در هر حال روز درختکاری بهانه ای است برای اینکه ما به محیط زیست احترام گذشته و آن را احیاء کنیم و یا حداقل آن را با دقت بیشتری نگه داری کنیم
اما این تازه آغاز ماجرا برای درختان و طبیعت است و از ۱۵ تا ۲۲ اسفند به هفته منابع طبیعی اختصاص دارد. شاید بتوان نام این هفته را هفته خوشحالی درختان نیز نامید که به عنوان منبعی ارزشمند و حیاتی برای ادامه حیات بشر باید به آنها توجه شود.
در کشورمان ایران، روز ۱۵ اسفندماه، روز درختکاری نام گرفته است و در طی آن مراسم مختلفی با هدف بیان اهمیت درخت و درختکاری برگزار می شود.
|⇦•منم اون عاشقِ بارون..
#سینه_زنی و توسل به امام زمان روحی له الفدا _ کربلایی جواد مقدم•✾•
مثه باغی که گُلاش خشکیده از قحطیِ آب
حسرت یه چیکه بارون همه رو بُرده به خواب
خوابِ بارون که میریزه از چشایِ آسمون
هدیه میده زندگی رو به گُلایِ نیمه جون
یا بن الحسنکجایی
من آمدم گدایی
منم اون عاشقِ بارون،که بهار رو دوست داره
حتی واسه دیدنِ تو، انتظار رو دوست داره
منم اون عاشقِ بارون، تو کویرِ بی کسی
که تو خلوتِ نگاهش، پُرِ از دلواپسی
یا بن الحسنکجایی
مُردم از این جدایی
منم اون عاشقِ بارون، تشنگی بَهونمه
تَرَکایِ رویِ قلبم، همیشه نِشونمه
منم اون عاشقِ بارون، که بریزه رو تنم
با همه وجودم اسمِ تو رو فریاد میزنم
یابن الحسنکجایی
کی میشود بیایی
منم اون عاشقِ بارون، از نگاهِ آسمون
دعایِ فرج بخونم، تو مسیرِ جمکَرون
منم اون عاشقِ بارون،واسه دیدنِ بهار
دل و پاییزی نبینی، باز دوباره بی قرار
یابن الحسنکجایی
ما آمدیم گدایی
|⇦•من آن کبوترِ هر جایی ام..
#مناجات و توسل به امام زمان روحی له الفدا به نفس حاج محمد رضا طاهری •✠•
اگر چه عاشقِ تو در بدی زبانزد بود
ولی همیشه به من خوبیِ تو بی حد بود
من آن کبوترِ هر جایی ام که بر بامت
به شوقِ دام دلم گرمِ رفت و آمد بود
من آن سلامِ پس از هر نمازِ هر روزم
*سلام هایی که بعد از نماز به آقا میدید،چون ما نمی شنویم فکر میکنیم که آقا جواب مارو نمیده،نه،حضرت سلام میکنه،خاصیت این سلام ها نوری میشه و در جاهایی ودر بزنگاهایی به فریادت میرسه...بعد از نماز سلام به امامِ عصر دادی، آقا هم یه جا کمکت کرده...*
من آن سلامِ پس از هر نمازِ هر روزم
که در تلاشِ رسیدن به تو مُقَیَّد بود
چگونه میشود آقا که با وجودِ تو باز
درونِ برزخِ عاشق شدن مُرَدد بود
همیشه حرف زدن با تو مهربانِ آقا
برای عاشقی ام فرصتی مُجَدد بود
*اگه تو نگاهم نمی کردی، این شبا یه شب هم توفیق پیدا نمی کردم بیام*
چقدر خوب نگاهت مرا به روضه کشاند
چقدر خوب شدم حالِ من اگر بد بود
مرا همیشه به جَدَّت شناختی گفتی
*وقتی برای حضرت، ملائک، دوستانِ امام زمان، شکایتِ مارو می برند،هرچند حضرت نامۀ اعمال مارو می بینند، آقا مارو به عنوان گریه کن دَرِ خونه امام حسین میشناسه...*
مرا همیشه به جَدَّت شناختی، گفتی
همان که بینِ حسینیه سینه میزد بود؟
* از هر کسی توقع داشتم، اِلا تو...*
نبود قسمتم امشب به کاظمین رَوَم
کبوترِ دلم ای کاش بین مشهد بود
Taheri_Moghadam.mp3
4.14M
|⇦•منم اون عاشقِ بارون
#سینه_زنی و توسل به امام زمان روحی له الفدا به نفس کربلایی جواد مقدم•✠•
∞═┄༻↷↭↶༺┄═∞
【توجه】:
جهت استفاده ، متون حتماً به همراه صوت در اختیار دیگران قرار گیرد.
