بخوره، الحمدلله پیداشد و راه افتادیم.
جالبه راننده رادیو رو تو پخش مناظره تنظیم کرده بود و گاهی از حرفهای اونا برام میگفت و گله میکرد،منم یا تایید میکردم حرفشون رو یا مخالفش رو بهشون توضیح میدادم...
بالاخره کنجکاویم گل کرد و بهشون گفتم با این اوصاف شما رای میدین یانه؟
اولش گفت نه😔
منم از وقتی که عضو مادرانه شدم،یکم از حرفهایی که از عزیزان دل دغدغه مند یاد گرفته بودم براشون گفتم،
نزدیک خونه رسیدم،
قبل پیاده شدن بهشون گفتم سعی کنین حتما برید و رای بدید...
گفت: ان شاءالله میرم رای میدم 😃
خدایا شکرت...
خدایا نتیجه انتخابات مون رو ختم بخیر و امام زمان پسند قرار بده،آمین یا رب العالمین...
#روایت
#مادرانه_سبزوار
@madaranemeidan
💠داستان بیعت با امام علی(ع) و انتخابات
عید غدیر از راه می رسید.
با ایام انتخابات تداخل پیدا کرده بود...
میخواستم هم اطعام داشته باشم و هم برای انتخابات کاری کرده باشم!
ماجرای غدیر و بیعت مردم با ولی و ربطش به انتخابات ریاست جمهوری رو قبلا دوستم برام توضیح داده بود... نشستم با خودم فکر کردم و به صورت داستانی نوشتم...
همسرم زحمت جام شون رو کشید...
نذری ها رو که آماده کردیم، تو ظرف ها کشیدیم و بردیم در خونه همسایه هامون. برگه ها رو همراه با غذا می دادیم بهشون...
یه تعداد از برگه ها اضافه اومد، صبح که میخواستم برم پیاده روی گذاشتم زیر برف پاک کن ماشین همسایه ها...
#روایت
#مادرانه_سبزوار
@madaranemeidan
💠چیزی که میخواستم اتفاق افتاد!!
حسابی احساس بیخودی بودن داشتم!😭
دلم میخاست غیر از چله ی زیارت عاشورا و پیام های روشنگری مجازی بازم کار انجام بدم،مثل نذری سیاسی.
اما حسابی که خالی بود و اوضاع جسمی نامساعد مانع میشدن😞
روز عیدی دلم گرفته بود.
توی دلم گفتم: یا علی! دلم میخواست نذری بدم و روشنگری کنم،اما خودت میدونی ....💔
ناراحتیم توی دلم بود و لبخند روی لبم.
به خدا واگذار کردم.
یهو مامانم تماس گرفت و گفت:میدونم که حال جسمی خوبی نداری ولی میخوام برای امشب ساندویچ مرغ نذری درست کنم به عشق امام علی(ع)،مشارکت مردم و پیروزی اصلح در انتخابات!
اشک شوق تو چشام حلقه زد🥲
گفتم:همین الان میام🏃♂
با وجود درخواست های جورواجور بچه ها و وقفه بین کار،خدا به وقتمون و حجم مخلفات ساندویچ برکت داده بود و خیلی خوب همه چی داشت پیش میرفت☺️
یهو یادم اومد مقرری چله زیارت عاشورای امروز رو نخوندم!
صوت زیارت عاشورا پخش کردم و همه با هم خوندیم که ان شاءالله لقمه ی پاک و هدایتگر خورندگان بشه🤲
فقط مونده بود چاپ برگه ها برای دعوت به مشارکت در انتخابات...
سریع گوشی رو برداشتم و و از ایده های نذری سیاسی ایده گرفتم.
روز عید بود و همه جا تعطیل...
فقط یه مغازه برای چاپ کردن باز بود،۱۰ برابر قیمت چاپ حساب کرده بود 😩
ساندویچ ها و برگه های قشنگشون با مضمون:
💚غدیر یعنی بهم پیوستن قطره ها و جاری شدن در مدار ولایت.بیاید قطره نمانیم و دریا شویم.
قرار ما ۸ تیر پای صندوق های رای برای به دریا پیوستن قطره ها💚
بعد از چسبوندن روی ساندویچ ها،رفتن که به مردم برسن.
ان شاءالله به امید اثرگذاری...
