این کانال ایتا رو ترکووند😍😱
رمانی از جنس: عشق، هیجان و غم...🥲♥
فکرشو بکن عطیه و رسول خواهر برادرن😐😂
محمد عاشق خواهر رسول شده و رسولم عاشق خواهر محمد شده😂😐
(شخصیت های رمان از سریال گاندو هستن)
ـــــــ
#مدافعان_امنیت⇩
پارتی از آینده⇩
آوا: حالم خیلی بد بود..
هنوز باورم نمیشد رسولو از دست دادم...
تصمیم گرفتم برم سر خاکش...
با زانو فرود اومدم...
اشکام بی اختیار سرازیر شدن...
شروع به حرف زدن کردم::
سلام استاد رسول....
اخ اکه بدونی چقدر دلتنگتم...
اگه بدونی سایت چقدر بدون تو سوت و کوره...
لبخند تلخی روی لبم نشست....
اگه تو نباشی پس کی باید وقت دنیارو بگیره..
اگه تو نباشی محمد کیو ضایع کنه....
اگه تو نباشی پس من نگران کی باشم که نکنه یه بلایی سر خودش بیاره تو ماموریتا....
ای کاش همش خواب بود...
همش کابوس بود...
دوباره لبخند تخلی زدمو گفتم::
یادته اولین بار که همو دیدیم چقدر اذیت میکردیم همو...
چقدر گیر میدادیم به هم...
رسول من بعد از تو خیلی تنهام....
پ.ن¹: پارتی دردناک....
ــــــ
رمان هایی تو این کانال قرار میگیرن که هیچ جا نمیتونی پیداشون کنی😍
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
بدووو عضو شووو الان پاک میکنمااااا😱
هدایت شده از «رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷
#پارت_139
سایت:
آوا: داشتم میرفتم خونه....
نگاهم خورد به نیمکت تو حیاط...
با چشمای پراز اشک رفتمو نشستم رو همون نیمکتی که رسول روش ازم خاستگار کرد.. همونی که هروقت میخواستیم باهم حرف بزنیم روش میشتیم...
ـــــــــــــــــــــــ
آوا: تو شهر پرسه میزدم....
گوشه به گوشه این شهر خاطره دارم با رسول🙂💔
ــــــــــــــــــــــــ
آوا: تو این دو هفته نابود شدم...
چشمام مثل کاسه خون شده بود...
گوشیو باز کردم... عکس رسول نمایان شد...
زدم زیر گریه... ولی مثل بقیه گریه ها نبود...
دستمو سمت صورتم بردم....
نگاهی به دست خونیم انداختم....
لب زدم: تو چه بودی که برایت خون گریه کردم...
بلند شدم که برم صورتمو بشورم... اما پاهام توان ایستادن نداشت...
پام خالی کردو پخش زمین شدم...
ـــــــــــ
نرگس: رفته بودم به اوا اینا سر بزنم...
نشسته بودم منتظر اوا..
عزیز رفته بود اوا رو صدا بزنه...
با جیغ عزیز بلند شدمو بدو بدو رفتم سمت اتاق...
دیدم صورت اوا خونیه و رو زمبن افتاده...
سریع رفتم کنارش نشستم...
چند بار زدم تو گوشش اما فایده نداشت...
ــــــــــ دکترا اومدن خونه ـــــــــ
نرگس: ممنونم دکتر... زحمت کشیدید..
دکتر رفت... بلافاصله رفتم بالا پیش اوا...
ـــــــ
آوا: با جیغ از خواب بیدار شدم...
نرگس رو تخت نشسته بود...
پس پریدم بغلش...
نرگس: خواب دیدی دورت بگردم...
آوا: رسول.. رسول کو....
نرگس: به حال اوا گریم گرفت...
نا امید سرمو تکون دادم...
آوا: یادم اومد گرفتار چه مصیبتی شده بودیم...
ـــــــــــــ
محمد: عطیه جان...
عطیه بیا این لیوان ابو بخور...
عطیه: کنترلم دست خودم نبود...
فریاد زدم: نمیخواااام
و لیوانو از دست محمد انداختم..
محمد: بلند شدم تا شیشه خرده هارو جمع کنم....
عطیه: سرمو روی زانوهام گذاشتمو شروع کردم به گریه کردن...
پ.ن¹: تو چه بودی که برایت خون گریه کردم🙂🥀
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هدایت شده از «رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷
#پارت_140
چند روز بعد:
آوا: حالم خیلی بد بود..
