توماس کارلایل، دانشمند بزرگ انگلیسی:
بهترین درسی که از تراژدی کربلا می گیریم این است که حسین و یارانش، ایمان استوار به خدا داشتند. آنان با عمل خود، روشن کردند که تفوق عددی در جایی که حق و باطل روبرو می شوند، اهمیت ندارد. پیروزی حسین(ع) با وجود اقلیتی که داشت، موجب شگفتی من است.
سلام اوقاتتون حسینی🤍
ضمن عرض تسلیت مجدد، به نظرم رسید فرصت خوبیه این مدت که در ایام سوگواری امام حسین علیه.السلام هستیم، یه دور مَقتَلخوانی کنیم. 🖤
📚مَقتلخوانی، یعنی از روی کتاب مقتل که مربوط به وقایع ماه محرم و شهادت امام حسین هست، بخونیم.
عین یه رمان مذهبی اما واقعی💔
پس از واقعه عاشورا، اولین گزارشها را همان شاهدان عینی یعنی خانواده امام حسین(ع) خصوصا حضرت زینب(س) و امام سجاد (ع) روایت کردن. البته دیگران هم تعریف کردند. حالا بعدا براتون میگم.
فقط بدونید که تا حالا حدود ۷۰ کتاب مَقتَل امام حسین(ع) نوشته شده.
آخه حادثه کربلا و شهادت نوه پیامبر(ص)، اونم فقط ۵۰ سال بعد از رحلت آن حضرت، و به دست خود مسلمونا!! به خودی خود آن قدر عجیب و باورنکردنی بود که مردم میخواستند درمورد جزئیاتش بیشتر بدونند؛ از طرفی این واقعه برای شیعیان اهمیت زیادی داشته و امامان شیعه(ع) خصوصا امام صادق (ع) خیلی تأکید میکردند که در مورد اون بنویسید و مردم را آگاه کنید. سومین دلیل این تعداد بالای مقتل هم به ممانعتهای بنیامیه برای جلوگیری از انتشار اخبار عاشورا برمیگرده.
اما اینکه گزارشگران و راویان حادثه عاشورا چه کسانی هستند؟
راویان حادثه کربلا 3 گروه هستند:
📝 گروه اول اعضای خانواده و اهل بیت(ع) بودند. مثل امام سجاد(ع) و حضرت زینب که بیشتر از دیگران در این باره روشنگری کردند.
📝گروه دوم، خود دشمنان بودند!! مثلا وقتی که ابنزیاد میخواسته به لشکریانش جایزه بده، هر کسی اعلام میکرده من تو کربلا چه کار کردم و چه کسی را کشتم و ...
📝یکی دو نفر از راویان هم کسانی بودند که ابتدا جزء دشمنان امام حسین(ع) بودند و بعدا توبه کردند و برای جبران، ماجرا را این طرف و آن طرف نقل میکردند.
📝گروه سوم هم آن دسته از شیعیان و دوستداران امام حسین(ع) بودند که نتونستن در روز عاشورا امام را همراهی کنند. مثل *اَصبَغ* که یکی از اصحاب خاص امام علی(ع) بود؛ ولی در زمان عاشورا، در زندان به سر میبرد.
خب حالا بعد از این همه توضیح، عرض کنم خدمتتون که یکی از بهترین مقتلهایی که نوشته شده، کتابی است که حاج شیخ عباس قُمی نوشتن( همون کسی که کتاب مفاتیح رو نوشته و تو خونه همه هست🌺) و اسم کتابشون هم " نَفَسُ المَهموم" هست که معنیش میشه: آه😔
اخیرا یه آقایی به اسم *یاسین حجازی* این کتاب رو به صورت امروزی، خیلی ساده و روان به فارسی نوشتن که همه میتونن به راحتی مطالعه کنند💙
اگه خدا توفیق بده و امام حسین عنایت کنند، کتاب آه رو به صورت خلاصه و آسون از اول تا آخر با هم میخونیم. انشاء الله.
