eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
10.2هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
19.9هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 مشهورترین دعاے ما یا مهدیسٺ فرمانده و مقتداے ما یا مهدیسٺ اینجا همگے بہ نام او مے‌گذرند اسم شب ڪوچہ‌هاےما یامهدیسٺ 🌷
مداحی آنلاین - ما را ز هجر رویت خانه خراب کردی - حمید علیمی.mp3
6.09M
احساسی (عج) 🍃ما را ز هجر رویت خانه خراب کردی 🍃دل را اسیر زلف پر پیچ و تاب کردی 🎤
🔴سرداران گمنام وطن یکی از مسائلی که برای تخریب دکتر محمد مطرح میشود اینست که ایشان را تا دو سال پیش کسی نمیشناخت و بعد از فرماندهی قرارگاه خاتم اسمش در رسانه ها مطرح شد . این آدم گمنام و ناشناس چطور میتواند رئیسجمهور مملکت بشود وقتی هیچ سابقه سیاسی ندارد؟ گفتم مگر شهید طهرانی مقدم را تا لحظه شهادت کسی میشناخت؟ او پدر موشکی ایران بود و کارهایش را مردم میشناختند اما خودش را نه گفتم مگر شهید فخری زاده را تا لحظه شهادت کسی میشناخت؟ او پدر صنعت هسته ای ایران بود و کارهایش را مردم میشناختند اما خودش را نه گفتم دکتر محمد هم یک سردار گمنام است از جنس همان سرداران گمنام دیگر که مردم اورا نمیشناسند اما پالایشگاه ها و کشتی ها و پل ها و سدها و جاده ها و بنادر و دیگر خدمات بزرگ ریز و درشت عمرانی که در گوشه گوشه کشور در ۳۰ سال گذشته ساخته را میشناسند....اگر او را هم دشمنان شهید میکردند لابد لقب پدر سازندگی کشور به او میدادند و نام آشنای همه میشد گفتم آنها که سالهاست در سیاست نام آور و شهره شده اند نتیجه کارشان را در این ۸سال دیدیم . بیایید این بار دنبال گمنام های بی هیاهو در سیاست باشیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اثبات توسط استاد رحیم پور ازغدی در ۵ دقیقه☝️ ❗️ولایت فقیه چیست؟ 
: سربار نگاهش برگشت روي من ... دستش رو محکم تر با هر دو دستم گرفتم ... ـ اگه مي خواي بري داخل براي زيارت، برو ... اما قسم بخور برمي گردي ... من همين جا مي مونم تا برگردي ... دوباره ديدن لبخندش، وجود طوفان زده ام رو کمي آرام کرد ... ـ قطعا دوستان تون برنامه ديگه اي دارن ... محکم تر دستش رو گرفتم و ايستادم ... ـ واسم مهم نيست ... مي خوام با تو حرف بزنم ... نه با اون ... نه با هيچ کس ديگه ... مرتضي داشت توي اون صحن و شلوغي دنبال من مي گشت ... براي چند لحظه نگاهم برگشت روش ... اون همه حرف و کلام شيواي اون نتونسته بود قلب من رو به حرکت بياره ... که جملات ساده اين جوان، در وجودم طوفان به پا کرده بود ... نمي دونستم چقدر مي تونستم به جواب سوال هام برسم اما مي دونستم حاضر نبودم حتي براي لحظه اي اين فرصت رو از دست بدم ... فرصتي رو که شايد نه تقدير و اتفاق ... که خداي اين جوان رقم زده بود ... آرام دست ديگه اش رو گذاشت روي شونه ام ... ـ امشب، شب ميلاده ... بعد زيارت حضرت، قصد دارم برم جکمران ... ـ پس منم ميام ... اينجا صبر مي کنم، از زيارت که برگشتي باهات همراه ميشم ... چهره اش پشت اون لبخند محجوبانه پنهان شد ... و آرام دستش رو گذاشت روي دست هام ... دست هايي که دست ديگه اش رو رها نمي کردن ... ـ فکر مي کنيد همراه تون، اين مسئوليت رو قبول کنن که در يه کشور غريب، شما رو به يه فرد ناشناس بسپارن؟ ... بي اختيار بغض، مسير گلوم رو بست ... حس کردم هر لحظه است که چشم هام گر بگيره ... نمي دونم چرا؟ اما نمي تونستم ازش جدا بشم ... ـ نمي خواي همراهت باشم؟ ... ـ اينطور نيست ... ـ تو من رو قبول کن ... قول ميدم سربارت نباشم ... براي لحظاتي سرش رو با همون لبخند، پايين انداخت ... هنوز مرتضي ما رو بين اون جمع پيدا نکرده بود ... هر لحظه که مي گذشت، ترس عجيبي وجودم رو پر مي کرد ... نکنه مرتضي ما رو ببينه و جلو بياد و مانع بشه ... نکنه اين جوان، من رو قبول نکنه ... نکنه که ... نگاه پر از ترسم بين چهره اون و مرتضي مي چرخيد ... ـ ساعت 2 ... ورودي جنوبي مسجد ... اونجا بايست ... من پيدات مي کنم ... گل از گلم شکفت ... مثل اينکه روح تازه اي درونم دميده باشن ... بدون اينکه لحظه اي فکر کنم قبول کردم ... مي ترسيدم يه ثانيه ترديد کنم و همه چيز بهم بخوره ... به گرمي دستم رو فشرد و از من جدا شد ... و من تا لحظه اي که از تصوير چشمانم محو نشده بود هنوز بهش نگاه مي کردم ... همين که بين جمعيت از نظرم مخفي شد، رفتم سمت مرتضي ... اون هم تا چشمش به من افتاد، حرکت کرد ... ـ خسته که نشدي؟ ... با انرژي بي سابقه اي بهش لبخند زدم ... ـ نه، اصلا ... تا اينجا که شب فوق العاده اي بود ... با تعجب بهم نگاه مي کرد ... توي کشور بي هم زبان، توي صحن مسلمان ها نشسته بودم ... چطور مي تونست ساعت های بیکاری برام فوق العاده باشه؟ ... با همون لبخند و انرژي ادامه دادم ... ـ اينجا با يه نفر دوست شدم ... يه مسلمان که خيلي سليس به زبان ما حرف مي زد ... با هم ساعت 2، ورودي جنوبي مسجد جمکران قرار گذاشتيم ... چهره مرتضي خيلي جدي شده بود ... حق داشت ... شايد بچه نبودم اما براي اون مسئوليت محسوب مي شدم ... اگر اتفاقي توي کشورش براي من مي افتاد، نه فقط اون، خيلي هاي ديگه هم بايد جواب گوي دولت من مي شدن ... معلوم بود چيزهاي زيادي از ميان افکارش در حال عبوره ... اما اون آدمي نبود که سخني رو نسنجيده و بي فکر به زبان بياره ... داشت همه چيز رو بالا و پايين مي کرد ... ـ فکر نمي کنم شام رو که بخوريم ... بتونيم تا ساعت 2 خودمون رو به ورودي جنوبي برسونيم ... جمعيتي که امشب اونجا هستن و دارن به سمتش ميرن خيلي زيادن ... چطور مي خواي بين چند ميليون آدم پيداش کني؟ ... گذشته از اين، سمت جنوبي ... 2 تا ورودي داره ... جلوي کدوم يکي قرار گذاشتيد؟ ... ناخودآگاه يه قدم رفتم عقب ... چند ميليون آدم؟ ... 2 تا ورودي؟ ... اون نگفت کدوم يکي ... يعني مي خواست من رو از سر خودش باز کنه؟ ... بامــــاهمـــراه باشــید🌹
. این‌گروهای‌مختلط‌مذهبی‌ چیه‌دیگه‌مُد‌شده؟😐 اونم‌گروه‌هایۍ‌که‌چت‌آزاده!🚶🏽‍♂ . ازاسمایۍ‌ڪہ‌براگروه‌میزارین خجالت‌بڪشید‌..‌ツ✌️🏻 حضرت‌آقامی‌فرمایند:صحبت غیرضرورۍ‌بانامحرم‌جایزنیست! نامحرم‌توۍ‌مجازۍ ‌هم‌نامحرمہ‌دیگہ‌!🖐🏻 حالاچہ‌لزومۍ‌‌داره‌این‌گروه‌هارو ایجادڪنیداونم‌بہ‌این‌شڪل! :/ 💕💚💕
استادشجاعی 🌺🍃خدائی که هیچ نیازی به تو ندارد، اما به تو مهرورزی می‌کند. این خیلی قشنگ است. چون خالص است. این مسئله خوب و بد هم ندارد. ❤️خدا خوب‌ها را که یک طور دیگر دوست دارد. 