eitaa logo
محله شهیدمحلاتی
400 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
5.5هزار ویدیو
96 فایل
برای ارتباط برقرار کردن به آیدی زیر پیام بدهید : @STabatabai
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوب این بخش صحبتهای یکی از لیدرهای اغتشاشات و آشوب‌های این روزها رو با رادیوی رژیم صهیونیستی گوش کنید: مرگ مهسا امینی بهانه است، اصل نظام نشانه است، انتظار ما کمک اسقاطیل به ماست برای از بین بردن جمهوری اسلامی و بازگرداندن حکومت شاهنشاهی است @mahale114
فصل اول صفحه چهارم حجت الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) برگرفته از کتاب نمازناتمام .......... وقتی برادرانم را می‌دیدم که چطور کار انقلابی می‌کنند و همیشه درصحنه هستند،دوست داشتم من هم مانند آنان برای تظاهرات به نهاوند بروم و همپای بزرگ‌ترها گام بردارم. چیزی که آن‌ها نمی‌پذیرفتند و به آینده یا به وقتی بزرگ‌تر شدم ارجاع می‌دادند. در همان بحبوحه، تورم لوزۀ من هم دردسری شده بود و نفس کشیدن را برایم سخت کرده بود. هر بار شکلات می‌خوردم بدتر می‌شد و حالت خفگی به من دست می‌داد. اطرافیان که از حالم باخبر بودند، همیشه شکلات‌ها را از دسترس من دور می‌کردند. یک بار یواشکی این‌طرف و آن‌طرف را پاییدم و شکلاتی در دهان گذاشتم. هنوز شیرینی‌اش پایین نرفته بود که فهمیدم گلویم دارد متورم می‌شود. خودم با ترس و شرم پیش مادر رفتم و گفتم: «دا، شکلات خوردم!» مادر هول شد و گفت: «سریع به عمه‌ت بگو بیاد.» عمه‌ام داروهای محلی درست می‌کرد و برای این درد هم جوشانده‌ای داشت. به‌سرعت به‌سمت خانۀ عمه دویدم و او را خبردار کردم، اما در مسیر بازگشت، همین‌که به در خانه رسیدم، نفسم گرفت. افتادم و دیگر چیزی نفهمیدم...وقتی به‌هوش آمدم دیدم همه دوروبرم جمع شده‌اند و گریه می‌کنند. وقتی فهمیدند زنده‌ام، مرا بلند کردند و به نهاوند بردند. با دوادرمانی که آنجا کردند کمی حالم بهتر شد. احمد گفت: «این‌طور که نمی‌شه؛ حسین با هر شکلات می‌میره و زنده می‌شه. شنیده‌ام در بروجرد لوزه رو عمل می‌کنن، می‌برمش بروجرد.» برای عمل، راهی بروجرد شدیم. این عمل به عمل‌های امروزی هیچ شباهتی نداشت. دکتردر همان مطب خودش شش-هفت مریض را که تقریباً هم‌سن بودیم،به‌ترتیب نشاند. به هرکدام تشتی مسی داد و گفت: سرتان را توی تشت بگیرید تا خونی روی زمین نریزد. بعد هم بدون بی‌هوشی، بدون بی‌حسی، قیچی سه‌شاخ مخصوصش را در حلق نفر اول فرو برد و لوزه را کند. بچه جیغی زد و شروع کرد گریه کردن.دکتر هم نه گذاشت، نه برداشت و با یک سیلی او را ساکت کرد.حساب کار دست همه آمده بود.دراین فضای وحشتناک،احمد به من گفت: «حسین،اگه ساواک تو رو بگیره چه می‌کنی؟» «معلومه.مقاومت می‌کنم.» «الان هم فرض کن ساواک تو رو گرفته؛ یه‌وقت کم نیاری!» با خود گفتم اکنون بهترین فرصت است تا خود را به احمد اثبات کنم و نشان بدهم بزرگ شده‌ام. گفتم: «خیالت راحت!» دقایقی بعد، نوبت من شد و آن قیچی سه‌شاخ در گلویم فرورفت. ارمغانش درد و سوزش بسیاری بود که در عمق جانم پخش شد، اما تمام توانم را جمع کردم و خم به ابرو نیاوردم. در تحمل این درد، حتی چشمانم نم برنداشت. مزد این مقاومت، همراهی با احمد در تظاهرات نهاوند بود. برای اولین بار تظاهرات می‌دیدم و با دیدن آن‌همه جمعیت، دهانم از تعجب باز مانده بود. آیت‌الله حیدری در صف اول بود و پشت‌سر او، خیابانی پر از مردم. ابتدا از جمعیت ترسیدم و می‌خواستم فرار کنم، ولی فهمیدم آنچه از آن باید ترسید، گارد شاهنشاهی است. چیزی نگذشت که درگیری‌ها در میدان ابوذر شروع شد و گاردی‌ها با اسلحه و باتوم به جان ملت افتادند. می‌زدند و به بزرگ و کوچک رحم نمی‌کردند. وقتی در میدان اصلی شهر، کار به قلع‌وقمع انقلابیون کشیده شد و صدای تیراندازی آمد، بقیه در کوچه‌‌پس‌کوچه‌ها متواری شدند و جمعیت متفرق شد. ما نیز به محلۀ پاقلعۀ نهاوند