هنوز باورم نمیشد رسولو از دست دادم...
تصمیم گرفتم برم سر خاکش...
با زانو فرود اومدم...
اشکام بی اختیار سرازیر شدن...
شروع به حرف زدن کردم::
سلام استاد رسول....
اخ اکه بدونی چقدر دلتنگتم...
اگه بدونی سایت چقدر بدون تو سوت و کوره..
تو مگه به من قول ندادی نامرد...
مکه نکفتی همیشه کنارتم...
لبخند تلخی روی لبم نشست....
اگه تو نباشی پس کی باید وقت دنیارو بگیره..
اگه تو نباشی محمد کیرو ضایع کنه....
اگه تو نباشی پس من نگران کی باشم که نکنه یه بلایی سر خودش بیاره تو ماموریتا....
ای کاش همش خواب بود...
همش کابوس بود...
دوباره لبخند تخلی زدمو گفتم::
یادته اولین بار که همو دیدیم چقدر اذیت میکردیم همو...
چقدر گیر میدادیم به هم...
کمی مکث کردمو گفتم::
رسول من بعد از تو خیلی تنهام...
ــــــــ سایت ـــــــ
آوا: رفتم نشستم پای سیستم...
دستمو روی کیبورد گذاشتم اما نای کارکردن نداشتم... دستمو کشیدم اینور که کیبور تکون خورد.. برگه سفیدی که زیرش بود خودنمایی میکرد..
برگه رو برداشتم...
وصیت نامه رسول بود!
دویدم سمت اتاق محمد....
ـــــــــــ
محمد: همه اومدن تو اتاق...
با دستای لرزون نامه رو باز کردم و با صدایی که از ته چاه میومد شروع به خوندن کردم...
به نام خدا...
سلام به همتون...
احتمالا زمانی که این نامه رو میخونید من پیشتون نیستم...
خیلی خوشحالم که تو این همه مدت کنار شماها کار کردم.... خیلی چیزا ازتون یاد گرفتم...
از آقای عبدی محکم بودنو
از آقا محمد مرد بودنو
از امیر رفیق بودنو
از داوود فداکار بودنو
از فرشید دلسوز بودنو
از سعید صبور بودنو
از اقا علی سایبری هم که.. ما هرچی بلدیم از ایشونه😂
علی سایبری: اشکای تو چشممو پاک کردم... لبخند تلخی مهمان لبم شده بود...
(همه بچه ها گریه شون گرفته بود)
محمد: چشمام پراز اشک بود اما با دست پسشون زدمو ادامه نامه رو خوندم....
الانم نمیگم ناراحت نباشید چون فایده نداره.. بلاخره استاد رسولتونو از دست دادید😂🤪
واسه مراسم ختمم لای خرماها گردو بزارید.. و به صرف شام و شیرینی یا حالا ناهار و شیرینی فرقی نمیکنه زیاد😂 فقط لطفا ناهارو قرمه سبزی بدید شامو ماکارانی... شیرینیم که واسه ناهار شیرینی خامه ای واسه شام شیرینی زبون... چای و نسکافه و قهوه و شربتم که فراموش نشه خواهشا😂
خیلیم مواظب میز قشنگم باشید... نزارید هیچکی نزدیکش بشه😂
آوا: با خوندن هر بند از نامه اشکام بیشتر شدت میگرفت...
امیر: قلبم داشت از جاش کنده میشد... حتی تو وصیت نامه اش هم شوخی میکنه...!
عطیه: حتی نای گریه کردنم نداشتم....
ولی احساس میکردم قلبم داره تیکه تیکه میشه..!
محمد: نفس عمیقی کشیدمو ادامه دادم...
و دراخر از همتون میخوام حلالم کنید اکه باعث ناراحتیتون شدم...
دوست دار شما.. رسول نوروزی...
پ.ن¹: پارتی طولانی و دردناک....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هدایت شده از بنر حقوقی پاک نشه..! «تبادلات گاندویی»
بهترین کانال تو ایتا😍👇🏻
مخصوص رمان خوونا😱
#مدافعان_امنیت🇮🇷
قسمتی از #پارت_121
عطیه: داری زود قضاوت میکنیا...
اصن ماجرا اونجوری ک تو فکر میکنی نیست..
وایسا توضیح بدیم خب...
آوا: توضیح نمیخواد...
اصن خود تو عطیه...