∞═┄༻↷↭↶༺┄═∞
دیدن روی تو بر دیده جلا می بخشد
قدم یار به هر خانه صفا می بخشد
بدتر از درد جدایی به خدا دردی نیست
خاک پاهای تو گفتند دوا می بخشد
أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷زیارت #امام_زمان (عج) در روز جمعه
🎤با نوای استاد #فرهمند
Taheri_Monajat_Babolharam.mp3
4.64M
|⇦•من آن کبوترِ هر جایی ام..
#مناجات و توسل به امام زمان روحی له الفدا به نفس حاج محمد رضا طاهری •✠•
∞═┄༻↷↭↶༺┄═∞
وقتی #امام_زمان خود را
#نشناسید... فرقی نمی کند...کربلا باشد یا هرجا که هستید!قُربةًاِلَی الله ، اوراخواهیدکُشت
حتما بخوانید👇👇
داستان زن زیبا در سلول انفرادی مرد تنها!
هارون الرشید کنیزى خوش سیما به زندان امام موسى کاظم(علیه السلام) فرستاد تا آن حضرت را آزار دهد. امام در این باره فرمود: به هارون بگو: «"بَلْ أَنتُم بِهَدِیتِکُمْ تَفْرَحُونَ"؛ بلکه شمایید که به هدیه خود شادمانید. مرا به این کنیز و امثال او نیازى نیست.»
هارون از این پاسخ خشمگین شد و به فرستاده خویش گفت: «به نزد او برگرد و بگو که ما تو را نیز بهدلخواه تو نگرفتیم و زندانى نکردیم و آن کنیز را پیش او بگذار و خود بازگرد.»
فرستاده فرمان هارون را به انجام رساند و خود بازگشت. با بازگشت فرستاده، هارون از مجلس خویش برخاست و پیشکارش را به زندان امام موسى کاظم(ع) روانه کرد تا از حال آن زن تفحّص کند. پیشکار آن زن را دید که به سجده افتاده و سر از سجده برنمىدارد و مىگوید: "قدوس سبحانک سبحانک".
هارون از شنیدن این خبر شگفتزده شد و گفت: به خدا موسى بن جعفر، آن کنیز را جادو کرده است. او را نزد من بیاورید.
کنیز را که مىلرزید و دیده به آسمان دوخته بود در پیشگاه هارون حاضر کردند. هارون از او پرسید : «این چه حالى است که دارى؟»
کنیز پاسخ گفت: «این حال، حال موسىبن جعفر است. من نزد او ایستاده بودم و او شب و روز نماز مىگذارد. چون از نماز فارغ شد زبان به تسبیح و تقدیس خداوند گشود. من از او پرسیدم: سرورم! آیا شما را نیازى نیست تا آن را رفع کنم؟ او پرسید: مرا چه نیازى به تو باشد؟ گفتم: مرا براى رفع حوایج شما بدین جا فرستادهاند. گفت: اینان چه هدفى دارند؟»
کنیز گفت: «پس نگریستم ناگهان بوستانى دیدم که اول و آخر آن در نگاه من پیدا نبود، در این بوستان جایگاههایى مفروش به پر و پرنیان بود و خدمتکاران زن و مردىکه خوش سیماتر از آنها و جامهاى زیباتر از جامه آنها ندیده بودم، بر این جایگاهها نشسته بودند. آنها جامهاى حریر سبز پوشیده بودند و تاجها و درّ و یاقوت داشتند و در دستهایشان آبریزها و حولهها و هرگونه طعام بود. من به سجده افتادم تا آن که این خادم مرا بلند کرد و در آن لحظه پى بردم که کجا هستم . »
هارون گفت: «اى خبیث! شاید به هنگامى که در سجده بودى، خواب تو را در گرفته و این امور را در خواب دیده باشى؟»
کنیز پاسخ داد: «به خدا سوگند نه سرورم. پیش از آن که به سجده روم این مناظر را دیدم و به همین خاطر به سجده افتادم . »
هارون به پیشکارش گفت: «این زن خبیث را نزد خود نگه دار تا مبادا کسى این سخن را از او بشنود.»