رفتیم. آنجا مردمانی مستضعف، اما بسیار انقلابی و لوطی‌مسلک داشت که به دیگر انقلابیون پناه می‌دادند. طبق آماری که بعدها منتشر شد طی آن روز، سیصد نفر زخمی ‌و تعدادی شهید شده بودند. آتش عشق مردم به انقلاب، تمامی نداشت و هرکه کاری از دستش برمی‌آمد انجام می‌داد. یونس سلگی ازجمله جوانان صاحب فکر و اندیشه بود که با سن کم خود، سنگ بنای تأسیس انجمن اسلامی‌ برزول را گذاشت و همۀ بچه‌ها را تحت لوای آن جمع کرد. او اهل مطالعه بود و همیشه برایمان حرف‌های نو داشت. با کلاس‌های جذاب، اردوها و تفریحات سالم، محیطی دوست‌داشتنی ساخته بود که تاب جدایی از آن را نداشتیم. خیلی زود به انجمن وابسته شدیم و هرکس گوشه‌ای از کار را دست گرفت و برنامه‌ها گسترش پیدا کرد تا جایی که انجمن نه‌فقط در برزول، بلکه در تمام فعالیت‌های فرهنگی و عمران و آبادانی منطقۀ نهاوند، دستی بر آتش داشت. همه‌چیز از گروه سرود امام‌زمان(عج) شروع شد. این گروه هم در روستای خودمان و هم در روستاهای اطراف، طرف‌دار پیدا کرده بود و همین پای انجمن را به روستاهای دیگر باز کرد. به هر بهانه‌ای از ما دعوت می‌شد و ما هم نه با گروه سرود که با تمام بچه‌های انجمن میهمان آنان می‌شدیم. در همین رفت‌وآمدها با علی احمدوند و رضا احمدوند از روستای زرامین آشنا شدم و باب آشنایی‌مان از همین‌جا بازشد. آشنایی‌ای که بعدها تا جادۀ فاو-ام‌القصر ادامه پیدا کرد. علی مصباح مسئول گروه تئاتربرزول بود. ادامه دارد @mahale114
🔺وزارت اطلاعات: حضور در تجمعات غیرقانونی موجب تعقیب قضایی می‌شود 🔹ستاد خبری وزارت اطلاعات: با توجه به بهره‌برداری جریانات ضدانقلاب در حوادث اخیر، هرگونه حضور و همراهی در تجمعات غیرقانونی طبق قانون مجازات اسلامی، موجب تعقیب قضائی خواهد شد. @mahale114
راهپیـمایــی مردم انقلابــي قـــم در‌محکومیت‌حرکات‌هنجار‌شکنانه اخیر‌ و توهین به مقدسات اسلامی 🚩 | قم | | میدان جانبازان به سمت میدان روح الله | 🕚 | جمعه یکم مهرماه | بعد از اقامه نماز جمعه @mahale114
✅قال الصادق عليه السلام : 🔸️ما يكونُ هذا الأمرُ حتّى لا يبقى صِنفٌ مِن النّاسِ إلاّ و قد وُلّوا عَلَى النّاسِ، حتّى لا يَقولَ قائلٌ ; إنّا لو وُلِّينا لَعَدَلْنا ! 🔸️ ثُمّ يَقومُ القائمُ بالحقِّ و العَدلِ . ✅امام صادق عليه السلام فرمود: 🔸️اين كار (قيام قائم عليه السلام ) رخ نخواهد داد تا آن كه هر گروه و دسته اى حكومت بر مردم را به دست گيرد تا كسى نگويد ; اگر حاكم مى شديم عدالت را مى گسترانديم. 🔸️ بعد از اين، قائم حق و عدل گستر قيام مى كند.۱ --------------------------- ۱-الغيبة للنعماني : 274 / 53 @mahale114
✍ نذار فکر کنن برنده می‌شن 🔹هر جمعه بابام به کلوپ محله‌مون می‌رفت و نوار بوکس «محمدعلی کلی» و «جورج فورمن» رو کرایه می‌کرد. 🔸مسابقه قهرمانی جهان بود، ما با هم اون بازی رو هزار بار دیدیم، حرف نداشت. 🔹اولش فورمن تا جایی که می‌خورد علی رو زد، هوک چپ، هوک راست، شکم، زیر چونه، اما علی چسبیده بود به رینگ و می‌گفت: «ناامیدم کردی پسر!» 🔸فورمن چپ می‌زد، علی می‌خندید. فورمن راست می‌زد، علی می‌رقصید. رقص پاش بی‌نظیر بود. این کارش باعث می‌شد فورمن عصبی‌تر بشه. 🔹تا اینکه آخر سر علی با یه هوک راست جانانه فورمن رو ناک‌اوت کرد. 🔸همیشه وقتی بازی تموم می‌شد، بابام بهم می‌گفت: ضربه وحشتناکی بود ولی علی با این ضربه برنده نشد، چیزی که اون رو برنده کرد رقصیدن و خنده‌هاش بود. 🔹بعد نوار رو در میاورد و با خودش می‌گفت: بذار هرچقدر که می‌خوان ضربه‌هاشون رو بزنن، اما بخند، نذار فکر کنن که برنده می‌شن، نذار فکر کنن که برنده می‌شن. @mahale114
شبنامه 975.mp3
11.8M
مهم ! آتش فتنه‌ی اخیر به زودی در دامن عربستان، اسرائیل و اقلیم کردستان زبانه خواهد کشید شبنامه / آتش فتنه‌ی اخیر به زودی در عربستان ، اسرائیل و زبانه خواهد کشید / خوشحالی تلویزیون سعودی و رادیو اسرائیل از وضعیت / ترجمه ی سخنان آشوبگران در رادیو اسرائیل / همه چیز درباره آنچه در حال رخ دادن است/ @mahale114
