eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
10.6هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
19.7هزار ویدیو
1.4هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
دست به دست می شود پیاله ها و باده ها مستِ اَلَست می شود با نظرت اراده ها نشسته بر سرِ گدا گرد و غبارِ جاده ها آمده اربابِ کرم امامِ فوق العاده ها خدا به حرمتش نظر به نوکرِ حرم کند گدا امیر می شود شاه اگر کرم کند خیره به گاهواره اَش نگاهِ جبرئیل ها در به درِ اشاره اش مسیح ها... خلیل ها چشمه یِ چشمِ نوکرانش پُرِ سَلسبیل ها گِره به هر مُشَبَّکِ ضریحِ او دخیل ها رشته یِ دلها گِره بر ضریحِ عشق خورده است دلبرِ ما نیامده دل از عشیره برده است نگاهِ دلربایِ او برده دلِ عشیره را گفته اذان به گوشِ او حضرتِ ختمُ الانبیاء آمده تا لال شود قال و مقالِ طعنه ها خدا دوباره گُل پسر داده به شاهِ لافَتی زبان گرفته مادرم نادِ علی نادِ علی تمامِ خانواده ام فدایِ اولادِ علی فدایِ اولادِ علی فدایِ سردارِ حُنین فدایِ حیدر و تبارِ او تمامِ عالمین امشب و فرداست دلم کوچه یِ بین الحرمین ضربه یِ قلبِ عاشقم ذکرِ اباالفضل و حسین آمده تا بهار را هدیه به نوکرش کند بهشتِ قُربِ یار را در به درِ سرش کند اهلِ بهشتِ قُربِ حق در به درِ سرِ شما حاجتِ کعبه تحتِ قُبُّه یِ حرم شده روا رازِ "مَنِ اسمُهُ دَواء" رمزِ "وَ ذِکرُهُ شِفاء" وَجهِ خداست مُنجلی هر شبِ جمعه کربلا هر شبِ جمعه می شود یاسِ حرم مرثیه خوان اَینَ مُعِزُّالاولیاء بیا نگارِ روضه خوان بیا خودت بگو چه ها بر سرِ یار آمده سر از بدن جدا شده نیزه سوار آمده شعله به سویِ خیمه با گرد و غبار آمده چنگِ کسی برایِ غارتِ قرار آمده چنگ به گوشِ غنچه یِ سه ساله یِ حرم زدند طناب رویِ بازویِ سَیّدةُ الکرم زدند
چه نسيمى ست كه امشب همه جا آكندست چه هوايى ست كه از شوق پر از لبخند است وه كه خورشيد على در همه جا تابندست بنويسيد زمين از قدمش در بند است شبِ جبريل درِ خانه ى مولا سر شد و خبر داد،على!"فاطمه ات"مادر شد اين پسر قامت مولاست قيامت كرده دل مارا به خدا يكسره غارت كرده عشق او بر همه افلاك سرايت كرده او به فطرس كمى اعجاز عنايت كرده مژه اش سرو بلنديست به طوبى رفته جمع خوبيست يقيناً كه به مولا رفته مُرده نامش ببرد يكسره رو مى آيد تا كه نامش ببرم بغض گلو مى آيد او شراب است به ما نيز سبو مى آيد چِقَدَر واژه ى ارباب به او مى آيد بى جهت نيست كه او خونِ خداوند شده نام او ذكر جلالهَ ست و سوگند شده چه كسى پر كند اين ساغر مينايى را "در تو ديديم مسيحايى و موسايى را" چشم من خيره شده اين همه زيبايى را برده اى ارث ز كه اين همه آقايى را حرمت عرش معلاى خدا نيست كه هست بحث تو از همه افلاك جدا نيست كه هست چِقَدَر فاصله را تا به خدا كم كردى شاخه ى خشك درختم كه تو تاكم كردى محملت رد شده از جاده خاكم كردى اى دمت گرم كه از عشق هلاكم كردى اين چه سِرّيست كه از دم همه دل ها بردى نه فقط ما كه دل حضرت زهرا بردى تو شدى آينه اى از گِلِ سلطان نجف در جمالت شده پيدا رخ جانان نجف تو اميرى و وليعهد سليمان نجف اى فداى سر تو جان مريدان نجف حق بده شوكت تو سير تماشا دارد و اگر كعبه درد سينه ى خود جا دارد تو كه زيرِ قدمت عرش معلى دارى جَدّ و آباء چنين مرتبه والا دارى به نظر جلوه ا ى از شخص خدارا دارى آنچه خوبان همه دارند تو يك جا دارى پس بگو از چه سرت را سر نى ها بستند؟ پيش چشمان تر زينب كبرى بستند مادرت آمد و در گودى گودال حسين تن تو ديد شده زخمى و بدحال حسين بدن غرق به خونت شده پامال حسين الف قامت تو نيست به جز دال حسين ساربان رحم نكرد از بدنت غارت كرد گر عقب ماند كسى پيرهنت غارت كرد
مارا نوشتند از ازل ديوانه ى عشق ديوانه ها جمع اند گرد خانه ى عشق درمان نداردعشق جز پيمانه ى عشق پرواز كردم با جنون تا لانه ى عشق - زنجيرى ام...زنجيرىِ موى حسينم من تا قيامت بنده ى روى حسينم - عمريست درگير ابوسجاد هستم دلداده ى هركه به او دل داد هستم در بند عشقش هستم و آزاد هستم خانه خرابِ او شدم...آباد هستم - ارباب من عشق است...عشق عالمين است ذكر تمام انبيا هم يا حسين است... - بالاترين نقطه درعالم زير پايش اعجاز كرده نخ نمايى از عبايش من را جلا دادند بين روضه هايش ديوانه ام...ديوانه ى كرب و بلايش - آرى حساب عاشقانش بى حسابيست لبهام از بس دم زده از او شرابيست - كار تمام ما قيامت با حسين است كار دلم هرگز نماند تا حسين است بوى خدا آكنده است هرجا حسين است ماندم خداوند حق تعالى يا حسين است؟ - سر ميگذارم زير پايش روزى آخر جان مى دهم در كربلايش روزى آخر - در دلبرى اسطوره ى ليلا تو هستى خورشيد هستى قبله ى بالا تو هستى فكر و خيال و نان و آب ما تو هستى لب تشنه اى هرچند كه دريا تو هستى - اى حا و سين و يا و نون جانم فدايت اى عين و شين و قاف مى ميرم برايت - فطرس از اعجاز نگاهت پر گرفته يك زندگى تازه را از سر گرفته دامانتان را بعد محكم تر گرفته جبريل از خاكت گل قمصر گرفته - درمان هر دردى و تو آب حياتى آب حياتى بعداز آن باب نجاتى - بالانشين!جاى سرت بر نيزه ها نيست جاى تنت والله زير دست و پا نيست اى بى كفن!حق شما كه بوريا نيست خون خدا كه جاش در تشت طلا نيست - انگشرت را كاش ميدادى حسين جان روى زمين لب تشنه جان دادى حسين جان
اگر پنج نوبت اذانم علی است اگر خاکم و آسمانم علی است اگر قبله‌ی آستانم علی است اگر روز و شب بر زبانم علی است علی دردِ عشق است و درمان حسین علی گفت و گفتیم ای جان حسین مرا آفریدی که حیران شوم مرا چشم کردی که باران شوم مرا جذبه دادی غزل خوان شوم مرا آینه کردی ایوان شوم زدم نعره در زیرِ ایوان حسین که ای جانِ من جانم ای جان حسین همانکه دلم شعله‌ور آفرید همانکه مرا در به در آفرید همانکه به شوقِ تو پَر آفرید به عشقت برایم جگر آفرید کسی نیست ما را به قرآن حسین خدا گفت و گفتیم ای جان حسین تو هستی محمد محمد تویی وَ حَی و علی هم به اَبجَد تویی براتِ نجف لطفِ مشهد تویی فقط آرزویِ مجدد تویی مدینه شد امشب چراغان حسین نبی گفت با تو که ای جان حسین اگر لطف زهرا مسلمان شدیم اگر ما سلیمان و سلمان  شدیم اگر در حسینیه درمان شدیم اگر عاشقیم از حسن جان شدیم حسن جان نوشتیم و جانان حسین حسن گفت و گفتیم ای جان حسین نشسته است موسی عصایش دهی رسیده است یوسف که جایش دهی دویده است یحیی عطایش دهی به خاک است عیسی عبایش دهی حرم شد قُرقُ از گدایان حسین حرم پُر شد از ذکر ای جان حسین شبی که حرم مادرم رفته بود پُر از یادِ تو هر قدم رفته بود شبی که پُر آه و غم رفته بود شبی که برایم حرم رفته بود مرا نذر او کرد گریان ، حسین که قربان سَنَ طفلیم ای جان حسین اگر رود یا که کویرت شدم جوانم ولی زود پیرت شدم اگر کنج شش گوشه گیرت شدم من از نانِ بابا اسیرت شدم تو آبی تو نانی تو سامان حسین تویی برکتِ خانه ای جان حسین اگر آمدم عشق یادم دهید اگر خواستم کم ، زیاد دهید مرا منصبِ خانه زادم دهید به بادم دهید و به بادم دهید منم کاهِ ناچیز و طوفان حسین مرا می‌کُشی آخر ای جان حسین سه شب آمدم تا که چیزی بَرَم بهاری پیِ برگ ریزی بَرَم دعایی برای عزیزی بَرَم شفایی برای مریضی بَرَم سه شب آمدم زیر باران حسین که هرشب بگویم که ای جان حسین تو بی‌انتها‌... نقطه چین میدهی که از پشتِ در بیش از این میدهی چنان میدهی و چنین میدهی که حتی به قاتل نگین میدهی نگینت چه شد ای سلیمان حسین که نالید زینب  که ای جان حسین رسید و صدا زد پَرَش را مَبَر زِره را که بُردی سرش را مَبَر از انگشتش انگشترش را مَبَر براین ناقه‌ها دخترش را مَبَر صدا زد به لبهای سوزان حسین که عریان حسین و که ای جان حسین
: نیش زن شیرین است : چون تو را ستودند ، بهتر از آنان ستایش کن ، و چون به تو احسان کردند ، بیشتر از آن ببخش . به هر حال پاداش بیشتر ، از آن آغاز کننده است : شفاعت کننده چونان پر و بال درخواست کننده است : اهل دنیا سوارانی در خواب مانده اند که آنان را می رانند : از دست دادن دوستان ، غربت است 💕💕💕
صبــــر✅ نخ تسبیــحِ شخصیت مؤمن است!📿 اگـر مؤمن صبـور نباشہ؛ همہ‌ے کارهاے خیرش نابود میشہ!😐 🌸انسانیت ما زمانے کامل میشہ؛ کہ در شرایط عصبانیت و تندخویے صبور باشیم و عصبانے نشیم.😉 ‌ ❤️ 🙃 أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ الفَرَج🤲 💕💕💕
و رسیدن به قسمت 46 💠🌸💠🌺✅ 13 "ترک تکبر" 🔴بسیاری از رفتار های ما بوی تکبر میده مثلا تا یه نفر از ما انتقاد کنه سریع میخوایم از خودمون "دفاع" کنیم! 👈🏼این یعنی تکبر🔥 🔹یه بنده خدایی ظاهرا خیلی متواضع و خاکی بود 🔴 اما مشکلات زیادی توی زندگیش داشت. یه روز اومد بهم گفت حاج آقا من مشکلات زیادی دارم. 😔 ➖بهش گفتم علتش اینه که خیلی متکبری! سریع گفت: من؟؟؟؟؟😳 من متکبرم؟! 😒 😳 من که این همه متواضعم تو به من میگی متکبر؟!!!😳 گفتم ببین👀 دو تا جمله گفتی چند بار توش 👈مَن👈 مَن کردی! 🔴 این یعنی تکبر! فکر کردی تکبر شاخ و دم داره؟! ❌⛔️ 🚫همین که زود از خودت دفاع کردی یعنی تکبر داری♨ 😥ببخشید ما ها هم انگاری این خصوصیت رو داریم 🤔 نه؟!