زن به نماز ایستاد و چون در این باره از او پرسیدند، گفت: «عبد صالح (امام موسى کاظم علیه السلام) را چنین دیدم.»
وقتی هم از سخنانى که گفته بود، پرسیدند، پاسخ داد: «چون آن منظره را دیدم کنیزان مرا ندا دادند که اى فلان از عبد صالح دورى گزین تا ما بر او واردشویم که ما ویژه اوییم نه تو . »
این ماجرا چند روز پیش از شهادت امام کاظم علیه السلام رخ داد اما آن زن تا زمان مرگش به همین حال بود.
📚بحارالانوار
💕💚💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شبنشینی_بامقام_معظم_رهبری
فیلم کامل بیانات رهبر انقلاب پس از کاشت نهال در روز درختکاری. ۹۹/۱۲/۱۵
#سلامتی_فرمانده_صلوات
💠🌿|••بسماللہالرحمنالرحیم••|🌿💠
🌸•🌸•🌸•🌸•🌸•🎀•🌸•🌸•🌸•🌸•🌸
••🧡😌••
#تلنگر🌿
رفقا...{🖐🏻}
حواسمونباشہ..{🌱}
یڪقرندیگہهمدارهتموممیشہ..{🙃}
اما..☝️🏻
یہآقایےهنوزنیومده..💫
یعنےیڪقرندیگہ گذشتہ..💛
اما..
هنوززمینمهیاےآمدنشنیست {🍀}
مشکلمیدونےچیہ..؟
گناهایماست..{💔}
اگہمنوشمایڪگناهروبزاریمکنار {☝️🏻}
هریکماهیکگناهچہکوچیکچہبزرگبذاریمکنار {🖐🏻}
امامومولامونمیان..{🥺}
زمینمهیایآمدنشمیشہ...{❤️}
تاجوانمبدهرخنشانم... {👀}
السلامعلیڪیابقیةاللهفےارضہ..{💫}
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ 🦋
#نوکر بی بی رقیه
💕💚💕
حـــــق النـــــاس یـــــعنے:
⭕️ بـــــابـــــدحـــــجابـــــے
تـــــو دل ڪـــــسے زلـــــزلہ ۱۰ ریـــــشترے
بـــــہ پـــــا ڪُـــــنے ولـــــے آوار بـــــرداریـــــش بیفتـــــہ گـــــردن هـــــمسرش...
💕❤️💕
•
•
گفـــــتم :
دگـــــر قـــــلبم شـــــوق شهادتـــــ نـــــدارد !
گفتـــــ :
مراقبـــــ ِنگاهتـــــ بـــــاش ...
اَلعَین بَریدُ القَلب ؛
چـــــشم پـــــیغام رســـــان دل استــــــــــ .
-شـــــهیداحـــــمدمشلبـــــ🌿
💕💛💕
#داستانک
🔰 حضرت شعیب میگفت :
گناه نکنید که خدا بر شما بلا نازل میکند..
یکی آمد و گفت من خیلی هم گناه
کردم ولی خدا اصلا بلایی بر من نازل نکرده!
خداوند به حضرت
شعیب وحی میکند که به او
بگو اتفاقا تو سر تا پا در زنجیر هستی..
آن فرد از حضرت
شعیب درخواست نشانه میکند.
خداوند میگوید به او بگو
که عباداتش را فقط به عنوان تکلیف
انجام میدهد و هیچ لذتی از آنها نمیبرد..
امام صادق علیه السلام فرمودند:
خداوند كمترين كاري كه درباره
گناهکار انجـام مـیدهد اين است كـه
او را از لـذّت مـناجـات محـروم ميسـازد.
💕💛💕
🌷اهمیت حجاب:
🌷۱.اولین دستور خدابه آدم ع
فرمودازاین گیاه نخور،
که حجابش نریزد
لاتقرباهذه الشجره...۱۹اعراف
🌷فتکونامن الظالمین
بی لباسی وبی حجابی،ظلم است
🌷ونتیجه ی بی حجاب بودن،اخراج ازبهشت شد.
