به جرم چادری بودن!!! ننگ بر این آزادیِ دروغین
شب جمعه در محله نازی آباد تهران وقتی به همراه زن و بچه هفت ماهه می رفتند به سمت خانه در بین اغتشاشگران و حرامیان می مانند و تروریستهای کودک کش با نارنجک دستی، چاقو و قمه به خودروی آنها حمله ور می شوند. به چه جرمی؟ خانم چادری بوده و آقا ریش داشته!!!
تمام بدن کودک مظلوم ۷ماهه پر از جراحت شده
خدا لعنتان کند.
الان یک چشم کودک ۷ماهه آسیب شدید دیده و یک بار هم جراحی شده است.
انسان نیست هر آنکه ببیند و موضع گیری نکند.
ای فوتبالیستی که خودت رو حامی مظلوم معرفی میکردی! چقدر شماها به زر زدن عادت کردید...
ای سیاسیونی که به نظام وپلیس زحمتکش حمله ور شدید! چرا الآن خفه شدید....
آقایان اصولگراهم که فقط در وقت انتخابات بیدارمیشوند، تف بر تک تک شما که از درد و رنج مردم نان میخورید.
آقایان خاتمی، جهانگیری، اصغرفرهادی، علی دایی، مهران مدیری، سلطان بغض خاورمیانه، آقامیری، کامبیز دیرباز ،آقایان اصولگرا ،آقایان لاریجانی و.... کجایید؟ چرا دَم نمیزنید؟ جنایت از این علنی تر ، جریان سکوت شما چیست؟؟؟
مرگ و نفرین بر حرامیان اغتشاشگر و سلیبریتی ها و سیاسیونی که آتش بِیار معرکه ها بودند و هستند.
#آشوب
#آشوبگران
#کودک_کش
#زن_عفت_افتخار
#مرد_غیرت_اقتدار
#مسئول_بیدرد_خائن
#فتنه_فواحش_و_دواعش
@mahale114
202030_203162713.mp3
13.98M
#شکر_در_سختی_ها 13
هر وقت قلبت مشغول شد،
هر وقت ناآرام و دلواپس شدی،
هر وقت نگران و مضطرب شدی،
تُـ⭕️ـرمز کن!
ببین چیزی که آرامشتو گرفته،
قرار بود تا کجا هَمـــرات بیاد؟👇
استاد شجاعی
#مبارزه_با_نفس
#من_شاکرم
#من_شکرگذارم
#من_ناسپاس_نیستم
@mahale114
AUD-20210906-WA0042.mp3
11.71M
#خانواده_آسمانی ۱۷
✿ خداوند در قرآن،
اجر رسالت پیامبر صلیالله علیه واله وسلم
و دینداری حقیقی را یک اصل بسیار مهم می داند؛ ↓
" پیوند با اهل بیت علیهمالسلام " 💫
اگر مقصود از این پیوند، پذیرفتن آنان تنها به عنوان بزرگان دین بود،
پس دلیل چنین تأکید و تکرار خداوند و پیامبرش چیست؟
#استاد_شجاعی 🎤
#حجهالاسلام_کاشانی
#سبک_زندگی
#فرهنگ_دینی
#خانواده_سبک_زندگی
@mahale114
#حدیث_روز
🔻 دوستی و دشمنی واجب
امام رضا علیه السلام:
▫️ حبُّ أولِياءِ اللّهِ تَعالى واجِبٌ، و كَذلِكَ بُغضُ أعداءِ اللّهِ وَ البَراءَةُ مِنهُم و مِن أئِمَّتِهِم؛
▫️دوست داشتن اولياى خداوند متعال، واجب است، و همين طور نفرت داشتن از دشمنان خدا و بيزارى جستن از آنان و از پيشوايانشان.
📚عيون أخبار الرضا(ع) ج ٢ ص ۱۲۴
@mahale114
#سلام_همسایه
#پندانه
کودکان تمام رفتار ما را میفهمند
در یک روز سرد زمستانی برای مراسم تشییع جنازه یکی از آشنایان به گورستان رفته بودم. نوۀ متوفی اصلا گریه نمیکرد و محزون هم نبود.
مدتی این موضوع برای من جای سؤال بود، با اینکه او سنگدل هم نبود.
بعدها وقتی از او علت را جویا شدم، گفت:
پدربزرگ من هرچند انسان بدی نبود ولی روزی را به یاد دارم که عید نوروز بود. ما کودک بودیم و او به نوههای خود عیدی میداد.
