eitaa logo
🕋💫ظهور نزدیک است💫🕋
3.5هزار دنبال‌کننده
67.5هزار عکس
74.5هزار ویدیو
420 فایل
🔥فتنه‌رابایدباروشنگری خاموشكرد. 💎 هرجاروشنگری بود،فتنه‌انگیزدستش كوتاه میشود ❤باخامنه ای کسی نگرددگمراه اودرشب فتنه میدرخشدچونماه @yazdanp_m @mahdyyonfatematazzahra https://eitaa.com/mahdyyon313 تلگرام @MAHDYOON313 @mahdyyon https://t.me/mahdyyon313
مشاهده در ایتا
دانلود
گفتم: بسم الله ... بفرما ... حالا کی مجبورت کرده که حتما امام رضا واسطه کنی؟ اگه روت میشه که خیلی راحت باهاش حرف بزنی و لازم نیست کسی ضمانتت کنه و یا اصلا بلدی جوری خوشکل حرف بزنی که دل خدا را به دست بیاری و همه چیزایی که واقعا لازم داری (نه چیزایی که فقط تو ذهنت درگیرش هستی) بگی و بگیری از خدا، اصلا کسی تعصب نداره که بگه این کارو نکن و حتما متوسل به اهل بیت بشو. گفت: حالا داستان این حرما چیه؟ گفتم: برامون اهمیت دارن چون متعلق به کسی هستن که دوسش داریم. وگرنه این سنگ و فلز و طلا و آهن که حاجت منو تو رو نمیده. ثانیا ماها مثل بچه ای هستیم که وقتی تو محله بابا و بزرگترش هست، حالش خوبه و اعتماد به نفس داره. چون اثر بابا داشتن و پشت گرمی داشتن رو حس میکنه. اصلا خونه پدری هممون احساس و انرژی و هویتمون رو یادمون میاره و اثر خودشو داره.حرم ها هم همینن. مغناطیس عجیبی داره که حتی حال آدم بی خیال رو خوب میکنه. که برسه به کسی که دردش اومده و از سر درد پاشده اومده اونجا. همین. به خاطر همینه که حرم هم مثل بقیه جاها ممکنه کثیف بشه و خراب بشه و ویروس بگیره و حتی مثلا یه بچه ندونه و نجس کنه و ... الان چی؟ توقع داری مثلا اگه یه نفر بیماری واگیردار داشته باشه و پاشه بیاد حرم، اگه مثلا خدا صلاح ندونه که شفا پیدا کنه، یه دستی از توی ضریح بیاد بیرون و بزنه دو شقّش کنه؟ که بقیه مریض نشن؟ خب نه! چرا؟ چون اصلا وظیفه و هویت و امامتِ امام ربطی به این چیزا نداره. این چیزا مال عالم ماده و طبیعی و این چیزاست. به خاطر همینه که ما وظیفمون اینه که در و پنجره و صحن و ضریح و گنبد و بقیه جاها رو تر و تمیز کنیم. عاقلانه نیست که بگیم در باز میذاریم که هر اتفاقی برای مردم بیفته و به ما هم ربطی نداره و اگه خود امام صلاح میدونه، هم شفاش بده و هم یه کاری کنه که ضریحش کثیف نشه!» گفت: پس ینی همه چی باید عادی و طبیعی باشه؟ گفتم: «اهل بیت بر خلاف جریان عادی روزگار که کاری انجام نمیدن. اگه هم خدا بخواد کسی شفا بده و گره از کار یه نفر باز کنه و این چیزا، مطمئن باش بر اساس جریان طبیعی (به قول ماها ؛ علت و معلولی) و حاکم بر همه عالم و توسط امام معصوم که بهش متوسل شدیم رخ میده. وگرنه خود اهل بیت هم مریض میشدن و خونه و لباساشون هم تمیز میکردن و هر وقتم مریض میشدن، حتی اگه لازم بوده به جراح یهودی هم مراجعه میکردند. این ماییم که فکر میکنیم همه چی باید اونجوری حل بشه که ما براش دعا میکنیم. ماشالله دعا که نمیکنیم. بلکه برای خدا یا لیست خرید مینویسیم و یا راه و چاه نشونش میدیم. وقتی هم حاجتمون گرفتیم اسم همش میذاریم معجزه! با اینکه اینا همش لطف خداست که از طریق کرامت اهل بیت شاملمون شده. وگرنه معجزه کلا فازش با این چیزا فرق میکنه و صرفا به خاطر اثبات ادعای امامت و نبوت اتفاق میفته.» گفت: چه میدونم والا! هر کدومتون یه چیزی به مردم میگین! اما تا حالا کسی اینجوری برام نگفته بود. حالا ولش کن. روشن شدم. اصلا حرم و اماما و اینا همش به کنار. به ما چه؟ ولش کن. بگو کِی از مملکت جمع میکنین میرین؟ من😐 خودش😒 بقیه بیمارا🤣😂 وقتی میخواستم برم تو اون اتاق، تو ذهنم داشتن آهنگ آنشرلی با موهای قرمز میخوندن!💃 اما وقتی میخواستم بیام بیرون، لالایی تیتراژ پایانی مختارنامه تو گوشم و مغزم میپیچید!🗣🧠 مخصوصا اونجاش که میگه: ووووی ... وووووی ... ووووووی ...😣 مرد حسابی دراومده بعد از این همه علم و فضیلت و اخلاق و بیان نیکو، بهم میگه حالا کِی از مملکت جمع میکنین میرین؟! شیطون میگه همچنین بصیرتمو بکنم ...👎 لا اله الا الله
خاطرات کاملا کرونایی قسمت سیزدهم جلسات توسل و دعا و مداحی که مختصر و با صدای آرام در بخش ها اجرا میشد طرفداران خودشو داشت. بقیه هم که معلوم بود خیلی شاید اهل این چیزا نبودند بی احترامی نمیکردند و گوش میدادند. چون هم کوتاه بود و هم متنوع اجرا میشد و به هیچ وجه کسی به صحرای کربلا و گودی قتلگاه نمیزد. تا اینکه یکی از رفقا تصمیم گرفت که درباره زندگی و امیدواری و اینکه شفا دست خداست و اینا حرف بزنه. اتفاقا بچه فاضل و مودبی بود. معلوم بود که بحثش الکی نیست و قرار نیست فقط زمان بگیره و وقت تلف کنه. مقدمه و موخره خوبی ارائه داد. یکی از جاهای قشنگ بحثش که یادم نمیره این بود که: «بزرگترین نعمتی که از بس در اون نعمت غرق هستیم که خبر نداریم و هنوز هیچ کشوری نتونسته برای این نعمت قیمت و مالیات مشخص کنه، نعمت هواست! هوا حتی آلوده اش هم خیلی ارزش داره و بالاخره باعث میشه ما زنده بمونیم و اگه دقیقه ای به ما هوا نرسه، کار تمامه و باید اشهمون بخونن! ارزش هوا را اعدامی میدونه که بند انداختن دورگردنش و صندلی زیر پاش کشیدن و داره بال بال میزنه! ارزش هوا را کسی میدونه که داره توی استخر خفه میشه و دست و پا میزنه و دوستاش فکر میکنن داره مسخره بازی درمیاره! ارزش هوا را مریضی میدونه که روی تخت خوابیده و به خاطر رسوندن همین هوا به دهن و دماغش، باید کلی پرونده تشکیل بده و پول و بیمه و این چیزا داشته باشه تا بذارن اکسیژن و نفسی که میخواد بهش برسه و تموم نکنه! آب اگه چند روز نخوریم نمیمیریم. غذا اگه حتی یک هفته هم نخوریم نمیمیریم. خونه و ماشین و شغل و زیبایی و دوست و همسر و بچه و ... هم نداشته باشیم بالاخره هلاک نمیشیم و میتونیم یه جور دیگه زندگی کنیم. اما هوا ... اکسیژن ... نفس کشیدن ... حتی یه چیز دیگه که خیلی ارزش داره و حواسمون بهش نیست اینه که خدا را شکر لازم نیست برای استفاده از هوا برنامه ریزی کنیم و با اختیار و حساب شده نفس بکشیم! همین که خودش میاد و میره، نعمت بزرگی هست. تصور کنین لازم بود که خودمون نفس بکشیم و همش حواسمون باشه که نکنه یه لحظه نفس نکشیم. دیگه مگه میشد زندگی کرد؟ باید همه کار و زندگیمون تعطیل کنیم که نفس بکشیم. اینقدر سخت میگذشت که باید هر از یه مدتی به همدیگه به خاطر نفس کشیدن، خستنه نباشی بگیم! تا حالا شده به خدا بگیم: خدایا دمت گرم که نفس کشیدنمون به اختیار خودشمون نیست! خدایا ازت ممنونیم که لازم نیست برای نفس کشیدن، مالیات و مالیات بر ازرزش افزوده و خمس و زکات بدیم و نفس بکشیم! خدایا اگه نفس کشیدنمون اختیاری بود، با اولین خواب توی زندگیمون هممون به فنا میرفتیم و جنازه جنازه روی زمین و توی رختخواب ها میموند! اصلا باید نوبتی و با قرعه کشی انتخاب میکردیم که کی بخوابه و کی بعدش دفنش کنه؟» بحثش جالب بود. میخواست بگه واقعا چقدر ما نسبت به نعمت های خدا غافلیم و اصلا حواسمون نیست و از خدا به خاطر اون نعمت ها تشکر نمی کنیم. بعدش هم یه دهن برای همه خوند و همه چیز خوب و عالی و سنگین و رنگین تموم شد. وقتایی که بی خود تپش قلب میگیرم و یه حس سنگینی روی خودم احساس میکنم، معمولا اتفاقی که نباید و یا نمی خوام میفته! اون لحظه هم همین حس اومد سراغم. پاشدم که مکان را ترک کنم و برم که یهو یه شیر خام خورده ای گفت: «تقدیر و تشکر میکنیم از حاج آقا!» سرعتمو بیشتر کردم که فورا بخش را ترک کنم .... گفت: «حالا نوبت هم که نوبتی باشه، استفاده میکنیم ...» سرمو انداخته بودم پایین و داشتم به در نزدیک میکشدم که لامروت گفت: «از حاج آقای جهرمی که ایشون هم از یکی از نعمت های مهم الهی پرده برداری کنند!» دستمو انداختم به دستگیره که درو باز کنم که دیدم همه مثل قوم تاتار گفتن: «حاجی با شماست ... آقای .... با شما هستنا ... اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم!» نه دیگه ... دیر جنبیدم. سنسورم اگه سی ثانیه زودتر آلارم داده بود نجات پیدا کرده بودما ... اما ای دل غافل ... برگشتم و دیدم همه بخش دارن لبخند میزنن و از توی چشماشون یه «میخواستی فرار کنی! آره؟ خوب گیرت آوردیم!» خاصی موج میزد. وقتی قدم قدم بین خنده ها و موج صلواتای اونا راه میرفتم و به وسط بخش و پیش روحانیون دیگه نزدیک میشدم، احساس میکردم دارم به ضایعگاه (بر وزن زایشگاه و به معنی محل ضایع شدن آدم) نزدیک میشم! بالاخره رسیدم وسط بخش و اون روحانیه که الان داشتم تعریف علم و هنرش میکردم چنان با لبخند شیطنت آمیز به من تعارف کرد و گفت «بفرما برادر! شما هم فیض بده!» که فکر کردم دم در فیضیه ایستادم!
گفتم: «بسم الله الرحمن الرحیم😐 خیلی استفاده کردیم از وجود مبارک برادر عزیزمون که درباره نفس کشیدن و هوا و اسکیژن و o2 صحبت کردند. اتفاقا چقدر درباره همین اهمیت o2 و حتی o3 و گاهی هم o4 در روایاتمون احادیث خوشکل اومده!😒 دیگه خیلی عزیزان فیض دادند. شما هم استفاده کردید. آفرین به شما و ارادت شما به روحانیت و دین ... حتی در این شرایط که موقع مردنتونه!😂 فقط موندم که این ما هستیم که دست از سر شما برنمیداریم یا شما هستین که که ما رو ...🤔 خب ... خیره ان شاءالله... اجازه بدید بنده هم درباره یکی از نعمت های بزرگ الهی حرف بزنم. نعمتی که اگه نبود، ما حتی از بستن ساده ترین دکمه پیراهن و شلوارمون هم عاجز بودیم.🙈 نعمتی که اگه نبود، نمیتونستیم پول بشماریم و فقط با اون هست که میتونیم خیلی راحت و بی دغدغه پول بشماریم و ککمون هم نگزه!😳 نعمتی که اگر نبود، بدن ما ناقص بود و نمیتونستیم ادعا کنیم که همه کارامون را خودمون انجام میدیم و نیاز به کمک کسی نداریم.😒 نعمتی که ... اصلا اجازه بدید بیشتر از این منتظرتون نذارم و بگم که اون کدوم نعمت استراتژیک الهی هست؟🙊 بله! همینطور که متاسفانه هیچ کدومتون فکرش نمیکنید و از قیافه هاتون و اینکه بخش در سکوتی مرگبار فرو رفته تا این نعمت الهی را معرفی کنم، باید با افتخار عرض کنم که این بزرگ نعمت الهی چیزی نیست مگر «انگشت شست!»👍🙈 بله دوستان! انگشت شست! این انگشت خیلی مهمه. به جان مادرم قسم. اینقدر مهمه که نگو! مثلا حتی میشه از روی انگشت شست کسی فهمید که روحیاتش چطوریه؟ چطور؟ حالا عرض میکنم... شست چاق نشانگر طبیعت عصبانی فرد است و اگر کسی شصت چاقی داشت، از نظر امور جنسی دارای قدرت بالایی هست و پیشنهاد میکنم اصلا باهاش ...🙊 آره ... بازم خدا بزرگه ... و یا فردی که دارای شست لاغر می باشد فردی آرام و خجالتی است. خیلی باهاش چونه نزنید. کلا این مدل آدما معذب هستند! و یا فردی که دارای شست بلند می باشد، شخص آرام و دقیقی است و حتی به نظر میشه در گزینش ها ازش بخواید که انگشت شستش رو نشونتون بده! حتی اگه از انگشت شستش خوشتون اومد یه جایی منصوبش کنید. والا. چون شدیدا پیگیر کارها ومسئولیت های خودش هست. حالا اگه فردی دارای انگشت شست کوتاه بود چطور؟ چنین شخصی ذاتا آدم عجولی هست اما دستش فرز هست و سرعت عملش بالاست. مثلا اگه بزرگواران به عنوان سر دسته دزدها منصوب شدند میتونند از این خصیصه استفاده کنند و آدمای با انگشت شست کوتاه به عملیات ها بفرستند.