صبح دنبال بانی برای بیمار شریعتی بودم که ردیف نمی شد از خستگی نیمه نشسته خوابم رفت .. چند دقیقه بعدبا صدای تلفن یکی از خواب پریدم .. صدای مهربونی گفت من مبتونم بانی بشم..(فکر کردم خواب میبینم.. کاش چیز دیگه از خدا مبخواستم🙃) گغتند خودم چند هفته قبل مبتلا بودم یک وعده در اون دوران کسی برامون غذا فرستاد هنوز یادم میاد ذوق میکنم همون موقع نذر کردم سرپا شدم یکی رو همینطور ی ذوق زده کنم..🤩 خلاصه که رفت تو آشپزخونه ی دلنشینش تا خود شب مشغول آبمیوه و غذا و سوپ شد ..
غروب دیدم یکی پیام داده بیمار دیگه ای دیابتی و کرونایی از شریعتی پیدا شده که بدجوری خانواده نیازمنده ولی آبرومند هست..
خانمی که شما باشی.. اول با بیمار کلی چونه زدم قبول کنه تو قالب نذری و اینا قبول کرد.. بعد به بانی صبح با ناامیدی اطلاع دادم ... اومد و بشه... دیدم قبول کرد میگه کمی غذا اضافه تر دارم برای انتقال هم زحمت نکشین خودم هر دو رو میبرم.
. منو دارین در درونم تکبیر میگفتم😂 انگار طلای المپیک گرفتم.
چه کردی با ما مادرانه؟😅
#مادرانه
#صدای_تلفن
#طلای_المپیک
@madaranemeidan
دوستان عزیزم سلام😃😍
ما با یه پویش دیگه برگشتیم کنارتون، در شب میلاد با سعادت بانو زینب کبری سلام الله علیها❤️
می دونید خوش حال کردن و نشوندن یه لبخند رو صورت بندگان خدا چه قدر ثواب داره در پیشگاه خداوند؟! حالا اون بنده ها اگر بچه ها باشند که دیگه چه شود😃😃
حالا ما میخایم با هدیه هایی🎁🎁🎁 هرچند کوچک این لبخند رو ، روی صورت این فرشته ها بیاریم😇
بدین صورت که، تعدادی هدیه آماده کنیم و بدیم به بچه هایی که تو مکان های مختلف می بینیم😊
هدف ما تو این پویش ایجاد حس محبت و همدلی، انتشار حال خوب و برقراری ارتباط با بچه ها و بزرگترهاشون هست.
شما هم می تونید با چند تا هدیه ی کوچولو این پویش رو تو شهر و روستای خودتون آغاز کنید و روایت هاش رو جهت نشر در کانال برای ما ارسال کنید😊
منتظرتون هستیم.
@maryam_barzoyi
#پویش_مردمی_لبخند_فرشته_ها
#مادران_میدان
#همدلی
#محبت
#مادرانه
#بانوان_زینبی
@madaranemeidan
هدایت شده از 🏡کتاب خانه مادرانه سبزوار🏡
🔅به عمل کار برآید به سخندانی نیست!
📚 یک کتابخانۀ مجازی ویژه ی مادران سبزواری
چند خطی پیرامون کتابخانۀ مجازی #مادرانه سبزوار
📕دوشنبهها با خودمان قرار کرده بودیم، از کتابهایی که خواندهایم حرف بزنیم. فکر کردیم به جای سرزنش آدمها از این که چرا کتاب نمیخوانید و ردیف کردن مدام جملات بزرگان در مورد ارزش کتاب خواندن، از کارهای کردهمان حرف بزنیم. به قول جناب سعدی که می فرمود: به عمل کار برآید به سخندانی نیست.
📕کتابهایی را که خوانده بودیم با معرفیهای جذاب به صحن گروه مادرانه میآوردیم و حظمان از خواندن کتاب را با بقیه به اشتراک میگذاشتیم. آنقدر که حتی کتابنخوانها هم دلشان غش و ضعف میرفت برای دست یافتن به کتابهای مذکور!
📕رفته رفته با معرفیهای وقت و بیوقت و به انواع شکلها، بعضی از افراد گروه علاقهمند به مطالعه شدند و دنبال کتابهای معرفی شده میگشتند.
اما این عطش با مشاهدۀ قیمت کتابها در چشم برهمزدنی خاموش میشد.
📕 نشستیم و فک کردیم که چارهای برای این کار بیندیشیم. کلید طلایی حل مشکل، امانت کتاب بود. حالا که کلی مادر مشتاق مطالعه و آن طرف هم کلی آدم مشتاق امانت کتاب داشتیم، گفتیم ما هم این وسط بیاییم و نخ تسبیح این پیوند مبارک باشیم. درست در روز کتابخوانی، کتابخانۀ مجازی مادرانۀ سبزوار دیده به جهان گشود.
