#حضرت_رقیه سلام الله علیها
#استاد_حاج_اسماعیلی
نام تو می برم خدا را شکر
سائل به این درم ،خدا را شکر
در حریم تو، مادرت زهرا
داده بال و پرم ، خدا را شکر
خورده ام جای شیر، حب تو از
سینه ی مادرم ، خدا را شکر
شاعر: #قاسم_نعمتی
یه گوشه خواب بودم خیلی آروم
ولی پیچید تو گوشم صداشون
نمی بردن اگه گوشواره هامو
خودم می بخشیدم به دختراشون
گذشت و گم شدم توی بیابون
آخه از قافله جا مونده بودم
یکی اومد برم گردوند بابا
ولی کاشکی همونجا مونده بودم
بد اخلاقن چقدر مردای شامی
به جای قلب ، سنگه تو دلاشون
با این دستای سنگینی که دارن
دلم می سوزه واسه بچه هاشون
شاعر : #حامد_تجری
کارگاه آموزش مداحی ایتا
http://eitaa.com/joinchat/3560112146C95a6ac9eaf
#حضرت_رقیه علیهاالسلام
#غزل
🔹دختر اِنّا فَتَحنا🔹
انتقامش را گرفت اینگونه با اعجازِ آه
آهِ او شد خطبۀ او، روز دشمن شد سیاه
قصۀ کربوبلا را دختری تغییر داد
کاخها ویرانه شد، ویرانهاش شد بارگاه
چادرش دست نوازش بر سر صحرا کشید
سبز شد خارِ مغیلان و فدک شد هر گیاه
دختر این قوم تکلیف حجابش روشن است
چادرِ او تار و پودی دارد از خورشید و ماه
دختر اِنّا فَتَحنا اشک میریزد ولی
گریههای او ندارد رنگ زاری هیچگاه
بر سرش میریخت خاک از بامها، میسوختند
دخترانِ زنده در گور عرب از این گناه
بین طوفان، غنچه و گل سر در آغوش هماند
او به زینب یا که زینب میبَرَد بر او پناه
تا شود زهرا، فقط یک کارِ باقی مانده داشت
شانه زد بر آن پریشانِ تنور و قتلگاه
چون زبانش بند میآمد خجالت میکشید
با سرِ بابا سخن میگفت، اما با نگاه
آه بابا! پا به پایت سوختم، خوردم زمین
رنگ گیسویم دلیل و زخم پهلویم گواه
ماند داغِ نالۀ من بر دل دشمن، فقط
خیزران وقتی که خوردی زیر لب میگفتم آه
جنگ پایان یافت بعد از تو چهل منزل ولی
عمه میجنگید با دستان بسته، بیسلاح
اربعین من نیستم از او سراغم را نگیر
این امانت دار را شرمندهتر از این مخواه
بعد از این هرجا که رفتی با تو میآیم پدر
پای من زخمیست اما روبهراهم روبهراه...
📝 #سیدحمیدرضا_برقعی
@madehin14
؛❁﷽❁
روضه حضرت رقیه سلام الله علیها
( بخش ۱)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مرهم زخم دلِ عاشق بیمار حسین
روز سوم محرمه،
دلهای همه امروز تو خرابه ی شام، دنبال یک بهانه ای برای گریه کردن هستن
مرهم زخم دلِ عاشق بیمار حسین
منتها غایت هر،عبد گرفتار حسین
در جهان فخر کنم، ریزه خور اربابم
غم ندارم که بُود، مونسِ غمخوار حسین
مشکل از معرفتم بود که من کم خواستم
چشم پوشیدو عطا کرد، چه بسیار حسین
گفت یکی از شیعیان آقا امیرالمومنین گره افتاد به کارش، بدهکار بود هر چی این درو تون در زد نتونست بدهیشو جور کنه، یک قالیچه ی دستباف داشت اينو برداشت گفت میبرم بازار میفروشم گره از کارم باز میکنه، آورد مغازه ی اولی، قالیچه رو باز کرد مغازه دار یه نگاهی به قالیچه کرد گفت این قالیچه ،گوشش سوخته، من اينو به نصف قیمت برمیدارم، قالیچشو لوله کرد گفت میرم مغازه ی بعدی، شاید بهتر بخره، یکی یکی مغازه ها رو میگشت، همه همین قیمتو روش گذاشتن، تا رسید به یه مغازه ی قالی فروشی، قالیچه رو باز کرد صاحب مغازه یه نگاهی به قالیچه کرد گفت چه قالیچه ی زیبایی، حیف که گوشش سوخته، چرا خوب مراقبت نکردی؟حیفه این قالیچه ست، گفت ببین حاجی ،تو خونمون روضه داشتیم حواسمون نبود منقل سوراخ بوده،ذغالها ریخته رو قالیچه و سوخته، هر چی بیشتر برمیداری بردار، گرفتارم، تا گفت تو روضه ی امام حسین، پیرمرد قالی فروش گفت ببین این قالیچه اگه سالم بود قیمتش انقدر بود حالا که سوخته، قیمتش نصف میشه اما یه حرفی زدی، این قالیچه برا اربابم حسین سوخته، حالا که اینطوریه من دو برابر میخرم ازت، آره والله، دلی که برا ارباب سوخته باشه ،اون دلو مادرشون فاطمه ی زهرا چند میخره فقط خدا میدونه،
روز سوم محرمه
میخام برم در خونه ی دردانه ی امام حسین، اون خانم سه ساله ای که، من گفتم دل اگه بسوزه، اما این خانوم سه ساله هم دامنش سوخته بود هم موهاش سوخته بود هم کف پاش تاول داشت ....
