هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز جمعه»
خداییش این چه رمانیه؟😂
اگه کارگردانی اینو میبینه بره رمانشو بخونه ازش یه فیلم بسازه من دیگه طاقت ندارممم😂🤣
خدا ازت نگذره ارباب قلم😂✌️
هیچی نمیگم فقط بدونین رسول یه چک خابوند تو گوش محمد🙂😂👇
https://eitaa.com/joinchat/2256404616Cfa22d5a388
۲۶ شهریور ۱۴۰۱
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز جمعه»
سلام سلام 👋🏻👋🏻👋🏻
چه طورین ؟؟
امروز ی کانال براتون اوردم از شهادت بگریری تاسربازای امام زمان توش پیدا میشه
میگی چی
الان بت میگم
#رهبری
#شهدایی
#پروفایل
#انقلاب
#حدیث
#رفاقت
#طنزشهدایی
#عشق
#کربلایی
#پلیسی
#قرآن
#دعا
#گاندو
#رمان_عشاق_شهادت
#معرفی-کتاب-های-شهدایی
قسمت هایی از رمان
رضوان :من دوست دارم ولی توبامن هیچ اینده ای نداری منو ول کن برو پی زندگیت😢
-من عاشقتم دیونه من تورو انتخواب کردم نه بچه رو😠
-خدا برات چند تا سرباز امام زمان میارم فقط رسول نره 😥
-من ....م..ن به به مرضیه علاقه دارم 🙃
-اینو زدم که برا همیشه مرضیه رواز زهنت بیرون کنی🤬
-من هیچ اطلاعاتی نمیدم 😖
-روح الله شهید شده😭
دلت میخواد بقیشو بخونی بیا داخل کانال هروز پارت داریم
راستی کپی از کانال بای صلوات حلاله
پس وقتو تلف نکن زود بیا توی کانال که کلی سوپراز داره 🌹🌷🌹🌷🌹🌷🦋😘😘
لینک کانال
@Gashte_ershad
ورود اقایان ممنوعع🚫🚫🚫⛔️⛔️
۲۶ شهریور ۱۴۰۱
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز دو شنبه»
سلام به همه طرفدار های گاندو
یه کانال داریم برای شما عاشق های گاندو 🌿
این کانال یه رمان خیلی زیبا هم داره😍
بخشی از رمان امنیت ایران 👇
#امنیت ایران
#پارت- 41
ریحانه: توی حیاط سایت، شسته بودم دیدم آقا محمد اومد سریع از جام بلند شدم و رفتم سمت آقا محمد
محمد: سلام خانم محمودی
ریحانه: سلامی کردم و با همون نگرانی و صدای لرزون گفتم:: رسول چی شد؟..
محمد: نگران نباشید رسول حالش خوبه الان هم بیمارستان ...
ریحانه: خدا رو شکر میشه آدرس بیمارستان رو بدید...
محمد: بله حتما( آدرس رو گفت)
ریحانه: ممنون با اجازه
محمد: خدانگهدار
__________________________________________
ریحانه: رفتم توی بیمارستان و به مسئول پذیرش گفتم:: سلام خانم خسته نباشید ببخشید آقای رسول حسینی رو اینجا آوردن ؟
پرستار: بله راهروی سمت چپ اتاق سوم
ریحانه: ممنون
پرستار: خواهش میکنم🙂
ریحانه: رفتم جایی که گفته بود دیدم رسول روی تخت خوابیده بیهوش دکتر هم داره رسول رو معاینه میکنه دکتر که از اتاق اومد بیرون سریع رفتم سمت دکتر
دکتر: سلام بفرمایید
ریحانه: سلام آقای دکتر همراه آقای حسینی هستم حالش چطور؟؟..
دکتر: شما نسبتی دارید باهاشون؟.
ریحانه: نامزد بنده هستن...