✍🌹شهــید هــادی: باران شدیدی در تهران باریده بود خیابان۱۷ شهریور را آب گرفته بود چند پیرمرد می خواستند به سمت دیگر خیابان بروند مانده بودند چه کنند همان موقع از راه رسید پاچه شلوار را بالا زد با کـول کردن پیرمـردها آن ها را به طـرف دیگر خـیابان بُرد از این کارها زیاد انجام میداد هـدفی جز شکستن نفـس خودش نداشت مخصوصا زمانی که خیلی بین بچه‌ها مطرح بود! 📚🌹🌹🌹 الهم عجّل لِولیکَ الفَرَج والعافِیهَ و العاقِبَهَ وَالنَصر.✨✨✨ 💕💕💕
کلید رو توی قفل چرخوندم. ‍ ‌ ‌ صحنه ای که دیدم باور کردنی نبود! نسیم ومسعود به همراه کامران مقابلم ایستاده بودند! کامران یک سبد بزرگ گل در دستش بود و با چشمانی زلال و پر جنب و جوش نگاهم میکرد. از فرط حیرت دهانم وا مونده بود. مسعود با کنایه خطاب به چادر سرم گفت:تعارفمون نمیکنی بیایم داخل خاله سوسکه؟ کم کم حیرت جای خودش رو به عصبانیت داد. نگاه سرد و تندی به مسعود ونسیم کردم و گفتم: فکر نمیکنید باید از قبل خبرم میکردید؟ نسیم با لحن لوسی گفت: _عزیزم باور کن ما هم به اصولات و مبانی اخلاق وفاداریم ولی وقتی تلفنت خاموشه وهیچ راه ارتباطی وجود نداره مجبور شدیم به درخواست آقا کامران بی خبر مزاحمت بشیم. خواستم جواب نسیم رو بدم که کامران با صدایی محجوب گفت: تقصیر من شد عزیزم.ببخش اگه بی خبر اومدیم. ظاهرا اونها اومده بودند که میهمانم باشند ولی من دلم نمیخواست اونها از پاگردم جلوتر بیان! هرآن احتمال میرفت فاطمه از راه برسه و ممکن بود هزار و یکی فکر ناجور درموردم کنه!ولی آخه چطور میتونستم اینها رو از در خونم دک کنم؟! مسعود باز با کنایه به چادرم گفت:خاله سوسکه برید کنار ما بیایم تو!! نسیم در حالیکه در رو هل میداد و داخل میومد گفت : واای اون چیه حالا سرت انداختی؟! نکنه موهات بهم ریختست میترسی کامران فرار کنه؟ با حرص دندونهامو روی هم فشار دادم.و از کنار در عقب رفتم.کامران تردید داشت که داخل بیاد. بازهم صدرحمت به شعور وادب او! او حسابی به خودش رسیده بود یک کت اسپرت آبی تنش بود و شلوار سورمه ای.موهای خوش حالتش رو کمی کوتاه تر کرده و همه رو به سمت بالا سشوار کشیده بود.با این طرز  پوشش و آرایش خیلی شباهت به دامادها پیدا کرده بود.مسعود دست او رو گرفت وگفت بیا دیگه داداش!! کامران با دلخوری گفت:فکر نمیکنم صاحبخونه رغبتی داشته باشه به دعوتمون! مسعود نگاهی معنی دار بهم کرد. من روم رو ازشون برگردوندم وبا حالت تشویش وناراحتی دور تر از نسیم روی مبل تک نفره نشستم. مسعود دست کامران رو گرفت و داخل آورد. کامران سبد گل رو در حالیکه روی میز میگذاشت در مبل همجوارم نشست.بینمون سکوت سردی حاکم شد.دلم شور میزد.اگر الان فاطمه می اومد و اینها رو میدید چه فکری درموردم میکرد؟ اصلا باور میکرد که اینها خودشون، بی اجازه ی من وارد این خونه شدند؟ از جا بلند شدم ودر حالیکه به سمت آشپزخونه  میرفتم نسیم رو صدا کردم. اونها حق نداشتند که آدرس منو به کامران بدن! این کار اونها کاملا نشون میداد که اونها شمشیرشون رو از رو بستند! چند لحظه ی بعد نسیم در آشپزخونه ظاهر شد.و در حالیکه با چادرم ور میرفت گفت:بله خان جووون؟ چادرم رو از زیر دستش کشیدم  وبا غیض گفتم: _به چه حقی آدرس منو به کامران دادید؟ مگه از همون اول قرار براین نبودکه هیچ کس آدرس منو نداشته باشه؟ او خیلی خونسرد گفت:همیشه که شرایط یک جور نیست! با عصبانیت گفتم:یعنی چی؟ پس این یک جنگه آره؟اونشب که از در خونه رفتی میدونستم دیر یا زود زهرتو میریزی.خیلی زود از خونه ی من گم شید بیرون.از همون اولشم اشتباه کردم راتون دادم. او باز هم با خونسردی لج در بیاری جای جواب دادن در یخچالم رو باز کرد و در حالیکه داخلش رو نگاه میکرد با تمسخر گفت:یخچالتم که خالیه! فک کردم یک کیس بهتر پیدا کردی! با این وضعیت قراره دست از شغلت برداری؟ از شدت ناراحتی و عصبانیت داشت منفجر میشدم. دریخچال رو بستم و در حالیکه او را هل میدادم گفتم:بهت گفتم از خونه ی من برید بیرون! او با خنده ای عصبی لپم رو کشید و گفت:جوووون!! نازی!! ببین چقدر عصبانیه! بعد چهره ی اصلیش رو نشون داد و در اوج بدجنسی تو صورتم اومد که :چرا خودت بیرونمون نمیکنی؟! وبعد با خنده ی حرص دربیاری به سمت پذیرایی رفت وخطاب به اونها گفت:هیچ وقت یخچال عسل خالی نبوده! ولی طفلی از وقتی که بیکار شده واقعا به مشکل برخورده!! حیوونی بخاطر همین ناراحته!!دوس نداره پیش مهمون به این عزیزی شرمنده شه!! کامران گفت:پذیرایی احتیاجی نیست. من برای دیدن خود عسل اومدم. نسیم گفت:منم بهش گفتم! ولی عسله دیگه.. کنار کابینتها روی زمین نشستم و سرم رو محکم توی دستم بردم. خدایا چرا باهام اینطوری میکنی؟ هنوز بسم نیست؟ من که توبه کردم.!! هر سختی ای هم به جون میخرم ولی دیگه قرار نشد آبرو و امنیتم رو وسیله ی آزمایشات کنی..حالا چیکار کنم؟ اگه الان فاطمه بیاد چه خاکی به سرم بریزم!!؟؟؟ تو خبرداری که اونها سرخود اومدن داخل فاطمه که خبر نداره!! اشکهام یکی پس از دیگری از روی گونه هام پایین میریخت و چادرم رو خیس کرد.احساس کردم کسی کنارم نشست.با وحشت صورتم رو بالا بردم.کامران با مهربانی ونگرانی نگاهم  میکرد.. ادامه دارد… نویسنده:
از ماشین پیاده شدم. کنار پنجره اش ایستادم و سرم رو پایین انداختم. پنجره ش رو پایین کشید ولی نگاهم نکرد. گفتم:امشب طولانی ترین شب زندگی م رو میگذرونم همینطور سخت ترینشو!!خدا آبروم رو پیش بنده ش برد نمیدونم شما آبرومو نگه میداری یا نه. او آب دهانش رو قورت داد و در حالیکه به مقابلش نگاه میکرد گفت:خدا هیچ وقت آبروی هیچ بنده ای رو نمیبره! این ماییم که آبروی خودمونو میبریم! شبتون بخیر. خواست شیشه رو بالا بکشه که با دستم مانع شدم و التماس کردم: شما چی؟ قول میدم از فردا پامو تو مسجد نزارم.فقط میشه این چیرها بین من وشما وخدا باقی بمونه؟؟ میشه آبروی من گنهکار رو پیش کسی، مخصوصا خانوم بخشی نبرید؟؟ به چشمام خیره شد. گفت: من امشب چیزی نشنیدم!!این تنها کمکیه که میتونم بهتون بکنم! مسجد خونه ی خداست.هیچ کس حق نداره پای کسی رو از خونه ی خدا ببره!!در امان خدا.. و در یک چشم به هم زدن رفت!!! با اندوه فراوون وارد خونم شدم.همه چیز شکل یک کابوس بود.در ذهنم تمام اتفاقات امروز رو مرور کردم .اینقدر روز پرحادثه ای داشتم که از یادآوریش سرم درد میگرفت.وقتی در آینه ی دستشویی به خودم نگاه کردم با صورتی قرمز وچشمانی پف کرده مواجه شدم که وسطش یک دماغ کوفته ای قرار داشت! من اینهمه اشک ریخته بودم.اون هم در تهران!! پس چرا باز هم دلم اشک میخواست؟ واین اشکها مگر چقدر داغ بودند که صورتم می سوزد؟ با نگاهی تلخ به دختر توی آینه گفتم:همه چیز تموم شد!!! از حالا به بعد بازهم تنهایی!! غصه دار و افسرده سراغ کیفم رفتم و دستمال گلدوزی شده ی حاج مهدوی رو برداشتم و عمیق بوییدمش…این دستمال تنها سهم من از این مرد پاک و آسمانی بود! آن رو در آغوش گرفتم و درمیان گریه وناله خوابیدم. وقتی بیدارشدم تمام بدنم کوفته بود.انگار که تمام شب زیر مشت ولگد خوابیده بودم.به سختی از جا بلند شدم.لباسم عطر حاج مهدوی میداد.استشمام عطر او دلم رو لرزوند و حال خوب وغریبی بهم داد.الان حاج مهدوی احساس من رو نسبت به خودش میدونست و این از نظر من یعنی پایان راه!! دل و دماغ هیچ کاری رو نداشتم.حتی نگاه کردن خودم در آینه آزارم میداد. تمام روز روی تختم بودم و با دستمال گلدوزی شده درددل میکردم! نزدیک عصر بود که فاطمه زنگ زد.یعنی حاج مهدوی به او حرفی زده بود؟ البته که نه! او مرد باایمان و امانتداریه. با خیال راحت گوشی رو جواب دادم. فاطمه مهربان و خندان سلام و احوالپرسی کرد ولی من خرابتر از این بودم که با همون انرژی جوابش رو بدم. پرسید چرا نرفتم پایگاه؟ منم گفتم کمی حال ندارم و میخوام استراحت کنم. او با نگرانی گوشی رو قطع کرد.چون صدام خودش به تنهایی گواه ناخوشی و نا امیدی میداد. چند روزی گذشت.تنهایی ورسوایی از یک سو و دل تنگی کشنده برای مسجد و حاج مهدوی از سوی دیگر حال وروزی برام باقی نگذاشته بود. از همه بدتر تموم شدن پس اندازم بود که تحمل شرایط رو سخت تر میکرد. من حسابی تنها و نا امید شده بودم.و حتی در این چندروز دل و دماغ جستجو در صفحه ی آگهی روزنامه ها برای  یافت کار هم نداشتم. جواب تلفنهای فاطمه رو یک درمیون میدادم  چون در تمام اونها یک سوال تلخ تکرار میشد. مسجد نمیای؟؟!!! ادامه دارد… نویسنده:
جواب تلفنهای فاطمه رو یک درمیون میدادم  چون در تمام اونها یک سوال تلخ تکرار میشد. مسجد نمیای؟؟!!! ومن بهونه می آوردم خوب نیستم.. بله من خوب نبودم.حاج مهدوی با اون جمله ی آخرش آب پاکی رو ریخت رو دستم! گفت من هیچی نشنیدم! یعنی تو پیش خودت چه فکری کردی دختره ی بی سرو پای گنهکار که فکر کردی لیاقت عشق منو داری! این تحقیر برابری میکرد با کل تحقیرهایی که در تمام زندگیم تحمل کرده بودم. دل بستن به او از همون اول یک اشتباه مجض بود. هیچ وقت مردی مثل او آینده و آبروی خودش رو حروم من نمیکرد. یک روز مایوس وافسرده روی تختم افتاده بودم که باز فاطمه زنگ زد.گوشی رو با اکراه جواب دادم.او با صدای شاد وشنگولی گفت: _سلام شیرین عسل، سلام سادات خانوم!! من سرد وافسرده به یک سلام خشک وخالی اکتفا کردم. فاطمه گفت:بابا بی معرفت دلم برات تنگ شده.چرا اصلا سراغی از ما نمیگیری اندوهگین گفتم:من همیشه یادتم.فقط خوب نیستم. فاطمه اینبار بجای پرسیدن این سوال که چته گفت دارم میام پیشت عزیزم. از تعجب رو تخت نشستم:چی؟؟؟ اوخندید:چیه؟!! اشکالی داره بیام خونه ی بهترین دوستم؟ تو معرفت نداری ما که بی معرفت نیستیم!! نگاهی به دورتا دور اتاق وخونه ام انداختم و گفتم:من راضی به زحمتت نیستم.کی قراره بیای؟ او با خوشحالی گفت :همین الان.زنگ زدم آدرس بگیرم با ناباوری گفتم:شوخی میکنی باهام؟ _به هیچ وجه!! آدرست رو برام اس ام اس کن. اگه خونه زندگیتم نامرتبه که میدونم هست مرتبش کن.من خیلی وسواسما…. از روی تخت بلند شدم و به ریخت وپاشی خونه نگاه کردم و گفتم: _از کجا اینقدر مطمئنی که دورو برم شلوغ ونامرتبه؟ او خندید وگفت:از اونجا که روز آخر سفر که  بی حوصله بودی ساکت رو من جمع کردم و پتوت رو من تا نمودم!!! بالاخره بعد از مدتها خندم گرفت! او چقدر خوب مرا میشناخت! با اوخداحافظی کردم و مثل فشنگ افتادم به جون خونه! خونه خیلی سریع تمیز و مرتب شد فقط یک چیز آزارم میداد و اون هم یخچال خالیم بود! فاطمه برای اولین بار به دیدنم می اومد ومن کوچکترین چیزی برای پذیرایی از او نداشتم. روزهای بد دوباره از راه رسیده بودند ولی من عهد کرده بودم دیگه هیچ وقت سراغ روزهای خوب بی خدا نرم!! رفتم به اتاق خواب و چفیه ی اون مردی که شبیه آقام بود رو از روی تابلوی عکس آقام برداشتم و با اشک وهق هق بوییدم. (شهدا آبرومو نبرید.دعا کنید شرمنده ی اقام نشم.من از لغزش میترسم.من از تنهایی میترسم.من از..) زنگ آیفون به صدا دراومد. فاطمه چه زود رسید.مقابل آینه ایستادم و با پشت دست اشکهامو پاک کردم.به سرعت به سمت آیفون رفتم ودر رو باز کردم. پشت در منتظر بودم که به محض دیدنش از چشمی در را براش باز کنم.ولی پشت در افراد دیگری بودند! یکیشون که مطمئن بودم نسیمه.ولی آن دونفر دیگه مشخص نبودند.زنگ رو زدند. نفسم رو حبس کردم.دوباره زدند.پشت در صدای بگو و بخندشون میومد.صدای مسعود رو شنیدم. نسیم گفت:عسل جون در رو باز کن دیگه! بازم معده ت ریخته بهم؟ صدای هرهرکرکردونفرشون بلند شد. همه ی احساسهای بد عالم در یک لحظه تو وجودم جمع شد.هرآن احتمال داشت فاطمه از راه برسه و بعد اینها پشت در بودند.مدام به خودم لعنت می‌فرستادم که چرا در زمان پرپولی آیفون تصویری نخریدم که نفهمم چه کسانی پشت در خونم هستند! سراسیمه به اتاقم دویدم و روسری و مانتوم رو تنم کردم.موقع پوشیدن اونها نگاهی گله مندانه به چفیه کردم و گفتم شهدا دمتون گرم!! هروقت ازتون کمک خواستم بدتر شد.از این به بعد بی زحمت دعام نکنید.اینطوری وضعیتم بهتره. صدای  خنده های لوس وجلف نسیم از پشت در آزارم میداد. نمیدونم شخص سوم کی بود که اینقدر در حضور او نمک پرونی میکرد شاید هم با این حرکات میخواست به زور به من القا کنه که تو دلش هیچی نیست و آشتیه! ظاهرا خلاصی از دست این دونفر بی فایدست!پشت در ایستادم و پرسیدم کیه؟ صدای خنده ی مسعود بلند شد:بهه!! تازه داره میپرسه کیه! !! باز کن عسل خانوم غریبه نیست!! گفتم:صبر کنید الان. به سمت جالباسی کنار در، رفتم تا کلید رو بردارم ودر رو باز کنم که چادر مشکیم از جالباسی افتاد پایین.برش داشتم ودوباره سرجاش گذاشتم ولی دوباره افتاد.دلم یک جوری شد.احساس کردم چادرم از من چیزی میخواد.پیامش هم درک کردم.درست مثل همون شب که وقتی تو کیفم میذاشتمش بهم چپ چپ نگاه کرد! باتردید نگاهش کردم.اگه سرم میکردم نسیم ومسعود از خنده ریسه میرفتند.مسخره م میکردند.اگر هم سرم نمیکردم دل چادرم میشکست.!! تصمیم گیری واقعا سخت بود در یک لحظه عزمم رو جزم کردم .چادر رو از روی زمین برداشتم و سرم کردم. کلید رو توی قفل چرخوندم. ادامه دارد… نویسنده:
مراقبه شعبانیه@ostadayoobi.pdf
468.1K
🎯 اعمال مشترک ماه ✅ فایل آماده جهت چاپ 👌بسیار زیبا🌹 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🚨 نکاتی پیرامون سریال 🔰 بخش اوّل 💠 هنر فیلم‌سازی یقیناً زحمات زیادی دارد‌. سر ثانیه‌های آن ابتکار، فکر، تلاش و گاه بی‌خوابی‌های طولانی وجود دارد. در ذات فیلم، جذّابیت نهفته است مخصوصاً اگر قالب طنز داشته باشد لذا پیام رسانی فیلم طنز برای مخاطب بسیار است. در بخش اوّل نگاه کوتاهی به مضمون نظرات درباره هنر سینما و فیلم می‌اندازیم. در نظر ایشان فیلم مطلوب و اثرگذار چند شاخصه‌ باید داشته باشد که ما برخی از آنها را ذکر می‌کنیم: 🔰یکی از شاخصه‌ها این است که در فیلمها اخلاق و دین مردم ضربه نخورد. حتّی تاکید می‌کنند بنده مخالف آزاداندیشی نیستم امّا آزاداندیشی غیر از ولنگاری است. ایشان مخصوصاً مثالی می‌زنند که برخی از ارتباطات دختر و پسر در فیلم‌ها بدآموز و مضرّ است. 🔰شاخصه‌ی بعدی این است که اگر فیلمی قالب و پُز انتقاد داشت ایرادی ندارد بخلاف نق زدن. خلاصه‌ی نظر ایشان این است که انتقاد این است که یک نقطه‌ی منفی را پیدا کنید و با تکیه بر نقطه‌ی مثبتی که در فیلم وجود دارد آن نقطه‌ی منفی را نشان دهید و مغلوب کنید‌. و در چالش خیر و شرّ، خیر بر شرّ فائق آید پس باید را نشان دهید. در واقع رهبر انقلاب ملاکی ارائه می‌دهند که اگر عیب و زشتی را نشان می‌دهیم باید یک چیز بزرگ‌تری را نشان داد و آن برای مبارزه با این زشتی است. امّا اگر مدام یک نقطه‌ی منفی را نشان دهیم و تکرار کنیم نقاط منفی از جامعه رخت برنمی‌بندد. بلکه این‌کار فقط سیاه‌نمایی و پراکندن یاس در جامعه است.
