eitaa logo
محله شهیدمحلاتی
400 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
5.5هزار ویدیو
96 فایل
برای ارتباط برقرار کردن به آیدی زیر پیام بدهید : @STabatabai
مشاهده در ایتا
دانلود
صفحه پنچم حجت الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) ........................... همان زمانِ شاه، یک نمایش تدارک دیده بود که داستان کشاورزی فقیر را بازگو می‌کرد. کشاورز بقچۀ نان‌خشکی داشت که به چوب بسته بود و همان‌طور که چوب را بر شانه تکیه داده بود به این‌طرف و آن‌طرف می‌رفت و قصه‌گویی می‌کرد. در همین حین، با دیدن هندوانه‌ای، گمشده‌اش را پیدا می‌کرد و از شدت گرسنگی، هندوانه را با طنز مضحکی می‌خورد. آخرسر هم خان می‌آمد و همین هندوانه را از او می‌گرفت و آیۀ (وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ...) خوانده می‌شد. من آن موقع فقط طنزش را می‌دیدم، اما نمایشنامۀ حساب‌شده‌ای داشت و به‌صورت سربسته مردم را به اتحاد علیه ظلم دعوت می‌کرد. بعد از نمایش، به ژاندارمری گزارش داده بودند و عذر متولیان مراسم را خواسته بودند. اما علی مصباح به‌خاطر سن کمش از دست آن‌ها قسر دررفت. انجمن اسلامی ‌در شکل‌گیری شخصیت ما سهم بسزایی داشت. همنشینی با دوستان خوبی که بسیاری از آنان بعدها در زمرۀ شهدا قرار گرفتند، توفیق ایام نوجوانی بود. با پیروزی انقلاب، فعالیت‌های انجمن اسلامی اوج گرفت و انجمن به‌طور علنی در منطقه برنامه برگزار می‌کرد. ما هیچ‌گاه بیکار نبودیم. برگزاری دعای ندبه و کمیل در دیگر روستاها، برپایی کتابخانه، پخش فیلم با دستگاه اختصاصی خودمان، لبیک به فرمان جهاد سازندگی امام و تلاش برای احداث راه و جوی آب و مرمت خانه‌های اهالی روستا، همه از کار‌های انجمن بود. حاج‌محمد طالبیان وقتی از انجمن و جوانان باانگیزۀ آن مطلع شد، ما را به‌شاگردی پذیرفت. او یک معلم نمونه بود. بااینکه سابقۀ درخشانی در مبارزات قبل از انقلاب داشت و به‌عنوان یکی از رهبران گروه انقلابی ابوذر، زندانی و هم‌سلول شدن با مقام معظم رهبری را تجربه کرده بودو پس از پیروزی انقلاب، علاوه‌بر تدریس در مدارس نهاوند، ریاست حزب جمهوری اسلامی ‌نهاوند و سپس شهرداری نهاوند را عهده‌دار بود؛ اما برای جمع ما به‌طور ویژه وقت می‌گذاشت و هر جمعه از نهاوند به برزول می‌آمد تا برنامۀ کوهنوردی جذاب و پرمحتوا را یک‌تنه اجرا کند. هر هفته، پس از جمع شدن بچه‌ها، از برزول، پیاده به‌سمت «زرامین» می‌رفتیم و پس از همراه شدن رضا و علی احمدوند و دیگر بچه‌های فعال این روستا، به کوهِ «گرو» صعود می‌کردیم. روی قله، حاج‌محمد برایمان نهج‌البلاغه و قرآن می‌خواند و با سخنانی زیبا آن را شرح و تفسیر می‌کرد. از همان جمع، شهدای بسیاری پرورش یافتند که می‌توان به یونس سلگی، بهمن احمدوند، مطلب قیصری، محمود شیراوند، مبارک رضایی، حمزه گودرزی، رضا احمدوند و خیرالله رضایی اشاره کرد. ادامه دارد. @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 تحلیل فوق العاده ماجرای توسط استاد عباسی ولدی - بخش دوم 🔻 بررسی نکات عجیب و در حین حال بدیهی مسائل که نباید به سادگی از کنار آنها گذشت... @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مهم‌ترین اصل !! ⁉️ چندبار برای فحش خوردی و روی سرت خاکستر ریختن؟!! ⁉️ آزار امروز ما، بیش از دشمنی‌ها با پیامبره؟!! ______________ حجت الاسلام راجی @mahale114