📕از کتابهایی که خودمان داشتیم آغاز کردیم و با ذکر صلوات، کتابها یکی یکی وارد قفسههای مجازی کتابخانۀ مادرانه شدند. روز به روز به تعداد افراد کانال اضافه میشد و قفسههای کتاب مادرانه هم هر روز پربارتر از دیروز. از آن طرف هم حس و حال این بده و بستانها را که مادران و فرزندانشان ارسال می کردند، ثبت و ضبط میکردیم و روی کانال قرار میدادیم، تا حال خوب امانت کتاب را منتشر کنیم.
📕از عمر کتابخانه یا بهتر است بگویم امانتکدۀ کوچک ما دو ماه بیشتر نمیگذرد، اما تا حالا چند صد جلد کتاب روی کانال قرار داده شده است. هم چنین تلاش میکنیم که علاوه بر ترویج امانت کتاب، به معرفی روشهای کتابخوانی، معرفی کتابهای کودک و نوجوان و بزرگسال، نقد کتاب و... هم بپردازیم.
📕 در همین راستا واحد مطالعه مادرانه هم تاسیس شد و خوانش کتاب به صورت گروهی آغاز شد. هم اکنون نیز، مشغول همخوانی کتاب طرح کلی اندیشۀ اسلامی از مقام معظم رهبری هستیم. اما قصۀ خواندن و امانتدادن به همین جا ختم نشد. بعد از مدتی، با همکاری مادران عزیز، طرح فروش قسطی کتاب هم به راه افتاد. در این طرح مادران میتوانند کتابهای مورد نظر خود را به صورت قسطی خریداری کنند، تا گرانی مانع خرید کتاب نشود.
قصه های ما با کتاب هم چنان ادامه دارد...
✴️ جهت عضویت در کتابخانه مجازی مادرانه و کسب اطلاعات بیشتر به آیدی زیر مراجعه نمایید.
@maryam_barzoyi
🆔 @salamsarbedar
@ketabkhanemadarane
در اتاقش رو که باز کردم دیدم با یک عالمه چوب بستنی نشسته.. تند تند پرچم درست میکنه میچسبونه میگذاره کنار.. گفتم آخه محیا اینهمه ؟
گفت میخوام بیرون برم باید همرام باشه به بچه ها تو دهه ی فجر هدیه بدم
( تو صحبت های مامانی با مادرانه ای ها متوجه پویش پرچم شده بود و دست به کار شده تا سهم خودش رو زمین بگذاره)
#پای_پرچم_تو
#هر_خانه_یک_پرچم
#پرچم_افتخار
#مادرانه شمال شرق تهران
@madaranemeidan
همه با هم راه میرفتیم که بچه های شاد با بادکنکهای رنگی و مامان های محجبه حس خوبی القا کنند.
به پسرم گفتم فقط به بچه ها و خانم ها شکلات تعارف کن.
رفتیم سمت دوتا خانوم قررررطی🤩 دوتا اقا همراهشون بودند.
پسرم کوچیکه و زبانی شیرین داره. گفت عیدتون مبارک و تعارف کرد. خانم ها شکلات برداشتند، کلیییی ذوق کردند و خندیدند و تشکررررر که.....
پسرم برگشت و به اقایون تعارف نکرد🤣.
خود آقاهه با خنده میگفت احتمالا فقط به خانوم ها میدن.
بعد پسرم اومد سمتم. میگه مامان خودت گفتی به اقایون ندم😎
#مادرانه
#مادرانه_مشهد
#تولد_حضرت_معصومه_سلام_الله_علیها
#مادران_میدان
@madaranemeidan
بعضیها در نگاه اول محل نمیگذاشتند.
رد میشدند. یا نمیگرفتند.
امااااااااااااا بچهها با دل پاکشون دلسرد نمیشدند 🥰
مسرانه💪 دنبال فرد مورد نظر میدویدند جلوش میایستادند و مجدد تعارف میکردند🤣
فرد مورد نظر میخندید.
شاد میشد. با حس خوب قبول میکرد.
بعدددد سرش رو که بلند میکرد، ما میپریدیم وسط. با حجاب و یه لبخند گِل و گُشاد.
عید رو تبریک میگفتیم به خانواده.
تولد حضرت معصومه مبارک باشه خانم کوچولو🥰🥰
کم کم اینقدر حالشون خوب میشد که چند کلمه ایی هم صحبت میشدند.
