eitaa logo
محله شهیدمحلاتی
416 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
5.7هزار ویدیو
98 فایل
برای ارتباط برقرار کردن به آیدی زیر پیام بدهید : @STabatabai
مشاهده در ایتا
دانلود
محله شهیدمحلاتی
فصل پنجم : صفحه سیزدهم : نماز ناتمام #خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
ایثارگران برزول نماز نا تمام فصل ششم؛ صفحه اول: حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) مصاحبه: مرتضی سمیعی‌نیا؛ کمیل کمالی تدوین: کمیل کمالی ........ انفجار در مقام تخاطب تیپ زرهی رمضان، عملیات قادر بااینکه تیپ همدان در عملیات‌ها به‌صورت جدی وارد عمل می‌شد و در بسیاری از موارد خط‌شکن بود، اما همیشه دوست داشتم با تهرانی‌ها همراه شوم و نقش ویژه‌تری در عملیات‌ها ایفا کنم. لشکر 27 محمد رسول‌الله، گردان‌های خوش‌نامش و همچنین پادگان دوکوهه، اسم‌های پربسامد فضای جبهه بود و زیاد دربارۀ آن‌ها و اهمیتشان گفته می‌شد؛ چیزی که در گردان کمیل شمه‌ای از آن را تجربه کرده بودم و به علاقه‌ام برای حضور در این لشکر افزوده بود. علی‌محمد فهیم‌پور، از اهالی برزول، فرماندهی سپاه شمیرانات را به‌عهده داشت. به‌خوبی مرا می‌شناخت و از سابقۀ حضورم در جبهه باخبر بود. پس از یک ماهی که از عملیات عاشورا گذشت، با او تماس گرفتم و از علاقه‌ام نسبت به حضور در لشکر27 گفتم و اضافه کردم اگر ممکن است با آن‌ها اعزام شوم. آقای فهیم‌پور با لطفی که به بنده داشت قبول کرد. زمان، مکان و مدارک لازم را گفت و به امید دیدار در تهران، خداحافظی کردیم. خواهرم گوهرتاج خانم، به‌خاطر کار شوهرش ساکن تهران بود. از قم راهی تهران شدم و شب را در خانه‌شان استراحت کردم. صبح زود خود را به مقر سپاه در فرمانیه رساندم و مدارک را تحویل آقای فهیم‌پور دادم. موعد اعزام نزدیک بود و لانۀ جاسوسی به‌عنوان محل تجمع نیروها انتخاب شده بود. از همان‌جا به لانۀ جاسوسی رفتم. وقتی وارد شدم جمعیتی استثنایی موج می‌زد و شوروحالی کم‌نظیر حکم‌فرما بود. مادران فرزندانشان را در آغوش گرفته بودند و رزمندگان با کودکانشان خداحافظی می‌کردند. یخ تنهایی‌ام در گرمای بدرقۀ مردم ذوب شد. آن‌ها از پای اتوبوس برایمان دست تکان می‌دادند و ما از قاب پنجره برایشان دست تکان می‌دادیم و خداحافظی کردیم. قرار بود با قطار به اهواز برویم. به‌سمت راه‌آهن رفتیم و سوار قطار شدیم. کوپه‌ها شش‌نفره بود و نیمکت‌های چوبی داشت. از بلیت و شمارۀ صندلی هم خبری نبود. خودت باید برای خودت جا پیدا می‌کردی. تا من بگردم و در بین این همه کوپه جا پیدا کنم، دو-سه ساعتی حرکت کرده بودیم. بچه‌های شمیران بالاشهری بودند و کلاس کار خودشان را داشتند. از همۀ کوپه‌ها صدای جیغ و فریاد و جشنِ‌پتو می‌آمد، اما ما سنگین و رنگین نشسته بودیم و به احوالپرسی محترمانه‌ای بحث را خاتمه دادیم. قطار به ایستگاه دوکوهه رسید و از آنجا به پادگان دوکوهه منتقل شدیم. از حضور در این پادگان و همراهی دلاوران تهرانی خیلی خوشحال بودم. امید داشتم با حساب ویژه‌ای که روی این