دکتر: خوشبختانه خطر رفع شده تونستیم با عمل جراحی گلوله ای که به پاشون خورده بود رو بیرون بیاریم و الان هم بیهوش هستن یه چند روز اینجا باشن اگر بهتر شدن مرخص میشن
ریحانه: تشکر کردم و رفتم رو بروی اتاق رسول روی صندلی نشستم قرآن کوچیکی که توی کیفم بود در آوردم و شروع کردم به خوندن
_________________________________________
میخوای بقیه رمان رمان رو بخونی ؟
@Gondoo1401
۲۶ شهریور ۱۴۰۱
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز سه شنبه»
وای توی کانالش یه مطالبی میزاره آدم شک مینکه که واقعا [اِـماـمـ🕊ـزَماـنو] میشناسه یا نه 😐
یه آیه هایی از قُرِآنْ میگه که میشه سَنْگِ صَبْوْرِ این روزای بیقراریمون 🙂
کارشم که حرف از شُهَدْآ و تعریف از جبهه و جنگه یه جوری حرف میزنه انگار خودش اَسیر بوده تو تَکْرِیتْ و ما هم اَسیر موبایل😑
کْآنْآلِشَم که وَقْفِ #بابای_نرگس_ها ست🌿
https://eitaa.com/joinchat/561512614Cf3a09f431a
دیشب میگفت میتونی بشماری ببینی چن تا چفیه خونی شد تا چادر تو خاکی نشه؟🤔
۲۶ شهریور ۱۴۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حتما این مستر مو فرفری که یه ملتو عاشق خودش کرده رو میشناسی🙈❤️
میخوام یه پیج بهت معرفی کنم که کلیی فیلم و عکس از جذاب خان میزاره🥲🤍
اگر ویدیو بالارو کامل ببینی متوجه میشی چه پست های خفنی میزاره💕🖇
یه سری از فعالیت های خفنش👇🏻
استوری و پست پیج رسمی دلبر جان🥺🌿
فرضیه های جذاااااب😍❣
یههه عالمه عکس و فیلم کمیاب از مجید🙂🌾
رمان های خفن و هیجان انگیز🤩💛
کلیییی ادیت جذاب🦄💜
بدو عضو شو که میخوام بپاکم😌✌️🏻
(پیج در روبیکا)
https://rubika.ir/majid_norouzi_fan
#مجید_نوروزی #رسول #گاندو
۲۶ شهریور ۱۴۰۱
اگر شماهم میخواید که از کانالتون همینجوری تبلیغ بشه در کانال تبادلات عضو بشید توضیحات بیشتر اونجا سنجاقه🖇👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/443613348C1213ff3558
مدیر های محترم حتما در کانال تبادلات عضو باشید و حتما جذبتون رو پیوی بگید💫
بعد از یک ساعت همه بنر هارو پاک کنید✅
۲۶ شهریور ۱۴۰۱
این کانال ایتا رو ترکووند😍😱
رمانی از جنس: عشق، هیجان و غم...🥲♥
فکرشو بکن عطیه و رسول خواهر برادرن😐😂
محمد عاشق خواهر رسول شده و رسولم عاشق خواهر محمد شده😂😐
(شخصیت های رمان از سریال گاندو هستن)
ـــــــ
#مدافعان_امنیت⇩
پارتی از آینده⇩
آوا: حالم خیلی بد بود..
هنوز باورم نمیشد رسولو از دست دادم...
تصمیم گرفتم برم سر خاکش...
با زانو فرود اومدم...
اشکام بی اختیار سرازیر شدن...
شروع به حرف زدن کردم::
سلام استاد رسول....
اخ اکه بدونی چقدر دلتنگتم...
اگه بدونی سایت چقدر بدون تو سوت و کوره...
لبخند تلخی روی لبم نشست....
اگه تو نباشی پس کی باید وقت دنیارو بگیره..
اگه تو نباشی محمد کیو ضایع کنه....