پ.ن: چیزهایی که تو کتاب و منبر و مداحیها شنیدیم و خوندیم، همش از روی همین کتابهای مَقتل هست. منتها ما جسته و گریخته شنیدیم.
اگه بتونیم این کتاب رو یه دور کامل بخونیم، متوجه جزئیات قضایا میشیم و از اون مظلومیت بزرگ و اتفاق تلخ و اندوهبار و در عین حال زیبا و عجیب، باخبر خواهیم شد و انشاء الله درسهای زیادی خواهیم آموخت🌕
پس با اجازه همگی این رمان رو قسمت به قسمت ارسال میکنم. دعا کنید خدا به وقتمون برکت بده...
https://eitaa.com/maghtal
📗داستان کربلا
🔥 # آه
#قسمت_ اول 📹
⛔️روزی که معاویه از دنیا رفت...
ابوخالد خرمافروش گفت: روز جمعه با میثم سوار بر کشتی، در رودخانه فرات بودیم. ناگهان بادی شدید وزیدن گرفت. میثم به آسمان نگاهی کرد و گفت مراقب باشید. به گمانم معاویه اکنون مُرد!
من از سخن او تعجب کردم. اما یک هفته بعد مردی از اهل شام را دیدم و احوالپرسی کردم. گفت بحمدلله جمعه هفته پیش معاویه مُرد و مردم با یزید بیعت کردهاند.
💬 بیایید چندسالی به عقب برگردیم...
زمانی که امام حسن علیهالسلام از دنیا رفتند، مردم به برادرشان امام حسین اصرار کردند بیا معاویه را از حکومت برکنار کن و خود جای او بنشین. ما تو را امام خود میدانیم؛ اما امام حسین (ع)فرمودند: برادرم میان خود و معاویه پیمان صلحی امضا کرده بود و تا معاویه زنده باشد، ما به این صلح پایبند هستیم.
معاویه در اواخر عمرش بر اثر بیماری به شدت لاغر شده بود. آخرین بار که در حمام به خود نگریست، به گریه افتاد و گفت پس از سالها که قویپنجه و سالار بودم، اکنون گوشت بدنم آب شده و اندکی برجای مانده...میدانم که مرگم نزدیک است.
به مسجد رفت و برای مردم سخنرانی کرد:
ای مردم! مدتی طولانی بر شما حکومت کردم و دیگر شما از من مَلول شدهاید. مطمئن باشید بعد از من هرکس بر شما حکومت کند، از من نالایقتر و بدتر است....
بعد مقداری برای خودش دعا کرد و رفت.
در روزهای آخر عمر دو نفر را فراخواند و برایشان وصیت کرد. گفت به پسرم یزید بگویید: من سالها تلاش کردم تا مردم را خاضع و فرمانبُردار کنم. اکنون همهچیز آماده است برای حکومت کردن تو!
منتها به این چند سفارش عمل کن:
پس از من از ۴ نفر بترس:
حسینبن علی(ع)
عبدالله، پسر عُمر
عبدالله، پسر زُبَیر
عبدالرحمن، پسر ابوبکر
⬅️ پسر عمر بیشتر اهل عبادت است...
⬅️پسر ابوبکر بیشتر تابع نظر جمع و اهل شهوات است...
⬅️پسر زبیر مانند روباهی در کمین تو و مقام توست. اگر توانستی و بر او غلبه کردی حتما او را بکُش.
⬅️ولی *پسر علی، حسین* او زیر بار زور نمیرود و سبُک خیز و تندمزاج است. احتمالا مردم عراق از او دعوت میکنند. مراقب حسین باش. اگر احیانا در جنگ بر او غلبه یافتی، او را نکُش. آنان خاندان پیامبرند و حقی بزرگ بر همه دارند.
بالاخره معاویه نیمه رجب سال ۶۰ هجری از دنیا رفت و به یزید نامه فرستادند که سریع برگرد پدرت مُرد
#ادامه_دارد ..
#اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
🌸⃟🌷🍃📕჻ᭂ࿐✰
http://Eitaa.com/dorehami_dokhtarane
📗داستان کربلا
🔥 #آه
#قسمت_دوم 📹
یزید که برگشت، پدرش را دفن کرده بودند.
اولین کاری که کرد نامهای به ولید حاکم مدینه نوشت و خبر مرگ پدرش را داد و گفت طبق وصیت پدرم، از این چند نفر بیعت بگیر که تعهد بدهند مرا به عنوان خلیفه قبول دارند و مخالفتی نمیکنند.
ولید خیلی نگران شد؛
ابتدا با مَروان مشورت کرد.
مروان: آنها را دعوت کن و برای یزید بیعت بگیر؛ اما در مورد مرگ معاویه به آنها چیزی نگو چون اگر بفهمند، هر کدام برای خود دارودستهای فراهم میکنند و بر ضد یزید قیام خواهند کرد. اگر بیعت نکردند سریع همینجا هرسه را از میان بردار.
ولید جوانی را به مسجد فرستاد که امام حسین علیه السلام و عبدالله پسر زُبیر را در اسرع وقت نزد ولید ببرد.
ابن زبیر به امام گفت به نظر شما با ما چکار دارند؟
امام: گویا امیر گمراهشان معاویه از دنیا رفته و ما را فرا خواندهاند تا با یزید بیعت کنیم.
امام با تعدادی از جوانان جنگجو به دارالحکومه رفت و به آنان فرمود: همینجا بمانید و اگر لازم شد شما را صدا خواهم زد.
امام وارد شدند و ولید ابتدا ماجرای مرگ معاویه را خبرداد و بعد گفت که به دستور یزید باید از امام بیعت بگیرد.
امام: لابُد باید در انظار عمومی بیعت کنم تا همه مردم هم مطلع شوند؛ درسته؟
ولید: بله. دقیقا
امام: پس میروم و صبح برمیگردم...
ولید مخالفتی نکرد؛ اما مروان به شدت مخالفت کرد و به ولید گفت یا همین الان از حسین بیعت بگیر، یا همینجا گردنش را بزن.
امام سریع از جا برخاسته و فرمودند: آنوقت تو قرار است مرا بکشی یا او؟؟ دروغگویان! چه کسی گفته که یزید شرابخوار و بیدین خلیفه مسلمانان است تا من با او بیعت کنم؟
در این لحظه سربازان مروان که در قصر پنهان شده بودند قصد جان امام را کردند که جوانان هاشمی وارد شدند و با امام همگی از دارالحکومه بیرون رفتند...
ولید: خدا لعنتت کند مروان! من ترجیح میدهم هیچ مال و مقامی نداشته باشم، اما به حسین آزاری نرسانم. به خدا قسم انسان هرقدر هم نماز و روزه زیاد داشته باشد اما دستش به خون حسین آلوده شود، قطعا جهنمی خواهد شد...
مروان با تمسخر: پس خوش به حالت! امروز خیلی ثواب کردی.
.
.
خبر که به یزید رسید، ولید را برکنار کرد و مروان را به جای او حاکم مدینه کرد و دیگر به پسر زبیر و دیگران سخت نگرفت.
#ادامه_دارد ..
#اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
🌸⃟🌷🍃📕჻ᭂ࿐✰
http://Eitaa.com/dorehami_dokhtarane
📗داستان کربلا
🔥 #آه
#قسمت_سوم 📹
➖اما بشنوید از ابن زبیر:
بعد از اینکه ولید او را برای بیعت با یزید خواست، به خانه رفت و در جمع یارانش نشست. برادرش جعفر به ولید پیغام داد که دست از سر برادرم بردارید شما را به خدا کاری به او نداشته باشید. بسیار ترسیده. فردا خواهد آمد. ولید پذیرفت؛ اما شبانه دوبرادر از بیراههها به سمت مکه فرار کردند!