😍در مورد بدها هم که گناه می‌کنند نقل است که اگر گناهکاران که با من قهر کرده اند، می‌دانستند من چقدر به شوق آشتی آنها نشسته ام از شوق من می‌مردند. ❤️🍃این خدای ماست. قرآن فرمود: «یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ= خدا بدی هایتان را به حسنات تبدیل می کند». ❣خدا همه را دوست دارد. بعد تازه می‌گوید که با من هم شاد باشید و از یاد من لذت ببرید. این خیلی مهم است. یعنی شما باید یک ذائقۀ مناسب با معشوق داشته باشید که وقتی می‌گویید «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ*‏ الْحَمْدُ لِله رَبِّ الْعالَمین‏ یا سبحان الله* لا اله الا الله» کام شما به لذت برسد و آن حس قشنگ به شما دست بدهد. این یک اثر طبیعی است. یعنی آدم وقتی کسی را دوست دارد، نمی‌خواهد همیشه یک چیزی از او بگیرد. می‌گوید من بالاخره می‌خواهم پنج دقیقه با او تلفنی صحبت کنم. می‌خواهم ده دقیقه او را ببینم. 👌خود این دیدن و حرف زدن، مقصود است. قرار نیست بده و بستانی باشد، خود حرف زدن مورد نظر است. ✅بنابراین، کارهایت را هم به خدا بفروش. بدبختی آدم‌ها این است که وقتی آن طرف می‌روند، می‌فهمند که چقدر می‌توانستند با این خدا، انبیاء، صدیقین، شهدا و صالحین شاد و خوشبخت باشند، 😔ولی بعدا می بینند که یک عمر با اینها قهر بودند. یعنی از عزیزترین، باحال‌ترین، پر عشق و محبت‌ترین افراد، می‌ترسیدند. این از بی‌معرفتی است. 💕💛💕
: تنوره درد يه حس غم عجيبي وجودم رو پر کرده بود ... دلم مي خواست گريه کنم ... يکي دو قدم از مرتضي فاصله گرفتم و بي اختيار نگاهم توي صحن چرخيد ... بين اون همه آدم ... اون همه چهره ... توي اون شلوغي ... چه انتظاري داشتم؟ ... شايد دوباره اون رو ببينم؟ ... نمي تونستم باور کنم اون، من رو پيچونده و سر کار گذاشته ... شايد مي تونستم اما دلم نمي خواست ... هر لحظه بغض گلوم سنگين تر مي شد ... به حدي که کنترلش برام سخت شده بود ... مرتضي اومد سمتم ... نمي دونست چرا اونطوري بهم ريختم ... منم قدرت توضيح دادن نداشتم ... نه قدرتش رو، نه مي تونستم کلمه اي براي توضيح دادن حالم پيدا کنم ... حسي غيرقابل وصف بود ... سوال هاي بي جوابش در برابر پريشاني و آشفتگي آشکار من، بعد از سکوتي چند لحظه اي به دلداري تبديل شد ... هر چند دردي از من دوا نمي کرد ... ـ قرار گذاشتيم بعد از شام بريم مسجد جمکران ... و تا هر وقت شب که شد بمونيم ... البته مي خواستيم زودتر بريم اما شما خواب بودي و درست نبود تنها توي هتل بزاريمت و خودمون ... کلماتش توي سرم مي پيچيد ... دلم نمي خواست هيچ کدوم شون رو بشنوم ... مي دونستم به خاطر من برنامه شون بهم ريخته اما پريشان تر از اين بودم که تشکر يا عذرخواهي کنم ... يا هر کلمه اي رو به زبون بيارم ... رفتم و همون گوشه صحن، دوباره يه جا پيدا کردم و نشستم ... سرم رو پايين انداختم و دستم رو گرفتم توي صورتم ... نمي خواستم هيچ چيز يا هيچ کس رو ببينم ... مرتضي هم ساکت فقط به من نگاه مي کرد ... نيم ساعت، يا کمي بيشتر ... مرتضي از کنارم بلند شد ... سرم رو که بالا آوردم، از دور خانواده ساندرز رو ديدم که کنار حوض، چشم هاشون دنبال ما مي گشت ... مي خواستم صورت خيسم رو پاک کنم ... اما کف دست هام هم مثل اونها جاي خشک نداشت ... نفس هاي عميقم، تنوره درد و آتش بود ... ايستادم و يه بار ديگه به ايوان و گنبد خيره شدم ... مرتضي سر به بسته هر چي مي دونست رو در جواب حال خراب من به دنيل گفت ... متاسف بودم که حس خوش و زيباي اونها رو خراب کردم ... اما قادر به کنترل هيچ چيز نبودم ... نه تنها قدرتي نداشتم ... که درونم فرياد آکنده اي از درد می جوشید ... ساکت و بي صدا دنبال شون مي رفتم ... اما سکوتي که با گذر هر لحظه داشت به خشم تبديل مي شد ... حس آدمي رو داشتم که به عشق و عاطفه عميقش خيانت شده ... به هتل که رسيديم درد، جاي خودش رو به خشم داده بود ... توي رستوران، بيشتر از اينکه بتونم چيزي بخورم ... فقط با غذا بازي مي کردم ... دنيل از يه طرف حواسش به نورا بود و توي غذا خوردن بهش کمک مي کرد ... از طرف ديگه زير چشمي به من نگاه مي کرد ... و گاهي نگاه معنادار اون و مرتضي با هم گره مي خورد ... ـ جوجه کباب بين ايراني ها طرفدار زيادي داره ... براي همين پيشنهاد دادم ... اگه دوست نداري يه چيز ديگه سفارش بديم؟ ... سرم رو بالا آوردم و به مرتضي نگاه کردم ... مرتضي اي که داشت زورکي لبخند مي زد، شايد بتونه راهي براي ارتباط برقرار کردن با من پيدا کنه ... ابرو بالا انداختم و نفس عميقي کشيدم ... ـ مشکل از غذا نيست ... مشکل از بي اشتهايي منه ... مکث کوتاهي کرد ... ـ شما که نهار هم نخوردي ... براي تموم شدن حرف ها به زور يکم ديگه هم خوردم و از جا بلند شدم ... برگشتم بالا توي اتاق ... پشت همون پنجره و خيره شدم به خيابون ... بدون اينکه چراغ رو روشن کرده باشم ... هنوز همه در رفت و آمد بودن ... شبي نبود که براي اون مردم، شب آرامي باشه ... براي منم همين طور ... غوغا ... اشتياق ... درد ... من تا مرز ايمان به خداي اون پيش رفته بودم ... توي اون لحظات، فقط چند ثانيه بيشتر لازم بود تا به زبان بيارم ... 'بله ... من به خداي اون مرد ايمان دارم' ... فقط چند ثانيه مونده بودم تا بهش بگم ... حق با توئه ... اما تمام اين اشتياق، جاش رو به درد داده بود ... درد خيانت ... درد پس زده شدن ... درد عقب ماندگي ... درد بود و درد ... و من حتي نمي دونستم بايد به چي فکر کنم ... يا چطور فکر کنم ... چند ضربه آرام به در، صداي فرياد و ضجه درونم رو آرام کرد ... مرتضي بود ... در رو باز کرد و چند قدمي رو توي اون تاريکي جلو اومد ... ـ در رو درست نبسته بودي ... نگاهم رو ازش گرفتم و دوباره به بيرون خيره شدم ... بدون اينکه لب از لب باز کنم ... ـ داريم ميريم جمکران ... اگه با ما مياي ده دقيقه ديگه حرکت مي کنيم ... در ميان سکوت من از اتاق خارج شد ... انگار به لب هام وزنه آويزان شده بود ... وزنه سنگيني که نمي گذاشت صدايي از حنجره خسته من خارج بشه ... در رو که بست ... آخرين شعاع نور راهرو هم خاموش شد ... من موندم ... با ماه شب 14 که از ميان پنجره، روي وجود خاموشم مي تابيد ... بامــــاهمـــراه باشــید🌹
: رهایت نمی کنم هنوز گرماي نگاهش رو حس مي کردم ... چشم هاش رو از روي من برنداشته بود ... ـ براي پيدا کردن کسي اومدم ... ـ اين همه راه رو از يه کشور ديگه؟ ... ـ خيلي برام مهمه حتما پيداش کنم ... لبخند گرم و مليحي، چهره اش رو به حرکت آورد ... ـ مطمئني اينجا پيداش مي کني؟ ... نگاهم توي صحن و بين آدم هايي که در رفت و آمد بودن چرخيد ... تعدادشون کم نبود ... و معلوم نبود چند نفر داخل هستن ... ـ چه شکلي هست؟ ... ازش تصويري داري؟ ... دوباره چهره اش بين قاب چشم هام نقش بست ... نمي دونستم چي بايد جواب اين سوال رو بدم ... اگر جواب مي دادم، داستانِ حرف هاي من با دنيل و مرتضي، دوباره از اول شروع مي شد ... ـ نه ندارم ... آدم مشهوریه ... اومدم دنبال آخرين امام تون بگردم ... شنيدم توي اين شهر يه مسجد داره ... درد خاصي بين اون چشم هاي گرم پيچيد و سکوت دوباره بين ما حاکم شد ... ـ يعني ... اين همه راه رو براي پيدا کردن يک تخيل و افسانه اومدي؟ ... برق از سرم پريد ... اونقدر قوي که جرقه هاش رو بين سلول هام حس کردم ... ـ تو به اون مرد اعتقاد نداري؟ ... پس اينجا توي اين حرم چه کار مي کني؟ ... دوباره لبخند زد ... اما اين بار، جدي تر از هميشه ... ـ يعني نميشه باور نداشته باشم و بيام اينجا؟ ... نگاهم بي اختيار توي صحن چرخيد ... اونجا جاي تفريح و بازي نبود که کسي براي گذران وقت اومده باشه ... ـ نه ... نميشه ... ـ پس واقعا باور داري چنين مردي وجود داره که براي ديدنش اين همه راه رو اومدي؟ ... هنوز مبهوت بودم ... نگاهم، باورم رو فرياد مي زد ... ـ پس چطور به خدايي که خالق اون مرد هست ايمان نداري؟ ... لبخندش گرم تر از لحظات قبل با وجود من گره خورد ... ـ اون مرد، بيش از هزار سال عمر داره ... جوان بودنش اعجاز خداست ... مخفي بودنش اعجاز خداست ... در حالي که در خفاست بر امور جهان نظارت داره ... و اين هم اعجاز خداست ... اون مرد پسر فاطمه زهرا و از نسل رسول خداست ... جانشين رسول خداست ... و اصلا، علت وجودش اقامه دين خداست ... چطور مي توني به وجود اين مرد ايمان داشته باشي ... و اين باور به حدي قوي باشه که حاضر بشي براي پيدا کردنش دل به دريا بزني ... و اين مسير رو بياي ... اما به وجود خدايي که منشأ وجود اون هست ايمان نداشته باشي؟ ... نور رو باور داري ... اما خورشيد رو نمي بيني؟ ... نفسم بين سينه حبس شده بود ... راست مي گفت ... چطور ممکن بود به وجود اون مرد ايمان داشته باشم ... اما قلبم وجود خداي اون رو انکار کنه؟ ... چطور متوجه نشده بودم؟ ... ـ اگه من در جاي قضاوت باشم ... میگم ايمان تو به خداي اون مرد و وجود اونها ... قوي تر و بيشتر از اکثر افرادي هست که در اين لحظه، توي اين صحن و حرم ايستادن ... طوفان جديدي درونم شروع شد ... سنگيني اين جملات در وجودم غوغا مي کرد ... نمي تونستم چشم هاي متحيرم رو ازش بردارم ... يا حتي به راحتي پلک بزنم ... توي راستاي نگاهم ... بین اون جمعیت ... از دور مرتضي رو ديدم که از درب ورودي خارج شد ... کفش هاش رو گذاشت روي زمين تا بپوشه ... از روي خط نگاهم، مرتضي رو پيدا کرد ... ـ به نظر، يکي از همراهان شماست که منتظرش بوديد ... من ديگه ميرم تا به برنامه هاتون برسيد ... از کنار من بلند شد ... ناخودآگاه از جا پريدم و نيم خيز، بين زمين و آسمون دستش رو گرفتم ... ـ نه ... رهات نمي کنم ... بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🔷آیت الله 💫🌺 هفته آخر رجب را دریابید آيا ما در شب مبعث - كه عمل درآن مساوى با عمل شصت سال است - توانستيم كارى بكنيم‌؟ آيا بنده كارى كردم‌؟ پروردگار عزيز «وَيَعْفُو عَنِ‌ السَّيِّئَاتِ‌» است. بايد ببينيم حال كه مى‌خواهيم از ماه رجب خداحافظى بكنيم، ماه رجبى كه مَلَك داعى از اول شب ندا مى‌كند، آيا تشبّث به اين ماه پيدا كرديم يا نه‌؟ حال كه اين ماه مى‌خواهد از من خداحافظى بكند، من از پروردگارم عذرخواهى بكنم. اگر در اين شبها و روزهاى گذشته عمل خيرى به جا نياورده‌ام؛ همين امشب كه از ماه رجب مانده است، نداى ملك داعى را لبيك بگويم. يك شب هم تخم دو زرده بكنيد! ساعت چهار بعد از نصف شب بلند شويد! ساعت چهار كه بلند شويد، مى‌توانيد يك ربع وضو بگيريد و نيم ساعت هم عذرخواهى بكنيد. داداش‌جون! يك صلوات بفرستيد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 و یارانش برای ساختن ایرانی مقتدر و آباد و پیشرفته قیام کرده اند . تا تشکیل دولت جوان کارآمد و انقلابی راهی نمانده ، همه باید قیام کنیم.....