🔴چه شد که چادر کشیدند... 🔹گفتند حجاب اختیاری و چادر از سر ناموس مردم کشیدند. 🔸گفتند کجای قرآن است و وقتی خبردار شدند، آیات زن و حجاب را ورق ورق کرده و به آتش کشیدند. 🔹شعار آزادی و زندگی دادند و جوان غریب بسیجی را در خیابان زیر مشت و لگد گرفتند. 🔹از حقوق بشر گفتند و مسلم ترین حق گروه های امدادی را در همه جنگ ها با به آتش کشیدن 18 آمبولانس به نمایش گذاشتند. 🔸از احترام و مدارای پلیس گفتند و دهها ماشین و موتور ناجا را آتش زدند و سرباز بی نوا را زیر ضرب وحشیانه مصدوم و به آتش کشیدند. 🔹از حقوق مردم گفتند و اموال عمومی و خودروهای شخصی را تخریب کردند. 👈اینها مردم نیستند؛ اینها اراذل و اوباشند و تکلیف شان روشن؛ اما سخن جای دیگر است. توصیف امیرالمومنین از اوباش در جملات قصار 199 نهج البلاغه چنین است: اینان پراکنده اند و شناخته نمی شوند تا وقتی مجتمع شوند و غلبه کنند. ✅سوال اینجاست؛ چه زمان اراذل و اوباش از پراکندگی درآمده و جمع می شوند؟ فیلم چادر کشیدن از سر ناموس مردم، بچه شیعه را به دردی عمیق در کوچه های بنی هاشم می برد. چند روزی از رحلت پیامبر نگذشته بود که اراذل و اوباش پراکنده آنروز، گرد هم جمع شدند و شد آنچه نباید می شد. چرا؟ چه چیز آنها را جمع کرد؟ اراذل و اوباش حزب نیستند، سر ندارند، رهبر ندارند، شناسنامه ندارند. اینها در شرایطی مجتمع می شوند که حق پوشانده شود و حق پوشانده نمی شود مگر به سکوت خواص. حضرت زهرا در خطبه معروف فدکیه از سکوت انصار گلایه می کند و می فرماید: "آیا ارث من باید پایمال گردد و اخبارش به خوبى به شما مى رسد و باز هم خاموش نشسته اید؟" کربلا نیز با سکوت خواص کوفه چنان مصیبت بار شد. در تاریخ معاصر نیز کودتای 28 مرداد با غیبت روحانیون منجر به میدان داری اوباش و حذف مصدق شد. اگر سکوت خواص نبود شیخ فضل الله بر دار نمی رفت و مشروطه شکست نمی خورد. سال 88 نیز سکوت خواص منجر به ندای این عمار شد. با این تفاوت که آنروز سکوت خواص مربوط به ژنرال های سیاسی بود و امروز خواص تکثیر شده در فضای مجازی. هرکس هرجا موثر بر ممبرها و فالورها و جماعتی است و خواص آن جمع. 👈لب کلام؛ هرجا حق را ببینیم و سکوت کنیم فرصت را برای اجتماع اراذل و اوباش فراهم کرده ایم. چه سکوت کنیم و چه به تعبیر رهبری انقلاب حرف حق را زمانی بزنیم که پازل و نقشه دشمن تکمیل شود؛ در هر دو صورت موجب کتمان حق شدیم و اینجاست که نشستن غبار بر حق موجب اجتماع اوباش می شود. ✅اسم رمز گشت ارشاد و حجاب اجباری و حادثه مهسا و غیره امتحانی بزرگ در میان خواص بود که درس ها داشت؛ باقی بماند بعد... 💬 محسن مهدیان @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 در روزهای اخیر تحلیلی عالی از ماجرای مهسا امینی توسط استاد عباسی ولدی منتشر شد که یک صوت حدوداً ۴۰ دقیقه ای ست 🔻اکنون بخش اول از این صوت با عنوان بررسی نکات عجیب و در حین حال بدیهی مسائل که نباید به سادگی از کنار آنها گذشت را بشنوید @mahale114
🕗 از گریه زائران رهاتر شده‌ای پرواز کن ای دل که کبوتر شده‌ای 🕊 اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهید صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ -_-_-_-_-_-_-_-_-_-_ اَُِلَُِلَُِهَُِمَُِ َُِعَُِجَُِلَُِ َُِلَُِوَُِلَُِیَُِکَُِ َُِاَُِلَُِفَُِرَُِجَُِ ع @mahale114