لشکر باز می‌شود، شاهد اتفاقی ویژه و خط‌شکنی در عملیات باشم. صبح همۀ ما را صدا زدند. اسم حوزۀ اعزامی ‌را می‌خواندند و نیروها در قسمت‌های مشخص جمع می‌شدند. پایگاه ابوذر، پایگاه مالک، پایگاه شهرری و... هرکدام پر از جمعیت بود و ما شمیراناتی‌ها کم‌تعدادترین بودیم. فرماندهان پس از اینکه تکلیف آن نیروها را مشخص کردند و در گردان‌های رزمی سازمان‌دهی نمودند، ما را جدا کردند و گفتند شما به تیپ تازه‌تأسیس زرهی رمضان خواهید رفت. آنجا آموزش تانک و نفربر خواهید دید و بعد از کسب مهارت، در عملیات شرکت خواهید کرد. صدای اعتراض از جمعیت بلند شد. هرچه گفتیم ما هم می‌خواهیم مثل بقیه در عملیات شرکت کنیم و علاقه‌ای به تانک و نفربر نداریم، گفتند اینجا هم جای بدی نیست. به مسئول پرسنلی به‌التماس گفتم: «من در گردان کمیل بودم و سابقۀ آرپی‌جی‌زنی دارم. بذار دوباره برم گردان کمیل.» گفت: «راهی نداره. هرکسی از شمیرانات اعزام شده، باید توی تیپ زرهی باشه.» انگار آب یخ روی من ریخته باشند. حالم گرفته شد. همان لحظه با‌ هادی محمدپور هم‌کلام شدم. نوجوانی باروحیه و پرجنب‌وجوش بود و برای اولین بار جبهه را تجربه می‌کرد. کمی باهم حرف زدیم و از گذشته‌مان گفتیم. گفت اهل چالوس است و به‌خاطر شرایط کاری پدرش، از شمیرانات اعزام شده. من هم گفتم اهل نهاوندم و به‌خاطر عملیات از تهران اعزام شدم. گفت: «حالا عیب نداره؛ دیگه باید مطیع باشیم.» از حرفش خوشم آمد و باهم انس گرفتیم. همین انس، مرا با تیپ زرهی مأنوس کرد. کوله‌ها را برداشتیم و راهی مقر تیپ زرهی رمضان در نزدیکی دوکوهه شدیم. من خودم را به‌عنوان طلبه معرفی نکرده بودم و می‌خواستم صرفاً رزمنده باشم.‌ هادی از لابه‌لای حرف‌ها و سؤال‌وجواب‌ها به قم رسید و از قم فهمید طلبه‌ام. خود ‌هادی صدای خوبی داشت و دعا می‌خواند. از طلبگی برایش گفتم و تشویقش کردم طلبه شود. اتفاقاً بعدها طلبه شد و او را در سال 1367 در این کسوت دیدم و بسیار خوشحال شدم. او مانند من، بعد از جنگ در جامعة‌المصطفی مشغول به کار شد و باهم همکارشدیم @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ساعت ۹/۳۰ امروز شنبه تشییع شهدای حمله تروریستی شاهچراغ در شیراز. پ ن: بدانند تمام این خون های برزمین ریخته به گردنتان تا ابد خواهد بود و در روز حساب باید پاسخگوبه درگاه خداوند باشید. واما سخنی باشمابرادر و خواهری که ناخواسته وارد این بازی کثیف شدید. اگر تا قبل از این عمل نمیدانستید که عاقبت و ویرانی و هست، اما حالا بایدبرایت مثل روز روشن باشد که هدف وتمام شبکه هایی که زیرنظرآنان فعالیت میکنند جز ایرانی ویران و شده نمیخواهند. برادر وخواهر هموطن تو معترضی، خوب باش، اما یک معترض عاغل وبا باش. تو ممکن است به بعضی از مسائل معترض باشی اما تو حتما ، ، و نیستی. پس در این شرایط لازم و واجب است راه و خط خودت را از این جماعت هرچه زودتر جداکنی. روی صحبتم با مردم عادی میباشد وگرنه و هایی که از این حمایت کردند ویا دراین باره سکوت کردند ویا به هر طریق دیگری براین دمیدند، قطعا حسابشان با مردم عام فرق میکند. گاهی خیلی زود دیرمیشود. ✍️سیدنا @mahale114