قال اهبطوامنها...۲۴ اعراف
🌷۲.اولین دستورخدابه همه انسانها:
مواظب باشید شیطان لباستان را نگیرد.۲۷ اعراف
🌷۳.اول فرمودحجاب ،
دوم فرمود،نماز وزکات.......۳۳احزاب
🌷۴. دوبار ازحضرت مریم ع تجلیل کرد، هردوبار،فرمود: باحجاب وعفیف بود
التی احصنت فرجها ۱۲تحریم و۹۱ انبیاء
🌷۵.حضرت زهرا سلام الله علیها:
بهترین عبادت برای زن،حفظ حجاب است
💕💚💕
خدايا🙏
یادم بده آنقدر مشغول عیبهای خودم باشم که عیب های دیگران رانبینم...
یادم بده اگر کسی را بد دیدم قضاوتش نکنم، درکش کنم...
یادم بده بدی دیدم "ببخشم" ولی بدی نکنم! چرا که نمیدانم بخشیده میشوم یا نه...
یادم بده اگر دلم شکست نفرین نکنم، دعا کنم، نتوانستم سکوت کنم...
یادم بده اگر سخت بگیرم "سخت میبینم"...
یادم بده به قضاوت کسی ننشینم چرا که در تاریکی همه شبیه هم هستیم...
یادم بده چشمانم را روی بدیها و تلخیها ببندم ..
چرا که چشمان زیبا، بیشک زیبا مى بيند همه دنيا را
💕💙💕
#مردی_در_آینه
#قسمت_نود_سه: جانشین
کم کم صداي اذان به گوش مي رسيد ... هر چند از دور پخش مي شد و هنوز از ما فاصله داشت ...
- اگه اشکالي نداره مي تونم شغل شما رو بدونم؟ ...
- يه کارآگاه پليسم ... از بخش جنايي ...
چهره اش جدي شد ... براي يه لحظه ترسيدم ... ' نکنه من رو نيروي نظامي ببينه؟ ' ...
نگاهش برگشت توي آينه وسط ...
- احيانا ايشون همون کارآگاهي نيستن که ...
و دنيل با سر، جوابش رو تاييد کرد ...
ديگه نزديک بود چشم ها به دو دو کردن بيوفته ... نکنه دنيل بهش گفته باشه که من چقدر اونها رو اذيت کردم ... و حالا هم من رو آورده باشن که ...
با لبخند آرامي بهم نگاه کرد ... نفسي که توي سينه ام حبس شده بود با ديدن نگاهش آرام شد ...
- الله اکبر ... قرار بود کريس روي اين صندلي نشسته باشه ... اما حالا خدا اون کسي رو مهمان ما کرده که ...
نفسش گرفته و سنگين شد ... و ادامه جمله اش پشت افکارش باقي موند ...
- شما، اون رو هم مي شناختيد؟ ...
- به واسطه دنيل، بله ... يه چند باري توي نت با هم، هم صحبت شده بوديم ... نوجوان خاصي بود ... وقتي اون خبر دردناک رو شنيدم واقعا ناراحت شدم ... خيلي دلم مي خواست از نزديک ببينمش ...
و پيچيد توي يه خيابون عريض ...
- نشد ميزبان خودش باشيم ... ان شاء الله ميزبان خوبي واسه جانشينش باشيم ...
چه عبارت عجيبي ... من به جاي اون اومده بودم و جانشينش بودم ... از طرفي روي صندلي اون نشسته بودم و جانشينش بودم ... مرتضي ظرافت کلام زيبايي داشت ...
يه گوشه پارک کرد ... مسجد، سمت ديگه خيابون بود ... يه خيابون عريض تمييز، که دو طرفش مغازه بود ... با گل کاري و گياه هايي که وسطش کاشته بودن ... با محيط نسبتا آرام ...
از ماشين خارج شدم و ورود اونها رو نگاه کردم ... اون در بزرگ با کاشي کاري هاي جالب ... نور سبز و زردي که روي اونها افتاده بود ... در فضاي نيمه تاريک آسمان واقعا منظره زيبايي بود ...