صفحه ششم حجت الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) ........................... با شروع انتخابات مجلس، حاج‌محمد نامزد انتخابات شد و همۀ اعضای انجمن مشغول تبلیغات برای او شدیم. روزی جلسه‌‌ای در مسجد برای او تدارک دیدیم و از او دعوت کردیم برای مردم سخنرانی کند. او در سخنان تبلیغاتی خود یک‌به‌یک نامزدها را نام برد و ویژگی‌های مثبت آن‌ها را بیان کرد و خود را در عداد آنان برشمرد. پیرمردی بلند شد و گفت: «آقای طالبیان، شما برای خودتان تبلیغ می‌کنید یا برای دیگران؟» حاجی گفت: «من مسابقه نمی‌دم! وظیفه‌ای دیدم و به این عرصه اومدم. اگر رأی بدید که وظیفۀ من‌و سنگین‌تر کردید. اگر هم رای ندید، باری از روی شونه‌م برداشتید.» حاج‌محمد در انتخابات رأی نیاورد. این در حالی بود که حامیان دیگر کاندیداها تخلفاتی نیز داشتند. ما شدیداً به او اعتراض می‌کردیم که حق خود را بگیرد، اما حاج‌محمد چشم خود را بر روی همه‌چیز بست و از ما نپذیرفت که دوستانش تخلفی کرده باشند. شهید یونس با تمام مشغله‌های انجمن، به نهاوند می‌رفت و کارگری می‌کرد. از وقتی خبردار شدم، برنامۀ هر روزم همراهی با او بود تا کمک‌خرج خانواده باشم. آخرِ روز که کارمان تمام می‌شد، وسایلمان را که کیسه‌ای بیشتر نبود پشت کول می‌انداختیم و به‌سمت روستا راهی می‌شدیم. در بین راه، منافقین بساط پهن کرده بودند و کتاب‌هایشان را می‌فروختند. یونس می‌گفت برویم با آن‌ها بحث کنیم. یونس دیپلمه بود و من کلاس اول راهنمایی. نه چیزی بلد بودم تا در بحث‌ها مشارکت کنم و نه قد بلندی تا اگر دعوا شد کمکش کنم. اما یونس یک‌تنه می‌رفت و بحث می‌کرد. منافقین از ایدئولوژی داس و چکششان می‌گفتند و یونس بی‌وقفه جواب شبهه‌هایشان را می‌داد تا جایی که حرف‌های دیکته‌شده‌شان ته می‌کشید و جوابی برای حرف‌های یونس نمی‌یافتند. هر روز، وقتی می‌دیدند حرفی برای گفتن ندارند شعار می‌دادند، شلوغ می‌کردند و کار به زدوخورد می‌کشید. در این میانه، من نه از مارکسیسم سر درمی‌آوردم، نه از جبر تاریخ. نه می‌فهمیدم دیالکتیک چیست و نه ماتریالیسم آن. من فقط ‌‌هاج‌‌وواج به آن‌ها نگاه می‌کردم! تنها خوبی مناظره این بود که بعد از یک روز کارگری و خستگی، معنای «قیام برای طبقۀ کارگر» را می‌فهمیدم؛ که البته بیشتر به «قیام علیه طبقۀ کارگر» شباهت داشت. ادامه دارد @mahale114
🔴‏از منِ کتک خورده از دختران آزادی خواه وحشی در فتنه ۸۸😀، به شما👇 این جمعیت کف خیابان حتی یک‌هزارم سال ۸۸ هم نیستند جنگ بیشتر در مجازیه که انتشارش بالاست مثل همان کسی که در تمام توالت‌های بین شهری شعار می‌نویسد و کلی مسافر بین راهی می‌بینند یک نفر است اما شما فکر میکنی زیادن ✍️ بدون سانسور @mahale114
فصل دوم صفحه اول ایثارگران برزول نماز ناتمام ، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) نیروی رزمی-‌تبلیغی لشکر انصارالحسین(ع) استان همدان مصاحبه: مرتضی سمیعی‌نیا؛ کمیل کمالی تدوین: کمیل کمالی: جوانان روستا که از برنامۀ روزانۀ ما خبر داشتند به کمکمان می‌آمدند. آن‌ها با ماشین، دورتر می‌ایستادند تا دعوا شروع شود و جلو بیایند. پس از نجات ما از دست منافقین، ما را با ماشین به خانه می‌رساندند و با این کار مرهمی ‌بر جای کتک‌های آنان می‌گذاشتند. در مدرسه دبیری به‌نام محمود شیراوند، مشوق ما در پیروی از راه انقلاب و تبعیت از امام بود. او که همراه حاج‌محمد طالبیان در مبارزات انقلابی ید طولایی داشت، درس جدیدی برای ما آورده بود که از زبان شیوایش شنیده می‌شد و با حضور او در مسجد و نمازجمعه و پایگاه بسیج، مشق می‌شد. درسی که پایانش شهادت او در جزیرۀ مجنون بود و مردود شدن شاگرد تنبلی چون من. با عضویت در بسیج، به دورۀ آموزشی پانزده‌روزه‌ای رفتم که توسط آقا محمود در سراب گیان برگزار می‌شد. برای اولین بار سلاح m1 و برنو را در دستانم لمس