کار به التماس دعا میکشید🤣🤣 و من محو تماشای ناخن های کاشته و ارایش چشم و مدل مو 🙄
چه تولد با برکتی، ما رو بهم رساند🥰
#مادرانه
#مادرانه_مشهد
#تولدحضرت معصومه سلام الله علیها
#مادران_میدان
@madaranemeidan
روضه نقد!
دخترک گوشه تکیه نشسته بود و پاهایش را مدام بر زمین می کوبید و گریه می کرد.
گاهی وسط گریه هایش، جیغ های بنفش پیاپی می کشید. مادرش هم بی اعتنا پاهایش را توی سینه اش جمع کرده بود،چادر روی صورت انداخته و تسبیح می چرخاند.
چند باری برای دخترک شکلک در آوردم تا شاید کمی آرام شود اما فایده که نداشت هیچ، گاهی صدای جیغ هایش بلند تر هم میشد! چند تا شکلات از توی کیفم درآوردم و برایش تکان دادم، اما بیدی نبود که به این بادها بلرزد!
دوست داشتم آن آمپول و سوزن خیالی که عمری توی مسجد و هییت ها قرار بود از کیف زن ها بیرون بیاید و به ما بخورد تا آرام بگیرم را از توی کیفم دربیاورم، تا شاید دخترک آرام شود.
دروغ چرا مرد این تونل وحشت ساختن ها هم نیستم!
دست و پای قضاوت کردن مان را هم بسته است این بحث های گروهی مادرانه و نمی گذارد حتی توی دلت بگویی:« چه مادر بی خیا.... استغفرالله»
زن های هییت از جیغ و گریه دخترک به تنگ آمده اند و مدام بهش چشم غره می روند. اما او بی اعتنا کار خودش را می کند.
یک دفعه پیرزنی از گوشه تکیه برمی خیزد و به طرفم می آید.
_دختر جان! این چه جور بچه اییه که داری؟ وردار ببرش بیرون نمیذاره صدا به صدا برسه.
تا می خواهم بگویم بچه من نیست، حرفم را می خورم و لبخندی میزنم و می گویم:« چشم حاج خانم!»
ناگهان فکری به سرم می زند. دست بند دست سازم که همین چند دقیقه پیش توی راه پاره شد را از توی کیفم در می آورم. گره اش را باز می کنم و میریزم روی زمین. مهره های دستبند غل می خورد جلوی دخترک و توجهش را جلب می کند.
آرام می شود و زیر چشمی به مهره ها نگاه می کند.
بهش می گویم:« دوس داری با هم دست بند درست کنیم؟»
بادی توی غبغش می اندازد و می گوید:«من خودم بلدم. من همیشه ازینا درست می کنم و...» خلاصه یک لیست بلند بالا از رزومه اش در زمینه دست بند سازی برایم رو می کند.
قانع می شوم و کار را به دستان کوچکش می سپارم.
نگاهی به صورتش می کنم و می گویم:«راستی نگفتی اسمت چیه خانم کوچولو؟»
همین طور که مهره ها را نخ می کند می گوید:« اسمم رقیه اس!»
لبخند می زنم و می گویم چه اسم قشنگی داری رقیه خانم! حالا بگو ببینم برای چی گریه می کردی؟!
سرش را بالا می آورد و توی چشم هایم نگاه می کند، انگار دوباره غمش را تازه کرده باشم با بغض می گوید:« چون بابامو میخوام. دوس دارم برم پیش بابام...»
لبخند می زنم و می گویم:« این که گریه نداره. روضه که تموم بشه با مامانت میرین پیش بابات.»
چشم هایش پر از اشک می شود و می گوید:« بابام نیست. من بابا ندارم. بابای من شهید شده..»
مهره های دست بند از توی دستش پخش زمین می شود.
دلم هری می ریزد پایین. بدنم داغ شده. به سختی بغضم را فرو می خورم. مانده ام رو به روی یک رقیه ی کوچیک بی بابا چه بگویم...
یک دفعه توجه مادرش به طرف ما جلب می شود. نخ دستبند را که توی دست دخترک می بیند، شروع به عذرخواهی می کند.
فوری می پرم توی حرفش و می گویم:«دست بندم پاره شده بود، رقیه خانم از اون موقع داره سر همش می کنه.»
با چشم های غرق خونش لبخندی بهم می زند و می گوید، رقیه استاد این کارهاست.