4_5990284788601195216.mp3
10.27M
۳۶ 🏆 این جهان میدان مسابقه‌ای است برای رسیدن به عظیم‌ترین پاداش هستی. ✿ و معصومین علیهم‌السلام به عنوان مربیان این مسابقه؛ - قدم به قدم همراه با انسان‌ هستند - و ابزاری بسیار قدرتمند را به او معرفی کرده‌اند؛ ⚡️[ ابزاری که با آن می‌توان ره صدساله را یک شبه پیمود...] - این ابزار چیست؟ - چگونه باید از آن استفاده کرد؟ 🎤 @mahale114
37.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چند شب قبل براندازها یک بسیجی را در شهرک اکباتان آنقدر شکنجه کردند تا به کما رفت و شهید شد. یعنی دقیقا همان کاری که 40 سال قبل منافقین به اسم «عملیات مهندسی» بسیجی ها و پاسدارها و طرفداران انقلاب را میدزدیدند و با شکنجه های وحشتناک شهید میکردند. در قسمت چهلم  برنامه حافظه تاریخی ایرانی این موضوع مورد بررسی قرار گرفته است. @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این بی نظیر را حتما ببینید این روزها دیدن این ویدئو اگرچه دلخراش است اما ضروری است. حاج قاسم روحت شاد ما به تو افتخار میکنیم... ....................... پ ن: دارم میسوزم، واقعا دارم آتش میگیرم ازاینکه این همه کشور باید هزینه بدهد وشهید بدهد تا یک مشت بفهمندکه دشمنان قسم خورده وزخم خورده هیچ وقت آرامش وآسایش ایران وایرانی برایش مهم نبوده و ایران ویران وتجزیه شده را آرزو میکند... بله من انسانم، انسانیتم حکم میکند دلم برای به بیراهه رفتن هموطنم بسوزد!. دلم برای جوانان ناآگاه که ناخواسته پا به یک بازی کثیفی گذاشتن که آخرش به ریختن خون مردم بیگناه وبی حرمتی به قرآن و اهلبیت ع و رهبری و پلیس و نا امنی درکشورتمام میشود بسوزد.... البته حساب ، ؛ ؛ و و از مردمی که اغفال شده اند وگول خوردند جداست حتما جلوی این ابلهان تمام قد ایستاده ایم.... بله عزیزانم، اگرکسی دلش برای ها نسوزد باید به لقمه ای که خورده مراجعه کند، و به دنبال پدر ومادر واقعی خودش بگردد. ✍️ سیدنا @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایشان دکتر اباذری هستند حزب اللهی هم نیستند ولی حرفهای منطقی و دلسوزانه و روشنگرانه ای می زند و نگران توسعه بازار وحشی ایست که همه ما را ناگزیر از مصرف و خرید و رقابت جنسی می‌کند. او یکی از اولین کسانی است که در ایران به فرایند تبدیل جامعه ایران به یک جامعه بازار لیبرال، آن هم به خشن ترین نوع ان یعنی جامعه بازارنئولیبرال حساس شد و برای ان دست به تولید مقاله و کتاب و سخنرانی پرداخت. @mahale114
پيامبر خدا صلى الله عليه وآله میفرماید: 💠 أمّا علامةُ المُرائِي فَأربَعةٌ: يَحرِصُ في العَمَلِ للّه ِِ إذا كانَ عِندَهُ أحَدٌ ويَكسَلُ إذا كانَ وَحدَهُ، ويَحرِصُ في كُلِّ أمرِهِ على المَحمَدَةِ، ويُحسِّنُ سَمتَهُ بِجُهدِهِ ❇️ براى رياكار، چهار نشانه است: ✅در حضور ديگرى خود را بر طاعت خدا حريص نشان مى‌دهد؛ ✅در تنهايى، سستى مى‌ورزد؛ ✅در هر كارى شيفته ستايش است؛ ✅و در ظاهرسازى مى‌كوشد. 📚 تحف العقول صفحه ۲۲ @mahale114