کردم. باتوجه‌به جثۀ کوچکم اسلحه‌ای با این وزن و اندازه در دستانم، بدقواره می‌ایستاد؛ ولی سریع با آن خو گرفتم. در همان ایام، به‌دلیل کمبود نیرو، از زندان نهاوند درخواست نیرو می‌دادند و ما به‌عنوان نگهبان حاضر می‌شدیم. وقتی یکی از زندانیان می‌خواست به دستشویی برود هنگام عزا گرفتن ما بود. هرکدام از آن‌ها دوبرابر ما قد داشت و اسلحۀ بزرگی که در دست ما بود به‌جای اینکه آن‌ها را بترساند بیشتر می‌خنداند. در میانۀ تقویم پر جنب‌وجوش نوجوانی خبری غریب به‌سرعت همه‌جا را پر کرد و برگ جدیدی از زندگی‌ام را ورق زد. شهریور1359 ارتش بعث عراق به خاک ایران تجاوز کرده بود و هموطنان ما به خاک و خون کشیده می‌شدند. در سن سیزده‌سالگی هیچ تصور درستی از جنگ نداشتم و واقعاً نمی‌دانستم جنگ یعنی چه. گمان می‌کردم بعثی‌ها و ایرانی‌ها روبه‌روی هم صف کشیده‌اند و حالا اگر نه با شمشیر، با تفنگ به هم حمله می‌کنند و گلاویز می‌شوند! برادرانم این ‌بار در دفاع مقدس نیز پیش‌قدم بودند. احمد از طریق جهاد استان گیلان به جبهه اعزام شده بود و آنجا مسئولیت داشت. اصرار داشتم مرا به جبهه ببرد، اما او امتناع می‌کرد و اجازه نمی‌داد. بالاخره دست‌به‌دامن مادر شدم تا احمد را راضی کند. احمد وقتی اصرار مادر را دید که کم از اصرار خودم نداشت، راضی شد و بدین ترتیب در سال 1360، به‌همراه احمد عازم جبهۀ سومار شدم. در ابتدا دژبانی با دیدن من، اجازۀ ورود نداد و سن کم مرا بهانه کرد. احمد گفت: «مهمون بچه‌های جهاده. چند روزی بیشتر اینجا نیست.» دژبان به‌اعتبار احمد قبول کرد و زنجیر را انداخت. این چند روز دو ماه طول کشید! کم‌کم با همۀ بچه‌های جهاد عیاق شدم. برایشان چای می‌بردم. غذاها را تقسیم می‌کردم و در جستجوی معنای جنگ همراهشان می‌شدم. آن زمان، برادران جهاد در دل تپه‌ها مشغول احداث جاده بودند. وقتی سروصدای لودر و بولدوزر بلند می‌شد و کامیون‌ها رفت‌وآمد می‌کردند، بارانی از خمپاره بر سر ما باریدن می‌گرفت. به احمد می‌گفتم: «این جنگ که می‌گن کجاست؟ چرا رودررو نمی‌آن بجنگن؟ چرا خمپاره می‌زنن؟» احمد در پاسخ می‌خندید و می‌گفت: «همینه دیگه. این جنگ نامردیه.» اقتضای کار آن‌ها راهسازی و سنگرسازی بود و این آن چیزی نبود که من می‌خواستم. دائم به جانش نق می‌زدم که حداقل مرا ببر جلو، من آمده‌ام بجنگم. او هم می‌گفت: «جبهه همینه! کار ما که کم از جنگیدن نداره.» و دوباره به کارش ادامه می‌داد. بااینکه آنجا مقر جهاد گیلان بود، اما به‌لطف حضور اهالی برزول، فعالیت‌های فرهنگی انجمن اسلامی استمرار داشت و در جای‌جای مقر به چشم می‌خورد. بچه‌ها محمود مصباح را به‌عنوان خطاط آورده بودند و او تمامی تابلو‌ها، دیوار‌ها و حتی کوه‌ها را با خط زیبا و شعر و شعارهای حماسی آراسته بود. در قسمتی از آن مقر، رزمندگان در سنگر‌ها حضور داشتند. من به‌بهانۀ تقسیم کمک‌های مردمی، در سنگرها سرک می‌کشیدم و با بسیجی‌ها گفتگو می‌کردم. در سنگرها بعضاً به نوجوانانی هم‌سن‌وسال خود برمی‌خوردم که کلاه آهنی و سلاح در دست داشتند. برایم سؤال بود آن‌ها چطور به جبهه آمده‌اند؟ وقتی فهمیدم از بسیج اعزام شده‌اند و روند ثبت‌نام چگونه است، با خود گفتم چرا من از طرف بسیج نیایم؟ پس از دو ماه، موعد برگشت فرا رسید و مادر با آغوش گرم خود از من استقبال کرد. پسر ته‌تغاری‌اش حالا از جنگ برگشته بود و به‌قول خودش مرد شده بود. در این بین، استقبال معلم‌ها ویژه بود. خانم محجوب و آقامحمود که از جبهه رفتن من بسیار خوشحال بودند به هر بهانه‌ای مرا مثال می‌زدند و شرمنده می‌کردند ادامه دارد. @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پخش این نوع کلیپها نه در شآن شما عزیزان هست، نه در شأن کانال محله شهیدمحلاتی اما دربعضی از مواقع باید ماهیت این ابلهان برای دیگرعزیزان روشن شود...