#روایت#مادرانه_سبزوار @madaranemeidan
💠ماجرای غدیر چه بود؟!
کم کم عید غدیر از راه می رسید.
تداخل کرده بود با ایام انتخابات...
میخواستم هم اطعام داشته باشم و هم برای انتخابات کاری کرده باشم.
ماجرای غدیر و بیعت مردم با ولی و ربطش به انتخابات رو دوستم برام گفته بود،
نشستم و فکر کردم🤔
ماجرا رو به صورت داستانی نوشتم و دادم به همسرم که چاپ کنن...
نذری هامون که آماده شد،توی ظرف ها کشیدیم و در خونه همسایه ها بردیم... برگه ها رو همراه با غذا می دادیم بهشون...
یه تعداد از برگه ها اضافه اومد صبح که قصد رفتن به پیاده روی داشتم،با خودم برداشتم و سرراه زیر برف پاک کن ماشین همسایه ها میذاشتم.
#روایت
#مادرانه_سبزوار
@madaranemeidan
💠نذری سیاسی غدیری
این روزا بخاطر انتخابات خیلی سرم شلوغه...
از یه طرف روشنگری،
از طرف دیگه قبول مسئولیت اینجا..
از طرفی خانه داری و همسر داری و بچه داری باید کوتاهی نکنم!!
امسال عید غدیر با انتخابات تداخل پیدا کرده پس نذری غدیرمون رو با نذری سیاسی یکی کردیم!
با همسر، وسایل ساندویچ رو خریداری کردیم روز عید از صبح مشغول آماده کردن ساندویچ ها شدیم...
به خواهرم سپرده بودم که یه متن برات میفرستم ،به تعداد چاپش کن و بیار...
متنش این بود:
( درس غدیر برای ما چیه ؟
تکیه به حرف ولی و انتخاب فرد اصلح )
همسایه هامون یکی یکی میومدن برای کمک بدون اینکه من چیزی بگم!!!
انگار حضرت علی(ع) نیرو فرستاد و کارهامون پیش رفت ...
همونجور که آخرین مناظره ها رو گوش میدادیم نذری غدیر و نذری سیاسی مون رو آماده میکردیم.
ساعت ۴ تموم شد و رفتیم برای پخش
خداروشکر تا ساعت ۶ تموم شد...
#روایت
#مادرانه_سبزوار
@madaranemeidan
💠دوستانی به زلالی آب روان...
به خاطر فشار حجم زیادی از فعالیتهای انتخاباتی و روشنگری و رسیدگی به بچه ها و... در بستر بیماری افتادم.
دکتر رقتم و به سرم و آمپول کشید...
رفقای عزیزم،که از آب زلالترید...
مدام خبر میگرفتن از من و
برام غذا می آوردن...
اون دوران گذشت و سرپا شدم...
یه روز یکی از بچهها،یه نایلون داد دستم...
گفت:، دیدم ضعیف شدی اینو آوردم که بخوری و قوت بگیری و بتونی ادامه بدی
یه بسته سویق بود...
#روایت
#مادرانه_سبزوار
@madaranemeidan
💠قدم های کوچک ما...
وقت زیادی نداشتیم...
دلم میخاست یه نذری سیاسی واسه عید غدیر داشته باشیم.
با پیشنهاد دوستم تصمیم به جمع کردن کمک مردمی واسه پخت عدس پلو گرفتیم...
به لطف امیرالمومنین کمک جمع شد و ظهر عید با بچه ی تو کریر
راهی خونه دوستم شدم
عدس پلو رو با ناواردی تمامممم بار گذاشتیم😶
مشغول اماده کردن برگه های روشنگری مون شدیم...
بالاخره اذان مغرب همه چی آماده شد و با همسرم رفتیم تو کوچه برای پخش نذری 😍
بهترین قسمت کار،
همون دعای خیر مردم مهربونمونه که با گرفتن یه نذری کوچیک بدرقه زندگیمون کردن
امیدوارم خدا به این قدم های کوچیک ما برکت بده ❤️
#روایت
#مادرانه_سبزوار
@madaranemeidan
💠معیار های تشخیص درست رهبری...
در این چند روز بارها شنیدم از جزیره ایتا بلند شوید و به کف کوچه و خیابان بروید، بین مردم گفتگو کنید...
دیروز فرصت را مغتنم دیدم و زدم بیرون از خونه...