صفحه پنچم حجت الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) ........................... همان زمانِ شاه، یک نمایش تدارک دیده بود که داستان کشاورزی فقیر را بازگو می‌کرد. کشاورز بقچۀ نان‌خشکی داشت که به چوب بسته بود و همان‌طور که چوب را بر شانه تکیه داده بود به این‌طرف و آن‌طرف می‌رفت و قصه‌گویی می‌کرد. در همین حین، با دیدن هندوانه‌ای، گمشده‌اش را پیدا می‌کرد و از شدت گرسنگی، هندوانه را با طنز مضحکی می‌خورد. آخرسر هم خان می‌آمد و همین هندوانه را از او می‌گرفت و آیۀ (وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ...) خوانده می‌شد. من آن موقع فقط طنزش را می‌دیدم، اما نمایشنامۀ حساب‌شده‌ای داشت و به‌صورت سربسته مردم را به اتحاد علیه ظلم دعوت می‌کرد. بعد از نمایش، به ژاندارمری گزارش داده بودند و عذر متولیان مراسم را خواسته بودند. اما علی مصباح به‌خاطر سن کمش از دست آن‌ها قسر دررفت. انجمن اسلامی ‌در شکل‌گیری شخصیت ما سهم بسزایی داشت. همنشینی با دوستان خوبی که بسیاری از آنان بعدها در زمرۀ شهدا قرار گرفتند، توفیق ایام نوجوانی بود. با پیروزی انقلاب، فعالیت‌های انجمن اسلامی اوج گرفت و انجمن به‌طور علنی در منطقه برنامه برگزار می‌کرد. ما هیچ‌گاه بیکار نبودیم. برگزاری دعای ندبه و کمیل در دیگر روستاها، برپایی کتابخانه، پخش فیلم با دستگاه اختصاصی خودمان، لبیک به فرمان جهاد سازندگی امام و تلاش برای احداث راه و جوی آب و مرمت خانه‌های اهالی روستا، همه از کار‌های انجمن بود. حاج‌محمد طالبیان وقتی از انجمن و جوانان باانگیزۀ آن مطلع شد، ما را به‌شاگردی پذیرفت. او یک معلم نمونه بود. بااینکه سابقۀ درخشانی در مبارزات قبل از انقلاب داشت و به‌عنوان یکی از رهبران گروه انقلابی ابوذر، زندانی و هم‌سلول شدن با مقام معظم رهبری را تجربه کرده بودو پس از پیروزی انقلاب، علاوه‌بر تدریس در مدارس نهاوند، ریاست حزب جمهوری اسلامی ‌نهاوند و سپس شهرداری نهاوند را عهده‌دار بود؛ اما برای جمع ما به‌طور ویژه وقت می‌گذاشت و هر جمعه از نهاوند به برزول می‌آمد تا برنامۀ کوهنوردی جذاب و پرمحتوا را یک‌تنه اجرا کند. هر هفته، پس از جمع شدن بچه‌ها، از برزول، پیاده به‌سمت «زرامین» می‌رفتیم و پس از همراه شدن رضا و علی احمدوند و دیگر بچه‌های فعال این روستا، به کوهِ «گرو» صعود می‌کردیم. روی قله، حاج‌محمد برایمان نهج‌البلاغه و قرآن می‌خواند و با سخنانی زیبا آن را شرح و تفسیر می‌کرد. از همان جمع، شهدای بسیاری پرورش یافتند که می‌توان به یونس سلگی، بهمن احمدوند، مطلب قیصری، محمود شیراوند، مبارک رضایی، حمزه گودرزی، رضا احمدوند و خیرالله رضایی اشاره کرد. ادامه دارد. @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 تحلیل فوق العاده ماجرای توسط استاد عباسی ولدی - بخش دوم 🔻 بررسی نکات عجیب و در حین حال بدیهی مسائل که نباید به سادگی از کنار آنها گذشت... @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مهم‌ترین اصل !! ⁉️ چندبار برای فحش خوردی و روی سرت خاکستر ریختن؟!! ⁉️ آزار امروز ما، بیش از دشمنی‌ها با پیامبره؟!! ______________ حجت الاسلام راجی @mahale114
صفحه ششم حجت الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) ........................... با شروع انتخابات مجلس، حاج‌محمد نامزد انتخابات شد و همۀ اعضای انجمن مشغول تبلیغات برای او شدیم. روزی جلسه‌‌ای در مسجد برای او تدارک دیدیم و از او دعوت کردیم برای مردم سخنرانی کند. او در سخنان تبلیغاتی خود یک‌به‌یک نامزدها را نام برد و ویژگی‌های مثبت آن‌ها را بیان کرد و خود را در عداد آنان برشمرد. پیرمردی بلند شد و گفت: «آقای طالبیان، شما برای خودتان تبلیغ می‌کنید یا برای دیگران؟» حاجی گفت: «من مسابقه نمی‌دم! وظیفه‌ای دیدم و به این عرصه اومدم. اگر رأی بدید که وظیفۀ من‌و سنگین‌تر کردید. اگر هم رای ندید، باری از روی شونه‌م برداشتید.» حاج‌محمد در انتخابات رأی نیاورد. این در حالی بود که حامیان دیگر کاندیداها تخلفاتی نیز داشتند. ما شدیداً به او اعتراض می‌کردیم که حق خود را بگیرد، اما حاج‌محمد چشم خود را بر روی همه‌چیز بست و از ما نپذیرفت که دوستانش تخلفی کرده باشند. شهید یونس با تمام مشغله‌های انجمن، به نهاوند می‌رفت و کارگری می‌کرد. از وقتی خبردار شدم، برنامۀ هر روزم همراهی با او بود تا