از پخش این کلیپ عذرخواهی میکنم. .................. از براندازی و اغتشاش، فقط همینو میخوان👆 پ.ن: خیلی معذرت میخوام من هرچی وجب کردم از بالای زانو ۷-۸-۱۰ وجب رسید به گردنم! یکی بگه دامن برای پوشاندن پائین تنه استفاده میشه یا برای پوشاندن گردن؟😂😂😂😂 ی مطلب دیگه! وقتی خانمها سکس بیان بیرون چطوری تمام کارها درست میشه؟ مثلا مگر خانمها دستگاه بهشون وصله که مثلا تولید ماشین یا تراکتور کنند؟ ازخانمهای بافرهنگ و عفیف معذرت میخوام،ایناذاتأ شرف ندارند.... @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینم یک اسکل دیگه.... بخدا اینهارو ما بهشون بها دادیم وبزرگشون کردیم. متأسفانه الآن برای خودمون شاخ شدن. 😂😂😂😂😂 @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بله عزیزانم ما سر تمامیت ارضی،خاک و پرچم ایران با هیچ احدالناسی شوخی نداریم. هشت سال در مقابل تمام دنیا جنگیدیم، خون دادیم اما از آرمانهای انقلاب عقب نشینی نکردیم، جوان مثل دسته گل دادیم اما خاک میهن را حفظ کردیم، برای اسلام وانقلاب وکشور عزیزمان ازجان و مال و خانه گذشتیم اما وطن یکپارچه را باتمام وجود حفظ کردیم.... نمیدانم الان چه اتفاقی افتاده که یک مشت از خدا بی خبر و داعشی صفت فکرکردند میتونند با چهارتا آتش زدن سطله ذباله نظام سرنگون میشه وتمام امور رو بدست میگیرند؟ زهی خیال باطل.... ما این مسائل را امتحانات آخرالزمان میدانیم که معتقدیم هرکس در ذاتش کمی ناخالصی وجود داشته باشد یاباید اصلاح شود یااز گردونه کنارگذاشته شود...خیلی ها در انقلاب ریش سفیدکردند! اما ریشه ندارند، به همین خاطر در امتحانات آخرالزمان از انقلابی که ان شاءالله به ظهور میرسد فاصله میگیرند.... خداوند ان شاءالله آخروعاقبت همه مؤمنین ومؤمناتدختم به خیرکند. @mahale114
47.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ویدئوهای جنجالی از صدا و سیما درباره اعتراضات اخیر و کل کل ها که به شدت پر بازدید شد ویدئوهایی از صحبت های پزشک مهسا امینی تا اظهارات کرباسچی و کل کل های مناظره ای در صدا و سیما که به شدت مورد توجه کاربرها قرار گرفته شده را در این ویدئو بررسی خواهیم کرد. @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ من اگر الآن توی این وضعیت، حرف بزنم و دفاع کنم، برام بد میشه! دقیقاً از کی می‌ترسی الآن؟ اگرآبرویی دارم ویا اگر موقعیتی دارم که میتوانم از آن به نفع اسلام وانقلاب و دین وکشورم استفاده وخرج کنم، اگر نکنم پس با آن اغتشاشگران بی دین چه فرقی دارم؟ دوست عزیزم، برادر و خواهر گرامی اگر آبروی و موقعیتی دارم، اگر الآن بدرد کشورم و دفاع از دینم نخورد پس کی باید بدرد بخورد؟! پس محبت کن برای آگاهی رساندن وحفظ آرامش وبصیرت افزایی تلاش کن. بامخاطب خودت صحبت کن وحقیقت جامعه را بیان کن. یاعلی @mahale114
فصل دوم صفحه اول ایثارگران برزول نماز ناتمام ، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) نیروی رزمی-‌تبلیغی لشکر انصارالحسین(ع) استان همدان مصاحبه: مرتضی سمیعی‌نیا؛ کمیل کمالی تدوین: کمیل کمالی: جوانان روستا که از برنامۀ روزانۀ ما خبر داشتند به کمکمان می‌آمدند. آن‌ها با ماشین، دورتر می‌ایستادند تا دعوا شروع شود و جلو بیایند. پس از نجات ما از دست منافقین، ما را با ماشین به خانه می‌رساندند و با این کار مرهمی ‌بر جای کتک‌های آنان می‌گذاشتند. در مدرسه دبیری به‌نام محمود شیراوند، مشوق ما در پیروی از راه