مادر هم به کمک مان می آید تا مهره ها را نخ کنیم. همین طور که دستش را روی فرش می کشد برای جمع کردن مهره های روی زمین، می گوید:« بابای رقیه چند هفته اییه شهید شده، رقیه از شب اول محرم داره بهانه گیری می کنه. امشب دیگه دستشو گرفتم و آوردم اینجا و گفتم امام حسین خودت میدونی و بچه های شهدا! از من دیگه کاری ساخته نیس...»
دخترک آخرین دانه را می اندازد توی نخ و ذوق زده گره اش را محکم می کند.
دست بند را می گیرم و می گذارم توی مشت کوچکش و پیشانی اش را می بوسم.
می پرد توی بغلم و آهسته توی گوشم می گوید: «خاله یه راز بهت بگم؟! من بابامو بالاخره دیدم امشب. رفت تو قسمت آقاها...»
امشب نه صدای منبری را شنیدم و نه نوحه روضه خوان را...آخر من خودم یک روضه ی نقد داشتم.
پینوشت: پدر دخترک از شهدای مظلوم تیپ فاطمیون بود.
#به_وقت_شام_تاسوعا
#از_بند_های_اخوتی_که_گره_می_زنیم
#مادرانه
#شهدای_مدافع_حرم
#مادران_میدان
@madaranemeidan
💠شما گشت ارشادین؟!
خانوم کم حجابی روی سکوی پارک نشسته بود...
با فاصله نشستم و مشغول نگاه کردن بازی بچه هام با سنگ های توی پارک بودم که به ذهنم رسید باهاش صحبت کنم ولی دودل بودم...
متوسل شدم به امام زمان(عج) که خودش کمک کنه و رفتم نزدیکش...
_ میتونم چن لحظه وقتتنو بگیرم؟
اول فک کرد گشت ارشادم🤭
+ بله بفرمایین؟!
_دارم یه پژوهش انجام میدم بدونم دلیل رای دادن یا رای ندادن مردم چیه؟
+ من رای نمیدم چون سفره مون هر سال داره تنگ تر و کوچیک تر از قبل میشه!
_به نظرتون زمان روحانی این سختی بیشتر بود یا زمان شهید رئیسی؟
+الان از همیشه بدتره
اونا رو هم خودشون انتخاب میکنن الکی مردم میرن پای صندوق...
همش نمایشیه!😳
_به نظرتون اگه خودشون انتخاب میکنن چرا روحانی که صراحتا مخالف رهبری بود چرا دو دوره رئیس جمهور شد و کلی منابع و منافع کشور رو به باد داد؟!
+ اینم از سیاستشونه!
اصلا شهید رئیسی رو هم خودشون کشتن🤯
_این اخبار رو از کجا میارین؟
+همه میگن!
_همه از بین اخبار خارجی میگن... بله؟!
اما به نظرتون اگه رای ما بی اثر باشه چرا اونا اینقدر میگن رای ندین؟
خب چیزی که بی اثر چرا اینقدر براش نگرانن؟
چرا از وضعیت کشور خودشون فقط خوبی هاشو میگن؟
از وضع اسف بار برخی کشور های خارجی و گرونی و کارتون خوابی و اضطرار برای جمع کردن فضولاتشون از کف خیابون ها🤦♀ گفتم
گفتم
گرونی نباید باشه
ولی طبق آمار بانک های جهانی نرخ تورم تو دولت روحانی خیلی زیاد بود ولی تو دولت شهید رئیسی این نرخ پایین اومد و کلی کارخونه های تعطیل،دوباره به راه افتاد.
انرژی هسته ای مون راه افتاد و کلی کارهای زیر ساختی شکل گرفته که متاسفانه رسانه ای نشده...
+ زمان روحانی گشت ارشاد نبود اما الآن زیاد شده من امنیت ندارم با این وضع تو خیابون...
خواهر زاده ام روسری نمیپوشه جرات نداره بره پارک چون گشت ارشاد گیر میدن بهش!
_ نظری راجع به گشت ارشاد ندارم و رویه اش رو نمیپسندم اما حجاب تو قانون هست و زمانی که جمهوری اسلامی شکل گرفته اکثریت مردم بهش رای دادن و جز قانون کشور ماست...
جمهوری رو براش تعریف کردم و گفتم: امام چقدر تلاش کرده که کشور جمهوری باشه ...
اذان داشت تموم میشد که ازش تشکر کردم که وقتشونو بهم دادن...
موقع خداحافظی پرسید:حالا خودت میگی کی خوبه؟!
گفتم: کسی که برنامه داشته باشه... کسی که درد مردم رو از نزدیک دیده باشه و وقتی دقیق تر پرسید اسم کاندید موردنظرم رو گفتم و خداحافظی کردم.
#روایت
#مادرانه
@madaranemeidan