eitaa logo
⁦❤️⁩مهد تدبر قرآن و کودک⁦❤️⁩
10.7هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
17 فایل
آموزش قرآن با شعر،قصه،بازی،کاردستی به کودکان🤩 #آتش_به_اختیار گروه سنی الف و ب 👈کپی مطالب #تدبری بدون لینک #ممنوع 🔹ارتباط با مدیر @Qoran_Kids 🔹تبادل و تبلیغ @Ahle_qoran 🔹کانال دوم ما (نشر اسلام/آموزش رایگان قرآن) @mehdi_jaan
مشاهده در ایتا
دانلود
سوره جهت تبیین آیه ۱۲۰-۱۲۱ سلام خدمت مادر پدرهای عزیزی که دنبال قصه و داستان کوتاه مناسب برای کودکانشان هستند، یه داستان بسیار آموزنده براتون آوردم. گل‌های من طمع داشتن و حرص زدن به هر چیزی کار خوبی نیست، حضرت آدم و حوا هم به خاطر طمع و فریب شیطان را خوردن از بهشت دور شده و اسیر خاک دنیا شدند 👇👇👇🌸🌸🌸👇👇👇 . روزی روزگاری مرغی در یک مزرعه زنگی میکرد که بخاطر پرهای قرمزش همه او را پر قرمزی صدا میکردند. روزی پر قرمزی در مزرعه در حال گشت و گذار و دانه خوردن بود که روباهی او را دید و آب از دهانش به راه افتاد. سریع به خانه رفت و به همسرش گفت قابلمه را پر از آب کند و روی گاز بگذارد تا او ناهار را بیاورد. بعد دوباره به مزرعه برگشت. وقتی پرقرمزی اصلا حواسش نبود. پیش از آنکه بتواند کمک بخواهد، او را گرفت و در یک گونی انداخت. و بعد خوشحال راه افتاد به سمت خانه. دوست پرقرمزی که یک کبوتر بود، همه ی داستان را تماشا میکرد و برای نجات دوستش سریع یک نقشه کشید. کبوتر رفت و سر راه روباه نشست و وانمود کرد که پایش شکسته است. روباه تا او را دید خیلی خوشحال شد و با خودش فکر کرد امروز ناهار مفصلی میخورد. گونی را روی زمین گذاشت و به سمت کبوتر رفت تا او را بگیرد. کبوتر هم آرام آرام عقب میرفت. پرقرمزی تا دید که روباه حواسش به کبوتر است از توی گونی بیرون آمد، یک سنگ داخل گونی گذاشت و فرار کرد. کبوتر وقتی دید دوستش به اندازه کافی دور شده، شروع به پرواز کرد و بالای درختی نشست. روباه هم که ناامید شده بود به سمت گونی رفت و آن را برداشت و به خانه رفت. وقتی به خانه رسید، قابلمه روی گاز بود. گونی را توی قابلمه خالی کرد و سنگ تالاپی توی آب افتاد و آب جوش ها روی صورت روباه ریخت و روباه حسابی سوخت و این شد عاقبت کسی که طمع داشت.. 🍃🍃🌸🌸🍃🍃 👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰 https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3
سوره جهت تبیین آیه ۸۲ خداوند در آیات بسیاری درباب توبه و توبه‌پذیری سخن گفته.... در قاموس قرآن و اسلام،راه توبه هیچگاه بسته نمیشود،و گناه هرچقدر بزرگ باشد مانع از بازگشت به سمت خدا نمیشود، بلکه بعضی از گناهان باعث سلب توفیق از توبه کردن میشود و در آن انسان از خواب غفلت بیدار نمیشود. 👇👇👇🌸🌸🌸👇👇👇 حر قبل از اینکه به سپاه امام بپیوندد نزد عمر سعد رفت و گفت: آیا با این مرد میجنگی؟ عمر سعد:آری جنگی که سبکترینش قطع شدن دست و پا و جدا شدن سرها باشد! حر که خود را میان بهشت و جهنم مخیر میدید لرزه بر اندامش افتاد و با خود گفت: آیا به سمت حسین بروم و مرگ را به جان بخرم و در ازایش بهشت را به دست بیاورم یا در سپاه عمر سعد بمانم و فرماندهی کنم و آخرت را به دنیا بفروشم؟ همانطور که با خود تفکر میکرد تصمیمش را گرفت. با خداوند چنین نجوا کرد: خدایا به سوی تو بازگشت میکنم از اینکه دلهای دوستان تو و فرزندان پیامبرت را ترساندم. سپس از اسب پیاده شد سپرش را وارونه گرفت و درحالیکه از شرمساری سرش پایین بود صدا زد: یا اباعبدالله! من از کرده خودم پشیمان و نادمم آیا توبه ام پذیرفته است؟ امام حسین که مظهر لطف و بخشش است فرمود: آری خداوند توبه ات را میپذیرد. حر برای اینکه نظر امام را برای رفتن به میدان جنگ جلب کند عرض کرد: یابن رسول الله،اجازه بدهید من اولین کسی باشم که در رکاب شما کشته میشود چون اولین کسی بودم که بر شما خروج کردم. 🍃🍃🌸🌸🍃🍃 👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰 https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3