(۱)✍معین بازوند
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#روضه_سوم_محرم
#حضرت_رقیه(علیهاسلام )
#استادحاج_اسماعیلی
#فیش_روضه
#دستگاه_شور
آموزش تخصصی مداحی و روضه
؛❁﷽❁
روضه حضرت رقیه سلام الله علیها
( بخش ۲)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سلام چراغ سحر رقیه
خوش اومدی تاج سر رقیه
کجا بودی چرا منو نبُردی
خسته شده همسفر رقیه
تا سر باباشو دید سوال کرد این سر کیه؟
گفتن این سر بابات حسینه، شروع کرد با سر باباش درد و دل کردن
بابا
یادت میاد اون موقع ها مدینه
میگفتی دخترم پیشم بشینه
حالا نشستم گوشه ی خرابه
الهی چشمت روز بد نبینه
بابا جونم
هر موقع از چیزی گلایه داشتم
سر روی شونه ی عمو میذاشم
مدینه روزگار خوبی داشتیم
یادش بخیر عجب عمویی داشتم
حالا میخاد گلایه کنه به بابا، چی میگه؟
با با جونم
بعدِ تو دست بچهها رو بستن
غَما یه جا توی دلم نشستن
گلایه هام زیاده یکیش اینه
ببین زدن دندونمو شکستن
بابا، بابا.....
راستی دیدی همه تنم کبوده
یکی بگه گناه من چی بوده
این همه غم دیدم ولی بعضیا
میگن رقیه کربلا نبوده
آره ، رقیه کربلا بود،همه ی مصائبو دید
حدود ۱۵۰ سال قبل، یه پیرمردی تو شهر دمشق، بنام سید ابراهیم دمشقی، حدود ۹۰ سالشه، از ساداته، سه تا دختر داره، یه شب دختر بزرگش خواب عجیبی دید گفت خواب دیدم بی بی رقیه ی سه ساله، تو عالم خواب بمن فرمود به بابات ، سید ابراهیم، بگو بیاد قبر منو تعمیر کنه ،آب افتاده کنار قبرم، بدنم در آزارو اذیته، صبح داستانو برا باباش، تعریف کرد میگن سید ابراهیم دمشقی از والی دمشق ترسید گفت اینا همه اهل تسنن هستن، به حرف من گوش نمیدن، فردا شب دختر دومی همین خوابو دید شب بعد دختر سومی، شب بعد خود سید ابراهیمم این خوابو دید بی بی رقیه با عتاب ، بهش گفت چرا قبر منو تعمیر نمیکنی، چرا معطل میکنی؟!اومد پیش والی دمشق ،داستانو تعریف کرد، والی دمشق استقبال کرد، همه ی علمای شیعه و سنی رو جمع کرد اومدن در حرم بی بی رقیه، گفتن کلیدو بدید دست به دست، همه کلید بندازن، هر کس قفل به دستش باز شد، ميتونه بره تو حرم، یکی یکی همه علما، اهل شیعه، تسنن، همه کلید انداختن، قفل باز نشد،گفتن سید ابراهیم، بیا خودت کلیدو بنداز، کلیدو انداخت قفل در باز شد،گفتن همه بیرون بایستند فقط سید ابراهیم و یکی دو تا بنا وارد بشن، اومدن، قبرو شکافتن، رسیدن به لحد، لحدو برداشتن، سید ابراهیم دمشقی میگه دیدم یه جنازه ی یه دختر نا بالغ، حتی کفن به تنش نپوشیدند با همون لباسای پاره ، هنوز آثار کبودیا رو بدنش دیده میشه، گفت یه پارچه ی تمیزی ،رو این بدن، انداختم، بدنو از قبر بالا آوردم سه روز، طول کشید تا این قبر، تعمیر شد،سید ابراهیم این سه روز، جنازه ی نازنین رقیه خاتون رو رو پاش نگه داشت ، نه خواب به چشمش اومد نه گرسنه شد، بعد سه روز بدنودوباره داخل قبر گذاشت، قربونت برم خانوم، بعد هزار و چند صد سال، هنوز کبودیای بدنت خوب نشده خانوم، آه،
بابا بابا
یه بند دیگه و عرضم تمام
بابا
مگه ازم خبر نداشتی بابا
چرا منو تنها گذاشتی بابا
حالا که اومدی منو بغل کن
یه وقت نگن دوسم نداشتی بابا
بابا....