شب در میان تاریکی، امام حسین(ع) بر سر قبر رسول خدا رفت و فرمود:
_ السلام علیک یا رسولالله. منم حسین! فرزند فاطمهات... همان کسی که امام و جانشین مردم معرفی کردی و بارها سفارش نمودی. اینک تنها و پیپناه ماندهام و مردم پس از شما به وصیتت عمل نکردند. این شکایت من است از آنها تا روزی که در جهان دیگر تو را ملاقات کنم...
سپس امام در همانجا شروع به نماز و مناجات با خدا کرد.
امام صبح زود به منزل بازگشتند.
مروان امام را دید و گفت:
_ یا اباعبدالله! من خیر تو را میخواهم. با یزید بیعت کن که برای دین و دنیای تو بهتر است.
امام: انا لله و انا الیه راجعون. باید فاتحه چنین اسلامی را خواند که امیری چون یزید داشته باشد.
از جدم رسول خدا(ص)شنیدم که فرمودند خلافت برای فرزندان ابوسفیان حرام است.
و سخن میان آن دو طولانی شد تا سرانجام مروان رفت درحالی که بسیار خشمگین بود.
پ.ن: ابوسفیان سرسختترین دشمن رسول خدا و پدربزرگ یزید بود.
#ادامه_دارد ..
#اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
🌸⃟🌷🍃📕჻ᭂ࿐✰
http://Eitaa.com/dorehami_dokhtarane
📗داستان کربلا
🔥 #آه
#قسمت_چهارم 📹
محمدبن حنفیه، یکی از برادران امام حسین علیهالسلام نزد امام آمد و گفت:
_ برادرم شما عزیزترین و گرامیترین فرد نزد من هستی، اطاعت از شما بر من لازم است. دوستت دارم و میخواهم آنچه به نظرم میرسد برایت بگویم.
برادر! تا میتوانی از یزید و شهر کوفه دوری کن و هرگز با یزید بیعت نکن.
تا میتوانی به مردم شهرهای مختلف پیغام بفرست و کمک بخواه. اگر مردم با تو بیعت کردند که چه بهتر؛ اما اگر بر علیه تو شدند و تنهایت گذاشتند، چیزی از فضیلت تو کم نمیشود.
عزیزم حسین! میترسم در شهری وارد شوی و مردم دو دسته شوند؛ گروهی با تو باشند و گروهی برعلیه تو و آخر هم تو را جلوتر از همه به دست نیزهها دهند...و آنوقت کسی که خودش و پدر و مادرش از همه بهترند، خونش ضایعتر شود...
حسینجان! به مکه برو... اگر توانستی همانجا بمان؛ اما اگر آنجا را برایت ناامن کردند، به یمن برو... یمن هم وسیع است، هم مردمانش باایمان و رقیقالقلب هستند. پیش از این هم با رسول خدا و پدرت مهربان بودند... اگر در یمن هم ناامن شدی، به ریگستانها و کوهها پناه ببر و دائم از جایی به جایی رو تا دستشان به تو نرسد.
خداوند خودش میان تو و این قوم ظالم حُکم کند🤲
امام: محمدجان! مطمئن باش اگر در هیچ شهری، هیچ یار و یاوری نداشته باشم، باز هم با یزید بیعت نخوام کرد.
محمدبن حنفیه دیگر تحمل نکرد و بر مظلومیت حسین بسیار گریست. امام هم قدری با او گریه کردند و فرمودند:
_ از نصیحتهای خیرخواهانهات ممنونم. من و یارانم عازم مکه هستیم؛ اما تو در مدینه بمان و اخبار اینجا را به من برسان.
#ادامه_دارد ..
#اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
🌸⃟🌷🍃📕჻ᭂ࿐✰
http://Eitaa.com/dorehami_dokhtarane
💠 نکته 💠
محمدبن حنفیه برادر امام حسین علیهالسلام است. پدرش امام علی و مادرش خوله نام داشت؛ اما اینکه چرا او را محمدبن علی نمیگفتن، شاید براتون سوال باشه💚
جواب: نام اصلی محمد بن حنفیه؛ «محمد بن على بن ابیطالب» و نام مادرش «خوله حنیفة» است. او را بخاطر نام قبیله مادرش، حنفیه میخواندند.