انقلاب و تبعیت از امام بود. او که همراه حاج‌محمد طالبیان در مبارزات انقلابی ید طولایی داشت، درس جدیدی برای ما آورده بود که از زبان شیوایش شنیده می‌شد و با حضور او در مسجد و نمازجمعه و پایگاه بسیج، مشق می‌شد. درسی که پایانش شهادت او در جزیرۀ مجنون بود و مردود شدن شاگرد تنبلی چون من. با عضویت در بسیج، به دورۀ آموزشی پانزده‌روزه‌ای رفتم که توسط آقا محمود در سراب گیان برگزار می‌شد. برای اولین بار سلاح m1 و برنو را در دستانم لمس کردم. باتوجه‌به جثۀ کوچکم اسلحه‌ای با این وزن و اندازه در دستانم، بدقواره می‌ایستاد؛ ولی سریع با آن خو گرفتم. در همان ایام، به‌دلیل کمبود نیرو، از زندان نهاوند درخواست نیرو می‌دادند و ما به‌عنوان نگهبان حاضر می‌شدیم. وقتی یکی از زندانیان می‌خواست به دستشویی برود هنگام عزا گرفتن ما بود. هرکدام از آن‌ها دوبرابر ما قد داشت و اسلحۀ بزرگی که در دست ما بود به‌جای اینکه آن‌ها را بترساند بیشتر می‌خنداند. در میانۀ تقویم پر جنب‌وجوش نوجوانی خبری غریب به‌سرعت همه‌جا را پر کرد و برگ جدیدی از زندگی‌ام را ورق زد. شهریور1359 ارتش بعث عراق به خاک ایران تجاوز کرده بود و هموطنان ما به خاک و خون کشیده می‌شدند. در سن سیزده‌سالگی هیچ تصور درستی از جنگ نداشتم و واقعاً نمی‌دانستم جنگ یعنی چه. گمان می‌کردم بعثی‌ها و ایرانی‌ها روبه‌روی هم صف کشیده‌اند و حالا اگر نه با شمشیر، با تفنگ به هم حمله می‌کنند و گلاویز می‌شوند! برادرانم این ‌بار در دفاع مقدس نیز پیش‌قدم بودند. احمد از طریق جهاد استان گیلان به جبهه اعزام شده بود و آنجا مسئولیت داشت. اصرار داشتم مرا به جبهه ببرد، اما او امتناع می‌کرد و اجازه نمی‌داد. بالاخره دست‌به‌دامن مادر شدم تا احمد را راضی کند. احمد وقتی اصرار مادر را دید که کم از اصرار خودم نداشت، راضی شد و بدین ترتیب در سال 1360، به‌همراه احمد عازم جبهۀ سومار شدم. در ابتدا دژبانی با دیدن من، اجازۀ ورود نداد و سن کم مرا بهانه کرد. احمد گفت: «مهمون بچه‌های جهاده. چند روزی بیشتر اینجا نیست.» دژبان به‌اعتبار احمد قبول کرد و زنجیر را انداخت. این چند روز دو ماه طول کشید! کم‌کم با همۀ بچه‌های جهاد عیاق شدم. برایشان چای می‌بردم. غذاها را تقسیم می‌کردم و در جستجوی معنای جنگ همراهشان می‌شدم. آن زمان، برادران جهاد در دل تپه‌ها مشغول احداث جاده بودند. وقتی سروصدای لودر و بولدوزر بلند می‌شد و کامیون‌ها رفت‌وآمد می‌کردند، بارانی از خمپاره بر سر ما باریدن می‌گرفت. به احمد می‌گفتم: «این جنگ که می‌گن کجاست؟ چرا رودررو نمی‌آن بجنگن؟ چرا خمپاره می‌زنن؟» احمد در پاسخ می‌خندید و می‌گفت: «همینه دیگه. این جنگ نامردیه.» اقتضای کار آن‌ها راهسازی و سنگرسازی بود و این آن چیزی نبود که من می‌خواستم. دائم به جانش نق می‌زدم که حداقل مرا ببر جلو، من آمده‌ام بجنگم. او هم می‌گفت: «جبهه همینه! کار ما که کم از جنگیدن نداره.» و دوباره به کارش ادامه می‌داد. بااینکه آنجا مقر جهاد گیلان بود، اما به‌لطف حضور اهالی برزول، فعالیت‌های فرهنگی انجمن اسلامی استمرار داشت و در جای‌جای مقر به چشم می‌خورد. بچه‌ها محمود مصباح را به‌عنوان خطاط آورده بودند و او تمامی تابلو‌ها، دیوار‌ها و حتی کوه‌ها را با خط زیبا و شعر و شعارهای حماسی آراسته بود. در قسمتی از آن مقر، رزمندگان در سنگر‌ها حضور داشتند. من به‌بهانۀ تقسیم کمک‌های مردمی، در سنگرها سرک می‌کشیدم و با بسیجی‌ها گفتگو می‌کردم. در سنگرها بعضاً به نوجوانانی هم‌سن‌وسال خود برمی‌خوردم که کلاه آهنی و سلاح در دست داشتند. برایم سؤال بود آن‌ها چطور به جبهه آمده‌اند؟ وقتی فهمیدم از بسیج اعزام شده‌اند و روند ثبت‌نام چگونه است، با خود گفتم چرا من از طرف بسیج نیایم؟ پس از دو ماه، موعد برگشت فرا رسید و مادر با آغوش گرم خود از من استقبال کرد. پسر ته‌تغاری‌اش حالا از جنگ برگشته بود و به‌قول خودش مرد شده بود. در این بین، استقبال معلم‌ها ویژه بود. خانم محجوب و آقامحمود که از جبهه رفتن من بسیار خوشحال بودند به هر بهانه‌ای مرا مثال می‌زدند و شرمنده می‌کردند ادامه دارد. @mahale114