چند بار چرخیدم،
از کجا شروع کنم؟
چه بگویم!؟
سر صحبت از کجاست؟!
میزِ گرفتن قند خون...
جای بدی نبود!!
سلام حاج خانم عیدتون مبارک.
الحمدلله که فشار خوبه؟
چند بود؟
رای میدین؟ انتخاب کردین؟ به عقب برنگردیم؟
جرقه زده شد...
شروع کردم:
چرخیدم و اگر راهنمایی خواستم کاندید خودم را تبلیغ کنم...
گاه افسوس خوردم...
با تمام این شرایط و امکانات برای آگاهی
زنی را دیدم که فلان کاندید را چون خوشتیپ است انتخاب کرده!!!!😳
دیگری را دیدم که دعوایشان سر کاندیدای جبهه انقلاب است و گیس گیس کشی که فلانی نه فلانی...
و رای اولیها و سر پر سودا
تاثیر توان می خواهد
تاثیر قدم می خواهد
خواستم برداشته باشم
با وسع کم اما امید بسیار
خدا هم رحممان کرد وگرنه همان خانم که بعدا در صف مسجد دیدمش قاتلمان نشد .
#روایت
#انتخابات
@madaranemeidan
💠پای کشور می ایستیم حتی در شرایط سخت...
سلام به دوستان مومن، متعهد، انقلابی، ولایی ، پیرو خط رهبری ، غیر تعصبی، کوشا، و مادران همیشه در صحنه
عیدتون مبارک❤️❤️❤️
خدا قوت به همگی
ان شالله تک تک لحظات ، ثانیه ها و قدم هایی که در این مسیر برمی دارید ذخیره آخرت تون بشه و دل آقا امام زمان شاد بشه
بنده راستش فرصت زیادی برای روایت گری ندارم
اما چند روزی هست که برای تبلیغ به روستاهای ششتمد میریم
واقعا روستایی ها با همه ی کمبودها و سختی هایی که می کشند و امکانات کمی که دارند، باز هم پای این نظام و انقلاب صادقانه ایستادند و دست مریزاد بهشون که اینقدر پاک و ساده و تابع هستن
واقعا دل آدم به درد میاد، وقتی که رفتیم به روستایی که آب و برق و گازشون ردیف نبود و مدام قطع میشد و بندگان خدا گله می کردند که در چه وضعیتی زندگی می کنند
اما باز هم تا عکس شهید رئیسی رو می دیدند اشک در چشمانشون جمع میشد و می گفتن که به نیروی انقلابی رای می دهند
ان شالله که به حق امام زمان و عنایات اولیای خدا، شنبه خبرهای خوبی بهمون برسه و خود شهدای خدمت برای سربلندی کشورمون دعا کنند...
الهی آمین
#روایت
#مادرانهسبزوار
@madaranemeidan
💠کارهایی که میتونم انجام بدم...
چند روزی میشه به روستا اومدیم...
یکی از کارهایی که برای روشنگری به ذهنمون رسید انجام بشه این بود که دخترم و پسر آبجیم که ۵،۶ سالشونه، یه تعداد پوستر انتخاب اصلح بود که با خودمون آورده بودیم،همراه مامانم رفتن تو روستا که توزیع کنند و اگه کسی سوالی پرسید سعی کنن تا اونجا که میتونن روشنگری کنند توی محیط روستا...
کار دیگرم این بود که الان دیدم که شاید نتونم اینجا کارخاصی کنم،برای مخاطبین خاکستری گوشیم یه صوتی راجع به انتخاب اصلح گذاشتم و به مشارکت حداکثری و انتخاب اصلح دعوتشون کردم.
#روایت
#مادرانهسبزوار
@madaranemeidan
💠پرتقال چیه؟؟!!
این بار همسرم برایم روایت میکند:
در حال جابجایی کارتن کفش ها بودم، یه آقایی برگشته گفته این کارتن ها به درد نمیخوره کارتن موزی ها هم کارتن موزی های زمان شاه،اینقدر محکم بوده...
منم بهش گفتم : داداش اصلا زمان قدیم موز بوده که کارتنش باشه؟! بعد خود آقاهه خنده اش گرفته!گفته آره آره...راست میگی توی روستای ما یه نفر پرتقال آورده بفروشه مردم روستامون اصلا نمیدونستن چیه!!!بیرونش کردند گفتند معلوم نیست چی اورده بفروشه مردم بخورن مریض بشن 😁
خیلی روایت جالبی بود برام...