کمک‌خرج خانواده باشم. آخرِ روز که کارمان تمام می‌شد، وسایلمان را که کیسه‌ای بیشتر نبود پشت کول می‌انداختیم و به‌سمت روستا راهی می‌شدیم. در بین راه، منافقین بساط پهن کرده بودند و کتاب‌هایشان را می‌فروختند. یونس می‌گفت برویم با آن‌ها بحث کنیم. یونس دیپلمه بود و من کلاس اول راهنمایی. نه چیزی بلد بودم تا در بحث‌ها مشارکت کنم و نه قد بلندی تا اگر دعوا شد کمکش کنم. اما یونس یک‌تنه می‌رفت و بحث می‌کرد. منافقین از ایدئولوژی داس و چکششان می‌گفتند و یونس بی‌وقفه جواب شبهه‌هایشان را می‌داد تا جایی که حرف‌های دیکته‌شده‌شان ته می‌کشید و جوابی برای حرف‌های یونس نمی‌یافتند. هر روز، وقتی می‌دیدند حرفی برای گفتن ندارند شعار می‌دادند، شلوغ می‌کردند و کار به زدوخورد می‌کشید. در این میانه، من نه از مارکسیسم سر درمی‌آوردم، نه از جبر تاریخ. نه می‌فهمیدم دیالکتیک چیست و نه ماتریالیسم آن. من فقط ‌‌هاج‌‌وواج به آن‌ها نگاه می‌کردم! تنها خوبی مناظره این بود که بعد از یک روز کارگری و خستگی، معنای «قیام برای طبقۀ کارگر» را می‌فهمیدم؛ که البته بیشتر به «قیام علیه طبقۀ کارگر» شباهت داشت. ادامه دارد @mahale114
🔴‏از منِ کتک خورده از دختران آزادی خواه وحشی در فتنه ۸۸😀، به شما👇 این جمعیت کف خیابان حتی یک‌هزارم سال ۸۸ هم نیستند جنگ بیشتر در مجازیه که انتشارش بالاست مثل همان کسی که در تمام توالت‌های بین شهری شعار می‌نویسد و کلی مسافر بین راهی می‌بینند یک نفر است اما شما فکر میکنی زیادن ✍️ بدون سانسور @mahale114
فصل دوم صفحه اول ایثارگران برزول نماز ناتمام ، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) نیروی رزمی-‌تبلیغی لشکر انصارالحسین(ع) استان همدان مصاحبه: مرتضی سمیعی‌نیا؛ کمیل کمالی تدوین: کمیل کمالی: جوانان روستا که از برنامۀ روزانۀ ما خبر داشتند به کمکمان می‌آمدند. آن‌ها با ماشین، دورتر می‌ایستادند تا دعوا شروع شود و جلو بیایند. پس از نجات ما از دست منافقین، ما را با ماشین به خانه می‌رساندند و با این کار مرهمی ‌بر جای کتک‌های آنان می‌گذاشتند. در مدرسه دبیری به‌نام محمود شیراوند، مشوق ما در پیروی از راه انقلاب و تبعیت از امام بود. او که همراه حاج‌محمد طالبیان در مبارزات انقلابی ید طولایی داشت، درس جدیدی برای ما آورده بود که از زبان شیوایش شنیده می‌شد و با حضور او در مسجد و نمازجمعه و پایگاه بسیج، مشق می‌شد. درسی که پایانش شهادت او در جزیرۀ مجنون بود و مردود شدن شاگرد تنبلی چون من. با عضویت در بسیج، به دورۀ آموزشی پانزده‌روزه‌ای رفتم که توسط آقا محمود در سراب گیان برگزار می‌شد. برای اولین بار سلاح m1 و برنو را در دستانم لمس کردم. باتوجه‌به جثۀ کوچکم اسلحه‌ای با این وزن و اندازه در دستانم، بدقواره می‌ایستاد؛ ولی سریع با آن خو گرفتم. در همان ایام، به‌دلیل کمبود نیرو، از زندان نهاوند درخواست نیرو می‌دادند و ما به‌عنوان نگهبان حاضر می‌شدیم. وقتی یکی از زندانیان می‌خواست به دستشویی برود هنگام عزا گرفتن ما بود. هرکدام از آن‌ها دوبرابر ما قد داشت و اسلحۀ بزرگی که در دست ما بود به‌جای اینکه آن‌ها را بترساند بیشتر می‌خنداند. در میانۀ تقویم پر جنب‌وجوش نوجوانی خبری غریب به‌سرعت همه‌جا را پر کرد و برگ جدیدی از زندگی‌ام را ورق زد. شهریور1359 ارتش بعث عراق به خاک ایران تجاوز کرده بود و هموطنان ما به خاک و خون کشیده می‌شدند. در سن سیزده‌سالگی هیچ تصور درستی از جنگ نداشتم و واقعاً نمی‌دانستم جنگ یعنی چه. گمان می‌کردم بعثی‌ها و ایرانی‌ها روبه‌روی هم صف کشیده‌اند و حالا اگر نه با شمشیر، با تفنگ به هم حمله می‌کنند و گلاویز می‌شوند! برادرانم این ‌بار در دفاع مقدس نیز پیش‌قدم بودند. احمد از طریق جهاد استان گیلان به جبهه اعزام شده بود و آنجا مسئولیت داشت. اصرار داشتم مرا به جبهه ببرد، اما او امتناع می‌کرد و اجازه نمی‌داد. بالاخره دست‌به‌دامن مادر شدم تا احمد