✍️ ارزش خودت را بدان 🔹مادرى قبل از فوتش به دختر خود گفت: این ساعت را مادربزرگت به من هدیه داده است، تقریبا ۲۰۰ سال از عمرش می‌گذرد. پیش از اینکه به تو هدیه بدهم، به فروشگاه جواهرات برو و بپرس که آن را چه مقدار می‌خرند. 🔸دختر به جواهرفروشی رفت و برگشت. به مادرش گفت: ۱۵۰هزار تومان قیمت دادند. 🔹مادرش گفت: به بازار کهنه‌فروشان برو. 🔸دختر رفت و برگشت و به مادرش گفت: ۱۰هزار تومان قیمت دادند و گفتند بسیار پوسیده شده است. 🔹مادر از دخترش خواست به موزه برود و ساعت را نشان دهد. 🔸دختر به موزه رفت و برگشت و به مادرش گفت: مسئول موزه گفت که ۵۰۰میلیون تومان این ساعت را می‌خرد و گفت موزه من این نوع ساعت را کم دارد و آن را در جمع اشیای قیمتی موزه می‌گذارد. 🔹مادر گفت: می‌خواستم این را بدانی که جاهای مناسب ارزش تو را می‌دانند. هرگز خود را در جاهای نامناسب جست‌وجو مکن و اگر ارزشت را هم پیدا نکردی، خشمگین نشو. کسانی که برایت ارزش قائل می‌شوند، از تو قدردانی می‌کنند. 🔸در جاهایی که کسی ارزشت را نمی‌داند حضور نداشته باش؛ ارزش خودت را بدان! @mahale114
شبنامه 1011.mp3
11.96M
مهم / هماهنگی غیر عادی غربگرایان و داعش در / حمایت رسانه‌ای داعش به غربگرایان سپرده شده؟ شبنامه / تحلیل رفتار غربگرایان پس از جنایت شیراز نشان می‌دهد که ظاهرا در سه مرحله، هدایت موجِ رسانه ای و بهره برداری از جنایت داعش به آنها سپرده شده است / در ۲۴ ساعت گذشته این گروه تولیدات رسانه ای داشته‌اند که کاملا هماهنگ و هوشمند و همسو با اهدافِ عملیاتِ داعش به نظر می‌رسد. @mahale114
آیت الله مجتهدی (ره) : چیزهایی که به درد شما نمی خورد را نگوئید. خیلی حرف ها هست که ما می زنیم و به خاطرش نامه عمل مان را سنگین می کنیم. حرف های بیهوده را ترک کنید. @mahale114
عباس همیشه میگفت: ✓وقتی اذانِ صبح میشه    بعدازاینکه وضو گرفتی ✓به طرف قبله بایست و بگو:    ای خدا ✓این دستت روی سَرمن بگذار    و تا صبحِ فردا برندار! ✓به شوخی میپرسیدم چرا؟     میگفت: ✓اگه دست خدا روی سرما باشه    شیطان نمیتونه مارو فریب بده. شهیدعباس‌بابایی @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥هشدار صریح فرمانده کل سپاه به رژیم پوسیده سعودی؛ با همین جوانان به سراغ شما خواهیم آمد و انتقام خواهیم گرفت 🔻فرمانده کل سپاه در مراسم تشییع پیکر شهدای حادثه تروریستی (ع): 🔸فکر نکنید بایدن، لاپید یا بن‌سلمان باید به شما زنگ بزند بگوید در خیابان‌ها بریزید اینها با رسانه‌هایشان این کار را میکنند. 🔹سرلشکر سلامی خطاب به جوانان فریب خورده: شرارت را کنار بگذارید امروز روز پایان اغتشاشات است دیگر به خیابان ها نیایید. درقسمتی دیگر از صحبتهای سردار سلامی آمده است. رسانه‌های سعودی؛ رنگ آرامش را نخواهید دید سردار سلامی: به آمریکا، اسرائیل و رژیم سعودی می‌گوییم زیاد آرام نباشید، نمی‌توانید برای یک ملت اضطراب بیافرینید و خود در آرامش باشید. آرامشتان را می‌گیریم. با همین جوانان به سراغتان می‌آییم. @mahale114