چند پله مي خورد و از دور نمای اندکی از حوض وسط حياطش ديده مي شد ...
افرادي پراکنده از سنين مختلف با سرعت وارد مسجد مي شدن ... و يه عده بي خيال و بي توجه از کنارش عبور می کردن ... مغازه دارهاي اطراف هنوز توي مغازه هاشون بودن ... و يکي که مغازه اش رو همون طور رها کرد و وارد مسجد شد ...
مغازه اش چند قدم پايين تر بود ... اما به نظر مي اومد کسي توش مراقب نيست ...
از کنار ماشين راه افتادم و رفتم پايين تر ... و از همون فاصله توي مغازه رو نگاه کردم ... کسي توش نبود ... همونطوري باز رهاش کرده بود و رفته بود ...
توي پرواز استانبول ـ تهران، حجاب گرفتن خانم ها رو ديده بودم اما واسم عجيب نبود ... زياد شنيده بودم که زن هاي ايراني مجبورن به خاطر قانون به اجبار روسري سر کنن ... اما اين يکي واقعا عجيب بود ...
کمي بالا و پايين خيابون رو نگاه کردم ... گفتم شايد به کسي سپرده و هر لحظه است که اون بياد ... اما هيچ کسي نبود ...
چند نفر وارد مغازه شدن ... به اطراف نگاه کردن و بعد که ديدن نيست بدون برداشتن چيزي خارج شدن ... کنجکاوي نگذاشت اونجا بمونم و از عرض خيابون رفتم سمت ديگه ...
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
سخنش با تو:
هر خانمی که چادر به سر کند و عفت ورزد.
و هرجوانی که نماز اول وقت را در حدتوان شروع کند،
اگر دستم برسد سفارشش را به مولایم حسین( علیه السلام) خواهم کرد واورا دعا می کنم.
باشد تا مورد لطف و رحمت حق تعالی قرار گیرد.
"شهیدحسین محرابی"
#سلام_ودرود_برشهیدان
💕🧡💕
⚠️ #تلنگرانه
ﺑﻌﻀﯽﻫﺎ ﻣﻴﮕﻦ...
ﺑﺎﺑﺎ ﺩﻟﺖ ﭘﺎﮎ ﺑﺎشه، کافیه.
نماز هم نخوندی نخون...
روزه نگرفتی نگیر.
به نامحرم نگاه کردی اشکال نداره و.........
فقط سعی کن دلت پاک باشه...
ﺟﻮﺍﺏ ﺍﺯ ﻗﺮﺁﻥ :👇
✅ﺁﻧﮑﺲ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺧﻠﻖ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ، ﺍﮔﺮ ﻓﻘﻂ ﺩﻝ ﭘﺎﮎ برایش ﮐﺎﻓﯽ ﺑﻮﺩ ﻓﻘﻂ ﻣﯿﮕﻔﺖ:
ﺁﻣﻨﻮﺍ
ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﮔﻔﺘﻪ :
[ ﺁﻣَُﻨﻮﺍ ﻭَ ﻋَﻤِﻠُﻮﺍ ﺍﻟﺼَّﺎﻟِﺤﺎﺕ ]
🔸ﯾﻌﻨﯽ ﻫﻢ ﺩﻟﺖ ﭘﺎﮎ ﺑﺎﺷﺪ،
ﻫﻢ ﮐﺎﺭﺕ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﺎﺷﺪ.
ﺍﮔﺮ ﺗﺨﻤﻪ ﮐﺪﻭ ﺭﺍ ﺑﺸﮑﻨﯽ
ﻭ ﻣﻐﺰﺵ ﺭﺍ ﺑﮑﺎﺭﯼ ﺳﺒﺰ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ.
ﭘﻮﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﮑﺎﺭﯼ ﺳﺒﺰ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ.
ﻣﻐﺰ ﻭ ﭘﻮﺳﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﺎﺷﺪ.
🌹ﻫﻢ ﺩﻝ ؛ ﻫﻢ ﻋﻤﻞ🌹
اللﮩـم_عجل_لولیڪ_الفرج🌸
#تلنگر
#ماه_رجب
💕🧡💕
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
🕊 دلم کمے آرامش میخواهدکمےاستراحت.