سوره بعد از اذن گرفتن از امام حسین وارد میدان شد ،سپاهیان دشمن چون حریف او نمیشدند تیری به شکم اسب او زدند اسب نقش زمین شد و حر پیاده به جنگ پرداخت تا اینکه لشکریان دشمن چون تک به تک حریف او نمیشدند دسته جمعی به او حمله کرده و اورا به شهادت رساندند. وقتی حر درحالیکه هنوز رمقی به تن داشت توسط اصحاب امام حسین به خیمه گاه آورده شد. امام حسین علیه السلام به بالینش آمد و خون از چهره نورانی او پاک کرد و فرمود: تو آزادمردی،چنان که مادرت تورا حر نامید،در دنیا آزادمرد بودی و در آخرت هم سعادتمندی. بستگان حر از عمر سعد خواستند تا بدن حر را به انها تحویل بدهد لذا بدن اورا در مکان فعلی دفن کردند و سرش را هم جدا نکردند. شاه اسماعیل در سفری که به عراق و زیارت امام حسین علیه السلام داشت در مورد قبول شدن توبه حر دچار شک شد، لذا گفت: قبر اورا نبش میکنیم اگر توبه اش پذیرفته شده باشد بدنش از بین نرفته و فاسد نشده،ولی اگر بدنش از بین رفته پس توبه اش قبول نشده است.چون جسد مومن شهید از بین نمیرود. چون قبر را شکافتند بدن حر را سالم یافتند و دیدند دستمالی که امام حسین در روز عاشورا بر پیشانی او بسته باقی است. شاه اسماعیل میخواست برای تبرک دست سیدالشهدا،دستمال را باز کند و بردارد اما تا دستمال را باز میکردند خون تازه بیرون میریخت و بند نمیامد،هردستمالی امتحان میکردند فایده نداشت. به این نتیجه رسیدند که این دستمال جایزه حر بوده و باید همان دستمال باقی بماند .دوباره دستمال را به سر حر بستند و سپس شاه اسماعیل دستور داد برای حر بارگاه و بقعه بسازند ... : حیات الحسین ج3 ص221 بحار ج 45 ص 13 ابصار العین ص 120. نفس المهموم ص 274 انوار نعمانیه ص266 🍃🍃🌸🌸🍃🍃 👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰 https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3
سوره جهت تبیین آیه ۱۳۰ روزی پیامبر اکرم(ص) در مسجد نشسته بودند در این هنگام شخصی وارد شده و به نماز ایستاد. اما بسیار با عجله رکوع و سجود بجا آورد و ارکان نماز را نیمه کاره انجام داد. 💥حضرت فرمودند: مانند کلاغی که به زمین نوک می زند، خم و راست شده و نماز خوانده، هر آینه اگر او در چنین وضعی و با چنین نماز خواندنی از دنیا برود، به دین من نمرده است. 📚شنیدنیهای تاریخ «داستانها و حکایتهای کتاب المحجة البیضاء» 🍃🍃🌸🌸🍃🍃 👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰 https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3
سوره جهت تبیین آیه ۱۲۳ زیاده خواهی خیلی بده. بچه ها می‌دونن زیاده خواهی یعنی چی؟!و عاقبت زیاده خواهی چیه؟! 👇👇👇👇 پتی، یک شیر فروش، گاو خود را دوشید و دو سطل پر شیر تازه و خامه ای داشت. هر دو سطل شیر را روی چوب گذاشت و برای فروش شیر به بازار رفت. همانطور که او به سمت بازار گام برداشت، افکارش به سمت ثروتمند شدن رفت. در راه، او مدام به پولی که از فروش شیر به دست می آورد فکر می کرد. سپس به این فکر کرد که با آن پول چه خواهد کرد. داشت با خودش حرف می‌زد و می‌گفت: «وقتی پولش را بگیرم، مرغ می‌خرم. مرغ تخم می گذارد و من جوجه های بیشتری خواهم داشت. همه آنها تخم خواهند گذاشت و من آنها را به پول بیشتری می فروشم. بعد، خانه روی تپه را می خرم و همه به من حسادت می کنند.» او بسیار خوشحال بود که به زودی بسیار ثروتمند خواهد شد. با این افکار خوشحال کننده جلوتر رفت. اما ناگهان او زمین خورد و افتاد. هم سطل های شیر افتاد و هم تمام آرزوهایش بر باد رفت. شیر روی زمین ریخت و تنها کاری که پتی می توانست بکند گریه بود. او فریاد زد: "دیگر رویایی نیست!" 🍃🍃🌸🌸🍃🍃 👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰 https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3