✍️لوح زرین و دیپلم افتخار جشنوارۀ کانون پرورش فکری، جایزۀ ش🌱هید غنیپور و کلی جایزه دیگه برده.
اینا فقط گوشهای از افتخارات کتاب «لالایی برای دختر مرده» هست.
🔻شاهآبادی تو این کتاب داستان سه دختر رو در بازههای مختلف زمانی روایت میکنه که ترکیبشون قصه جذابی خلق کرده.
🔻این کتاب علاوه بر جذابیت برای نوجوونا به والدین هم کمک میکنه از روحیات فرزنداشون شناخت بیشتری پیدا کنن.
🔻اسلایدهای بالا رو ورق بزنید تا با ماجرای این کتاب بیشتر آشنا بشید.
با چیکتاب همراه باشید 🌸
@cheeketab
ذرّهی خاکم و در کویِ توام جای خوش است
ترسم ای دوست که بادی بِبرد ناگاهم...❣
#امام_زمان
#شعر
بشنو از «وی»...👇
https://eitaa.com/mahdisokhan
امروز تولد کسی است که...
هیچ وقت تولدش فراموش نمیشه❤️
ت: ۱۳۱۸/۱/۲۹ 🌱
#رهبرانه
بشنو از «وی»...👇
https://eitaa.com/mahdisokhan
در انجیل آمده است که:
ای فرزند آدم!
گر توانگری دهمت مشتغل شوی به مال از من
و گر درویش کنمت تنگدل نشینی
پس حلاوت ذکرِ من کجا دریابی و به عبادت من کی شتابی؟🍃
گه اندر نعمتی مغرور و غافل
گه اندر تنگدستی خسته و ریش
چو در سرّا و ضرّا حالت این است
ندانم کی به حق پردازی از خویش...❣
«گلستان سعدی»
#کتاب
بشنو از «وی»...👇
https://eitaa.com/mahdisokhan
وقتی با دوستم درباره ازدواج مشورت میکنم🤦♂
#کتاب «جنگ و صلح»📚
بشنو از «وی»...👇
https://eitaa.com/mahdisokhan
✍ ۲ اردیبهشت ۱۴۰۳ / '۱۴:۵۰
چند روزی بود که از صبح بیدارباش تا موعد خاموشی شب، یک کلمه دائما در ذهنم وول میخورد؛ «فیلمنامه نویسی».
نمیدانم عجایب این عالم، تا کی و کجا میخواهد ادامه پیدا کند که دیشب یکی از همین عجایب، سراغم آمد.
دمِ اذان مغرب بود، حاج آقا سلحشور، آقازادهی مرحوم فرج الله، را در حیات مدرسه دیدم، داشت بیرون میرفت. با همین پای آمریکاییام دویدم به سمتش، سلامٌ علیکمی و حال و احوالی. بعد هم بلافاصله سوالم را پرسیدم، کوتاه و صریح:
- «بنده علاقه به نوشتن دارم، چه بنویسم؟».
ایشان هم پاسخ داد، صریح و گویا:
+ «فیلمنامه».
و من که سوتی ممتد، در مغزم از این گوش به آن گوش میشد، دیگر متوجه بقیه حرفهای حاجآقا نشدم؛ اصلا نشنیدمشان...
#قلم
بشنو از «وی»...👇
https://eitaa.com/mahdisokhan
«نوح»❣
✍ روی زمین افتاده بود؛ جانی در بدن نداشت و بیهوش شده بود. صورتش پر از کبودی و زخم بود و جای جای لباسش را پاره کرده بودند. باران شدیدی می بارید، گویا می خواست خون را از صورت پیرمرد بشوید. دو پسرش، نفس زنان رسیدند. پیکر کم جان پدر را بلند کردند. تن لاغر و نحیفش وزن چندانی نداشت، اما عبا و ردای آب کشیدهای که بر تن داشت، پیکرش را سنگین کرده بود. به هر زحمت، پدر را به خانه رساندند؛ سه روز بعد به هوش آمد.