4_5981054736378364456.mp3
4.33M
۴۵ اَهلِ غُصـه خوردنـــی؟ بذار ساده بهت بگم؛ اگه همیشه برای غُــصه، آماده ای، مطمئن باش؛ غصـه هات باهات به برزخ منتقل میشن! نه دنیای شادی داری، نه آخرت آرامی. 🎤 @mahale114
🔴بیانیه ارتش در محکومیت حرکت اغتشاش گران 🔹ارتش جمهوری اسلامی ایران طی بیانیه ای، هرگونه تخریب اموال عمومی و اختلال در امنیت مردم و کشور و هجمه به حافظان امنیت را به شدت محکوم کرد. در این بیانیه ضمن محکوم کردن حرکت اغتشاش گران و دفاع از همرزمان ارتش در فرماندهی انتظامی تاکید شده است: 🔹امروز دشمنان نظام اسلامی که در عرصه های مختلف دشمنی ناکام مانده اند، به هر بهانه ای و با هر حربه ای برای سلب آسایش و آرامش مردم و ایجاد ناامنی و آشوب بهره می گیرند. 🔹ارتش در بیانیه خود، هجمه به خادمان مردم در فرماندهی انتظامی که همواره مجاهدانه و مخلصانه در جهت امنیت و آسایش مردم تلاش می کنند و مظلومانه مورد هجمه واقع می شوند و همچنین توهین به ساحت مقدس قران، پرچم و مقدسات را قویا محکوم کرده و این اقدامات مذبوحانه را راهبرد شیطانی دشمن برای تضعیف موقعیت نظام اسلامی و عزت و انسجام ملت ایران و حافظان جان برکف امنیت کشور و مردم در فرماندهی انتظامی اعلام نموده است. 🔹استقلال، اقتدار و امنیت ایران اسلامی به برکت خون ده ها هزار شهید گرانقدر و در پرتو مجاهدت فرزندان غیور ملت ایران در نیروهای مسلح بدست آمده و ملت بزرگ ایران و جان برکفان نیروهای مسلح هرگز به دشمنان اجازه نخواهند داد تا از موقعیت بوجود آمده سو استفاده نمایند. @mahale114
♦️آیت الله سیدعلی اکبرحسینی حائری ،‌ برادر آیت الله سید کاظم حائری،‌ اقدام به افتتاح دفاتر خود در نجف اشرف،‌ بغداد و دیگر استان های عراق کرده است. گفته می شود برخی از دفاتر افتتاح شده پیشتر مربوط به آیت الله سید_کاظم_حائری بوده است. آیت الله سید علی اکبر حائری برادر کوچک تر آیت الله سید کاظم حائری است و در حال حاضر در نجف اشرف ساکن است. @mahale114
به صدر اسلام نگاه می‌کنیم؛ با خروار خروار ادعا میگیم چقدر احمق بودند که نفهمیدند در جَمل و صفّین حق با علی علیه السلام بوده! بعد نگاه میکنی در کل صفحات مجازی برخی نخبگان و مدیران یقه بسته و آخوند حزب‌اللهی، یک جمله دفاع صریح از حق ج.ا.ا نیست. خوار و ذلیل بشید که از یاری حق دست کشیدید. محمدجواد محمدزاده @mahale114
💢رصدهای اطلاعاتی و بررسی‌های فنی حاکی از آن است که حدود ۱۸۰۰ نفر از افراد حاضر در تجمعات تهران، سابقه‌ی حضور در تجمعات و بعضاً اغتشاشات قبلی را دارند. 💢 از این تعداد حدود ۷۰۰ نفر دارای سابقه‌ی قابل توجه و پرونده در دستگاه‌های مختلف انتظامی، امنیتی و قضائی هستند. 💢تمامی عوامل اغتشاشات، آتش سوزی ها و نا آرامی ها در حال شناسایی و دستگیری هستند. 💢افرادی که به مقدسات؛ قرآن کریم و پرچم مقدس ایران توهین کرده اند شناسایی و بازداشت شده اند. @mahale114
عليه السلام: ✍️ يَنبَغي لِلعاقِلِ إذا عَمِلَ عَمَلاً أن يَستَحيِيَ مِنَ اللّه ِ 🔴 سزاوار است خردمند، هنگامى كه دست به كارى مى‌زند، از خداوند شرم كند. 📚 تحف العقول، صفحه ۳۹۸ @mahale114