😅 از همه اینا که بگذریم، اگه این شست نبود چطور میخواستیم لایک و بیگ لایک کنیم؟👍👎 نه خدا وکیلی! جدی میگم! یا حتی اگه همین شست نبود، چطور میخواستیم وقتی با پیشنهاد کسی مخالفیم و ازش خوشمون نیومده، یه چیزی نشونش بدیم که هم از رو بره و هم دهنش گِل گرفته بشه؟😂 الا همین انگشت شست! مخصوصا اینکه با شباهت و قرابت رفتاری که با دیگر عضو استراتژیک بدن داره، به خوبی تمام المنظور من و شما را به طرف مقابلمون با اهدای بهترین سلام ها ابلاغ میکنه!🤣😂🙈 حالا اینم هیچی! اصلا چقدر این بزرگوار به القای مفاهیم مجلس خواستگاری کمک کرده! مثلا خوانواده های پر توقع که در مجلس خواستگاری جمع میشن و مدام انتظارات بیهوده از هم دارند، پس از قرائت هر بند از انتظارات همدیگه، این انگشت عزیز را به هم نشون میدن و آخر سر هم جلسه خواستگاری شست شست تموم میشه!😂 حتی داریم که ملائکه درآسمان ها وقتی بنده ای را میبینند که داره توبه میکنه اما توی ذهن کثافتش نقشه گناه را هم میکشه و یا دعاهای گنده گنده میکنه و اصلا اهل تلاش نیست، به جای اینکه نماز و دعاش رو بزنن تو سرش و ضربه مغزیش کنند، با عرض معذرت از باری تعالی، 🙈انگشت شستشون رو به نشان «حالا اینو داشته باش تا بعد!» نشونش میدن!😂🤣 و موارد بسیار زیادی که دیگه ذکر محاسن و کاربردهای آن عضو اصلی و یگانه دهر، در یک مجلس نمیگنجه و اجازه بدید تا تعداد بیشتری از شما بیماران و پرسنل زحمتکش بیمارستان از خنده تلف نشدید، برادر عزیزمون با ذکر چند تا دعا ، درب فیضیه رو ببندند تا بریم!» اون رفیقمون که داشت نفسش بالا میومد از خنده و اکسیژن به مغزش نمیرسید.🤣 امت غیور خوابیده روی تخت هم داشتن تخت را گاز میگرفتن.😝😆 دکتر و پرستارها هم داشتن انگشت شستشون رو به هم نشون میدادند که بیشتر با اخلاق و روحیات هم آشنا بشن.😁😏
‏گلایه جدید خانمها: ما برای اینقدررررررر زندگی مشترک آمادگی نداشتیم به ما گفته بودن صبح میره سرکار شب میاد🤭😂😜 ارسالی مخاطبین درود و دو صد بدورود🌹☺️ 😜😜😜😜😜😜😜😜😜😜😜 تجربه‌ی قرنطینه به هممون ثابت کرد که تمام اون‌ کارهایی‌ رو که به بهونه‌ی وقت نداشتن انجام نمیدادیم وقت داشته باشم هم انجام نمیدیم. قبول دارین؟😉 😜😜😜😜😜😜😜😜😜😜😜 🙈 اطلاعیه انجمن روان پزشکان: شهروندان محترم در ایام قرنطینه صحبت کردن با در و دیوار و گل و گلدان طبیعی بوده و در اینگونه موارد نیازی به مراجعه نیست. لطفا فقط زمانی مراجعه کنید که اونا شروع میکنن به صحبت کردن با شما 🤔😂😅 😜😜😜😜:😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂 معلم موضوع انشا : تعطیلات عید را چگونه گذراندید ؟ دانش آموز: رختخواب را جمع کردیم سفره را پهن کردیم سفره را جمع کردیم رختخواب را پهن کردیم😅 ☄"ظهور نزدیک است".☄ 🌱بصیرت افزایی کنیم🌱 🆔@mahdyyon
Haddadpour-1.apk
3.06M
اپلیکیشن کتب #حدادپور_جهرمی آدرس سایت: Www.haddadpour.ir رفع اشکالات: @mahanrayan1 #دلنوشته_های_یک_طلبه
⛔️خاطرات کاملا قسمت هفدهم بر خلاف تصور بعضیا تعداد کسانی که برای غسل دادن و کفن کردن اموات کرونایی داوطلب شده بودند کم نبود. اتفاقا قشنگیش اینجا بود که مکرر تماس میگرفتن و از طلبه و غیر طلبه، مرد و زن، پیر و جوون خواهش میکردن که نوبتشون جلو بندازن و بتونن خدمت کنند. حتی یه نفر زنگ زده بود به یکی از رفقا و گفته بود که من کارمندم و خونمون هم فلان شهرک هست و ملبس به لباس روحانیت هم هستم. اگه امواتی بودند که خیلی وضعشون بد هست و کسی طالب نیست بره کاراش رو بکنه، حاضرم بعد از ساعت 4 بعد از ظهر بیام و حتی به خرج خودم کاراشو بکنم. خب منم اسمم نوشتم. هر چند قبول نکردن و گفتن دیگه نوبت تو نمیشه که به عنوان عضو اصلی بری و باید بقیه هم بتونن در این خدمت شریک بشن. اما در حال و هوا و جریان بچه ها بودم. بچه ها دو تا تیم شده بودند که سر گروه دو تاش با هم فرق داشت. یکی از سرگروه ها اسمش عماد بود. حدودا 35 ساله و اهل فضل و علم و خیلی هم متخلق و اهل نماز شب و خلوت و این چیزا. اما جد اندر جد ورزشکار و اهل زور خونه و باباش هم قصاب بوده. این بنده خدا سر تیم گروه الف بود. ینی پنج نفر پنج نفر برمیداشت و با خودش میرفتن و با خودش هم برمیگشتن. وقتی اونا برمیگشتن، نوبت تیم بعدی میشد و ... این آقا عماد ما که بچه خشک مقدسی هم نیست، ماشالله قد بلند و هیکلی و صورت درشت و ابروهای پر و محاسن پرپشتی هم داره و یه نشونه هم از دوران جاهلیتش روی صورتشه. البته اینا که گفتم مودبانه اش بود. به خاطر اینکه پی ببرید دقیقا چطوریه، فقط بذارین اینو بگم که وقتی از بچه های تیم الف میپرسیدم که: «فلانی! داری جای مهمی میریا. نمیترسی؟» جواب میدادند: «بالاخره عماد باهامونه. دیگه از عماد که ترسناک تر نیستند. اگه قرار باشه کسی از کسی بترسه، اون بنده خدایی باید بترسه که تسلیم، خوابیده روی سنگ مرده شور خونه و قراره عماد بره بالا سرش!» فکر کنم جا افتاد دقیقا! حالا بریم گروه ب. سرتیم گروه ب یکی از رفقا بود به اسم محسن. این آقا محسن، کوچیک موچیک و جمع و جور اما چُست و چابک. اینقدر ماشالله مثل فلفل و فرفره، تند و تیز کاراشو میکرد که همه کم میاوردن. خیلی بچه اهل تحقیق و دقتی هم هست و تا قبل از اینکه مشغول کار مدیریت یکی از حوزه ها بشه، نشست و با دخترش کل قرآن رو طی سه سال حفظ کردند. وقتایی که مثلا اموات زیاد میشد و میخواستن مثلا فلان سردخونه رو تا ظهر تموم کنن و بشورن و کفن کنن و شکلات پیچ تحویل بدن، کنترات میسپردن به آقا محسن و تیم همراه. تیم همراهش کیا بودن؟ ده دوازده نفر از خودش تیز و بزتر! همشون هم در یک سایز و اندازه. ینی مثلا کسی حق نداشت قدش از خود آقا محسن یک متر و نیمی بلند تر باشه. از یکی از بچه های تیمش همون سوالی که از بچه های تیم عماد پرسیده بودم، پرسیدم و گفتم: «نمیترسی؟ جای مهمی داری میریا!» جواب داد: «با آشیخ محسن اصلا فرصت نمیشه بترسی! اینقدر زود و با کیفیت کارا پیش میره و همه درگیر برخورد و اذکار و قرآنش برای اموات هستند که دیگه وقت نمیکنی به ترس فکر کنی!» از دو تا گروه خوشم اومد. ازشون خواهش کردم که منو با خودشون حداقل به عنوان کمکی و کسی که آب میریزه روی دستشون ببرند. اول قرار شد با تیم آقا عماد و اینا برم. خدا شاهده اگه بخوام کلمه ای غلو بکنم. وقتی لباس مخصوص و ماسک مخصوص زدیم و زیر قرآن رد شدیم، صدای مهیبی باعث شد از سر جام کنده بشم!! آقا عماد بود که با صدای رعد و برقیش فریاد زد: «گروهان! با توکل بر خدا! با توسل به حیدر کرار! به امید نابودی استکبار جهانی و منافقین، پشت سر من ... به پیش!»
⛔️ خاطرات کاملا قسمت هجدهم اون روز با حاج عماد خیلی خوش گذشت. اینی که میگم «خوش» گذشت، خوش گذشتا. اصلا یه خوشی میگم و شما هم یه خوش میشنوین. خیلی معدود مواردی پیش میاد و شایدم اصلا برای کسی پیش نیاد که تو زندگیش یه روز کنار یه تعداد جسم بی جان و حتی بعضیاش یه کم چیز ... چیز دیگه ... چی میگن بهش ... ناجور ... جسم بی جان ناجور قرار بگیره با یه حاج عماد! اون وقته که بهتون میگم لذت معنوی و اشک داغ داغ که از چشمت میریزه روی صورتت و نمیتونی به خاطر ماسک و اینا اشکتو پاک کنی و چشمت تمیز کنی، چقدر کیف میده؟ وقتی برگشتیم قرارگاه، من خیلی خسته بودم. تجهیزات درآوردیم و ضد عفونی شدیم و غسل کردیم و نماز مغرب و عشا خوندیم و رفتیم پیش بچه ها. پرسیدم: حاج محسن و بچه هاش امشب راهی میشن یا فردا؟ گفتن: فردا صبح بعد از نماز صبح. از خدا خواسته، سه چهار تا لقمه لوبیا چیتی خوردم و مثل جنازه ها افتادم. چون هم اجسام بی جان آن بندگان خدا سنگین بود و اون روز به من فشار اومده بود و هم نیاز به سکوت و خلوت داشتم و باید یه کم با خودم میبودم. از اون شب دیگه براتون نگم که تا صبح خواب بابای خدا بیامرزم دیدم و چقدر باهاش حرف زدم و چه چیزایی بهم گفت. چون در کل این دو سالی که پدرم مرحوم شده، این شاید اولین بار هست که خواب مفصلی دیدم و تونستم بشینم پیشش و باهاش حرف بزنم و جوابم بده. تقریبا نیم ساعت قبل از اذان صبح، مناجات «مولای یا مولای» حضرت امیر در مسجد کوفه گذاشتن و کم کم همه از خواب بیدار شدن و اهل نافله به خواندن نافله مشغول شدند. نماز صبح خوندیم. رفتم پیش حاج محسن و بهش گفتم اگه اجازه میدید امروز با تیم شما باشم. گفت: اشکال نداره فقط ما الان میخوایم بریما. اگه آماده نیستی فورا برو آماده شو. گفتم: آمادم. اما چرا الان؟ گفت: یه عده دیگه هم هستن که اونا هم به نظرم خودمون بشوریمشون بهتر باشه. اون لحظه نفهمیدم چی میگه و منظورش چیه؟ فقط گفتم چشم و رفتم دوتا لقمه نون پنیر گذاشتم تو دهنم و بعدش رفتم اتاق تجهیز بچه ها و آمادم کردند. اصلا فکرشم نمیکردم اون روز چه چیزا در انتظارم هست و قراره با چه چیزایی روبرو بشم. بسم الله گفتیم و آیت الکرسی جمعی خوندیم و راه افتادیم. وقتی رسیدیم به غسالخونه مد نظر، دیدیم هنوز درش باز نشده. رفتن کلید آوردن و کارای اولیه و نامه و ... تا اینکه در باز شد. حالا حاج محسن و هفت هشت نفر دیگه مثل خودش و من یه طرف! حدود هشت نه تا میت کرونایی هم یه طرف! حاج محسن به یکی از بچه ها اشاره کرد و گفت: آماده ای؟ اون گفت: بله حاجی. شروع کنم؟ حاج محسن هم اشاره کرد و گفت: بسم الله! دیدم اون رفت یه گوشه غسالخونه ایستاد و یه گلویی صاف کرد و شروع کرد: بسم الله الرحمن الرحیم ... زیارت میکنیم حضرت اباعبدالله الحسن علیه السلام از راهی دور اما با قلبی نزدیک ... از طرف خود ... پدر ... مادر ... ذوی الحقوق ... علما ... صلحا ... شهدا ... و از طرف این بندگان خدا که اجسام بی جانشون در اینجا هست و ان شاءالله امروز آنها را غسل و کفن خواهیم کرد و بدرقه خانه آخرت خواهند شد قربتا الی الله ... السلام علیک یا ابا عبدالله ... السلام علیک یا بن رسول الله ... شروع کرد ... چه صدای محزون و محجوبی ... چه صوت و لحن مناسبی ... مداح نبودا ... اما از اونا بود که فقط کافیه خیلی معمولی بگن السلام علیک یا اباعبدالله تا دلت بره سمت کربلا. حالا چه برسه بخواد یه کم سوز هم به صداش بده ... اون همینجوری که میخوند حاج محسن اشاره کرد و بقیه مشغول سرد و گرم کردن آب و درست کردن آب شامپو و بعدش هم آب سدر و کافور و ... شدند. شمردیم فقط نه نفرشون مال کرونایی ها بودند. حاجی گفت عجله ای کار نمیکنیم اما لطفا دقت کنین که بندگان خدا خیلی معطل نشن اینجا. شاید روحشون اینجا باشه و خیلی خوششون نیاد که معطل دست من و شما باشند. «یا اَبا عَبْدِ اللّهِ، لَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِیَّهُ، وَ جَلَّتْ وَ عَظُمَتِ الْمُصیبَهُ بِکَ عَلَیْنا وَ عَلى جَمیعِ اَهْلِ الْاِسْلامِ...» روش حاج محسن این بود که کارای شست و شو را فقط خودش تنها انجام نمیداد. برای هر جنازه، سه نفر معین میکرد که همه کاراشو انجام بدن. اما اونا موظف بودند همه مراحل و کارای حاج محسن رو انجام بدن و از بس با خودش در اینجور مواقع بودند دیگه واسه خودشون یه پا حاج محسن شده بودند.