ما نوۀ دختری او بودیم. او به نوههای پسریاش ۱۰۰۰تومنی عیدی داد ولی به ما ۲۰۰تومنی داد و در پیش آنها گفت: «پدربزرگ اصلی شما فلانی است. بروید و از او ۱٠٠٠تومنی عیدی بگیرید.»
این حرکت او برای همیشه در یاد من ماند و من تا زندهام هرگز او را پدربزرگ و خودم را نوۀ او نمیدانم.
برای نفوذ در دلها شاید صد کار نیک کم باشد، ولی برای ایجاد نفرت ابدی، یک حرکت احمقانه کافی است.
کودکان هرچند در مقابل محبت ما توان تشکر ندارند و خجالت میکشند و در برابر تندی و بیاحترامی ما، از ترس ما توان عکسالعمل ندارند و سکوت میکنند، ولی آنها تمام رفتار ما را میفهمند و محبتها و بدیهای ما را میبینند و میدانند و برای همیشه در ذهن خود حفظ میکنند و زمانی که بزرگ شدند، تلافی میکنند.
@mahale114
شبنامه 985.mp3
13.46M
#خبر
مهم / سخنرانی صریح #رهبر_ایران درباره ناآرامی های اخیر/ چرا برخی از شش ماه پیش میگفتند شهریور خبری است؟
شبنامه / امروز آیت الله خامنهای سخنرانی صریحی در خصوص ناآرامیهای اخیر داشت / او نکاتی را در خصوص تلاش هایی هدفمند برای رقم زدن به این بحران مطرح کرد / از شش ماه قبل عدهای میگفتند: شهریور ماه کار #ایران تمام است، این افراد چطور مطلع بودند؟ / پیشگو که نبوده اند؛ واضح است که در حال طرح ریزی عملیاتی در این خصوص بوده اند... / #آقای_تحلیلگر
@mahale114
#تلنگر
میگمارفیق
محرموصفرکهتمومشد
ولیامامحسین(ع)کهتموم
نشده!
توییکهامامحسیندوباره سرپاتکرده
یاتوییکهمحرماباعبداللهبرات یهتلنگربوده
دوبارهراهروگمنکن...!
@mahale114
محله شهیدمحلاتی
فصل سوم: صفحه سوم: نماز ناتمام #خاطرات_رزمندۀ_جانباز ، حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
فصل سوم:
صفحه چهارم:
نماز ناتمام
#خاطرات_رزمندۀ_جانباز،
حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
......................
آتش دشمن که شروع میشد از رسیدن صدای حسن به گوش آنها مطمئن میشدیم. با عصبانیت، آتش کور میریختند تا صدا را خفه کنند. اما علیآقا همین را هم بیجواب نمیگذاشت. او از قبل، نیروها را در سنگرهای اصلی با فاصلۀ منظم چیده بود و بهمحض شروع آتش، دستور تیراندازی میداد. گاهی از عقبه هم تقاضای آتش میکرد.
نه ما و نه عراق قصد حمله نداشتیم و صرفاً در حالت پدافندی بودیم. طبعاً تیراندازیها در حکم آتشبازی بود، اما علیآقا بهقدری معرکه را گرم میکرد که رمقی برای دشمن باقی نمیماند. او دست برتر را بهنحوی حفظ میکرد که درنهایت، نیرو احساس میکرد امروز هم برندۀ نبرد است.
یک شب پس از اینکه حسابی روی سرشان رگبار گرفتیم و نارنجک و آرپیجی زدیم، برای استراحت به سنگر رفتیم. هنگامی که برای نماز صبح بیدار شدیم، دیدیم تعدادی بعثی پشت خاکریزهای ما آوارهاند و انگار قصد تسلیم شدن دارند. رفتیم و خیلی راحت آنها را اسیر کردیم. وقتی از علت این کارشان پرسیدیم با تعجب گفتند: «مگر دیشب حمله نکرده بودید؟»
در این مدت، برنامۀ نگهبانی بهخوبی برقرار بود و طبق زمانبندی در سنگرهای نگهبانی یا در سنگر کمین حاضر میشدیم. سنگرهای نگهبانی معمولاً در کنار سنگرهای جمعی یا با استفاده از طبیعتِ منطقه، در دل صخرهها قرار داشت و در عین محفوظ بودن، برای دشمن نمایان بود. اما سنگر کمین از دید دشمن مخفی بود و از آن خبر نداشت. خود علیآقا در شناساییها، یک صخرۀ طبیعی پیدا کرده بود که در آن پنهان میشدیم و از سوراخهای آن بیرون را میپاییدیم. بعثیها تا نزدیکی ما میآمدند اما ما را نمیدیدند.