اگه بفهمی محمد بدون اینکه بهت بگه قبلا زن گرفته چه حالی میشی!
عطیه: وایمیسم تا توضیح بده درضمن تو داری میگی قبلا... یعنی بعد از اون دیکه بهش فکر نکرده...
آوا: خب پس محمد.. مثل اینکه عطیه خیلی عاقل تر از این حرفاست.. خیلی خوب داره به ماجرا نگاه میکنه..
فک نمیکنم زیاد ناراحت شه بفهمه تو قبلا ازدواج کردی!
ببین عطیه جان.. محمد قبل اینکه بباد خاستگاری تو با یه دختر دیگه عصد کرده بود...
ولی بهم خوردو اومد خاستگاری تو...
عطیه: اشک تو چشام جمع شده بود.. به محمد زل زدم گفتم: مح.. مد... ار.. ه!؟
محمد: زبونم بند اومده بود..
عطیه: اشکام سرازیر شدو نشستم رو زمین
آوا: نشستم کنارش... اشکام سرازیر شد..
ولی منو تو دوتا فرق مهم داریم باهم...
اولیش اینه که....تو بعد از اون دختر اومدیو به قول خودت محمد دیگه بهش فکر نکرده..اما من اول اومدم تو زندگی رسول بعد اون دختر...یعنی زمانی که ما عقد کردیم...دیگه نتونستم ادامه بدم..
بعد از نفس عمیقی گفتم: فرق دوممون که خیلی مهم تر از قبلیه...
اینایی که من گفتم همش دروغ بود... تو اولین کسی هستی که اومدی تو زندگی محمد...
اشکام شدت گرفت..
ولی من واقعیه😭
عطیه: با تعجب بهش نگاه کردم...
آوا: به رو به رو خیره شدمو اشک میریختم...
دیدی چقدر حالت بد شد؟ با اینکه خیلی به محمد اعتماد داری ولی بازم دلت لرزید...
بعد از من چه انتظاری داری که با چشمای خودم دیدم اون زنو...!
رسول: قلبم خرد و خاکشیر شده بود..
چه زود باور کرد..
پ.ن¹: اول من اومدم تو زندگی رسول بعد اون دختر...! 🙂💔
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بهترین رمان هارو اینجا بخون😍😱👌🏻👇🏻
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
بدووووو عضو شووو تا پاک نکردم😍
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حتما این مستر مو فرفری که یه ملتو عاشق خودش کرده رو میشناسی🙈❤️
میخوام یه پیج بهت معرفی کنم که کلیی فیلم و عکس از جذاب خان میزاره🥲🤍
اگر یه نگاهی به بنر بالا بندازی متوجه میشی چه پست های خفنی میزاره💕🖇
یه سری از فعالیت های خفنش👇🏻
استوری و پست پیج رسمی دلبر جان🥺🌿
یه عاااالمه عکس و فیلم کمیاب از مجید📷💝
فرضیه های جذاااااب😍❣
رمان های خفن و هیجان انگیز🤩💛
کلیییی ادیت جذاب🦄💜
چالش های هیجان انگیز🎁🎈
بدو عضو شو که میخوام بپاکم😌✌️🏻
{پیج در روبیکا}
https://rubika.ir/majid_norouzi_fan
#مجید_نوروزی #رسول #گاندو #زیر_پای_مادر #مرد_بازنده
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز دو شنبه»
🍓هدیه ایتا 🍓
🍓پر از هدیه و چالش و پروفایل 🍓
https://eitaa.com/Maaaaaaahh
🍓فقط دخترا عضو بشن🍓
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز دو شنبه»
سلام
گاندو رو دیدی؟
آخه کیه که گاندو رو ندیده
این کانال همه چی میزاره از رمان گاندو بگیر تا هر چی که فکرشو بکنی
#رمان
#پروفایل
#مداحی
#عکس_بازیگران_گاندو
و خیلی چیزای دیگه حالا یک تیکه رو بخون اگه خوشت اومد برو تو کانالش
👇
رفتیم خونه و ماجرا رو برای روهام و مامان توضیح دادیم
رها: رفتم خونه درو که کلید زدم همه چشما اومد سمتم
سلام
چیزی شده؟
سعید:(دست زد) احسنت رها خانم احسنت شما مگه توی این خاک به دنیا نیومدی چرا اینکارو کردی چرا
رها: چیشده میشه بگی چی شده