☑️سردار حسین سلامی فرمانده کل سپاه در مراسم تشییع شهدای حمله تروریستی علیه‌السلام: ایران اسلامی با شرارت معدودی فریب خورده آسیب نخواهد دید ☑️ تصویر آمریکا برای ایران این است که فقط جوانان ما را مرده ببینند 🔹تصویر آمریکا این است که دانشگاه‌ها تعطیل و شورش در خیابان و آتش زدن اموال مردم در خیابان‌ها است ☑️ آمریکایی‎ها میخواهند دین ما را بگیرند اما ما دنیای آنها را خواهیم گرفت / جوانان اندک فریب خورده! شرف خود را به آمریکایی‌ها نفروشید 🔹آمریکایی می خواهند ایران به آن زمانی برگردد که چادر را از سر زنان کشیدند. 🔸به صورت جوانانی که در سرمای زیر صفر برای دفاع از شما در مرزها منجمد می‌شوند سیلی نزنید. ☑️ ای دانشجویان به دامن ملت برگردید / از خویشتنداری نظام سوءاستفاده نکنید 🔹دانشجویان همیشه پرچمداران مبارزه با استکبار جهانی بوده اند. 🔸چه شده است که عده قلیلی از دانشجویان ما پژواک صدای بیگانه شده اند. 🔹ای دانشجویان! دانشگاه را به میدان جنگ علیه ملت تبدیل نکنید. 🔸چه شده عده ای دانشجونما با رکیک ترین الفاظ شعار می‌دهند؟! @mahale114
محله شهیدمحلاتی
ایثارگران برزول نماز نا تمام فصل ششم؛ صفحه اول: #خاطرات_رزمندۀ_جانباز حجت‌الاسلام حسین شیراوند
فصل ششم : صفحه دوم : نماز ناتمام ، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) .................... وشکرخدا این دوستی با برادر عزیزمان تا امروز ادامه دارد. به‌مدت دو ماه در دوکوهه مشغول آموزش و تمرین شدیم. همیشه تانک را در قامت آرپی‌جی‌زن برای انهدام دیده بودم و تابه‌حال از این زاویه با آن روبه‌رو نشده بودم. فضای داخل تانک مثل دالانی پررمزوراز آدم را به دنیای دیگری می‌برد. وجود قسمت‌های مختلف مانند هدایت تانک با اهرم‌ها و دکمه‌های عجیب‌وغریبش یا سیستم اجرای آتش یا بخش فنی آن که باید مختصر احاطه‌ای به آن می‌داشتیم، سبب شده بود آموزش و تمرین عملی، به‌صورت جدی در دستور کار قرار بگیرد. در کنار تانک با انواع نفربر و خشایار آشنا می‌شدیم و آموزش بی‌سیم و جهت‌یابی می‌دیدیم. یک روز با خشایار مثل قایق به دل دریاچه زدیم و از آن‌طرف بیرون آمدیم. کم‌کم داشت خوشمان می‌آمد و ارزش و اهمیت کارمان را درک می‌کردیم. فرماندهان برای اجرای مسابقۀ جهت‌یابی و کار با قطب‌نما، نیروها را گروه‌گروه کردند و افرادی که سابقۀ جنگ داشتند را به‌عنوان سرگروه انتخاب کردند. من هم سرگروه بودم و‌ هادی محمدپور، زارع، پورابتهاج و تعدادی دیگر افراد گروه را تشکیل می‌دادند. همۀ بچه‌ها اهل شوخی و به‌شدت زرنگ و باهوش بودند. زارع خیلی ما را می‌خنداند. با فرمانده و غیرفرمانده شوخی می‌کرد و درعین‌حال، در هنگام کار زیرک بود. مسابقه با شروع شب آغاز شد. گروه ما را سوار بر نفربر، از مقر دور کردند و تا جایی که شد، پیچ‌وتاب دادند. وقتی پیاده شدیم در نقطۀ نامعلومی ‌بودیم و باید با استفاده از قطب‌نما، ستاره و ماه، جهت‌یابی می‌کردیم و خودمان را به پادگان می‌رساندیم. هر گروهی که سریع‌تر برمی‌گشت، برنده