در بین نیروهای بعثی، یکی بود که هر روز صبح میآمد روبهروی سنگر کمین، ایستاده دستشویی میکرد. دیدن این صحنه، آنهم سر صبح، کافی بود تا روزم را خراب کند. هرچه صبوری کردم دیدم دستبردار نیست. باز، روز از نو و روزی از نو. مستأصل پیش علیآقا رفتم و گفتم: «دیگه طاقتم طاق شده.»
گفت: «میخوای چه کنی؟»
گفتم: «میزنمش.»
گفت: «نکن، سنگر لو میره. اونها عمداً این کارها را میکنن تا سنگر کمین رو پیدا کنن.»
گفتم: «نمیدونم، من دیگه تحمل ندارم.»
فردا که دوباره سروکلۀ بعثی پیدا شد. همینکه کارش را شروع کرد اسلحه را نشانه رفتم و دقیق زدم به جایی که باید میزدم. با شلیک من جیغ بلندی کشید، خم شد و افتاد. نفر دومی صدا را شنید، آمد ببیند چه شده، او را هم زدم و افتاد. نفر سوم آمد کمک کند که باز به سرنوشت آنها دچار شد و افتاد. دیگر سنگر امن نبود. دلشورۀ عجیبی به دلم افتاد. اسلحه را برداشتم و تند و فرز، از سنگر بیرون دویدم. چند قدمی بیشتر نرفته بودم که خمپارهای آمد و دقیق به سنگر اصابت کرد. آنقدر سریع، که انگار دیدبانشان منتظر این صحنه و شناسایی سنگر بود.
در همین حد فاصل بیرون آمدن از سنگر تا انفجار که چند ثانیهای بیشتر به طول نینجامید، تمام فکر و ذهنم این بود که نکند الان هلاک شوم. پای منبرها شنیده بودم که در زمان رسول خدا شخصی عزم جهاد در راه خدا را داشت ولی در میانه جنگیدن، الاغ زیبا و سفیدرنگ یکی از کفار چشمش را گرفت و بنای درگیری را برای تصاحب آن الاغ گذاشت. او با اینکه در این درگیری کشته شد اما چون راهش خدایی نبود او را به قتیل الحمار شناختند. حالا که برای کارم اجازۀ فرماندهی را نداشتم میدانستم این کار خدایی نیست و وقتی کار خدایی نباشد، خبری از شهادت هم نبود. در این افکار با تمام توان میدویدم و خداخدا میکردم اتفاقی نیفتد. بهلطف خدا همینطور شد و با رسیدن به خاکریز خودی، از هلاکت گریختم.
علیآقا گفت: «ضرغام، چه کردی؟»
در یک کلمه گفتم: «زدمش.»
او هم بزرگواری کرد و چیزی نگفت.
پس از 45 روز ماندن در این خط، خبر از مرحلۀ دوم عملیات مسلم بن عقیل دادند. در تمام این مدت، حمام نرفته بودیم. بهبهانۀ عملیات، از فرماندهان درخواست کردیم به قسمت پشتیبانی در عقبه برویم و غسل شهادتی بکنیم. درخواست پذیرفته شد. صبح زود راه افتادیم. در مسیر، علیآقا گفت: «برای پدافند ارتش مهمات رسیده. برای خالی کردن مهمات میایستیم و کمک میکنیم. عملیات نزدیکه و کمک ما انشاءالله کمک برادران رو در شب عملیات در پی داره.»
من در حین کمک، هر جعبه را که از ماشین پایین میآوردم با خود میگفتم: ایکاش تمام این خمپارهها روی سر بعثیها بخوره. هرکسی را هم آنجا میدیدم قوت قلب میدادم: «برادر، شب عملیات کم نذاریها. همۀ اینها رو خرجشون کن.»
آنها هم «چشم»ی میگفتند و به ما اطمینان میدادند..... ادامه دارد.
#هفته_دفاع_مقدس_گرامیباد
#بیاد_شهدا
#رهبر_انقلاب
#دفاع_مقدس
#جنگ_تحمیلی
#هفته_دفاع_مقدس
@mahale114