eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
8.8هزار دنبال‌کننده
20.3هزار عکس
23.3هزار ویدیو
1.7هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
عزیزم این دم آخر مرا عذاب نده گُل امید علی را به دست آب نده سلام های مرا شهر بی‌جواب گذاشت تو هم سلام مرا خواستی جواب نده مرا به غربت خود واگذار کن اما به بچه‌های خود این قدر اضطراب نده شکسته بال‌و‌پرت را برای دلخوشی‌ام درون لانه‌ی آتش گرفته تاب نده خسوف را چه کسی لای روسری بسته؟! کبودِصورت خود را چنین حجاب نده چرا به دخترمان گفته‌ای که پیش پدر لباس‌های مرا شُستی؛ آفتاب نده حسین؛ نیمه‌شب آبی اگر که خواست، بخواب! شکسته بازویت، او را به زور آب نده
نور دلم رفتی وچشمم تار مانده هرشب علی برتربتت بیدار مانده بیمار من آخر شفایت راگرفتی تورفته ای اما دلم بیمار مانده با رفتنت کوه مصیبت برسرم ریخت جان علی در زیر این آوار مانده قدر تو را نشناختند ،اما به گوشم گلنغمه ی« الجّار ثمّ الّدار» مانده داد مرا هنگام غسل تو در آورد بر پیکرت زخمی که از مسمار مانده در رفت وآمد از در این خانه دیدم آثار فریاد تو بر دیوار مانده فهمیدم از غمناله های زینب تو با رفتنت این طفل از گفتار مانده گفتی سخن از کربلا هنگام رفتن آری قرار ما درآن گلزار مانده می گفت با گریه«وفایی»کو مزارت برجان شیعه حسرت دیدار مانده
ظلم و کینه به حق فاطمه ام بی حد شد راه او در وسط کوچه ی تنگی سد شد پیش چشمان حسن دست عدو بالا رفت صورت کعبه ی حیدر،حجرالاسود شد ضربه ی سیلی آن دست به گوشم آمد همسرم خورد به دیوار،برایم بد شد نه فقط بین گذر،بلکه به خانه دیدم لگد خصم به پهلوی گلم ممتد شد زیر در ماندن یارم چقدر طول کشید در روی فاطمه و دشمن از آن در،رد شد
آه از غمی که هست و ز غم پروری که نیست ازسنگری که هست و ز هم‌سنگری که نیست طفلان من به نان وغذا لب نمی‌زنند گیرم که سفره پهن شده، مادری که نیست زینب نشسته اشک مرا پاک می‌کند کوثر شده به جای همان کوثری که نیست شُستیم خون مانده به دیوار را ولی.. از خاطرم چگونه رَوَد آن دری که نیست؟ من در اتاق، سوم و هفتم گرفته‌ام دراین محل برای تو چشم تری که نیست از من حسین قول زیارت گرفته است ازدیدن تو آرزوی بهتری که نیست ** وقتی تو و حسین نشستید در تنور زینب نشسته چشم‌ب‌راه سری که نیست یک روز داغ چادر خاکی مرا شکست یک روز هم مصیبت آن معجری که نیست
خرمای نخلستان من ، خرمای ختمت شد همسایه‌ها خوردند و خندیدند و رفتند...
این شهرِ بی‌وفا به علی مَرحمت نداشت این داغدیده را نظرِ تسلیت نداشت ای روزگار! قبل جسارت به فاطمه قُنفذ در این حکومت غاصب سِمَت نداشت* دیوار‌های سنگی کوچه که جای خود دیوار خانه نیز به من معرفت نداشت عالَم کنار من همه در امنیت ولی زهرا درون خانه‌ی من امنیت نداشت مسمار، در مقابل و دیوار پشتِ سر راهِ نجات، همسرم از هر جهت نداشت یک‌بار هم برای شفایش دعا نکرد او بعد کوچه آرزوی عافیت نداشت او را نبی به دست گرفت و به عرش بُرد زیرا برای دفن، زمین ظرفیت نداشت ✍ *خلیفه دوم در زمان خلافتش، قُنفذ بن عُمير بن جُدعان تيمي را به عنوان کارگزار و والی مکه قرار داد. 📚انساب الاشراف بلاذری، ج10، ص155
من با دمم تیغم شهادت آفریدم در فتح خیبر قلب مرحب را دریدم چون کوه بنشستم به‌روی سینه‌ی عَمرو مردانه آن خصم خدا را سر بریدم یک‌روز در جنگ اُحد خوردم نود زخم دریای لشگر را به خاک و خون کشیدم یک‌لحظه زانویم نلرزید و به گوشم خود لافتی الاّ علی از حق شنیدم یک‌دم نیاوردم ز محنت خم به ابرو یک‌عمر در کام بلاها آرمیدم با آن‌همه وقتی که زهرایم زمین خورد جان‌دادن خود را به چشم خویش دیدم آن شب زمین خوردم که دور از چشم مردم دنبال تابوت عزیز خود دویدم با آنکه هم‌چون آسمان بودم مقاوم مثل هلال از غصّه‌ی ماهم خمیدم یا فاطمه! شرمنده‌ام از این‌که امشب با دست خود خشت لحد بهر تو چیدم «میثم» گنهکار است امّا شاعر ماست یا رب ببخش او را به زهرای شهیدم ✍استاد