میدیدم که همه مستحبات و مکروهات موقع شستن راهم رعایت میکردند. رو به قبله میذاشتنش ... پیراهنش رو با احترام و از سمت پاها میچیدن و ازش جدا میکردند. البته اگه پیراهن و شلوار داشت ... حواسشون بود که به هیچ وجه عورت میت پیدا نشه و پارچه از روی عورتش برداشته نشه ... و یا مثلا قشنگ وقت میذاشتن و نجاسات بدن میت را میشستن و تمیزش میکردند. اگر مانع و یا وسیله ای از بیمارستان همچنان بهش وصل بود جدا میکردند و راحتش میکردند. اگر وارثینش براش سدر و کافور و شامپوی جدا آورده بودند فقط از همونا استفاده میکردند و... «فَاَسْاَلُ اللّهَ الَّذى اَکْرَمَ مَقامَکَ وَ اَکْرَمَنى بِکَ، اَنْ یَرْزُقَنى طَلَبَ ثارِکَ مَعَ اِمامٍ مَنْصُورٍ مِنْ اَهْلِ بَیْتِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه...» حواسشون بود که چشمای میت همچنان باز مونده، ببندند و اگه نمیشد رو هم گذاشت و خشک شده بود، آب مستقیما روی چشمش و دهن و گوشش نریزن. ببخشید ... شرمندم ... اما حواسشون بود که اگر چهره برگشته و یا صورت خوشی نداره، مراعاتش کنن و تا جایی که میشه گردن و صورت و دست و پاهاشو کج و کوله نذارن. حاج محسن رو به اون کسی که عاشورا میخوند کرد و گفت: حاجی تند نخون ... با دل استراحت بخون ... «وَ اَسْاَلُهُ اَنْ یُبَلِّغَنِى الْمَقامَ الْمَحْمُودَ لَکُمْ عِنْدَ اللّهِ، وَ اَنْ یَرْزُقَنى طَلَبَ ثارى (ثارِکُمْ) مَعَ اِمامٍ هُدًى (مَهْدىٍّ) ظاهِرٍ ناطِقٍ بِـالْحَقِّ مِنْکُمْ ...» بعد از اینکه تمیزش کردند، غسل با آب خالص ... اول سر و صورتش میشتن ... بعدش طرف راست ... بعدش طرف چپ ... بعدش با آب سدر یه بار کامل میشستن و بعدش هم با آب و کافور که بوی خوش بگیره و مثل دسته گل بفرستنش خونه آخرت! اینا معمولیش بود که انجام میشد. ولی دو سه تا جنازه بود که ... دیگه نخوام بگم چطوری بود ... نمیشد ... غسل دادن با آب و سدر و نمیدونم کافور و این چیزا اصلا نمیشد انجام داد. به خاطر همین تصمیم گرفتند اونا را تیمم بدن. «اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ آخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِکَ ...» حاجی هر کدومشون رو سه بار تیمم داد. نمیدونم اونا تو چه شرایطی بودند که وضعشون این شده بود. ولی دیگه روزگاره. نه خبر میده و نه وفا سرش میشه. پیش میاد. خیلی پرس و جو و کنجکاوی هم فایده نداره. حاج محسن همشونو تیمم داد و کارای مستحب و واجبش انجام داد. سفارش کرده بودیم که پلاستیک و کاور نو و تمیز و غیر بیمارستانی بیارن که اونا رو اونجا بذاریم. داشتیم دونه دونه اونا رو اونجا میذاشتیم که حاجی گفت: «همه مشغول کفن کردن نشین. برین سراغ بقیه. تا بقیه رو برای شستن اماده میکنین، ما سه چهار نفر کفن میکنیم. بچه ها گفتن: «حاجی سه چهار تا دیگه هست که کرونایی نیستنا. تکلیف چیه؟» حاجی رو کرد به من و گفت: «برو به مسئولشون بگو بیاد!» رفتن دنبال مسئولش و اومد. حاجی بهش گفت: «اونا هم بیارین بشوریم.» اون مسئول گفت: «اونا کرونایی نیستن. اون سه تا خیلی مهم نیست. مهم همین هشت نه تا بود که زحمتش کشیدید.» حاج محسن گفت: «ینی چی مهم نیستن؟ ینی از بچه های خودتون میان و اونا رو میشورن؟» گفت: «نه ... ولشون کن ... نمیدونم ...»