#روایت
#مادرانهسبزوار
@madaranemeidan
💠مامان،انتخابات یعنی چی؟!
داشتم میرفتم بیرون که پسر۵ ساله ام، ازم پرسید: مامان،کجا میخوای بری؟
+پسرم میخوایم بریم به مردم بگیم بیاین تو انتخابات شرکت کنید و آدم خوبی انتخاب کنید...
_ انتخابات یعنی چی ؟
+ مامان جان،انتخابات یعنی ما میخوایم خودمون یه رئیس خوب برا کشورمون انتخاب کنيم...
_ اگه رئیس خوب انتخاب نکنیم چی میشه؟
+ایرانمون ضعیف میشه...
_ چرا ضعیف بشه؟!
+ برا اینکه با دشمن ها دوست میشه...میخوایم یه رئیس انتخاب بشه که به فکر همه مردم باشه ، به فکر مردم فقیر هم باشه ، یه کاری کنه که ما و بچه هامون رو آدم های قوی و شجاع کنه ...
همینطوری با زبان خودش باهم گفتگو میکردیم...
چند نمونه براش مثال هم زدم،کامل متوجه شد...
خیلی براش جالب بود که ما باید رئیس جمهوری داشته باشیم که این ویژگی ها رو داشته باشه...
#روایت
#مادرانهسبزوار
@madaranemeidan
💠همکاری با مادرانه برای ایران...
این روزها فقط به مردم کوچه و بازار بسنده نکردیم...
با معلمان آموزش و پرورش نیز در ارتباطیم...
با واحد مادر مدرسه که از قبل یه سری ارتباطات و اعتماد سازی ها بینمون به وجودآمده و آموزش وپروش با مجموعه ی مادرانه همکاری میکنه...
حالا در این برهه از زمان برایشان اکران مستند داریم آن هم مستند های خوب و تایید شده در تعمیق دانش سیاسی معلمین ...
ما این مستند ها رو لیست کردیم و پیشنهادش رو به آموزش و پرورش دادیم و برای آن دسته از معلمان که مایل باشن، براشون اکران میکنیم و بعد اکران باهم در مورد مستند گفتگو میکنیم...
#روایت
#مادرانهسبزوار
@madaranemeidan
💠همه باید بیان پاکار کشور...
با توکل برخدا قراره با دوستانم
امروز بریم تو دل مردم روستا و
تا جایی که جا داره برای رضای خدا
روشنگری کنیم،بقیه ش رو هم میسپریم دست خودش...
مگه میشه محض رضای خودش کاری
انجام بدی و روی زمین بمونه؟!❤️
دیروز با بچههای بسیج جلسه داشتیم،قرار شد
چندنفری برای روشنگری، اطراف روستا بریم.
و توی مکان های عمومی مثل نونوایی، مغازه،مصلی شهدا، امامزاده و
هرکجا فکرمون برسه برای تبیین و گفتگو با اهالی بریم...
از ما حرکت،ازخدا برکت انشالله 🤲
باید همه بیان پاکار...هرکی توانایی بیان داره،
هرکی دست به قلمه و...
همه دست بدست هم بدیم
تا خدا کمک کنه الهی آمین🤲
ان شاءلله راه سیّدشهیدمون ادامه داشته باشه ...
سید جان خودتم دعا کن برامون...💔
#روایت
#مادرانهسبزوار
@madaranemeidan
💠نذر غدیری_سیاسی برای امیرالمؤمنین و ایران✌️🏻🇮🇷
انشاالله که با انتخاب درست،سربلند باشیم
و امام زمان (عج) خوشحال بشن...ان شاءالله 🤲🏻
#روایت
#مادرانهسبزوار
@madaranemeidan
💠پیاده روی یا تبیین؟!؟
از خونه زده بودم بیرون و داشتم یکم پیاده روی میکردم...
توی پیاده رو،چشمم خورد به یه خانم که جلو آرایشگاه ایستاده بود!
رفتم نزدیک و اجازه گرفتم:
_میتونم چند لحظه وقتتونو بگیرم؟!دارم یه پژوهش انجام میدم ببینم دلیل رای دادن یا رای ندادن مردم چیه؟
شما رای میدین؟
+نه تصمیم نگرفتم هنوز!