🚨 نکاتی پیرامون سریال 🔰 بخش دوّم 💠 سریال پایتخت شش یقیناً از سریالهای جذّاب و پر مخاطبی است که نقاط مثبت و خوبی دارد. کاملاً واضح است که بسیاری از واقعیّات جامعه ما را نمایش می‌دهد. فیلمی است که یک خانواده اصیل ایرانی را به تصویر می‌کشد و در این خانواده فرهنگ و رسوم ایرانی، بعضاً اعتقادات مذهبی ریشه‌دار، عواطف و احساسات قابل تحسین را در قاب تلوزیون هر خانه‌ای نشان می‌دهد. و جا دارد از عوامل این سریال تشکر کرد البته قصد این نوشته برشمردن تمام نقاط مثبت این سریال نیست. امّا به رسم ادب و انصاف به برخی از آنها اشاره شد. 🔻با وجود تمام نقاط مثبت لازم دیدیم برخی نقاط منفی و قابل نقد نیز مطرح گردد تا ان‌شاءالله در آینده سریالهای ما با کمترین نقاط منفی وارد خانه‌ها شود. 🔻در این مدّت دوستان زیادی نقد کرده‌اند با احترام به همه‌ی این بزرگواران باید عرض کنیم اگر ملاکی که از آن در بخش اوّل اشاره شد مد نظر داشته باشیم باید در بسیاری از موارد منتظر ماند تا ببینیم آیا سریال مزبور آن جریان خیر و مبارزه با عیب یا زشتی‌ای که در برخی سکانس‌های سریال مشهود است به نمایش می‌گذارد یا نه. 🔻 امّا برخی موارد که در سریال پایتخت یک تا شش متاسفانه به عنوان یک و ضد فرهنگ اسلامی یا ضد اخلاق اسلامی زیاد به چشم می‌خورد (تاکید می‌کنیم "روند" نه یک "مقطع و حادثه‌ی گذرا") مسئله‌ی عادی سازی رابطه با ، ، یکدیگر، و در پایتخت پنج و شش عدم رعایت در برخورد با مادر و بزرگتر (اشاره به نقش بهتاش) است. یقیناً این موارد جزو خطوط قرمز در شریعت است که ثمره‌ی وحشتناک اینها کمرنگ شدن و در جامعه خواهد بود. 🔻ممکن است مخاطبین عزیز مصادیق دیگری به عنوان نقد در ذهن خود داشته باشند امّا تمام سخن اینجانب معطوف به نقاط منفی‌ای بود که متاسفانه دارد خیلی نرم و چراغ خاموش به عنوان یک و روند غیر اسلامی به خورد خانواده‌ها و فرزندان ما داده می‌شود. 🔻بجاست والدین به نقاط منفی سریال‌ها با سکوت و خنده‌های خود مهر تایید نزنند و با شیو‌ه‌های تربیتی مناسب، فرزندان خود را از این نقاط بدآموز آگاه کنند. البته این نکته‌ی آخر بحث مفصل و طویلی می‌طلبد که در این نوشته مجالی برای پرداختن به آن نیست. ✍ ابرقویی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐پای گهواره دخیلی بسته ام از جنس شور...راز دل را با تو افشا میکنم با یک نگاه ...💐 🌹صلی الله علیک یا ابا عبدالله🌹 میلاد سراسر نور سرور آزادگان جهان مبارک باد...
🎼دونه دونه تا زمین پر میگیرن... |⇦• سرود زیبا ویژۀ میلاد سید و سالارِ شهیدان حضرتِ اباعبدالله الحسین علیه السلام به نفسِ سیدمجید بنی فاطمه •✾• دونه دونه تا زمین پر میگیرن یه عالمه فرشته از اون بالا یکی داره میخونه،ارباب اومد ستاره بارون شده دنیایِ ما دیونه ها شبِ مهتاب اومد قرار این دلِ بی تاب اومد مجنون تر از مجنونم آخه ارباب اومد باحسین دلِ من تویِ عرش خداست خونه ی مادریم بخدا کربلاست یا حسین ، سنه قربان من سنه ورّم جان یا حسین ، سنه قربان ، سنه قربان .. _______ چه دیدنیِ وقتی با لبخندش می بره دل از علی تو گهواره آقازاده ی زهرا رَبُّ العشقِ هوایِ نوکراشو زهرا داره ترانه ی لبِ بارون عشقِ وقتی میگم اَنَا مجنون عشقِ دل گوشه ی شیش گوشه بشه مهمون عشقِ قصه ی ما دوتا مثلِ شاه و گداست خونه ی مادری بخدا کربلاست یا حسین ، سنه قربان من سنه ورّم جان یا حسین ، سنه قربان ، سنه قربان .. _______ سلام مارو فطرس بالا برده واسه همینه چشما دریا میشه گدایی خوبه اما تو این خونه آخه گدایِ ارباب آقا میشه حالا که دل هدفش این راهه فاصله مون تا حرم کوتاهه سور و سات عشقِ ما پایِ ثارالله تربتش واسه ی همه دردا شفاست خونه ی مادری بخدا کربلاست یا حسین ، سنه قربان من سنه ورّم جان یا حسین ، سنه قربان ، سنه قربان ..