‼️شک در وضو پس از نماز 🔷س 5238: اگر کسی بعد از نماز شک کند که وضو گرفته یا نه، وظیفه او چیست؟ ✅ج: نماز خوانده شده صحیح است ولی باید برای نماز های بعدی وضو بگیرد. 📕منبع: leader.ir
🇮🇷نصب تصاویر در مسجد 🔷س 5243: امام خمينى(ره) و شهداى انقلاب اسلامى در ، با توجه به اين‌که راجع به کراهت آن مطالبى وجود دارد، چه حکمى دارد؟ ✅ج: اشکال ندارد، اما اگر در باشد، بهتر است هنگام نماز روی آن پوشانده شود.
🕊💕*سرود ویژۀ مَبعثِ حَضرتِ خَتمی مرتَبت محمدِ مُصطَفی صلوات الله علیه به نفسِ کربلایی سید رضا نریمانی *💕 شب شبِ یارِ ، شب دلدارِ شبِ پیغمبری احمدِ مختارِ شب شادی عالمین اومد شب آقایی جدُالحَسنین اومد عشق پاکِ رسول الله شده با دلم صمیمی بزار تا صفا کنیم باز ما با این شعر قدیمی ماه فرو ماند از جمال محمد 2 صبر نباشد به اعتدالِ محمد 2 سعدی اگر عاشقی کنی وجوانی 2 عشق محمد بس است و آل محمد 2 خدا نوشته به روی دلها ابَّ الزهرا سلام ما به حبیب خدا ابَّ الزهرا صلواتٌ صلواتٌ صلواتٌ صلواتٌ صلوات صلوات علی محمد ...... بگو جانانه شب ایمانِ شب میلادیِ کتاب قرآنِ آسمونی ها، هم هوایی شن همه اهل جهان گرم گدایی شن داره از جاذبه های،یه نور منجلی میگه رسول خدا هم امشب(با خدا یاعلی میگه)2 شده نوای همه انبیا ابّ الزهرا پدر بزرگ شه کربلا ابّ الزهرا ...... صلواتٌ صلواتٌ صلواتٌ صلواتٌ صلوات صلوات علی محمد یاعلی میگم،تا سحر امشب خوشبحال اونایی که مشهداند امشب عاشقا باید با علی باشند شب مبعث زائرایِ یه علی باشند از آقا میخوام که هر سال،دیگه صحنشُ ببینم شب مبعث رو به زیر ایونه نجف بشینم من آمدم به جهان ذکر یا علی گویم 2 همیشه نعره زنان ذکر یا علی گویم جنازم ُ میبرن وادی السلامِ علی علی امام من است و منم غلام علی ...
‼️جایزه مسابقات اینترنتی 🔷س 5242: شرکت در مسابقات اینترنتی که با جواب دادن به سؤالات، جایزه دریافت می شود، جایز است؟ ✅ج: اگر شرکت در مسابقه رایگان باشد یا بین افراد متعدد نباشد که مبالغ بازنده به برنده پرداخت می شود، اشکال ندارد.  📕منبع: leader.ir
🕊💕سرود ویژۀ مَبعثِ حَضرتِ خَتمی مرتَبت محمدِ مُصطَفی صلوات الله علیه به نفسِ حاج میثم مطیعی💕 تاجِ نبوته که رو سرِ پیغمبره بارِ رسالته که روی دوشش میبره نورِ سحر اومد دیگه به سر اومد انتظار منجی عالمه رسولِ خاتمه بیقرار از عباش داره میباره ستاره و با نگاش دلو میکنه بیچاره و زیر پاش بمیره دل اسیر و آواره کاش پیمبرِ تموم عاشقا یا مصطفی تمومِ هستی علی و زهرا مصطفی سلسله دارِ ائمۀ نور و کوثری وجه خدایی و به هیأتِ پیغمبری شکرِ خدا که ما اسیر و مبتلای توایم رسولِ عاشقا ملتمسِ دعای توایم تا ابد ، میمونه نام تو رویِ هر مأذنه ذکرِ تو ورد زبون مرد و زنه پدرِ مایی تو یتیمِ آمنه پیمبرِ تموم عاشقا ، یا مصطفی تمومِ هستی علی و زهرا مصطفی شرط قبولی عبادتِ ما ولایته راهِ وصالِ به سعادت ما ولایته دلای ما همه به نور فاطمه مُنجَلی ست همیشه هر کجا نوای جانِ ما یا علی ست تا علی ، امام منه چه غمه از محشرم بلای عشقشو به جونم میخرم غلامِ غلامِ غلامِ حیدرم