در تاریخ هم سابقه دارد که برخی افراد را به نام مادرشان میخواندند. در گزارشها و منابع گوناگونی سخن از افراد بزرگی آمده که آنها را به نام مادرشان منتسب کردهاند.
مثلا پیامبر اسلام را محمد بن آمنه هم گفتهاند:
«وُجِدَ فِی مَهْدِهِ تَحْتَ کَرِیمَتِهِ الشَّرِیفِ فِی حَرِیرَةٍ بَیْضَاءَ مَکْتُوبٌ أُعِیذُ "مُحَمَّدَ بْنَ آمِنَةَ" بِالْوَاحِدِ مِنْ شَرِّ کُلِّ حَاسِدٍ قَائِمٍ أَوْ قَاعِدٍ أَوْ نَافِثٍ عَلَى الْفَسَادِ جَاهِدٍ [مُجَاهِدٍ] وَ کُلِّ خَلْقٍ مَارِدٍ...»💟
http://Eitaa.com/dorehami_dokhtarane
📗داستان کربلا
🔥 #آه
#قسمت_پنجم 📹
بعد از محمدبن حنفیه، عبداللهبن مُطیع هم نزد امام آمد و گفت:
_ حسینجان! فدایت شوم. هرجا میخواهی برو؛ اما هرگز به کوفه نرو. مردمانش چندرنگ و بیوفایند. به نظرم مُلازم خانه خدا باش و از آنجا بیرون نرو( در مکه بمان) تو بزرگ عرب هستی. اهل حجاز تو را محترم میدارند و...
آنشب دوباره سربازان دارالحکومه آمدند که امام را برای بیعت گرفتن اجباری ببرند. امام فرمودند:
_ باشد تا فردا ...
و سربازان رفتند.
شب امام حسین علیهالسلام مجددا نزد آرامگاه رسول خدا رفت. بر سر قبر بسیار گریست. دعا کرد، نماز خواند و با خدا خلوت نمود. سر بر قبر گذاشته بود، که لحظاتی به خواب رفت.
در خواب رسول خدا(ص) را دید که با جمعی از فرشتگان نورانی آمدند. امام را در آغوش گرفت و حُزنآلود میان دو چشمش را بوسید و فرمود:
_حسینجان! میبینم که بهزودی در همین حوالی در سرزمین کربلا، تشنه به شهادت رسیدهای... قاتلانت برخی از امت خودم هستند که ادعای مسلمانی دارند و در آرزوی شفاعت من هستند!!!
آنان هرگز روی بهشت و سعادت نخواهند دید.
عزیزم حسین! پدر و مادر و برادرت در بهشت، در انتظار تو هستند. در اینجا مقام و درجاتی داری که جز با شهادت به آن نخواهی رسید...
امام بیدار شد. قبر مادر و برادرش را نیز زیارت کرد و با آنها وداع نمود. سپس وصیتی برای برادرشان محمدبن حنفیه نوشتند که در آن بعد از ستایش خدا و اقرار به نبوت پیامبر، اقرار به بهشت و جهنم و زنده شدن مردگان، نوشت:
_ *من برای حکومت و ظلم و فساد از شهر خارج نشدم؛ بلکه خروج میکنم برای اصلاح امت جدم رسولالله. برای امر به معروف و نهی از منکر و عمل به سیره علیبن ابیطالب خروج میکنم؛ اما اینکه مردم چگونه با من برخورد کنند(دوست باشند یا دشمن) خداوند در روز قیامت میان ما حکم خواهد کرد*
سپس نامه را با انگشتر مبارکش مهر کرد، به محمدبن حنفیه داد و از او هم خداحافظی نمود.
#ادامه_دارد ..
#اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
🌸⃟🌷🍃📕჻ᭂ࿐✰
http://Eitaa.com/dorehami_dokhtarane
📗داستان کربلا
🔥 #آه
#قسمت_ششم 📹
ام سلمه نیز نزد امام آمد و گفت:
_ فرزندم! کاش به عراق نمیرفتی.
از جدت رسول خدا شنیدم که میگفت حسین را در عراق و جایی که کربلا نام دارد، میکشند... و بعد شیشهای که در آن مقداری خاک بود نشان داد و گفت:
_ این خاک را رسول خدا به من داده است.
امام حسین فرمودند:
_مادرجان! من کشته خواهم شد. اگر به عراق هم نروم، باز مرا خواهند کشت.
نام قاتلم را میدانم؛ محل دفن و نحوه شهادتم را دقیق میدانم. آنچه بر خانوادهام خواهد گذشت را هم میدانم. اگر بخواهی میتوانم قبر خود و محل کشته شدن اصحابم را به تو نشان دهم. آن گاه با دست خود اشارهای نمود. خداوند شعاع دید چشمهای پیرزن را گستراند و او همه اینها را دید و بسیار گریست. امام، خاکی از آنجا گرفت و به او داد. سپس فرمود:
_هر وقت این خاک آغشته به خون شد، بدان که من کشته شدهام...
(بعداً ام سلمه هر دوخاک را در دو شیشه جداگانه نگهداشت تا عصر عاشورا که متوجه شد هر دو خون شدهاند و به این طریق متوجه شهادت امام حسین علیهالسلام شد.)
پ.ن: ام سلمه همسر رسول خدا بود. زمانی که با رسول خدا ازدواج کرد، شوهرش از دنیا رفته بود. وی زنی شجاع و با بصیرت بود. پس از رحلت رسول خدا که حضرت زهرا و امام علی با بیمهری فراوان مردم روبرو شدند، به شدت از آنها و ولایت امیرالمومنین حمایت کرد. خود را مادر بزرگ امام حسن و امام حسین میدانست و آنها را بسیااار دوست میداشت. در این داستان او دیگر پیرزنی فرتوت بود. ام سلمه مدتی پس از واقعه عاشورا، از دنیا رفت.
#ادامه_دارد ..
#اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
🌸⃟🌷🍃📕჻ᭂ࿐✰
http://Eitaa.com/dorehami_dokhtarane
📗داستان کربلا
🔥 #آه
#قسمت_هفتم 📹
امام آن شب همراه با خانواده و نزدیکانش عازم مکه شد و محمدبن حنفیه طبق سفارش امام در مدینه ماند.
اندکی از شهر دور نشده بودند که گروهی از فرشتگان مسلح سوار بر مرکبهایی از نور به استقبال کاروان امام آمدند؛ خود را معرفی کردند و گفتند ما همان فرشتگانی هستیم که به امر خدا چندبار پیامبر را یاری دادیم. اکنون نیز نزد تو و برای یاری تو آمدهایم.
امام فرمودند:
_وعده ما باشد در کربلا، جایگاه شهادتم.
سپس گروهی از جنیان آمدند و گفتند:
_ما از شیعیان شماییم. هرکس از دشمنانتان را بفرمایی میکشیم، تا نتواند به شما آسیبی رساند.
امام برایشان دعا کرد و فرمود:
_ مگر قرآن را نخواندهاید که فرموده است زمانی که مرگتان فرا رسد، هرکجا باشید شما را در برمیگیرد؛ حتی اگر در قصرهای محکم و بلند باشید؟
اگر من و همراهانم سالم بمانیم، این خلق ظالم با چه چیزی آزمایش شوند؟؟
من را میکشند و قبرم زیارتگاه تمام مردم تا روز قیامت خواهد بود. شما نیز روز عاشورا در کربلا حاضر شوید. آن روزی که من و هیچیک از مردانم زنده نخواهیم بود.
جنیان گفتند:
_ اگر اطاعت از فرمان شما واجب نبود، همه دشمنانتان را قبل از رسیدن به شما نابود میکردیم...