سرِ بریده نبینم گریونی
امشبو پیش دخترت مهونی
خودم هوای دندوناتو دارم
میشه یه کم قرآن برام بخونی؟(۱)
همینطور که با سر باباش، حرف میزد یه مرتبه دیدن، صدای رقیه قطع شد زینب شاید خوشحال شد گفت بالاخره،رقیه خوابش برد، الحمدلله، اومدن هر چی تکونش دادن دیدن دیگه حرف نمیزنه، لبهاش روی لبهای باباست، از غصه جون داده.
صلی الله علیک یا مولای یا اباعبدالله
(۱)✍#محمد_آسلیمی اراک
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#روضه_سوم_محرم
#حضرت_رقیه(علیها سلام )
#استادحاج_اسماعیلی
#فیش_روضه
#دستگاه_شور
❁﷽❁
🏴#حضرت_رقیه
🏴#متن_روضه
●━━━━━━──────
السلام علیک یا بنت اباعبدالله
در نام رقیه فاطمه پنهان است
از این دو یکی جان و یکی جانان است
در روی کبود آن دو پیداست خدا
آیینه بزرگ و کوچکش یکسان است*
روضه ی بی بی سه ساله ی ابی عبدالله
استاد سازگار میگه ، اون ذاکر اهل بیت گفت یه بیماری گرفتم چندین ماه پاهام مجروح شده بود نمیتونستم پاموحرکت بدم تو بیمارستان بستری بودم یه روز دکترا اومدن پامو معاینه کردن گفتن چاره ای نیست باید پارو بندازیم باید پاتو قطع کنیم میگه من دلم شکست همینطور که تو بخش بستری بود آخرای شب یه شعری بلد بودم از حضرت رقیه، گفتم آدم میره در یه خونه گدایی می کنه اگه چیزی بهش ندن میره سراغ بچه کوچیکه خانواده ، اگه دختر بچه از باباش چیزی بخاد محاله بهش ندن ، اومدم در خونه ی بی بی رقیه ،شروع کردم شعرمو خوندن یه مرتبه دیدم بیمارستان روشن شد از در بخش، اقام ابی عبدالله دست دختر دردانه ش تو دست باباس، نمیدونمدیدید تا حالا یا نه؟ بچه کوچیک یه وقتایی انگشت باباشو میگیره هی دنبال خودش می کشونه ، دیدم رقیه دست باباشو گرفته ابی عبدالله رو داره می کشونه کنار تخت من ، اومد کنار تختم ابی عبدالله ، صدا زد شعر قشنگی میخوندی بازم بخون تا اومدم شعرمو شروع کنم فرمود اینجوری نه، بلند شو بایست گفتم آقا من هفتاد روزه بستریم پا ندارم، آقا یه نگاهی بهمکرد فرمود تو دیگه شفا گرفتی بلند شو بایست میگه همینکه بلند شدم شروع کردم شعرمو خوندن یه مرتبه دور و برم رو نگاه کردم دیدم همه بیمارا و پرستارا دورم جمع شدن دارن گریه می کنن هی چشم انداختم گفتم پس آقام کجاست پس ابی عبدالله کجاست؟پس دختر دردانه ش کجا رفت؟گفت دکترا معاینه کردن گفتن تو دیگه خوب شدی تو شفا گرفتی میتونی بری ، اومدم از بیمارستان مرخص بشمدیدمهمه مریضا دورم رو گرفتن ، گفتن فلانی یبار دیگه اون شعر دیشبی رو بخون ما میخایم گریه کنیم من شعر می خوندم همه گریه می کردیم، یه چند روزی گذشت دلم تنگ شد گفتم برم یه سری به رفیقام بزنم همه بیمار بودند اومدم تو بیمارستان دیدم هیچکدوم نیستند پرستارا رو صدا زدم گفتم پس این رفیقای من کجان؟ اینا که بیمار بودند گفتن همون شبی که تو شفا گرفتی همه ی بیمارای بخش به دعای رقیه شفا گرفتند، قربونت برم بی بی جان
بااینکه من سه سالمه
درد و غمام یه عالمه
این زجر پست لعنتی
هرجامیرم دنبالمه
کف پاهام پر آبله س
دستام اسیر سلسله ست
هرجایی که رو میکنم
یا شمره و یاحرمله ست
بابا
بعد عمو بابا
سر باباشو برداشته داره هی با باباش حرف می زنه
بعد عمو بابا خیلی من و زدن
هم پای عمه جان سیلی من و زدن
بابا بابا
ببین چقد شده آب تنِ من بابا
کِی میشه موقعِ مُردنِ من بابا
توی بیابونا شدم اسیر گرگ
صورت من کوچیک دست عدوبزرگ
یا ابتا حسین یا ابتا حسین.....