همسرش کنار تخت، نشسته خوابش برده بود مرد خواست از جا برخیزد. همین که تکانی به خودش داد، شانه اش تیری کشید و فریادش بلند شد. زن با لرزش شدیدی از جا پرید. زیر شانهی مرد را گرفت و کمک کرد تا دوباره دراز بکشد.
مرد نگاهی به چهره همسرش انداخت؛ دلشوره و نگرانی را از چشمانش خواند، دست زنش را گرفت، خواست بوسه ای بر آن بزند، اما نتوانست گردنش را بچرخاند. زن دلش سوخت؛ دستان گرمش را روی لب های خشک و ترک خوردهی او گذاشت. مرد بوسه ای بر دست زن زد و بعد آن را روی چشمانش گذاشت. لحظه ای گذشت، قطره اشکی از زیر دستان زن سر خورد و بر گونه ی مرد لغزید. چشمان زن هم که از حال قلبش خبر داشتند، مروارید اشک را به او هدیه دادند. چشمانی که سه روز بود، جز چند لحظهی کوتاه، خواب به آنها نیامده بود؛ چشمانی که روزها به صورت مرد خیره میماندند و شبها به آسمان خدا.
زن چیزی نگفت، می دانست نمی تواند مرد را راضی کند تا کارش را کنار بگذارد. او را می شناخت. میدانست برای این کار، حاضر است حتی جانش را هم بدهد. اصلا مگر بار اول است که چنین اتفاقی افتاده است؟
سالهای سال است که مرد در این راه قدم گذاشته. بین مردم میرود، برایشان دلسوزی میکند، میخواهد نجاتشان دهد، دستشان را بگیرد. میخواهد آنها را به بهشت برساند. بهشتی در دنیا و عقبی.
اما مردم در جواب چه میکردند؟ چه میکنند؟ او را اذیت میکنند. در کوچه و بازار ناسزایش میگویند، مسخرهاش میکنند. بارها او را مظلومانه به باد کتک گرفتهاند، قصد جانش را کردهاند.
چه روزها که مرد به خانه می آمد درحالی که از گوشهایش خون جاری بود و چند نفر زیر شانههایش را گرفته بودند. چه شبها که مردم، زن و فرزندان پیرمرد را اذیت میکردند، درب خانه اش را آتش می زدند و با سنگ هایی که به داخل خانه پرتاب میکردند، آسایش اهل خانه را سلب میکردند.
اما مرد، آرمانی داشت، مولایی داشت، خدایی داشت که او دستور تبلیغ و هدایت مردم را داده بود، خودش هم شاهد بود؛ همیشه شاهد است، بندهاش را میبیند، دستش را میگیرد و کمکش میکند.
بنده هم صبر می کند، کوتاه نمیآید، کم نمیآورد... آری ۹۰۰ سال است که دارد صبر میکند.🍃
#قلم
بشنو از «وی»...👇
https://eitaa.com/mahdisokhan
♨️زندگی آروم و بیدغدغه خودم رو که میبینم، به حال این «جوانان مبارز» غبطه میخورم.
اللهمّ ارزقنا الجِهادَ فی سبیلک🍃
📌تظاهرات ضد صهیونیستی دانشجویان آمریکا
#فلسطین
بشنو از «وی»...👇
https://eitaa.com/mahdisokhan
یادداشتهای یک جوان
در ضمن، آزادی بیان رو در به اصطلاح «مهد آزادی و دموکراسی» شاهد هستیم...😒👎
#آمریکا
هدایت شده از نویسندگان حوزوی
جلال آل احمد: "آدم غربزده، چشم به دست و دهان غرب است."
امان از خودفروختههای غربزده داخل کشور که چشم بر تظاهرات حمایت از غزه در آمریکا چشم بسته است.
#نویسندگان_حوزوی
@HOWZAVIAN
@SHAHAB_GRAPHY
هدایت شده از انقلاب ۱۹۷۹ | یوسف زارع پور
🔹 اندر احوالات درس...
https://virasty.com/yuosf2414/17143049333622969
@revolution_1979
🌊 چون تو را نوح است کشتیبان، ز طوفان غم مخور...
#رهبرانه
#خلیج_فارس
بشنو از «وی»...👇
https://eitaa.com/mahdisokhan