✍ طمع، تمام دارایی‌ات را می‌برد 🔹پیرمردی جوانِ طمع‌کار خویش را نصیحت می‌کرد. 🔸پیرمرد گفت: ای پسر! این بوتۀ آفتاب‌گردان را به‌دقت نگاه کن. چون طبقش سنگین است، کمرش خم شده و به‌زودی از کمر خواهد شکست. اگر هم نشکند، قادر به پُرکردن دانه‌های خود نخواهد بود. 🔹آن یکی آفتاب‌گردان را نگاه کن، چون طبقش سبک است، کمرش نخواهد شکست و دانه‌های خود پُر خواهد کرد. 🔸بدان که طمع نیز چنین است. انسان طمع‌کار هرگز چنین نیست آنچه را که طمع کرده است از دست دهد، بلکه هرچه را که دارد هم می‌بازد و کمرش می‌شکند؛ و طمع همۀ دارایی انسان را چون سیلاب می‌برد. @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدا را شاهد و گواه میگیرم صاحب این حَنجره بالا ڪه غُرَرِ ڪلمات را به نظم میڪِشد و رَخشِ رقصِ جولان را با إقلیم واژگان در هدف آوارِ منطقِ فرومایگان نمایان میڪند همان مؤیِّد و تأییده گشته از پیام " روحُ القُدُس " میباشد ڪه روزي مولایمان سلطان سریر ثامن الحجج إمام مهربانی ها علیه السلام فرمود: برخی برگزیدگان مکتب ما ڪسانی هستند ڪه : نَطَقَ روحُ القُدُس عَلیٰ لِسانه ے ‌﴿﴿۞ روح القُدُس و فرشته برتر آسماني بر زبان آنان حکمت دمیده ۞﴾﴾ ✍️ آواز پَرجبرئیل @mahale114
🔴متن کامل مردم قم خطاب به ریاست محترم قوه قضائیه مبنی بر درخواست محاکمه قاطع برخی حامیان حوزوی حوادث اخیر ♦️بسم‌الله الرحمن الرحیم الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْل 🔶ریاست محترم جمهوری اسلامی ایران جناب حجت‌الاسلام والمسلمین اژه‌ای(دامت برکاته) 🔸حوادث تلخ اخیر که در پوشش مخالفت با گشت ارشاد آغاز شد، منجر به تهدید امنیت ملی، وهن ارزش‌های اسلامی، هتک حرمت بانوان مؤمنه، تعدادی از بسيجيان و نیروهای مسلح و مردم عادی، تخریب اموال عمومی و نیز سوءاستفاده تمام عیار دشمنان قسم خورده جمهوری اسلامی گردید. 🔸در شکل‌گیری و آشوب‌های اخیر، برخی عناصر مشهور، و از آن جمله بعضی حوزویان نقش پر رنگی داشته‌اند. طبیعتا نقش آمران و تشجیع کنندگان، به مراتب بیشتر از عناصر میدانی خرابکاری است که بعضا تحت تأثیر فضاسازی رسانه‌ای وارد میدان شده‌اند. 🔸به طور مشخص مواضع و بیانیه‌های تحریک کننده آقایان «سیدمحمد خاتمی، سیدمصطفی محقق داماد، سیدمحمدجواد علوی بروجردی، سیدحسن خمینی، سیدحسین موسوی تبریزی و برخی اعضای گروهک غیرقانونی مجمع محققین» در واکنش به فوت بانوی کردستانی، در ایجاد اغتشاشات و فراگیر شدن آشوب‌های کور و زیر سؤال رفتن نهادهای حاکمیتی و اصل نظام اسلامی بسیار موثر بوده، تشویش اذهان عمومی نیز در آن محرز و مبرهن است لذا قطعا به‌عنوان سبب مقدم و اقوی در پیش‌آمد تلخ روزهای اخیر شناخته می‌شوند. 🔸مواضع شتابزده نامبردگان با انگیزه‌های سیاسی، آنهم پیش از روشن شدن ابعاد ماجرا و بدون اطلاعات لازم، خیل اتهامات را متوجه دستگاه‌های حاکمیتی و نیروهای مسلح نموده، در زمینه‌سازی و گسترش دامنه آشوب‌های کور سراسری کاملا مؤثر بوده است. 🔸اینجانب امضاءکنندگان طومار ذیل (آحاد مردم و روحانیون قم) از آن مقام منیع درخواست می‌داریم که جهت حفظ و صیانت از حقوق عامه و پیشگیری از تکرار موارد مشابه با اشخاص فوق‌الذکر و همچنین رسانه‌هایی همچون «خبرآنلاین»، «جماران»، «شفقنا» و «روزنامه شرق» که به‌صورت شبکه‌ای و هم‌گام با رسانه‌های معاند به نشر بیانیه‌های شهرآشوب فوق اقدام کردند، با عنوان مجرمانه «نشر اکاذیب» و «تشویش اذهان عمومی» و عاملیت غیرمباشر در ایجاد آشوب، برخورد قضائی قاطع و عاجل صورت پذیرد. @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | منطق مهم برای پاسخ به شبهات انقلاب اسلامی! 