دلم از این پرچم هاۍ سه رنگ مےخواهد،
سبز و سفید و قرمز، بکشند روۍ پیکرم و بنویسند #علےشهیدمدافعحرم
💌 دلنوشته پیامکے شهید
مدافع حرم اهل البیت، #علے_سیفے ، چند روز قبل از شهادت براۍ خانواده اش
💕💚💕
#مردی_در_آینه
#قسمت_نود_چهار: سرزمین عجایب
وارد مغازه شدم و دقيق اطراف رو گشتم ... هر طرف رو که نگاه مي کردم اثري از دوربين مدار بسته نبود ... لباس هايي رو که آويزون کرده بود رو کمي دست زدم و جا به جا کردم ... با خودم گفتم شايد دوربين رو اون پشت حائل کرده اما اونجا هم چيزي نبود ...
بيخيال شدم و چند قدم اومدم عقب تر ... واقعا عجيب بود ... يعني اينقدر پول دار بود که نگران نبود کسي ازش دزدي کنه؟ ...
بعد از پرسيدن اين سوال از خودم، واقعا حس حماقت کردم ... اين قانون ثروته ... هر چي بيشتر داشته باشي ... حرص و طمعت براي داشتن بيشتر ميشه چون طعم قدرت رو حس کردي ... افراد کمي از اين قانون مستثني هستن به حدي که ميشه اصلا حساب شون نکرد ...
دستم رو آوردم بالا و ناخودآگاه پشت گردنم رو خواروندم ... اين عادتم بود وقتي خيلي گيج مي شدم بي اختيار دستم مي اومد پشت سرم ...
توي همين حال بودم که حس کردم يکي از پشت بهم نزديک شد و شروع به صحبت کرد ... چرخيدم سمتش ... صاحب مغازه بود ...
با ديدنش فهميدم نماز تموم شده و به زودي دنيل و بقيه هم از مسجد میان بيرون ...
هنوز داشت با من حرف مي زد ... و من در عین گیج بودن اصلا نمي فهميدم چي داره ميگه ...
- ببخشيد ... نمي فهمم چي ميگي ...
و از در خارج شدم ... مي دونستم شايد اونم مفهوم جمله من رو نفهمه اما سکوت در برابر جملاتش درست نبود ... حداقل فهميد هم زبان نیستیم ...
هنوز به مسجد نرسيده، دنيل و بقيه هم اومدن بيرون ... تا چشم مرتضي بهم افتاد با لبخند اومد سمتم ...
- خسته که نشديد؟ ...
با لبخند سري تکان و دادم با هيجان رفتم سمت دنيل ... و خيلي آروم در گوشش گفتم ...
- يه چيزي بگم باورت نيمشه ... چند متر پايين تر، يه نفر مغازه اش رو ول کرده بود رفته بود ... همين طوري، بدون اينکه کسي مراقبش باشه ...
براي اون هم جالب بود ... چیزی نگفت اما تعجب زیادی هم نکرد ... حداقل، نه به اندازه من ... حس آلیس رو داشتم وسط سرزمین عجایب ...
به هتل که رسيديم من خيلي خسته بودم ... حس شام خوردن نداشتم ... علي رغم اصرار زياد دنيل و مرتضي، مستقيم رفتم توي اتاق ... لباسم رو عوض کردم و دراز کشيدم ... ديگه نمي تونستم چشم هام رو باز نگهدارم ... عادت روی تخت خوابیدن، عادت بدی بود ... ميشه گفت تمام طول پرواز، به ندرت تونسته بودم چند دقيقه اي چشم هام رو ببندم ...
ساعت حدودا 4:30 صبح به وقت تهران ... مغزم فرمان بيدار باش صادر کرد ... هنوز بدن و سرم خسته بود ... اما خواب عميق و طولاني با من بيگانه بود ...
مرتضي گوشه ديگه اتاق ايستاده بود و نماز مي خوند ... صداش بلند بود اما نه به حدي که کسي رو بيدار کنه ... همون طور دراز کشيده محو نماز خوندنش شدم ... تا به حال نماز خوندن يه مسلمان رو از اين فاصله نزديک نديده بودم ...
شلوار کرم روشن ... پيراهن سفيد يقه ايستاده ... و اون پارچه شنل مانندي که روي شونه اش مي انداخت ...
بامــــاهمـــراه باشــید🌹