را راضی کند. احمد وقتی اصرار مادر را دید که کم از اصرار خودم نداشت، راضی شد و بدین ترتیب در سال 1360، به‌همراه احمد عازم جبهۀ سومار شدم. در ابتدا دژبانی با دیدن من، اجازۀ ورود نداد و سن کم مرا بهانه کرد. احمد گفت: «مهمون بچه‌های جهاده. چند روزی بیشتر اینجا نیست.» دژبان به‌اعتبار احمد قبول کرد و زنجیر را انداخت. این چند روز دو ماه طول کشید! کم‌کم با همۀ بچه‌های جهاد عیاق شدم. برایشان چای می‌بردم. غذاها را تقسیم می‌کردم و در جستجوی معنای جنگ همراهشان می‌شدم. آن زمان، برادران جهاد در دل تپه‌ها مشغول احداث جاده بودند. وقتی سروصدای لودر و بولدوزر بلند می‌شد و کامیون‌ها رفت‌وآمد می‌کردند، بارانی از خمپاره بر سر ما باریدن می‌گرفت. به احمد می‌گفتم: «این جنگ که می‌گن کجاست؟ چرا رودررو نمی‌آن بجنگن؟ چرا خمپاره می‌زنن؟» احمد در پاسخ می‌خندید و می‌گفت: «همینه دیگه. این جنگ نامردیه.» اقتضای کار آن‌ها راهسازی و سنگرسازی بود و این آن چیزی نبود که من می‌خواستم. دائم به جانش نق می‌زدم که حداقل مرا ببر جلو، من آمده‌ام بجنگم. او هم می‌گفت: «جبهه همینه! کار ما که کم از جنگیدن نداره.» و دوباره به کارش ادامه می‌داد. بااینکه آنجا مقر جهاد گیلان بود، اما به‌لطف حضور اهالی برزول، فعالیت‌های فرهنگی انجمن اسلامی استمرار داشت و در جای‌جای مقر به چشم می‌خورد. بچه‌ها محمود مصباح را به‌عنوان خطاط آورده بودند و او تمامی تابلو‌ها، دیوار‌ها و حتی کوه‌ها را با خط زیبا و شعر و شعارهای حماسی آراسته بود. در قسمتی از آن مقر، رزمندگان در سنگر‌ها حضور داشتند. من به‌بهانۀ تقسیم کمک‌های مردمی، در سنگرها سرک می‌کشیدم و با بسیجی‌ها گفتگو می‌کردم. در سنگرها بعضاً به نوجوانانی هم‌سن‌وسال خود برمی‌خوردم که کلاه آهنی و سلاح در دست داشتند. برایم سؤال بود آن‌ها چطور به جبهه آمده‌اند؟ وقتی فهمیدم از بسیج اعزام شده‌اند و روند ثبت‌نام چگونه است، با خود گفتم چرا من از طرف بسیج نیایم؟ پس از دو ماه، موعد برگشت فرا رسید و مادر با آغوش گرم خود از من استقبال کرد. پسر ته‌تغاری‌اش حالا از جنگ برگشته بود و به‌قول خودش مرد شده بود. در این بین، استقبال معلم‌ها ویژه بود. خانم محجوب و آقامحمود که از جبهه رفتن من بسیار خوشحال بودند به هر بهانه‌ای مرا مثال می‌زدند و شرمنده می‌کردند ادامه دارد. @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پخش این نوع کلیپها نه در شآن شما عزیزان هست، نه در شأن کانال محله شهیدمحلاتی اما دربعضی از مواقع باید ماهیت این ابلهان برای دیگرعزیزان روشن شود...از پخش این کلیپ عذرخواهی میکنم. .................. از براندازی و اغتشاش، فقط همینو میخوان👆 پ.ن: خیلی معذرت میخوام من هرچی وجب کردم از بالای زانو ۷-۸-۱۰ وجب رسید به گردنم! یکی بگه دامن برای پوشاندن پائین تنه استفاده میشه یا برای پوشاندن گردن؟😂😂😂😂 ی مطلب دیگه! وقتی خانمها سکس بیان بیرون چطوری تمام کارها درست میشه؟ مثلا مگر خانمها دستگاه بهشون وصله که مثلا تولید ماشین یا تراکتور کنند؟ ازخانمهای بافرهنگ و عفیف معذرت میخوام،ایناذاتأ شرف ندارند.... @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینم یک اسکل دیگه.... بخدا اینهارو ما بهشون بها دادیم وبزرگشون کردیم. متأسفانه الآن برای خودمون شاخ شدن. 😂😂😂😂😂 @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بله عزیزانم ما سر تمامیت ارضی،خاک و پرچم ایران با هیچ احدالناسی شوخی نداریم. هشت سال در مقابل تمام دنیا جنگیدیم، خون دادیم اما از آرمانهای انقلاب عقب نشینی نکردیم، جوان مثل دسته گل دادیم اما خاک میهن را حفظ کردیم، برای اسلام وانقلاب وکشور عزیزمان ازجان و مال و خانه گذشتیم اما وطن یکپارچه را باتمام وجود حفظ کردیم.... نمیدانم الان چه اتفاقی افتاده که یک مشت از خدا بی خبر و داعشی صفت فکرکردند میتونند با چهارتا آتش زدن سطله ذباله نظام سرنگون میشه وتمام امور رو بدست میگیرند؟ زهی خیال باطل.... ما این مسائل را امتحانات آخرالزمان میدانیم که معتقدیم هرکس در ذاتش کمی ناخالصی وجود داشته باشد یاباید اصلاح شود یااز گردونه کنارگذاشته شود...خیلی ها در انقلاب ریش سفیدکردند! اما ریشه ندارند، به همین خاطر در امتحانات آخرالزمان از انقلابی که ان شاءالله به ظهور میرسد فاصله میگیرند.... خداوند ان شاءالله آخروعاقبت همه مؤمنین ومؤمناتدختم به خیرکند. @mahale114