خدانکنه دختر سه ساله زبون بگیره ، وقتی دردودلاش باز میشه دل سنگو آب می کنه
بابا سرم درد می کنه
مادرش فاطمه هم همینطوری بود یه دستمالی رو به سر مبارکش میبست بخاطر سردرد
بابا سرم درد می کنه
بال و پرم درد می کنه
وقتی که گریه می کنم
چشم ترم درد می کنه
بابا بابا
رو دامنه من سر تو
قربونه چشم تر تو
از تنور خولی پست
گرمه هنوز حنجر تو
زجر می کشم بابا از غصه بی عدد
خرده به جای من عمه جونم لگد
بابا بابا
ببین که صورتم پراز کبودیه
این یادگاری از دست یهودیه
امون از غربت و...
من بعضی شعرها رو خجالت می کشم بگم
تو بازارا زدن صدام کنیز بابا
بابا کنیز چیه؟ این حرفا چیه اینا به ما میزنن؟؟
از وقتی که اسیر شدم
از زندگانی سیر شدم
سر بسته می گم بابا جون
تو بازارا حقیر شدم
نپرس که معجرم کجاست
نپرس گل سرم کجاست
فقط به من بگو بابا
آب اور حرم کجاست
بگو عمو عباسم کجا رفت؟از وقتی عموم رفته این نامردا به ما کتکمی زنن به ما حرف بد میزنن
شونه های من و بابا تکون دادن
رونیزه ها سرِ تورو نشون دادن
به لباسای من خیلی می خندیدن
هی بچه شامیا جلوم می رقصیدن
با سرباباش حرف می زد و درد و دل می کرد گاهی با دستای کوچیکش سر بابا رو نوازش می کرد می گفت
من الذی ایتمنی علی صغر سنی ،
کی منو در کودکی یتیمم کرد؟
یه مرتبه دیدن لحن کلام رقیه عوض شد دستش رسید به رگهای پاره ی گلوی بابا، صدا زد
یاابتا من الذی قطع وریدک
کی رگهای گلوتو بریده
بابا بابا......
باسمک العظیم الاعظم الاعز الاجل الاکرم
بدم المظلوم یا الله......
✍ #رضا_نصابی
#مجید_مرادزاده
●━━━━━━───────
#متن_روضه_حضرت_رقیه
#حاج_اسماعیلی
@madehin14
زمان:
حجم:
212.6K
#پنجم_صفر #زمزمه
حرکت بسمت کربلا
وداع با #حضرت_رقیه
می خواهم ازاين جا بروم ،بی تو رقيّه
زين شام غم افزا بروم ،بی تو رقيّه
آوار شد ازداغ تو دنيا به سرم ، باز
بامحنت دنيا بروم، بی تو رقيّه
من باتو سفركردم وسخت است كه اكنون
باگريه ونجوا بروم، بی تو رقيّه
ای غنچه ی پرپر شده برگو كه چگونه
تاگلشن زهرا بروم ،بی تو رقيّه؟
يادآورم ازگُم شدنت دردل صحرا
چون جانب صحرا بروم ،بی تو رقيّه؟
كی می رود ازخاطرمن ،روی كبودت؟
ازشام به هرجا بروم، بی تو رقيّه
دريا شود ازياد لبت چشمه ی چشمم
گربرلب دريا بروم ،بی تو رقيّه
سخت است وداعِ زتو،برگوبه چه حالی
ازشام بلايا بروم ،بی تو رقيّه؟
ياد تو بوَد هم سفر و همدم زينب
يك لحظه مبادا بروم ،بی تو رقيّه
#سیدهاشم_وفایی ✍
#حاج_اسماعیلی
@madehin14