بود. دست‌به‌کار شدیم و هرچه یاد گرفته بودیم را در مقام عمل به‌کار گرفتیم. ابتدا خوب، راه‌های مختلف تشخیص جهت را امتحان کردیم و وقتی مطمئن شدیم؛ شروع به حرکت کردیم. قطب‌نما هم دست خودم بود تا در صورت برخورد به موانع طبیعی و انحراف از مسیر، به همان اندازه انحراف را جبران کنیم. پس از ساعاتی پیاده‌روی، گروه ما به‌عنوان گروه اول به پادگان رسید. فرمانده به استقبالمان آمد و از موقعیت دبّ‌اکبر و ستارۀ قطبی و... سؤال کرد و بر برنده بودنمان مهر تأیید زد. شب به‌یادماندنی بود. برای این مسابقه، یک رادیوی گران‌قیمت به من هدیه دادند. مدتی آن را داشتم و سپس آن را به دیگری هدیه کردم. در دوکوهه، کلاس‌های درس و مدرسه برگزار بود. من هنوز سوم راهنمایی‌ام را تکمیل نکرده بودم و برای ادامه تحصیل، در کلاس سوم ثبت‌نام کردم. سر موعد مقرر در یکی از ساختمان‌های دوکوهه حاضر شدم و دیدم چندین اتاق به‌طور هم‌زمان مملو از حضور دانش آموزان است. وارد یکی از کلاس‌ها شدم. اتفاقاً درس آن روز عربی بود. معلم گفت: «اگر کسی بتونه به‌صورت کامل، چهارده صیغۀ فلان فعل رو از حفظ بگه، همین الان نمرۀ 20 برایش رد می‌کنم.» هیچ‌کس اعلام آمادگی نکرد. من گفتم می‌توانم و همان‌جا چهارده صیغه را برایش صرف کردم. گفت: «جالبه؛ از کجا یاد گرفتی؟ اسمت‌و بگو تا توی دفتر ثبت کنم.» گفتم: «حسین شیراوند.» هرچه گشت اسمم را پیدا نکرد. گفت: «چه کلاسی ثبت‌نام کرده بودی؟» گفتم: «سوم راهنمایی.» گفت: «اینجا اول نظریه. برای سوم راهنمایی برو اتاق بغل!» به همین سادگی، نمره بیست از دستم پرید و به کلاس بغل رفتم. پس از دو ماه آموزش در تیپ زرهی، به آمادگی نسبتاً خوبی رسیدیم و می‌توانستیم در حضور دیگر خدمۀ تانک، آن را راهبری کنیم. همان ایام عملیات بدر در شرف وقوع بود و تیپ زرهی ما برای حضور در عملیات به‌عنوان نیروی پشتیبانی انتخاب شده بود. به همین خاطر مکان استقرار ما تغییر کرد و به مقری در منطقۀ جفیر نقل‌مکان کردیم. اردوگاه ما در پیرامون مقر هلیکوپتری نیروی هوایی احداث شده بود. بالگرد، مهمات و ضدهوایی‌های بسیاری در این مقر وجود داشت و ما هم تانک و نفربرهای خودمان را داشتیم و با آن‌ها سرگرم بودیم. هادی محمدپور خیلی به موتورسواری علاقه داشت، اما کسی به او موتور نمی‌داد. روزی یکی از بچه‌ها موتور را دم سنگر، روشن گذاشت و وارد شد. ما درون حجره مشغول احوالپرسی بودیم که یکهو دیدیم‌ هادی با موتور افتاد وسط سنگر! او موتور را برداشته بود که دور بزند اما چون بلد نبود کنترل را از دست داد و بی‌سلام، وارد سنگر شد. روده‌بر شده بودیم از خنده. گفتم: «هادی خوش اومدی، ولی چرا این‌طوری؟» @mahale114
📆 هشتم آبان ماه، سالروز شهادت محمدحسین فهمیده و روز نوجوان و بسیج دانش آموزی گرامی باد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اولین فیلم‌هایی که گروه هکری «عدل علی» از «مصی علینژاد» منتشر کرده‌اند @mahale114
05 (7).mp3
481.8K
🎙صوت پخش‌شده از سیستم «مسیح علینژاد» توسط گروه هکری «عدل علی» 👤 مسیح علینژاد: 💢 یک رویای دست‌نیافتنی است که یک روز دوباره بتونم در ایران باشم! @mahale114