47.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ویدئوهای جنجالی از صدا و سیما درباره اعتراضات اخیر و کل کل ها که به شدت پر بازدید شد ویدئوهایی از صحبت های پزشک مهسا امینی تا اظهارات کرباسچی و کل کل های مناظره ای در صدا و سیما که به شدت مورد توجه کاربرها قرار گرفته شده را در این ویدئو بررسی خواهیم کرد. @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ من اگر الآن توی این وضعیت، حرف بزنم و دفاع کنم، برام بد میشه! دقیقاً از کی می‌ترسی الآن؟ اگرآبرویی دارم ویا اگر موقعیتی دارم که میتوانم از آن به نفع اسلام وانقلاب و دین وکشورم استفاده وخرج کنم، اگر نکنم پس با آن اغتشاشگران بی دین چه فرقی دارم؟ دوست عزیزم، برادر و خواهر گرامی اگر آبروی و موقعیتی دارم، اگر الآن بدرد کشورم و دفاع از دینم نخورد پس کی باید بدرد بخورد؟! پس محبت کن برای آگاهی رساندن وحفظ آرامش وبصیرت افزایی تلاش کن. بامخاطب خودت صحبت کن وحقیقت جامعه را بیان کن. یاعلی @mahale114
فصل دوم صفحه اول ایثارگران برزول نماز ناتمام ، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) نیروی رزمی-‌تبلیغی لشکر انصارالحسین(ع) استان همدان مصاحبه: مرتضی سمیعی‌نیا؛ کمیل کمالی تدوین: کمیل کمالی: جوانان روستا که از برنامۀ روزانۀ ما خبر داشتند به کمکمان می‌آمدند. آن‌ها با ماشین، دورتر می‌ایستادند تا دعوا شروع شود و جلو بیایند. پس از نجات ما از دست منافقین، ما را با ماشین به خانه می‌رساندند و با این کار مرهمی ‌بر جای کتک‌های آنان می‌گذاشتند. در مدرسه دبیری به‌نام محمود شیراوند، مشوق ما در پیروی از راه انقلاب و تبعیت از امام بود. او که همراه حاج‌محمد طالبیان در مبارزات انقلابی ید طولایی داشت، درس جدیدی برای ما آورده بود که از زبان شیوایش شنیده می‌شد و با حضور او در مسجد و نمازجمعه و پایگاه بسیج، مشق می‌شد. درسی که پایانش شهادت او در جزیرۀ مجنون بود و مردود شدن شاگرد تنبلی چون من. با عضویت در بسیج، به دورۀ آموزشی پانزده‌روزه‌ای رفتم که توسط آقا محمود در سراب گیان برگزار می‌شد. برای اولین بار سلاح m1 و برنو را در دستانم لمس کردم. باتوجه‌به جثۀ کوچکم اسلحه‌ای با این وزن و اندازه در دستانم، بدقواره می‌ایستاد؛ ولی سریع با آن خو گرفتم. در همان ایام، به‌دلیل کمبود نیرو، از زندان نهاوند درخواست نیرو می‌دادند و ما به‌عنوان نگهبان حاضر می‌شدیم. وقتی یکی از زندانیان می‌خواست به دستشویی برود هنگام عزا گرفتن ما بود. هرکدام از آن‌ها دوبرابر ما قد داشت و اسلحۀ بزرگی که در دست ما بود به‌جای اینکه آن‌ها را بترساند بیشتر می‌خنداند. در میانۀ تقویم پر جنب‌وجوش نوجوانی خبری غریب به‌سرعت همه‌جا را پر کرد و برگ جدیدی از زندگی‌ام را ورق زد. شهریور1359 ارتش بعث عراق به خاک ایران تجاوز کرده بود و هموطنان ما به خاک و خون کشیده می‌شدند. در سن سیزده‌سالگی هیچ تصور درستی از جنگ نداشتم و واقعاً نمی‌دانستم جنگ یعنی چه. گمان می‌کردم بعثی‌ها و ایرانی‌ها روبه‌روی هم صف کشیده‌اند و حالا اگر نه با شمشیر، با تفنگ به هم حمله می‌کنند و گلاویز می‌شوند! برادرانم این ‌بار در دفاع مقدس نیز پیش‌قدم بودند. احمد از طریق جهاد استان گیلان به جبهه اعزام شده بود و آنجا مسئولیت داشت. اصرار داشتم مرا به جبهه ببرد، اما او امتناع می‌کرد و اجازه نمی‌داد. بالاخره دست‌به‌دامن مادر شدم تا احمد را راضی کند. احمد وقتی اصرار