_حتی اگه بدونین رای ندادنتون باعث میشه امنیت کشورتون به خطر بیفته بازم براتون فرق نداره؟!
+نه فکر نکردم راجع بهش...
_ به نظرتون فرق نداره کی رئیس جمهور بشه؟
مثلا شهید رئیسی با دولت روحانی یکی بودن؟
+قطعا فرق هایی داشتن!
_ پس لطفا به خاطر این تفاوت ها بیاین پای صندوق و به کسی رای بدین که راه دولت شهید رئیسی رو ادامه بده...
رفته بود تو فکر و چیزی نگفت...
تشکر کردم و بعد از خداحافظی رفتم!
#روایت
#مادرانهسبزوار
@madaranemeidan
💠شما گشت ارشادین؟!
خانوم کم حجابی روی سکوی پارک نشسته بود...
با فاصله نشستم و مشغول نگاه کردن بازی بچه هام با سنگ های توی پارک بودم که به ذهنم رسید باهاش صحبت کنم ولی دودل بودم...
متوسل شدم به امام زمان(عج) که خودش کمک کنه و رفتم نزدیکش...
_ میتونم چن لحظه وقتتنو بگیرم؟
اول فک کرد گشت ارشادم🤭
+ بله بفرمایین؟!
_دارم یه پژوهش انجام میدم بدونم دلیل رای دادن یا رای ندادن مردم چیه؟
+ من رای نمیدم چون سفره مون هر سال داره تنگ تر و کوچیک تر از قبل میشه!
_به نظرتون زمان روحانی این سختی بیشتر بود یا زمان شهید رئیسی؟
+الان از همیشه بدتره
اونا رو هم خودشون انتخاب میکنن الکی مردم میرن پای صندوق...
همش نمایشیه!😳
_به نظرتون اگه خودشون انتخاب میکنن چرا روحانی که صراحتا مخالف رهبری بود چرا دو دوره رئیس جمهور شد و کلی منابع و منافع کشور رو به باد داد؟!
+ اینم از سیاستشونه!
اصلا شهید رئیسی رو هم خودشون کشتن🤯
_این اخبار رو از کجا میارین؟
+همه میگن!
_همه از بین اخبار خارجی میگن... بله؟!
اما به نظرتون اگه رای ما بی اثر باشه چرا اونا اینقدر میگن رای ندین؟
خب چیزی که بی اثر چرا اینقدر براش نگرانن؟
چرا از وضعیت کشور خودشون فقط خوبی هاشو میگن؟
از وضع اسف بار برخی کشور های خارجی و گرونی و کارتون خوابی و اضطرار برای جمع کردن فضولاتشون از کف خیابون ها🤦♀ گفتم
گفتم
گرونی نباید باشه
ولی طبق آمار بانک های جهانی نرخ تورم تو دولت روحانی خیلی زیاد بود ولی تو دولت شهید رئیسی این نرخ پایین اومد و کلی کارخونه های تعطیل،دوباره به راه افتاد.
انرژی هسته ای مون راه افتاد و کلی کارهای زیر ساختی شکل گرفته که متاسفانه رسانه ای نشده...
+ زمان روحانی گشت ارشاد نبود اما الآن زیاد شده من امنیت ندارم با این وضع تو خیابون...
خواهر زاده ام روسری نمیپوشه جرات نداره بره پارک چون گشت ارشاد گیر میدن بهش!
_ نظری راجع به گشت ارشاد ندارم و رویه اش رو نمیپسندم اما حجاب تو قانون هست و زمانی که جمهوری اسلامی شکل گرفته اکثریت مردم بهش رای دادن و جز قانون کشور ماست...
جمهوری رو براش تعریف کردم و گفتم: امام چقدر تلاش کرده که کشور جمهوری باشه ...
اذان داشت تموم میشد که ازش تشکر کردم که وقتشونو بهم دادن...
موقع خداحافظی پرسید:حالا خودت میگی کی خوبه؟!
گفتم: کسی که برنامه داشته باشه... کسی که درد مردم رو از نزدیک دیده باشه و وقتی دقیق تر پرسید اسم کاندید موردنظرم رو گفتم و خداحافظی کردم.
#روایت
#مادرانه
@madaranemeidan