حاجی گفت: «اگه منع قانونی و این چیزا نداره تا هستیم بذار بشوریم.» مرده گفت: «نمیدونم. هر کاری دوس دارین بکنین اما مسئولیتش با خودتون. ینی به من نگفتین و خودتون خود سر شستینا» حاجی یه فکری کرد و رو به ما کرد و گفت: «نظر شماها چیه؟» اونا چیزی نگفتن اما منِ جناب نخودِ هر آش فورا گفتم: «بسم الله ... دیگه تا اینجا اومدیم اونا رو هم بشوریم ... مسلمونن بنده خداها!» مرده یهو یه نیش خندی زد و گفت: «حالا مسئله همینه ... اتفاقا اون دوتای سمت چپی مسلمون نیستن!» برگشتم و بهش گفتم: «اهل کتابن؟» گفت: «آره» و رفت. با بچه ها تصمیم گرفتیم کارایی که میشه برای اونا کرد انجام بدیم. مثلا غسل ندارن اما میشه اونا را نظافت داد. خیلی با احترام آوردمیشون بیرون و کاور و پلاستیکشون باز کردیم و شروع کردیم همینجور که داشت عاشورا تموم میشد، اونا رو هم با آب ولرم و شامپو تمیز کردیم و ازاله نجاست کردیم و خیلی تر و تمیز گذاشتیمشون توی کاور مخصوصی که خانوادشون آورده بودند. کسی چه میدونه؟ شاید همینا اهل مجلس امام حسین بودند که موقع غسل و کفنشون، خدا تو دل هفت هشت تا آخوند بندازه که اونا رو بشورن و فرازهای پایانی زیارت عاشورا رو هم براشون بخونن. کسی چه میدونه؟ خدا عالمه و ارحم الراحمین! حالا ایناهمش به کنار ... ما موندیم و یه نفر دیگه! اون مسئولی که اومد و باهامون حرف زد، درباره اون نفر آخری چیزی به ما نگفت. به خاطر همین مشکوک میزد. تصمیم گرفتیم بیاریمش ببینیم اون بنده خدا با خودش چند چنده؟ یه کم سنگین تر از بقیه بود. ولی چیزی که توجهمون جلب کرد این بود که معلوم بود بدنش سردِ سردخونه ای نشده و هر چی هست، تازه مرده. خشک نشده بود. مفاصلش هنوز یه کم نرم بود. با بسم الله حاج محسن، کاورش باز کردیم. یه حال خاصی شدیم. جوون بود. اما ... از شما چه پنهون هم انگ خیسی و نجاست رو شلوراش مونده بود و هم صورتش سیاه سیاه شده بود و زبونش لای دندوناش ... بگذریم ... هممون موندیم چیکار کنیم؟ معلوم بود اما بعدش هم بهمون گفتن که بنده خدا که اون لحظه خوابوندیمش رو سنگ غسالخونه، اعدامی هست و چند ساعتی هست که اعدام شده. نگاهمون رفت به سمت حاج محسن. حاجی گفت: «اشکال نداره... اونم داداش خودمون ... بسم الله ... میشوریمش... کامل و خاص و با دل شکسته هم میشوریمش...» رو کرد به همونی که عاشورا خونده بود و گفت: «برو ... یه عاشورای دیگه اختصاصی داداشمون برو ... برو که روزی ما و این بنده خدا همینه ... خاص بخون ... دو خط هم روضه حرّ بخون ... بسم الله ...» اصلا یه وضعی شد غسالخونه ... تا اون لحظه عقده هیچکدوممون باز نشده بود. نه حاج محسن ... نه من ... نه بقیه بجه ها ... ولی خدا بگم چیکارش کنه اون پسره ... نمیدونم چرا وسط سیاهی چهرش، یه چیز خاصی داشت که انگار داشت التماسمون میکرد ... اصلا چیکار کرد اون رفیق روضه خونمون ... دشتی زد به صحرای کربلا و چشماشو بست و آروم آروم تو سر خودش میزد و روضه حرّ میخوند ... حاج محسن وسط گریه هاش گفت: «عجله نکنین ... وقت صرفش کنین ... پسر عجیبیه ...» همینجور که میشستنش، باهاش حرف هم میزد: چیکار کردی پسر؟😔 چطوری طناب انداختن دور گردنت که اینجوری گردنت شکسته ...😱😭 مگه خدا ستار العیوب نیست؟😭 چرا صداش نکردی و یا ستّار نگفتی؟😭 خدا آبرو ریز بنده هاش نیست ... چرا پس اینجوری شد؟😭 گناهت چی بوده پسر؟ مادر و پدر داری؟ اگه داری، الان تو دل اونا چه خبره؟😭😭 حالا اینا به کنار ... چیکار کردی که روزیت این شده که بالا جنازت عاشورا بخونن؟😭😭😭 سینه زن بودی؟ گریه کن بودی؟ خب میگفتی به خودش که آبروت حفظ کنه ...😭 گفتی و نکرد؟ توبه کردی و قبول نشد؟ ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من و شما به عنوان پدر ‌و مادر، چطور میتونیم فرزندانمون را بیشتر با امام مهدی علیه السلام دوست و آشنا کنیم؟🌺☺️ #چهار_راهکار_آسان #حدادپور_جهرمی #دلنوشته_های_یک_طلبه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای نگرفتن روزه، دنبال کشف بیماری نوظهور در خودمون نباشیم☺️ فقط سالی یه ماه هستا پشیمون نشیم #حدادپور_جهرمی #دلنوشته_های_یک_طلبه
مادرم بعد از نماز صبح زنگ زده بود اما متوجه نشده بودم. خودم پیش از ظهر باهاش تماس گرفتم. از رادیو خبر زلزله شنیده بود و نگران شده بود. وقتی براش گفتم و مثلا جوری هم آب و تابش دادم که بیشتر دلش به حال پسر تنهاش بسوزه، با همون حالت مادرانه، یه بیت خوند که دیگه نگم چه بر سرم آورد با همون بیت: بی قضا و حکم آن سلطان بخت هیچ برگی در نیفتد از درخت
هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
علیکم السلام وقتی دیدید به اثری حمله کردند که هنوز بیرون نیومده و یا بیرون اومده و هنوز جا نیفتاده، بدونین لااقل از پنج حال خارج نیست: ۱. یا دارن با عوامل فیلم تسویه حساب میکنند ۲. یا گروه رقیب هستند و قراره نذارن کار دیده بشه ۳. یا حرفی برای گفتن نداشتن و حالا که یکی پیدا شده و میخواد حرف بزنه، زورشون اومده ۴. یا از یه جایی پول گرفتن و قراره نذارن آب خوش از گلوی کسی پایین بره. ۵. یا کار خود عوامل هست و دارن تبلیغات معکوس میزنن که جو ایجاد بشه. آقا برادر حاج خانم خواهر شمایی که هنوز شروع نشده مخالفی بذار اول فیلم بیاد بیرون بعدش بزن الان چی در خطره که فقط تو فهمیدی و بقیه نفهمیدند؟ حالا بعد از بوقی یه سناریو دست گذاشته روی روح و جن بذار اگه خوب بود تشویقش کنیم اگه هم مشکل داشت نقدش کنیم چرا میگی کسی نبینه و بایکوتش کنیم؟! به خدا عقل و شعور هم خوب چیزیه!
هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
آقای مهران مدیری! چشم گلم دیگه حتی یک ثانیه از دورهمی پخش نمیشه فقط لطفا تا امشب، میلیاردها تومانی که بابت این برنامه گرفتی، کارت به کارت کن به خزانه بیت المال. ببینم وجودشو داری یا فقط بلدی ادای جنتلمن ها را دربیاری همین
این جمله ینی: 🔺 دیگه برات هزینه نمیکنم 🔺ینی هزینه کردن واسه تو ، پول تو جوب ریختنه 🔺ینی یهو دیدی یه روز لازم شد که تورو هم تحویل ایران بدم تا هژمونی خودم حفظ بشه 🔺 ینی یا آب شو برو تو زمین یا دود شو برو هوا ولی اینجا نمون که دیگه حوصله‌ات ندارم ینی دیگه اولویتم نیستی 🔺 ینی دیگه حرفات و ژانگولر بازیات جواب نمیده و... 🙈 شایدم به قول یه زیدی (😉) : یکی پیدا شده از تو قشنگتر یکی پیدا شده صد درجه از تو یه رنگ‌تر ✔️ خلاصه بگم ینی : تموم شد؟! خیلی اثرگذار بود. حالا وقتشه که با یه خدافظی خوشحالمون کنی😂 ✍ @Mohamadrezahadadpour
هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینا رو نمیشناسم اما هر کی هستند، خدا به حق پیامبر اعظم و حضرت صادق علیهم السلام موفق و دلخوش و پیروز و عاقبت بخیر و تندرست باشند. آفرین دست مریزاد 🌹☺️
هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
دستگاه‌های نظارتی و امنیتی که در رسانه ملی مشغول هستند، حتی درباره حضور خُرده چهره‌ها در آنتن اعمال نظر دارند. چه برسد به یکی مثل تنابنده و سریالی مثل پایتخت! بچه شدین مگه؟ مگه خبر نداشتید تا آن دستگاه‌ها امضا نکنند، نه از سریالی خبری هست و نه از تنابنده نشانی؟! آدرس غلط بهتون ندهند. ثانیا بعله که رشیدپور هم تایید شده، رامبد جوان هم آره، مدیری هم آره، احسان علیخانی هم آره، تنابنده هم آره. حتی اینم بدونید بد نیست که بعضیا رفتند دنبال همینا و گفتند پاشو بیا برنامه و سریال برای تلوزيون بساز! حالا بماند که بعضیاشون رک جواب منفی دادند و گفتند تا شماها سر کار هستید، نمی‌آییم. اما یکی دو نفرشون هم با شرایط مالی خاص و نجومی پذیرفتند. چرا؟ چرا رفتند دنبالشون؟ و چرا رفتند دنبال اینا؟ جوابش ساده است. چون چه من و شما خوشمون بیاد و چه نیاد، اینا بلدند کارو دربیارن. مگه تعارف داریم؟ اینا این کاره هستند. بلدند مردم را بشونن پای تلوزیون. بلدند آقا. من و شما بلد نیستیم. وقتی من و شما فقط رفتیم حوزه و امام صادق و سپاه و اطلاعات و دستگاه های اجرایی و جاهای دیگه، اینا رفتند موسیقی و سینما و هنر و... لذا الان دست تلوزيون جلوی اینا درازه. نه جلوی امثال جناب ............ عزیز و هم‌ردیفان ایشون. چون اونا بلدند و اینا هنوز باید الفبای برنامه سازی را مشق کنند. چه برسه به سریال سازی و... حالا بازم بفرمایید کمپین راه بندازید و برای عدم حضور اینا امضا جمع کنید. بالاخره جنس دست ایناست. ✍ کانال @Mohamadrezahadadpour صفحه ویراستی؛ https://virasty.com/Jahromi/1699305851565114115
هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
🔸 کسانی که مخاطب دارند وظیفه دارند مردم را به انتخابات دعوت کنند. 🔹رهبر معظم انقلاب: علمای اعلام، اساتید دانشگاه، اساتید حوزه، صداوسیما، مطبوعاتی‌ها، جوان‌ها، افراد در داخل خانواده، این‌ها همه می‌توانند منادی انتخابات باشند، مردم را، مخاطبان خودشان را به انتخابات دعوت کنند، انتخابات آن وقت انتخابات پرشوری خواهد شد. 🔹اگر مشارکت ضعیف باشد مجلس ضعیف خواهد شد، مجلس ضعیف توانایی کامل برای رفع مشکلات نخواهد داشت. اگر می‌خواهیم مشکلات برطرف شود باید مشارکت را بالا ببریم، این وظیفه‌ی همه است. هر که می‌خواهد مشکلات کشور برطرف شود راهش این است. ✍ کانال @Mohamadrezahadadpour
هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
رژیم صهیونیستی گفته: فرماندهان ایرانی 48 ساعت پیش وارد سوریه شده بودند و تنها 2 ساعت پس از اینکه از زینبیه وارد ساختمان مستشاری ایران در المزه شده بودند،ترور شدند. 👈 لازمه یادآوری کنیم که تا کسی در ایران،آمار دقیق به اسرائیل نداده باشد،آنها هم سربزنگاه منتظر نخواهند نشست؟! تااین حد سطح نفوذ بالاست. ✍ کانال @Mohamadrezahadadpour https://virasty.com/Jahromi/1705768794920654634
بخشی از بیانات مقام معظم رهبری در دیدار با معلمان: انتظار بعدی مسئله‌ی امیدآفرینی است. بنده مکرّر روی مسئله‌ی امید برای جوانها تکیه میکنم. علّت این است که امید در واقع تضمین‌کننده‌ی آینده‌ی کشور است. اگر کسی امید را در جوان امروز و نوجوان امروز تولید کند، به وجود بیاورد، تزریق بکند، در واقع به ساخت آینده‌ی کشور کمک کرده است. اینهایی که سعی میکنند از لج نظام یا از لج یک کسی یا از لج یک دولتی جوانها را ناامید کنند، در واقع دارند به آینده‌ی کشور لطمه میزنند. امیدآفرینی این است که پیشرفتها را برایشان توضیح بدهید، نقاط مثبت را توضیح بدهید، چشم‌اندازهای شوق‌انگیز را توضیح بدهید. ممکن است خود شما یک نقطه‌ضعفی را در کشور، در نظام، در کار دولت در ذهنتان داشته باشید، لزومی ندارد منتقل کنید و این کار را موجب ناامیدی کنید و جوان را ناامید کنید. شما سعی کنید او را به آینده امیدوار کنید. این امید است که او را به حرکت در خواهد آورد و در راه درست پیش خواهد برد. القاء امید، خدمت به آینده‌ی کشور است. این هم یک نکته. ۱۴۰۳/۰۲/۱۲ 👈 آخ که چقدر به بعضی سوپرانقلابی‌ها این حرفها را زدیم و حتی تفا‌وت مطالبه‌گری را با سیاه‌نمایی تشریح کردیم اما متهم به مالی‌کشی و صورتی بودن شدیم.☺️ اصلا اهمیت نداره که کی چی میگه. مهم، فقط نظر مبارک حضرت آقاست و این که بر اساس نظام فکری ایشان عمل کنیم. در این صورت، دنیا و آخرتمان تضمین شده است. شما با همین نکته دقیقی که آقا فرمودند میتوانید به کانالهای مختلف ایتا سر بزنید و انقلابی را از منافق و ضدانقلاب تشخیص بدهید. کانال @Mohamadrezahadadpour