Banifateme Milad Emam Hosein 98-04.mp3
2.29M
🎼سبز شد زمین و زمان جون گرفته... |⇦• شور زیبا ویژۀ میلاد سید و سالارِ شهیدان حضرتِ اباعبدالله الحسین علیه السلام به نفسِ سیدمجید بنی فاطمه •✾• ┅═┄⊰༻🌼༺⊱┄═┅ «إِنّ حُبّنَا لَتُسَاقِطُ الذّنُوبَ كَمَا تُسَاقِطُ الرّيحُ الْوَرَقَ». (ع) فرمود: « ما سبب است، چنان‏كه ، درختان را ‏ريزد». (حياة الامام الحسين، ج ۱ ص۱۵۶ )
DarKhaneMimanim.apk
12M
🌼 🌼 💠 📚 💠 معرفی 100 بازی خانگی برای کودکان و خانواده معرفی تعدادی از بهترین بازی‌های موبایلی برای کودکان و نوجوانان معرفی تعدادی از اپلیکیشن‌های کاربردی برای بزرگترها همراه با اسلایدهای بسیار جذاب و گرافیکی
مداحی آنلاین - اباصالح التماس دعا -.mp3
2.32M
🌷یا صاحب الزمان(عج)🌷 🍃اباصالح التماس دعا 🍃هر کجا رفتی یاد ما هم باش 💔 ‍‌😔😔😔آقا بیا
🎼 مناجات شعبانیه ... |⇦• قرائت دعایِ پرفیضِ مناجاتِ شعبانیه با نوای حاج مهدی سلحشور به امید شفایِ همۀ مریضان ، خصوصاً بیماران مبتلا به ویروس کرونا و نیز دفعِ بلا از همۀ بلاد خصوصاً کشورِ عزیزمان ایران •✾• اِلَهِي إِنَّ مَنِ انْتَهَجَ بِكَ لَمُسْتَنِيرٌ وَ إِنَّ مَنِ اعْتَصَمَ بِكَ لَمُسْتَجِيرٌ وَ قَدْ لُذْتُ بِكَ يَا إِلَهِي *من امشب به تو پناه آوردم ..* فَلا تُخَيِّبْ ظَنِّي مِنْ رَحْمَتِكَ *امام رضا (ع) فرمود مگه میشه به ما کسی پناه بیاره ما بهش پناه ندیم .. آی قربون حرم بی زائرت بشم آقا .. * وَ لا تَحْجُبْنِي عَنْ رَأْفَتِكَ إِلَهِي أَقِمْنِي فِي أَهْلِ وَلايَتِكَ مُقَامَ مَنْ رَجَا الزِّيَادَةَ مِنْ مَحَبَّتِكَ إِلَهِی وَ أَلْهِمْنِی وَلَهاً بِذِكْرِكَ إِلَى ذِكْرِكَ وَ هِمَّتِی فِی رَوْحِ نَجَاحِ أَسْمَائِكَ وَ مَحَلِّ قُدْسِكَ إِلَهِی بِكَ عَلَيْكَ إِلا أَلْحَقْتَنِی بِمَحَلِّ أَهْلِ طَاعَتِكَ وَ الْمَثْوَى الصَّالِحِ مِنْ مَرْضَاتِكَ فَإِنِّي لا أَقْدِرُ لِنَفْسِی دَفْعاً وَ لا أَمْلِكُ لَهَا نَفْعاً إِلَهِي أَنَا عَبْدُكَ الضَّعِيفُ الْمُذْنِبُ وَ مَمْلُوكُكَ الْمُنِيبُ فَلا تَجْعَلْنِي مِمَّنْ صَرَفْتَ عَنْهُ وَجْهَكَ *خدایا هر کاری می خوای با من بکنی بکن فقط روتُ از من برنگردون ..* وَ حَجَبَهُ سَهْوُهُ عَنْ عَفْوِكَ إِلَهِي هَبْ لِي كَمَالَ الأِنْقِطَاعِ إِلَيْكَ وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِيَاءِ نَظَرِهَا إِلَيْكَ حَتَّى تَخْرِقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ إِلَى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصِيرَ أَرْوَاحُنَا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِكَ إِلَهِي وَ اجْعَلْنِي مِمَّنْ نَادَيْتَهُ فَأَجَابَكَ وَ لاحَظْتَهُ فَصَعِقَ لِجَلالِكَ فَنَاجَيْتَهُ سِرّا وَ عَمِلَ لَكَ جَهْرا. اِلَهِي لَمْ أُسَلِّطْ عَلَى حُسْنِ ظَنِّي قُنُوطَ الْإِيَاسِ وَ لا انْقَطَعَ رَجَائِي مِنْ جَمِيلِ كَرَمِكَ إِلَهِي إِنْ كَانَتِ الْخَطَايَا قَدْ أَسْقَطَتْنِي لَدَيْكَ فَاصْفَحْ عَنِّي بِحُسْنِ تَوَكُّلِي عَلَيْكَ *ساده بزارید بگم : خدایا من امشب به تو اعتماد کردم ، برا این حُسنِ اعتمادم از من بگذر ..* إِلَهِي إِنْ حَطَّتْنِي الذُّنُوبُ مِنْ مَكَارِمِ لُطْفِكَ فَقَدْ نَبَّهَنِي الْيَقِينُ إِلَى كَرَمِ عَطْفِكَ إِلَهِي إِنْ أَنَامَتْنِي الْغَفْلَةُ عَنِ الاسْتِعْدَادِ لِلِقَائِكَ فَقَدْ نَبَّهَتْنِي الْمَعْرِفَةُ بِكَرَمِ آلائِكَ إِلَهِي إِنْ دَعَانِي إِلَى النَّارِ عَظِيمُ عِقَابِكَ فَقَدْ دَعَانِي إِلَى الْجَنَّةِ جَزِيلُ ثَوَابِكَ إِلَهِي فَلَكَ أَسْأَلُ وَ إِلَيْكَ أَبْتَهِلُ وَ أَرْغَبُ وَ أَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تَجْعَلَنِي مِمَّنْ يُدِيمُ ذِكْرَكَ وَ لا يَنْقُضُ عَهْدَكَ وَ لا يَغْفُلُ عَنْ شُكْرِكَ وَ لا يَسْتَخِفُّ بِأَمْرِكَ إِلَهِي وَ أَلْحِقْنِي بِنُورِ عِزِّكَ الْأَبْهَجِ فَأَكُونَ لَكَ عَارِفا وَ عَنْ سِوَاكَ مُنْحَرِفاً وَ مِنْكَ خَائِفاً مُرَاقِباً يَا ذَا الْجَلالِ وَ الْإِكْرَامِ *قَسمت میدم به مناجاتِ حسین تو گودالِ قتلگاه .. اون لحظه ای که لب هایِ خشکشُ تکون میداد .. هی صدا میزد : الهی رضاً برضاک .. هی صدا میزد «یا غیاث المستغیثین» .. اما یه صدایِ دیگه ام داشت ؛ صدا زد به دخترش سکینه .. به شیعیانم سلام برسان ، بگو هر وقت آبِ گوارا خوردید یاد کنید از لب هایِ تشنۀ حسین .. یاد کنید از لحظه ای که قنداقۀ علی رو ، رو دست بلند کردم .. گفتم اگه آبش بدید میمیره آبشم ندید میمیره .. اما داغشُ رو دلم گذاشتن .. یه وقت دیدم بچه داره رو دستم بال و پر میزنه یه نگاه کردم دیدم فَذُبِحَ الطِّفلُ مِنَ الاُذُنِ الیَ الاُذُنِ .. گوش تا گوشِ علی رو پاره کردن ..* وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ رَسُولِهِ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ وَ سَلَّمَ تَسْلِيما كَثِيرا.