حسین فهمیده 🔹اثر کار حسین فهمیده را دیدید، که آن انفجار در زیر آن تانک نماند، آن انفجار بعدها آدم‌هایی می‌سازد، که امام خمینی می‌گوید: «رهبر من این نوجوان دوازده‌سیزده‌ساله ‌است.» 🔸وقتی از شهید می‌پرسند برای چه آمدی؟ اجازۀ پدر و مادرت را داری؟ جواب می‌دهد: «من با اجازۀ خدا آمده‌ام، خدا به من گفت رفقایت لب مرز به تو نیاز دارند، من آمدم. دستور الهی است.» 🔹در سنی که همۀ بچه‌ها در کوچه دنبال فوتبال‌بازی کردن هستند، بروی یک جایی که جنگ است. حالا چقدر اهمیت دارد که بچۀ شما با فرهنگ حسین فهمیده آشنا شود؟ حسین فهمیده، تمام هویت ماست. اسرائیلی‌ها نگرانند که در کتاب‌های درسی بچه‌های ما، بحث‌های شهادت‌طلبی هست، حسین فهمیده هست. ماجرای امثال شهید فهمیده باید بسیار برجسته شود. ـ - - - - - - - - - 🇮🇷 شهید حسین فهمیده 🔅 ولادت: ۱۶ اردیبهشت ۱۳۴۶ ❣️شهادت: ۸ آبان ۱۳۵۹ 📍محل شهادت: خرمشهر 🕌 آرامگاه: تهران، بهشت زهرا سلام الله علیها ـ - - - - - - - - - 🔺 انتشار به مناسبت سالروز شهادت @mahale114
14010807 افول آمریکا.mp3
17.69M
خواهش میکنم وقت بذارید این صوت رو خوب گوش بدیدودل گرم باشید که پیروزی کامل در راهست، ان شاءالله. .......................اتفاق مهمی در راه است 📣 بی‌خبر نباشید و همه را باخبر کنید آمریکا روبه افول است. ♨️در پی حادثۀ خونین حرم احمد بن موسی علیه السلام 🎙سومین تبیین ۴۱ دقیقه‌ای استاد محسن_عباسی_ولدی 👌همه گوش کنند؛ بویژه کسانی که ترس به دلشان افتاده. @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☫﷽☫ چرا امریکایی ها می خواهند حجاب و عفاف را از زنان ایران بگیرند؟ 👤 پاسخ دکتر فواد ایزدی استاد مطالعات امریکا @mahale114
محله شهیدمحلاتی
فصل ششم : صفحه دوم : نماز ناتمام #خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
فصل ششم : صفحه سوم : نماز ناتمام ، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) .................... گفت: «شما به من دنده یک و دوی این موتور رو یاد بدید بقیه‌ش رو بلدم.» بچه‌ها به او یاد دادند و دیگر همان‌جا روی باند فرودگاه، با سرعت موتورسواری می‌کرد. همان‌جا یک ارتشی برای مأموریتی به بی‌سیم‌چی نیاز داشت و از فرماندهان ما تقاضای یک نیروی تازه‌نفس کرد. فرماندهان‌ هادی را پیشنهاد دادند. ‌هادی دوروبر بالگردها می‌گشت و اگر چشم خلبان‌ها را دور می‌دید سوار می‌شد و ژست خلبانی می‌گرفت. او را صدا کردیم و به برادر ارتشی نشان دادیم. با دیدن قد کوتاه و سن کم ‌هادی گفت: «من بیش از بیست کیلومتر باید پیاده‌روی کنم. اون می‌تونه این مسیر رو با بی‌سیم سنگین همراه من بیاد؟» ما به او گفتیم: «بیست کیلومتر که چیزی نیست؛ بیشتر هم اگر بخوای می‌آد.» ولی او هنوز دوبه‌شک بود. به‌ناچار ‌هادی را پذیرفت و با خود برد. وقتی از مأموریت برگشتند، آن برادر ارتشی متعجب بود که چقدر این نوجوان انرژی دارد و چطور توانسته او را در این راه دشوار همراهی کند. با