مادر را دید که کم از اصرار خودم نداشت، راضی شد و بدین ترتیب در سال 1360، به‌همراه احمد عازم جبهۀ سومار شدم. در ابتدا دژبانی با دیدن من، اجازۀ ورود نداد و سن کم مرا بهانه کرد. احمد گفت: «مهمون بچه‌های جهاده. چند روزی بیشتر اینجا نیست.» دژبان به‌اعتبار احمد قبول کرد و زنجیر را انداخت. این چند روز دو ماه طول کشید! کم‌کم با همۀ بچه‌های جهاد عیاق شدم. برایشان چای می‌بردم. غذاها را تقسیم می‌کردم و در جستجوی معنای جنگ همراهشان می‌شدم. آن زمان، برادران جهاد در دل تپه‌ها مشغول احداث جاده بودند. وقتی سروصدای لودر و بولدوزر بلند می‌شد و کامیون‌ها رفت‌وآمد می‌کردند، بارانی از خمپاره بر سر ما باریدن می‌گرفت. به احمد می‌گفتم: «این جنگ که می‌گن کجاست؟ چرا رودررو نمی‌آن بجنگن؟ چرا خمپاره می‌زنن؟» احمد در پاسخ می‌خندید و می‌گفت: «همینه دیگه. این جنگ نامردیه.» اقتضای کار آن‌ها راهسازی و سنگرسازی بود و این آن چیزی نبود که من می‌خواستم. دائم به جانش نق می‌زدم که حداقل مرا ببر جلو، من آمده‌ام بجنگم. او هم می‌گفت: «جبهه همینه! کار ما که کم از جنگیدن نداره.» و دوباره به کارش ادامه می‌داد. بااینکه آنجا مقر جهاد گیلان بود، اما به‌لطف حضور اهالی برزول، فعالیت‌های فرهنگی انجمن اسلامی استمرار داشت و در جای‌جای مقر به چشم می‌خورد. بچه‌ها محمود مصباح را به‌عنوان خطاط آورده بودند و او تمامی تابلو‌ها، دیوار‌ها و حتی کوه‌ها را با خط زیبا و شعر و شعارهای حماسی آراسته بود. در قسمتی از آن مقر، رزمندگان در سنگر‌ها حضور داشتند. من به‌بهانۀ تقسیم کمک‌های مردمی، در سنگرها سرک می‌کشیدم و با بسیجی‌ها گفتگو می‌کردم. در سنگرها بعضاً به نوجوانانی هم‌سن‌وسال خود برمی‌خوردم که کلاه آهنی و سلاح در دست داشتند. برایم سؤال بود آن‌ها چطور به جبهه آمده‌اند؟ وقتی فهمیدم از بسیج اعزام شده‌اند و روند ثبت‌نام چگونه است، با خود گفتم چرا من از طرف بسیج نیایم؟ پس از دو ماه، موعد برگشت فرا رسید و مادر با آغوش گرم خود از من استقبال کرد. پسر ته‌تغاری‌اش حالا از جنگ برگشته بود و به‌قول خودش مرد شده بود. در این بین، استقبال معلم‌ها ویژه بود. خانم محجوب و آقامحمود که از جبهه رفتن من بسیار خوشحال بودند به هر بهانه‌ای مرا مثال می‌زدند و شرمنده می‌کردند ادامه دارد. @mahale114
4_5981054736378364456.mp3
4.33M
۴۵ اَهلِ غُصـه خوردنـــی؟ بذار ساده بهت بگم؛ اگه همیشه برای غُــصه، آماده ای، مطمئن باش؛ غصـه هات باهات به برزخ منتقل میشن! نه دنیای شادی داری، نه آخرت آرامی. 🎤 @mahale114
🔴بیانیه ارتش در محکومیت حرکت اغتشاش گران 🔹ارتش جمهوری اسلامی ایران طی بیانیه ای، هرگونه تخریب اموال عمومی و اختلال در امنیت مردم و کشور و هجمه به حافظان امنیت را به شدت محکوم کرد. در این بیانیه ضمن محکوم کردن حرکت اغتشاش گران و دفاع از همرزمان ارتش در فرماندهی انتظامی تاکید شده است: 🔹امروز دشمنان نظام اسلامی که در عرصه های مختلف دشمنی ناکام مانده اند، به هر بهانه ای و با هر حربه ای برای سلب آسایش و آرامش مردم و ایجاد ناامنی و آشوب بهره می گیرند. 🔹ارتش در بیانیه خود، هجمه به خادمان مردم در فرماندهی انتظامی که همواره مجاهدانه و مخلصانه در جهت امنیت و آسایش مردم تلاش می کنند و مظلومانه مورد هجمه واقع می شوند و همچنین توهین به ساحت مقدس قران، پرچم و مقدسات را قویا محکوم کرده و این اقدامات مذبوحانه را راهبرد شیطانی دشمن برای تضعیف موقعیت نظام اسلامی و عزت و انسجام ملت ایران و حافظان جان برکف امنیت کشور و مردم در فرماندهی انتظامی اعلام نموده است. 🔹استقلال، اقتدار و امنیت ایران اسلامی به برکت خون ده ها هزار شهید گرانقدر و در پرتو مجاهدت فرزندان غیور ملت ایران در نیروهای مسلح بدست آمده و ملت بزرگ ایران و جان برکفان نیروهای مسلح هرگز به دشمنان اجازه نخواهند داد تا از موقعیت بوجود آمده سو استفاده نمایند. @mahale114