🎼سبز شد زمین و زمان جون گرفته... |⇦• شور زیبا ویژۀ میلاد سید و سالارِ شهیدان حضرتِ اباعبدالله الحسین علیه السلام به نفسِ سیدمجید بنی فاطمه •✾ سبز شد زمین و زمان جون گرفته خوشبحالِ دلِ خرابِ من که سامون گرفته حالا که پر زدی برا زیارتش فطرس! منم ببر،منم ببر تو صف انتظار منم یه عاشقم ارباب! منم بخر،منم بخر سلام ای عشق،منو دریاب سلام ای نور،سلام ارباب سلام ارباب... _______ نور مصفا تو آغوش زهرا خنده تا رو لبِ حسین نشست دلش میره بابا معجزه میکه،با گوشه ی نگاش ای جان چه دلبری،چه دلبری اومده سر شده،شبای انتظار ای جان، چه محشری،چه محشری سلام عشقم،سلام جونم تویی عشقِ،تویِ خونم سلام ای عشق،منو دریاب سلام ای نور،سلام ارباب سلام ارباب... _______ ای یارِ دیرین،تو ای شورِ شیرین من نمازم به سمت کربلاست تویی دین و آئین سلامِ هر نماز،سلام بر حسین رویِ نیازِ من،به گنبدِ تنگِ دلم برات جوازِ دعوتم دستِ امام رضاست تو مشهدِ سلام از دور، به تو آقا سلام بر تو، گُلِ زهرا سلام ای عشق،منو دریاب سلام ای نور،سلام ارباب سلام ارباب...
🎼باز پیوند دل وصبر گسستم ... |⇦• مدح خوانی و توسل ویژۀ میلاد سید و سالارِ شهیدان حضرتِ اباعبدالله الحسین علیه السلام به نفسِ کربلایی حسین طاهری •✾• باز پیوند دل وصبر گسستم با اشک باز پیمانه پندار شکستم با اشک باز در پرده اخلاص نشستم با اشک باز درخانه دل پنجره بستم با اشک دوختم چشم از این پنجره ،من بر کرمش چنگ انداخته بر پنجره های حرمش....حسین حرم اوست که از عرش اعلی خوبتر است قبله جان ودل مردم صاحب نظر است به ضریحش نگران چشم امید بشر است از چراغش همه دم نور خداجلوه گر است ماهمه پر ز سوال وحرمش مسئول است زیر آن بقعه مرفوع دعا مقبول است امشب از چیست ؟که عالم به سرود آمده اند قدسیان صف به صف از عرش فرود آمده اند دربر ختم رسولان به درود آمده اند عشق وعقل وادب آنجا به سجود آمده اند چرا؟ تا بگویند به او مژده ی میلاد حسین که شودتازه دلش هر نفس از یاد حسین دل به شوق آمده وبس که تپیدن دارد به حریم علوی میل پریدن دارد که جمال پسر فاطمه دیدن دارد نغمه ی کودک نوزاد شنیدن دارد که برد سجده وتسبیح ودعا میخواند پسر شیر خدا حمد خدا میخواند قبل از این روز یکی روز نبی محمود رفت درخانه زهرا و چو در رابگشود دید زهرا که فدایش همه ملک وجود باکسی گرم کلام است نه کس آنجای نبود گفت ای گل ،که مرا تازه تر از مینویی کیست درخانه ،بگو با که سخن میگویی گفت زهرا که عیان سوز من وساز من است هم خدا ونبی اش باخبر از راز من است در رحم این کودک من مونس ودم ساز من است من به او هم سخن،اونیز هم آواز من است دل من گرچه زهم صحبتی اش شادان است گاه گاهی سخنش ذکر انا العطشان است ای پدرجان دل من برپسرم میسوزد غم آینده ی او بال وپرم میسوزد او که گوید زعطش من جگرم میسوزد باغبانا مگر این یاس ترم میسوزد قصه ی تشنگی او کجا پایانش جان مادر به فدای دولب عطشانش اینک آن غنچه ی سربسته شکوفا شده است آن جنین خنده کنان انجمن آرا شده است طفل عیسی نفس فاطمه،گویا شده است مونس خلوت او کودک زیبا شده است شجر طیبه ی حسن ثمر آورده فاطمه بهر علی باز پسر آورده رحمت از عرش ببارد که حسین آمده است عظمت سجده گذاردکه حسین آمده است عشق آرام ندارد که حسین آمده است توبه فریاد برآرد که حسین آمده است ماه وخورشید دو آئینه ی زیبایی او فطرس آزادی خود یافت ز آقایی او نورایثار برآمد که حسین آمده است عمر ظلمت به سر آمد که حسین آمده است شب غم راسحر آمد که حسین آمده است از شفاعت خبر آمد که حسین آمده است این درختی است که نور شجر از مشعل اوست برگ آزادی فطرس ثمر اول اوست ابدی شد دژ توحید زمیلاد حسین شد روان چشمه خورشید زمیلاد حسین آنچه میخواست خدا دید زمیلاد حسین پنجمین مرتبه تابید زمیلاد حسین برجهان آب حیات است حسین ابن علی همه را فلک نجات است حسین ابن علی این حسین است که پیوند به جانها زده است علم فضل وشرافت به جهانها زده است پای بر برف زمانها ومکانها زده است وکرم بر سر تاریخ نشانها زده است او ز هر قوم ونژاد است اگر چه عرب است یاد او اشک برآرد که اگر تشنه لب است سید رضا موید
مداحی آنلاین - مذهب و دین من حسین - حسین طاهری.mp3
6.55M
🌸 (ع) 💐مذهب و دین من حسین 💐یار دیرین من حسین 🎤 👏 👌فوق زیبا