🎼خورشیدِ جهان سر زد ... |⇦• سرود بسیار زیبا ویژۀ مَبعثِ حَضرتِ خَتمی مرتَبت محمدِ مُصطَفی صلوات الله علیه به نفسِ سیدرضا نریمانی•✾ خورشیدِ جهان سر زد بارون رحمت امشب اومد پیچیده این صدا تویِ عالم صل علی محمد و علی آل محمد داره میباره...ستاره و ماه.... به چه کمالی... تبارک الله... ای ابر رحمت، یا محمد، یا محمد، یا محمد امید امت، یا محمد، یا محمد، یا محمد السلام علیکَ طَبیبی یا رسول الله السلام علیکَ حَبیبی یا نبی الله ___ این زمزمه ی عشقِ که توی غار حرا پیچیده خدا به عشق روی تو آقا از برکت وجودت همه ی مارو بخشیده دورت بگردم...ای حضرت ماه... به چه جمالی...تبارک الله... دلبندِ زهرا، یا محمد، یا محمد، یا محمد آقایِ دنیا ، یا محمد، یا محمد، یا محمد السلام علیکَ طَبیبی یا رسول الله السلام علیکَ حَبیبی یا نبی الله ___ خوش روزیِ این چشمام که تو شبِ زیارتِ سلطان کنار سقاخونه مقیمم میدم سلام دوباره به تو ای شاهِ خراسان خدا میدونه...حرم بهشته... براتِ مارو...زهرا نوشته... الحمدالله،شب عشقِ، شب عشقِ، شب عشقِ حالِ من و تو،تَبِ عشقِ،تَبِ عشقِ،تَبِ عشقِ السلام علیکَ طَبیبی یا رسول الله السلام علیکَ حَبیبی یا نبی الله
🎼امشب ای غار حرا ... |⇦• مدح خوانی ویژۀ مَبعثِ حَضرتِ خَتمی مرتَبت محمدِ مُصطَفی صلوات الله علیه به نفسِ سید رضا نریمانی•✾• امشب ای غار حرا از هر شبی زیباتری مشرق نورانی خورشید عالم‌گستری شب‌نشینی کرده روی تخته سنگت جبریل این دل شب راز‌دار بعثت پیغبمری گوش تا آوای "اقراء بسم ربک" بشنوی ناز کن بر مه که غرق نورِ حیِّ داوری گر چه شب را با محمّد صبح کردی سال‌ها امشب از او یافتی هر لحظه فیض دیگری کوه‌های مکه می‌گردند دورت تا سحر گرچه در فرشی ولی از عرشِ اعلا برتری چشم شو، روی دل‌آرای پیمبر را ببین در کنـار او گـلِ لبخِند حیـدر را ببین آی انسان‌ها کلامِ کبریا را بشنوید وحی نازل شد همه حکم خدا را بشنوید بانگ جبریلِ امین پیچیده در غار حرا گوش تا آوای جان‌بخش حرا را بشنوید بانگ "اقراء بسم ربک" با ندای جبرئیل نغمۀ تهلیلِ ختم‌الانبیا را بشنوید این صدای منجیِ کُل جهان خلقت است بشنوید ای کُل خلقت این صدا را بشنوید تا به کی افسانۀ بیگانگان در گوشتان گوش تا امشب صدای آشنا را بشنوید فرق بت‌هـا را بـه همراه پیمبر بشکنید با کمانِ حمزه از بوجهل‌ها سر بشکنید ای بتانِ کعبه عُمر بتگران سر آمده بشکنید اینک که ابراهیم دیگر آمده منجیِ کُل بشر بیرون شد از غار حرا با کلام روح‌بخش حی داور آمده موسی عمران دیگر آمده از کوه طور یا مسیحا با ندای روح‌پرور آمده؟ همچنان هارون که با موسی‌بن‌عمران یار بود همره پیغمبرِ اسلام، حیدر آمده پـای در چشم زمیـن و آسمـان در مُشت اوست پیش رو حکم خداوند است و حیدر پشت اوست محو شو ای تیرگی نور آمده نور آمده محفلِ توحید را شیرین‌ترین شور آمده دیوها را آید از هر سو نهیب ‌الفرار دسته‌دسته بر زمین از آسمان حور آمده ای تمام کوه‌های مکه این آوای کیست؟ این محمّد یا همان موساست کز طور آمده روز روزِ جشن آزادی زن‌های اسیر یا که عیدِ دختران زنده در گور آمده با تبر محکم به فرق بتگران باید زدن این چنین از خالقِ معبود دستور آمده مـا تـو را از انبیـا اعجاز برتر داده‌ایم بعد قرآنت وصی ای مثل حیدر داده‌ایم ای همه پیغمبران در انتظار بعثتت وی تمام عالم امکان دیار بعثتت سنگ‌‌های کعبه می‌گویند تو پیغمبری کوه‌های مکه بی‌صبر و قرار بعثتت مکه و مصر و حجاز و کوفه و شامات نه وسعت ملک خدا باغ و بهار بعثتت نیست بیم از غزوه‌های خیبر و احزاب و بدر تا بوَد در دست حیدر، ذوالفقارِ بعثتت تا مکان باقی‌ست، تا چرخ زمان در گردش است می‌‌رسد بر خلق، فیضِ بی‌شمار بعثتت بعد تو دیگر نیاید در جهان پیغمبری آری آری تا قیامت همچنان پیغمبری ما مسلمانیم و مهر وحدت ما یا علی است وحدت آن دارد که او را رهبر و مولا علی است چیست وحدت؟ چنگ بر"حبل‌المتین" حق زدن ای تمام مسلمین حبل‌المتین تنها علی است تفرقه یعنی جدا از دامن حیدر شدن متحد باشید ای یاران امام ما علی است در سپهر وحدت و ایمان و عشق و اتحاد محور توحید و خورشید جهان‌آرا علی است من کی‌ام تا نفس پیغمبر امام ما شود فاش می‌گویم امامِ حضرت زهرا علی است ما تمام عمر با قرآن و عترت زیستیم نیستیم آن دم که در خطّ ولایت نیستیم کیست احمد؟ شهر علم کبریا و در علی است باطن و ظاهر علی، اول علی، آخر علی است دست و شمشیر خدا، چشم خدا، وجه خدا نص قرآن است آری، نفس پیغمبر علی است آن دو تن باید که بگریزند از میدان جنگ تا شود معلوم تنها فاتح خیبر علی است فتح بدر و فتح خیبر حقِ شیرِ داور است الفرار ای روبهان از معرکه، حیدر علی است گر شوی غافل به سوی این و آنت می‌برند ای برادر راه خود را گم نکن، رهبر علی است میثما! نه شافعی نه مالکی نه حنبلی بعد پیغمبر فقط مولا علی مولا علی غلامرضا سازگار
دیروز احساس کمبود محبت کردم رفتم نشستم پیش مامان و بابام گفتم:اگر من بمیرم شما چه کار میکنید؟؟؟؟ مامانم گفت چی چیو بمیرم پس پول اون همه کتاب کنکوری که دادیم چی؟؟؟حداقل یه ذره بخون بعد بمیر.... بابام گفت دختر گلم فکر خودت نیستی فکر ماباش من با پول یارانه ی تو زندگیمونو میچرخونم.... داداشمم گفت خداکنه زود تر بمیری اون وقت اتاقت میشه مال من... کار من از بچه سر راهیم گذشته!!😢😆 ⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜ 💢پای درد و دل دختران جوان و نوجوان که می نشینی، می شنوی که برخی از آنان تبرج و زیبا جلوه دادن خود را به خاطر بی اعتنایی و بی مهری پدران خود انجام می دهند و به زبان ساده تر مهر و محبت را از نامحرمان با زبان بی زبانی درخواست می کنند. 💠امام صادق (ع) فرمود: «اذا احببت رجلا فاخبره؛ اگر به کسی علاقه و محبت داشتی، او را آگاه کن» ❇️چنانچه پیامبر گرامی اسلام(ص) دختران را حتی در دادن هدایا بر پسران مقدم دانسته و می فرمایند: هرکسی به بازار رود و تحفه ای بخرد و آن را برای خانواده اش ببرد همانند حمل کننده صدقه به سوی نیازمندان است و باید دختران را در دادن هدایا بر پسران مقدم بدارد، زیرا هر کس دخترش را خوشحال کند مانند آن است که برده ای از نسل حضرت اسماعیل را آزاد ساخته است.(الامالی، صدوق، ص۵۷۷) همچنین آن حضرت فرمود: میان اولاد خود در دادن هدیه به مساوات عمل کنید و اگر خواستی کسی را بیشتر هدیه دهی به دختران بیشتر بده.(خلاف، طوسی، ج۳، ص۵۶۴
1_184903843.mp3
1.79M
♨️نسخه بی رد خور 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام
‼️کاشت مو 🔷س 5236: آیا برای وضو و غسل مانع محسوب می شود؟ ✅ جواب: اگر به گونه ای نباشد که در غسل، مانع رسیدن آب و در وضو، مانع رسیدن رطوبت مسح به مقدار واجب به پوست سر و موها شود، اشکال ندارد.
مداحی_آنلاین_یا_الله_باز_به_تو_رو_زده_طاهری_.mp3
4.04M
با خدا 🍃یا الله باز به تو رو زده عبد رو سیاه 🍃یا الله بعد عفو تو آوردم اشتباه 🎤حاج