eitaa logo
آموزش تخصصی مداحی و روضه
7.6هزار دنبال‌کننده
248 عکس
189 ویدیو
23 فایل
کانال رسمی حاج اسماعیلی آموزش نغمات مداحی انتشار کلیه مطالب این کانال بلامانع است (و همراه لینک کانال نغمات باشد آدرس سایت: https://madehin14.ir 🌷تبادل فقط با کانال های مرتبط با مداحی🌷 ادمین ثبت نام: @madehine14 🌴آیدی استاد حاج اسماعیلی @hajsmaeeli
مشاهده در ایتا
دانلود
؛❁﷽❁ روضه حضرت رقیه سلام الله علیها ( بخش ۲) ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ سلام چراغ سحر رقیه خوش اومدی تاج سر رقیه کجا بودی چرا منو نبُردی خسته شده همسفر رقیه تا سر باباشو دید سوال کرد این سر کیه؟ گفتن این سر بابات حسینه، شروع کرد با سر باباش درد و دل کردن بابا یادت میاد اون موقع ها مدینه میگفتی دخترم پیشم بشینه حالا نشستم گوشه ی خرابه الهی چشمت روز بد نبینه بابا جونم هر موقع از چیزی گلایه داشتم سر روی شونه ی عمو میذاشم مدینه روزگار خوبی داشتیم یادش بخیر عجب عمویی داشتم حالا میخاد گلایه کنه به بابا، چی میگه؟ با با جونم بعدِ تو دست بچه‌ها رو بستن غَما یه جا توی دلم نشستن گلایه هام زیاده یکیش اینه ببین زدن دندونمو شکستن بابا، بابا..... راستی دیدی همه تنم کبوده یکی بگه گناه من چی بوده این همه غم دیدم ولی بعضیا میگن رقیه کربلا نبوده آره ، رقیه کربلا بود،همه ی مصائبو دید حدود ۱۵۰ سال قبل، یه پیرمردی تو شهر دمشق، بنام سید ابراهیم دمشقی، حدود ۹۰ سالشه، از ساداته، سه تا دختر داره، یه شب دختر بزرگش خواب عجیبی دید گفت خواب دیدم بی بی رقیه ی سه ساله، تو عالم خواب بمن فرمود به بابات ، سید ابراهیم، بگو بیاد قبر منو تعمیر کنه ،آب افتاده کنار قبرم، بدنم در آزارو اذیته، صبح داستانو برا باباش، تعریف کرد میگن سید ابراهیم دمشقی از والی دمشق ترسید گفت اینا همه اهل تسنن هستن، به حرف من گوش نمیدن، فردا شب دختر دومی همین خوابو دید شب بعد دختر سومی، شب بعد خود سید ابراهیمم این خوابو دید بی بی رقیه با عتاب ، بهش گفت چرا قبر منو تعمیر نمیکنی، چرا معطل میکنی؟!اومد پیش والی دمشق ،داستانو تعریف کرد، والی دمشق استقبال کرد، همه ی علمای شیعه و سنی رو جمع کرد اومدن در حرم بی بی رقیه، گفتن کلیدو بدید دست به دست، همه کلید بندازن، هر کس قفل به دستش باز شد، ميتونه بره تو حرم، یکی یکی همه علما، اهل شیعه، تسنن، همه کلید انداختن، قفل باز نشد،گفتن سید ابراهیم، بیا خودت کلیدو بنداز، کلیدو انداخت قفل در باز شد،گفتن همه بیرون بایستند فقط سید ابراهیم و یکی دو تا بنا وارد بشن، اومدن، قبرو شکافتن، رسیدن به لحد، لحدو برداشتن، سید ابراهیم دمشقی میگه دیدم یه جنازه ی یه دختر نا بالغ، حتی کفن به تنش نپوشیدند با همون لباسای پاره ، هنوز آثار کبودیا رو بدنش دیده میشه، گفت یه پارچه ی تمیزی ،رو این بدن، انداختم، بدنو از قبر بالا آوردم سه روز، طول کشید تا این قبر، تعمیر شد،سید ابراهیم این سه روز، جنازه ی نازنین رقیه خاتون رو رو پاش نگه داشت ، نه خواب به چشمش اومد نه گرسنه شد، بعد سه روز بدنودوباره داخل قبر گذاشت، قربونت برم خانوم، بعد هزار و چند صد سال، هنوز کبودیای بدنت خوب نشده خانوم، آه، بابا بابا یه بند دیگه و عرضم تمام بابا مگه ازم خبر نداشتی بابا چرا منو تنها گذاشتی بابا حالا که اومدی منو بغل کن یه وقت نگن دوسم نداشتی بابا بابا.... سرِ بریده نبینم گریونی امشبو پیش دخترت مهونی خودم هوای دندوناتو دارم میشه یه کم قرآن برام بخونی؟(۱) همینطور که با سر باباش، حرف میزد یه مرتبه دیدن، صدای رقیه قطع شد زینب شاید خوشحال شد گفت بالاخره،رقیه خوابش برد، الحمدلله، اومدن هر چی تکونش دادن دیدن دیگه حرف نمیزنه، لبهاش روی لبهای باباست، از غصه جون داده. صلی الله علیک یا مولای یا اباعبدالله (۱)✍ اراک ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ (علیها سلام )