اگه تو نباشی پس من نگران کی باشم که نکنه یه بلایی سر خودش بیاره تو ماموریتا....
ای کاش همش خواب بود...
همش کابوس بود...
دوباره لبخند تخلی زدمو گفتم::
یادته اولین بار که همو دیدیم چقدر اذیت میکردیم همو...
چقدر گیر میدادیم به هم...
رسول من بعد از تو خیلی تنهام....
پ.ن¹: پارتی دردناک....
ــــــ
رمان هایی تو این کانال قرار میگیرن که هیچ جا نمیتونی پیداشون کنی😍
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
بدووو عضو شووو الان پاک میکنمااااا😱
۲۶ شهریور ۱۴۰۱
هدایت شده از «رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷
#پارت_139
سایت:
آوا: داشتم میرفتم خونه....
نگاهم خورد به نیمکت تو حیاط...
با چشمای پراز اشک رفتمو نشستم رو همون نیمکتی که رسول روش ازم خاستگار کرد.. همونی که هروقت میخواستیم باهم حرف بزنیم روش میشتیم...
ـــــــــــــــــــــــ
آوا: تو شهر پرسه میزدم....
گوشه به گوشه این شهر خاطره دارم با رسول🙂💔
ــــــــــــــــــــــــ
آوا: تو این دو هفته نابود شدم...
چشمام مثل کاسه خون شده بود...
گوشیو باز کردم... عکس رسول نمایان شد...
زدم زیر گریه... ولی مثل بقیه گریه ها نبود...
دستمو سمت صورتم بردم....
نگاهی به دست خونیم انداختم....
لب زدم: تو چه بودی که برایت خون گریه کردم...
بلند شدم که برم صورتمو بشورم... اما پاهام توان ایستادن نداشت...
پام خالی کردو پخش زمین شدم...
ـــــــــــ
نرگس: رفته بودم به اوا اینا سر بزنم...
نشسته بودم منتظر اوا..
عزیز رفته بود اوا رو صدا بزنه...
با جیغ عزیز بلند شدمو بدو بدو رفتم سمت اتاق...
دیدم صورت اوا خونیه و رو زمبن افتاده...
سریع رفتم کنارش نشستم...
چند بار زدم تو گوشش اما فایده نداشت...
ــــــــــ دکترا اومدن خونه ـــــــــ
نرگس: ممنونم دکتر... زحمت کشیدید..
دکتر رفت... بلافاصله رفتم بالا پیش اوا...
ـــــــ
آوا: با جیغ از خواب بیدار شدم...
نرگس رو تخت نشسته بود...
پس پریدم بغلش...
نرگس: خواب دیدی دورت بگردم...
آوا: رسول.. رسول کو....
نرگس: به حال اوا گریم گرفت...
نا امید سرمو تکون دادم...
آوا: یادم اومد گرفتار چه مصیبتی شده بودیم...
ـــــــــــــ
محمد: عطیه جان...
عطیه بیا این لیوان ابو بخور...
عطیه: کنترلم دست خودم نبود...
فریاد زدم: نمیخواااام
و لیوانو از دست محمد انداختم..
محمد: بلند شدم تا شیشه خرده هارو جمع کنم....
عطیه: سرمو روی زانوهام گذاشتمو شروع کردم به گریه کردن...
پ.ن¹: تو چه بودی که برایت خون گریه کردم🙂🥀
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۲۸ شهریور ۱۴۰۱
هدایت شده از «رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷
#پارت_140
چند روز بعد:
آوا: حالم خیلی بد بود..
هنوز باورم نمیشد رسولو از دست دادم...
تصمیم گرفتم برم سر خاکش...
با زانو فرود اومدم...
اشکام بی اختیار سرازیر شدن...
شروع به حرف زدن کردم::
سلام استاد رسول....
اخ اکه بدونی چقدر دلتنگتم...