نزدیک شدن به عملیات بدر و ضرورت فریب دشمن، فرماندهان تصمیم گرفتند با اجرای عملیات ایذایی، تمرکز دشمن را به جبهۀ دیگری متوجه کنند تا در منطقۀ عملیاتی بدر، بهتر وارد عمل شوند. برای اینکه عملیات ایذایی به‌صورت کامل، فریبنده به‌نظر برسد از نیروهای مهمی‌ مثل لشکر 27 استفاده کردند و بدین ترتیب، توفیق حضور در عملیات بدر از ما سلب شد و قرار شد برای عملیات ایذایی به سومار در غرب کشور منتقل شویم. پس از یک هفته حضور در جفیر، تانک و نفربر‌ها را رها کردیم و خارج از تیپ زرهی به‌عنوان نیروی پیاده، راهی سومار شدیم. منطقۀ مدّنظر در سومار پر از تپه‌ماهور بود و فاصلۀ خط ما تا خط دشمن به بیش از 10 کیلومتر می‌رسید. قرار بود در عملیات با تصرف این منطقۀ فی‌مابین، فاصلۀ بین خطوط را پر کنیم و روبه‌روی خط آن‌ها، خط جدیدی برای خودمان احداث کنیم. نرسیده به سومار در قسمتی از مسیر سوار تویوتا شدیم. عقب ماشین درحالی‌که باد سربه‌سرم می‌گذاشت و نگاهم خیره به جاده بود فکر بچه‌ها بودم. خیلی وقت بود بچه‌های همدان را ندیده بودم و دلم برایشان تنگ بود. در این دوری از دوستان و غربتی که به آن دچار بودم، گاهی ناخودآگاه تصویر عزیزان و هم‌رزمان همشهری را در ذهنم مرور می‌کردم و دلتنگی دوری از آنان گریبانگیرم می شد. حتی در بین چهره‌ها و آدم‌های جدیدی که در لشکر27 می‌دیدم، چیزی که به چشمم می‌آمد شباهت چشم‌وابروها به دوستانم بود و باز یاد جاری آن‌ها را در دلم می ریخت. همان‌طور که پشت ماشین نشسته بودم و جاده را می‌دیدم، یک ماشین تویوتای دیگر به‌سرعت از کنارمان رد شد. در نگاهی مبهم با خود گفتم چقدر یکی از سرنشینان آن شبیه برادرم سیدمجتبی حسینی بود. یعنی باز خیالاتی شده بودم؟ بی‌اختیار با چشمانم ماشین را دنبال کردم و بارها تصویرش را مرور کردم تا بالاخره باور کردم او خود سیدمجتبی است. وجودم از ذوق سیراب شد. سرعت ماشین‌ها زیاد بود و از هم دور شدیم، اما هر دو، طبق یک قانون نانوشته، به سقف ماشین زدیم و راننده را برای ایستادن خبردار کردیم. صحنۀ زیبایی بود. انگار یوسف و یعقوب به هم رسیده باشند. فاصله بین دو ماشین را دویدیم و وسط جاده همدیگر را در آغوش گرفتیم. چند نگاه، چند لبخند و چند جمله بیشتر، سهم احوالپرسی‌مان نشد. راننده‌ها سریع برایمان بوق زدند و به ماشین‌ها برگشتیم، اما همان چند لحظه عطش فراق را در ما برطرف کرد. مقر ما در سومار، تپه‌ای بود که از خیلی قبل، نیروهای ایرانی در آن مستقر بودند. آنجا استحکامات خوبی داشت و تجهیزات خوبی، ازجمله پدافند هوایی در آن مستقر کرده بودند. روز قبل از عملیات، در حال گشت‌وگذار روی تپه بودم و از روی علاقه‌ای که به ضدّهوایی داشتم به سنگر آن‌ها نزدیک شدم. کار همیشگی‌ام بود. همیشه با خدمۀ ضدهوایی گپ‌وگفت می‌کردم و به این بهانه هم که شده کمی با جزئیات این دستگاه عجیب‌وغریب آشنا می‌شدم. دو خدمۀ ضدهوایی روی صندلی‌های آن نشسته بودند. سلامی‌کردم و گفتم: «برادرا، ما اینجا وقتمون خالیه. اگر کاری، کمکی از دستمون برمی‌آد درخدمتیم. @mahale114