امام پاسخ داد:
_ من خود به اینکار تواناترم؛ اما آن را انجام نمیدهم؛ زیرا باید مردم به رِوال عادی و معمولی هدایت شوند یا گمراه باشند تا در روز قیامت، همه دلیلی برای اعمال خود داشته باشند.
کاروان امام علیهالسلام در روز سوم شعبان از راه اصلی( و نه مثل ابنزبیر از بیراههها) وارد شهر مکه شد.
در مدتی که امام در مکه بودند، مردم از شهرهای مختلف به ایشان عرض ارادت میکردند.
ابن زبیر هم آنجا بود و اصلا از دیدن این صحنهها خوشش نمیآمد. هرچند خودش هم گهگاه به دیدار امام میآمد...
پ.ن: طبق آیه ۹ از سوره مبارکه انفال، ۱۰۰۰ نفر از فرشتگان در جنگ بدر به پیامبر و یارانش کمک کردند. البته به این شکل که بودنشان باعث دلگرمی مسلمانان و تقویت روحیه آنان شد. بهتر جنگیدند و پیروز شدند.
#ادامه_دارد ..
#اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
🌸⃟🌷🍃📕჻ᭂ࿐✰
http://Eitaa.com/dorehami_dokhtarane
📗داستان کربلا
🔥 #آه
#قسمت_هشتم 📹
و اما بشنوید از مردم کوفه
مردم کوفه که خبر مرگ معاویه، ماجرای بیعت اجباری از امام و نیز حضور امام و ابنزبیر در مکه را شنیده بودند، همگی در خانه یکی از بزرگان کوفه به نام "سلیمان خُزاعی" جمع شدند و نامهای برای امام حسین علیهالسلام نوشتند و ایشان را چون مهمانی عزیز به کوفه دعوت کردند.
نوشتند خدا را شکر اکنون معاویه ظالم از دنیا رفته است. او کسی بود که انسانهای خوب را میکشت و انسانهای بد را مال و مقام میداد؛ غاصب بیتالمال بود و به زور بر ما حکومت میکرد... اکنون ما امام و رهبری شایسته نداریم و اصرار کردند که امام حتما به کوفه برود. حتی به ایشان قول دادند که اگر امام به کوفه رود، با جان و مالشان به او کمک خواهند کرد.
*روز دوم ماه مبارک رمضان* نامه را توسط ۲ نفر با عجله به سوی مکه، نزد امام حسین علیهالسلام ارسال کردند.
*روز چهارم ماه مبارک رمضان* دوباره ۳ نفر را نزد امام فرستادند با ۱۵۰ نامه؛ که البته هر نامه از طرف چندین نفر بود که امضا کرده بودند...
*روز ششم ماه مبارک رمضان* مجددا ۲ نفر را همراه با نامهای سرشار از التماس و خواهش برای امام فرستادند...
در این نامه آخر، از زمینهای سبز و باغهای حاصلخیزشان گفته بودند و اینکه سپاهی آراسته و سربهفرمان امام آماده میکنند تا هر چه او بفرماید انجام دهند و...
نامههای قاصدان یکیپس از دیگری به دست امام علیهالسلام رسید.
امام کنار کعبه دو رکعت نماز خواندند. با پسر عمویشان مسلمبنعقیل ماجرا را در میان گذاشتند و سپس پاسخ نامهها را اینگونه نوشت و برایشان فرستاد :
_ نامههایتان را خواندم و متوجه شدم که امامی میخواهید تا همگی شما را در مسیر حق جمع و هدایت کند. اکنون مسلم پسرعمویم را به نزدتان میفرستم؛ اگر او به من خبر داد که اوضاع چنان است که در نامهها نوشتید، من نیز به زودی به کوفه خواهم آمد. بهخدا سوگند امام باید همواره طبق رضای خدا عمل کند و به کتاب خدا حکم کند... والسلام
#ادامه_دارد ..
#اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
🌸⃟🌷🍃📕჻ᭂ࿐✰
http://Eitaa.com/dorehami_dokhtarane