اگه بدونی سایت چقدر بدون تو سوت و کوره..
تو مگه به من قول ندادی نامرد...
مکه نکفتی همیشه کنارتم...
لبخند تلخی روی لبم نشست....
اگه تو نباشی پس کی باید وقت دنیارو بگیره..
اگه تو نباشی محمد کیرو ضایع کنه....
اگه تو نباشی پس من نگران کی باشم که نکنه یه بلایی سر خودش بیاره تو ماموریتا....
ای کاش همش خواب بود...
همش کابوس بود...
دوباره لبخند تخلی زدمو گفتم::
یادته اولین بار که همو دیدیم چقدر اذیت میکردیم همو...
چقدر گیر میدادیم به هم...
کمی مکث کردمو گفتم::
رسول من بعد از تو خیلی تنهام...
ــــــــ سایت ـــــــ
آوا: رفتم نشستم پای سیستم...
دستمو روی کیبورد گذاشتم اما نای کارکردن نداشتم... دستمو کشیدم اینور که کیبور تکون خورد.. برگه سفیدی که زیرش بود خودنمایی میکرد..
برگه رو برداشتم...
وصیت نامه رسول بود!
دویدم سمت اتاق محمد....
ـــــــــــ
محمد: همه اومدن تو اتاق...
با دستای لرزون نامه رو باز کردم و با صدایی که از ته چاه میومد شروع به خوندن کردم...
به نام خدا...
سلام به همتون...
احتمالا زمانی که این نامه رو میخونید من پیشتون نیستم...
خیلی خوشحالم که تو این همه مدت کنار شماها کار کردم.... خیلی چیزا ازتون یاد گرفتم...
از آقای عبدی محکم بودنو
از آقا محمد مرد بودنو
از امیر رفیق بودنو
از داوود فداکار بودنو
از فرشید دلسوز بودنو
از سعید صبور بودنو
از اقا علی سایبری هم که.. ما هرچی بلدیم از ایشونه😂
علی سایبری: اشکای تو چشممو پاک کردم... لبخند تلخی مهمان لبم شده بود...
(همه بچه ها گریه شون گرفته بود)
محمد: چشمام پراز اشک بود اما با دست پسشون زدمو ادامه نامه رو خوندم....
الانم نمیگم ناراحت نباشید چون فایده نداره.. بلاخره استاد رسولتونو از دست دادید😂🤪
واسه مراسم ختمم لای خرماها گردو بزارید.. و به صرف شام و شیرینی یا حالا ناهار و شیرینی فرقی نمیکنه زیاد😂 فقط لطفا ناهارو قرمه سبزی بدید شامو ماکارانی... شیرینیم که واسه ناهار شیرینی خامه ای واسه شام شیرینی زبون... چای و نسکافه و قهوه و شربتم که فراموش نشه خواهشا😂
خیلیم مواظب میز قشنگم باشید... نزارید هیچکی نزدیکش بشه😂
آوا: با خوندن هر بند از نامه اشکام بیشتر شدت میگرفت...
امیر: قلبم داشت از جاش کنده میشد... حتی تو وصیت نامه اش هم شوخی میکنه...!
عطیه: حتی نای گریه کردنم نداشتم....
ولی احساس میکردم قلبم داره تیکه تیکه میشه..!
محمد: نفس عمیقی کشیدمو ادامه دادم...
و دراخر از همتون میخوام حلالم کنید اکه باعث ناراحتیتون شدم...
دوست دار شما.. رسول نوروزی...
پ.ن¹: پارتی طولانی و دردناک....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۲۹ شهریور ۱۴۰۱
هدایت شده از بنر حقوقی پاک نشه..! «تبادلات گاندویی»
بهترین کانال تو ایتا😍👇🏻
مخصوص رمان خوونا😱
#مدافعان_امنیت🇮🇷
قسمتی از #پارت_121
عطیه: داری زود قضاوت میکنیا...