سعید: میری جاسوسی این مملکتو میکنی ها مامان بابا اینطوری تربیتت کردن ها
رسول: چرا جاسوسی کردی چرا با امیر و شارلوت رفتی چرا ها چرا
رها (با بغض): من توضیح میدم
سعید: چه توضیحی ها چه توضیحی
رها از جلوی چشمام گمشو برو
حالا اگر دوست داری ادامه ی رمان رو بخونی بیا توی این کانال زود باش 👇
🇮🇷عاشقان شهادت🇮🇷
@dkyhmspek
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز دو شنبه»
سلام یه کانال هست که فقط چالش های پرداخت میزاره
سارا . 🍓واقعا سال هاست که دنبال کانال پرداخت میگردم 🍓
محیا . 🍌بله الان لینک میدم نری از دست میدی یعنی عالیه تازه تاسیس 🍌
سارا . 🍓ممنونم ازت 🍓
محیا . 🍌لینک کانال 🍌
@Maaaaaaahhj
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز دو شنبه»
علی — سلام
محمد — سلام
علی — محمد یه کانال خوب نداری که توش مطالب مذهبی و اخبار روز دنیا باشه و توی کانال کتاب خوب معرفی کنن و فایل کتاب رو قرار بدن
محمد — یه کانال دارم که همه ی چیز های که گفتی رو داره
علی — واقعاً
محمد — آره
علی — لینکش رو بده
محمد — یه شرط داره
علی — چه شرطی
محمد ‐ به دوستات معرفی کنی
علی — باشه
محمد – اینم لینکش⬇️⬇️
🌐eitaa.com/srbazan
علی – برم زود عضوشم
اگر کسی میخواد آدمین بشه بیاد پی وی
🌐eitaa.com/Mohamad_Hadi_123
🌹🕊سربازان ولایت🕊🌹
🌐eitaa.com/srbazan
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز دو شنبه»
یه کانال پر از کلیپ های گاندویی،عکس نوشته ها گاندویی ، کلی چالش و فال و رمان های جذاب و هیجانی😍😍😍😍😍زود عضو شو تا از دستش ندادی😉😉😉😉https://eitaa.com/tarafdarangondoo
بخشی از رمان #درارزوی_شهادت
#محمد:
بعد از مراسم عروسی که در مهاباد بود به سمت تهران حرکت کردیم.در بین راه تلفنم زنگ خورد.نگاه کردم دیدم عزیزه،وقتی جواب دادم عطیه بود میخواست بپرسه کی میرم خونه.داشتیم صحبت میکردیم که......
میخوای بدونی بقیش چیه ؟😊پس سریع روی لینک بزن و عضو کانال شو😍
راستی توی رمان داوود با خواهر رسول ازدواج میکنه 😍
رسول هم با خواهر داوود 😍
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز دو شنبه»
_سلام خوبی؟😉
_سلام نه😕
_چرا؟🤔
_یک کانال میخوام که مطالب مذهبی درباره امام زمان و .....بزاره،و مخصوص دخترا باشه.
_اینکه مشکلی نیست 😌
من یک کانال میشناسم پر از این مطالبه🙃🌷
_واقعا؟😍😍
_آره😉
_میشه لینکشو بدی😃
_بله چرا که نه😇
_بفرمایید👇
@ormehdi_1401
_دختران مهدوی☺️💞
_وای چه عالیه😍😍😍😍
_بله 😌🌿
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز دو شنبه»
عشق ❤️آسمانی
داداش 😱😭. . .
انتقام 👿. . .
خودت دیدی چقد جون کندم . . .
اون شوهرمه 😡. . .
آ. قا . . عا . . .
محسن😳 . . .
دوستش نداشتی دروغ بود 😭😡. . .
بابا میشد 😭. . .
یعنی منم فراموش کرد 🥺💔. . .
من خیانت نکردم 😭 . . .
پس آرزوهام چی 😭 . . .
سرعت ماشین بالا بود . . .
مهدیس 😡. . .
نمیزارم 😭😡اون داره نفس میکشه . . .
جنسمون جوره🤪😂 . . .
به شمام میگن رفیق 😡😭 . . .
از قلبش خون میومد 🙃💔 . . .
من هیچ وقت دوستش نداشتم💔 . . .
یا زهرا 😱💔 . . .
بچه هام 😭😱 . . .
بی غیرت 😒 . . .
شهید ش 😭💔 . . .
_________________________________
اگه علاقه داری از ادامه رمان سردربیاری
کلیک کن رو لینک
@ihffgui