🔴 خلاصه تمامی شبهات در یک کلمه! ⁉️ صعود چهل ساله تا چه حد پاسخگوی شبهات است؟ ‼️ آیا با جهاد تبیین ارتباط دارد؟ ♨️ روزی که محمدرضا پهلوی ورزشگاه آزادی را ساخت، قطر توپ فوتبال نداشت!! اما امسال میزبان هست... ⁉️ در ، باید مشکلات و کاستی‌ها را توجیه کرد؟ ‼️ توصیف، تشخیص، تجویز سه اصل مهم برای تبیین ناکارآمدی های واقعی! ‼️ راهکار جلوگیری از مخرج مشترک با دشمن! ⁉️ بدون درک درست از مسئله @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 ببینید | اغتشاشگران در کدام مدرسه درس خوانده‌اند؟ ♨️ انتقاد مهم به کتب درسی ♨️ ایراد اساسی ! ❌ اقیانوس یک میلیمتری که همه را غرق کرده... __________ @mahale114
فصل دوم صفحه دوم حجت الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) نوروز سال 1360 از راه رسید و مدارس تعطیل شدند. از این فرصت استفاده کردم و به بسیج نهاوند سرزدم تا راهی برای اعزام به جبهه پیدا کنم. فرمانده پایگاه به‌گمانم «مطلب قیصری» بود و من و خانواده‌ام را به‌خوبی می‌شناخت. گفت: «جانم؟ چی می‌خوای؟» «اومدم برای جبهه ثبت‌نام کنم. من هم می‌خوام اعزام بشم.» نگاهی خریدارانه به من کرد و گفت: «قد تو که به درد جنگ نمی‌خوره!» «من همین قبل عید با احمد رفتم سومار. هم‌سن‌وسال‌های من هم اونجا بودن. هم‌قد من هم بود. چرا نمی‌ذاری؟» برای اینکه مرا از سر خود باز کند گفت: «رضایت مادر شرطه. به مادرت بگو بیاد رضایت بده.» با غم عالم به خانه برگشتم. در بدو ورود به خانه، همین‌که مادر چهرۀ ماتم‌زده‌ام را دید، گفت: «مگه چی شده؟» گفتم: «مطلب اسمم رو برای اعزام نمی‌نویسه. می‌گه قدت کوتاهه. اما گفت اگر شما رضایت بدی قبول می‌کنه.» «خب اینکه ناراحتی نداره؛ فردا خودم می‌آم بسیج رضایت می‌دم.» گویی شرایط به‌گونه‌ای رقم خورده بود که جبهه رفتنم جز با وساطت مادر میسر نشود. مادر، فردا کفش‌های مرحوم پدر را از گنجه درآورد و به من داد. گفت: «بپوش تا به قد پسرم ایراد نگیرن.» به این کفش‌ها «شِبرو» می‌گفتیم. مقداری پاشنه داشت و سبب می‌شد قدبلند جلوه داده شوم. کفش‌ها برایم بزرگ بود و پایم در آن لق می‌زد. جلویش مقداری پنبه گذاشتیم تا اندازه شود. همراه مادر، به‌سمت پایگاه بسیج راه افتادیم. آنجا پر از مادرانی بود که با فرمانده حرف داشتند. مطلب هم حرف همه را می‌شنید و سر تکان می‌داد؛ اما وقتی حرف مادرم را شنید تعجب کرد. گفت: «حاج‌خانم، همه اومدن مانع جبهه رفتن فرزندشون بشن، بعد شما می‌خواید ضرغام رو بفرستید جبهه؟ آخه سنی نداره.» مادرم، خدا رحمتش کند، عشق و علاقه‌ای عجیب به حضرت امام داشت. محو امام بود. صحبت‌های امام را دقیق گوش می‌داد و عمل می‌کرد. شاید از همین عشق بود که وقتی امام رحلت فرمود، مدتی بیش دوام نیاورد و ترک دنیا گفت. با تمام وجود پاسخ داد: «هرچی امام بگه باید اجرا کنیم. الان هم جبهه‌ها به نیرو نیاز داره، باید بچه‌هامون رو بفرستیم. تازه، بار اولش نیست؛ قبلاً هم با برادرش رفته. با جبهه‌ها آشناست. اعزام مجدده.» و آن‌قدر روی سفر سومار تأکید کرد تا فرمانده را راضی کرد. مطلب قیصری مبهوت حرف‌های مادرم، کاغذ را روی میز گذاشت و گفت: «پر کن.» از خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجیدم. با شعف خودکار را روی هوا قاپیدم و نوشتم: نام: حسین شیراوند. نام پدر: همت. نام مستعار: ضرغام. محل تولد: برزول. تاریخ تولد 12/2/1346. شغل: محصل. سابقۀ اعزام: - محل امضای رزمنده آن روز، قلم این‌گونه رقم خورد و من با کفش پدر، اصرار مادر، و به‌پشتوانه اعزام قبلی با برادر، رزمنده شدم. افتخاری که از آن روز با من است و بدون استعفا ادامه دارد. ادامه دارد... @mahale114