اصن ماجرا اونجوری ک تو فکر میکنی نیست..
وایسا توضیح بدیم خب...
آوا: توضیح نمیخواد...
اصن خود تو عطیه...
اگه بفهمی محمد بدون اینکه بهت بگه قبلا زن گرفته چه حالی میشی!
عطیه: وایمیسم تا توضیح بده درضمن تو داری میگی قبلا... یعنی بعد از اون دیکه بهش فکر نکرده...
آوا: خب پس محمد.. مثل اینکه عطیه خیلی عاقل تر از این حرفاست.. خیلی خوب داره به ماجرا نگاه میکنه..
فک نمیکنم زیاد ناراحت شه بفهمه تو قبلا ازدواج کردی!
ببین عطیه جان.. محمد قبل اینکه بباد خاستگاری تو با یه دختر دیگه عصد کرده بود...
ولی بهم خوردو اومد خاستگاری تو...
عطیه: اشک تو چشام جمع شده بود.. به محمد زل زدم گفتم: مح.. مد... ار.. ه!؟
محمد: زبونم بند اومده بود..
عطیه: اشکام سرازیر شدو نشستم رو زمین
آوا: نشستم کنارش... اشکام سرازیر شد..
ولی منو تو دوتا فرق مهم داریم باهم...
اولیش اینه که....تو بعد از اون دختر اومدیو به قول خودت محمد دیگه بهش فکر نکرده..اما من اول اومدم تو زندگی رسول بعد اون دختر...یعنی زمانی که ما عقد کردیم...دیگه نتونستم ادامه بدم..
بعد از نفس عمیقی گفتم: فرق دوممون که خیلی مهم تر از قبلیه...
اینایی که من گفتم همش دروغ بود... تو اولین کسی هستی که اومدی تو زندگی محمد...
اشکام شدت گرفت..
ولی من واقعیه😭
عطیه: با تعجب بهش نگاه کردم...
آوا: به رو به رو خیره شدمو اشک میریختم...
دیدی چقدر حالت بد شد؟ با اینکه خیلی به محمد اعتماد داری ولی بازم دلت لرزید...
بعد از من چه انتظاری داری که با چشمای خودم دیدم اون زنو...!
رسول: قلبم خرد و خاکشیر شده بود..
چه زود باور کرد..
پ.ن¹: اول من اومدم تو زندگی رسول بعد اون دختر...! 🙂💔
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بهترین رمان هارو اینجا بخون😍😱👌🏻👇🏻
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
بدووووو عضو شووو تا پاک نکردم😍
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۲۹ شهریور ۱۴۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حتما این مستر مو فرفری که یه ملتو عاشق خودش کرده رو میشناسی🙈❤️
میخوام یه پیج بهت معرفی کنم که کلیی فیلم و عکس از جذاب خان میزاره🥲🤍
اگر یه نگاهی به بنر بالا بندازی متوجه میشی چه پست های خفنی میزاره💕🖇
یه سری از فعالیت های خفنش👇🏻
استوری و پست پیج رسمی دلبر جان🥺🌿
یه عاااالمه عکس و فیلم کمیاب از مجید📷💝
فرضیه های جذاااااب😍❣
رمان های خفن و هیجان انگیز🤩💛
کلیییی ادیت جذاب🦄💜
چالش های هیجان انگیز🎁🎈
بدو عضو شو که میخوام بپاکم😌✌️🏻
{پیج در روبیکا}
https://rubika.ir/majid_norouzi_fan
#مجید_نوروزی #رسول #گاندو #زیر_پای_مادر #مرد_بازنده
۴ مهر ۱۴۰۱
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز دو شنبه»
🍓هدیه ایتا 🍓
🍓پر از هدیه و چالش و پروفایل 🍓
https://eitaa.com/Maaaaaaahh
🍓فقط دخترا عضو بشن🍓
۴ مهر ۱۴۰۱