✅ اینقدرررر اوضاع آخرالزمان و فضای مجازی و همه چیز حساس و خطرناکه که بنظرم هرشب باید در خلوتمون بگیم: اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ ظَلَمْتُ بِسَبَبِهِ وَلِيّاً مِنْ أَوْلِيَائِكَ أَوْ نَصَرْتُ بِهِ عُدُوّاً مِنْ أَعْدَائِكِ أَوْ تَكَلَّمْتُ فِيهِ بِغَيْرِ مَحَبَّتِكَ أَوْ نَهَضْتُ فِيهِ إِلَى غَيْرِ طَاعَتِكَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِي يَا خَيْرَ الْغَافِرِينَ. ─┅═ೋ❅🌸❅ೋ═┅─ بار خدایا ! از تو آمرزش می طلبم از هر گناهی که به واسطه ی آن به ولی ای از اولیایت ظلم کردم، یا یکی از دشمنانت را یاری کردم، یا به جهت غیر محبت تو سخن راندم، یا در غیر مسیر طاعتت به آن اقدام کردم؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهانم را بیامرز ای بهتری آمرزندگان! ─┅═ೋ❅🌸❅ೋ═┅─ ✍ کانال @Mohamadrezahadadpour
⛔️ هشدار هارون معترف، روزنامه نگار افغانستانی به ایرانیان: تجربه تلخ ما را تکرار نکنید! طالبان چگونه شکل گرفت و بر افغانستان حاکم شد؟ پیامی برای عزیزان و هم‌زبانان ایرانی‌ ام. در سال‌های اخیر، و در زمان حکومت جعلی کرزای متعفن ، موجی از رفتنِ جوانان جنوب و جنوب‌ شرق به شمال کشور (افغانستان) آغاز شد. همه به یاد‌ دارید که ویدیوهای جوانان طالب با ظاهری غیر مسلح به بهانه بی‌کاری و ناامنی در جنوب، شبکه‌های اجتماعی را پر کرده بود که جوانان افغان به استان‌های شمال می‌رفتند. بسیاری از آنها به‌ بهانه کار در پوشش موبایل فروشی و دست‌فروشی‌ها، قصد سفر به دره‌های هندوکش و کوه‌پایه‌های شمال‌شرق می‌کردند. اتوبوس‌ها روزانه این جوانان را با یک چمدان که چند پیراهن و‌ تنبان داشتند از مسیر سالنگ به شمال انتقال میدادند. انگار گنجی را در شمال گیر آورده اند از منابع طلا جمع شده. دیری نگذشت که  هیاهوی ناامنی در ولایات شمال اوج گرفت. استانها یکی پس از دیگری نا امن شد و حتا شماری از استانها برق‌آسا به دست طالبان سقوط کردند. هر چند نقشه‌ ناامن‌ سازی شمال و سرباز گیری برای طالب ها در زمان  *کرزی* آغاز شد و *حنیف اتمر* این طرح را به پیشرفته‌ترین نوع آن، که انتقال تروریستها توسط چرخ‌بال‌های وزارت دفاع بود را عملی کرد، اما انتقال نیرو‌های پیاده به طور دسته‌ جمعی در سال‌های اخیر توسط آن لجن تاریخ، صورت گرفت و نتیجه آن را همه دیدیم که سر ‌‌و کله ملیشیاهای طالبان از گوشه و ‌‌کنار شمال برآمد و سقوط شمال از طریق همین نیروها در تبانی با ناقلین همیشه در صحنه انجام یافت. عین همان سناریو، این روز ها در کشور شما ایران تکرار می‌شود. سیلی از جوانان افغان از ولایات پشتون‌نشین با همان ظاهر «فرهنگی»، به بهانه‌ کار به ایران می‌روند و دست به دست هم پارک‌ها و خیابان‌های تهران و‌ اصفهان و شیراز ‌و… را اشغال کرده و راه‌پیمایی و دسته جات دوستی و اتحاد و همراهی تشکیل میدهند. (کاملا برنامه ریزی شده و هدایت شده ) پیام من به سران دولت ایران و ملت ایران این است: ضمن سپاسگزاری از دولت و‌ مردم ایران که همیشه از مهاجران افغانستانی خود در هر شرایط حمایت کردند، جا دادند و مورد لطف قرار دادند، اما این را هم می‌گویم که مراقب پشت پرده این مهاجرت‌‌ های خیلی مشکوک و تجربه شده باشند . متاسفانه دولت ایران .... به خطر جدی تجربه شده طالب در زمان کرزای توجه ندارد. این تجربه تلخ تاریخی را به مردم شریف ایران یادآوری می‌کنم که غفلت نکنید ، ممکن است روزی شما هم توسط نیروی به ظاهر مظلوم، ضربه خواهید خورد و اونوقت دیگر دیر است و کار از کار گذشته است. مراقب باشید که این مهاجرت‌ها می‌تواند مشکوک و توسط طالبان سازماندهی شده باشد. پس ما صلح دوستان و تمدن و آرامش خواهان افغانستان، نمی‌خواهیم سرنوشت یک کشور بدبخت، شکست‌خورده و جولان‌گاه ترور و تریاک شده در همسایه‌گی مان تکرار شود. امیدوارم این پیام را هر ایرانی که خود را مسئول حراست از سرزمین شان می‌دانند جدی بگیرند. ضمنا از هر سه افغانی ک به ایران میروند یک نفر آنها طالب و آموزش نظامی دیده اند. به‌هوش باشید... ✍ کانال
✅ اینقدرررر اوضاع آخرالزمان و فضای مجازی و همه چیز حساس و خطرناکه که بنظرم هرشب باید در خلوتمون بگیم: اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ ظَلَمْتُ بِسَبَبِهِ وَلِيّاً مِنْ أَوْلِيَائِكَ أَوْ نَصَرْتُ بِهِ عُدُوّاً مِنْ أَعْدَائِكِ أَوْ تَكَلَّمْتُ فِيهِ بِغَيْرِ مَحَبَّتِكَ أَوْ نَهَضْتُ فِيهِ إِلَى غَيْرِ طَاعَتِكَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِي يَا خَيْرَ الْغَافِرِينَ. ─┅═ೋ❅🌸❅ೋ═┅─ بار خدایا ! از تو آمرزش می طلبم از هر گناهی که به واسطه ی آن به ولی ای از اولیایت ظلم کردم، یا یکی از دشمنانت را یاری کردم، یا به جهت غیر محبت تو سخن راندم، یا در غیر مسیر طاعتت به آن اقدام کردم؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهانم را بیامرز ای بهتری آمرزندگان! ─┅═ೋ❅🌸❅ೋ═┅─ ✍ کانال @Mohamadrezahadadpour
هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✔️ سجده کردن پیروان احمد بصری ( احمدالحسن مدعی یمانی ) برای عبدالله هاشم که حالا شده امام چهاردهم و قائم آل محمد فرقهٔ رایات السود!!! شیطان تا از پیروان مدعیان دروغین سجده نگیره؛ و اون‌ها رو آماده‌ی رفتن به جهنم نکنه رهاشون نمی‌کنه! 👈 این صحنه شما را یاد صحنه بیعت گرفتن ابومجد از مهدی‌های دروغین در کتاب نمیندازه؟!😉☺️ شما با مطالعه کتاب لااقل یک سال از این صحنه جلوترید. @Mohamadrezahadadpour
شکوه به معنای حقیقی کلمه هیچ مرگی از شهادت زیباتر نیست مخصوصا شهادتی که قبلش بدنت اینقدر جراحت بردارد که وقتی مچ دستت قطع شد، سیم به آرنجت ببندی تا شدت خونریزی را کم کنی و انگشت اشاره دست چپت هم قطع شده باشد اما با همان دست مجروح، سنگ و چوب و آهن به طرف کوادکوپتر دشمن پرتاب کنی تا لحظه آخر، پوشش روی صورتت را برنداری تا شناسایی نشوی و دشمن طمع نکند که تو را به هر قیمتی که هست، زنده دستگیر کند هر چه از شرح روضه لحظات آخر یحیی بنویسم، از شکوهش کم می‌شود قلم ما کجا و شرح عاشقانگی این مردان کجا؟ و سلام بر یحیی سلام بر روزی که چریک زاده شد و بر روزی که چریک شهید شد. ✍ کانال @Mohamadrezahadadpour https://eitaa.com/joinchat/2106851339C5390e41fce ☄ظهور نزدیک است ☄ 🌱بصیرت افزایی کنیم 🌱 https://eitaa.com/mahdyyon313 👈پیامهای سنجاق شده راحتمابخوانید