#داستان واقعی
#نکته_مهم
🟥 مگس روی شیرینی!
🔶️ چند وقت قبل با یکی از اساتید مشهور طب سنتی صحبت میکردم. ایشان دکترای طب جدید و نیز دکترای طب سنتی دارند!
میفرمودند: «چند ماه قبل، از پنجره مطبم که در حاشیه یکی از پارکهای بزرگ تهران است، داخل پارک را نگاه میکردم که ناگهان خانم بدحجابی را دیدم که در حال قدمزدن است و توجه جوانهای اطرافش را به خودش جلب کرده است!
بعد از چند دقیقه دیدم همان خانم بهعنوان بیمار وارد مطب من شد و از بیماریهای متعدد روحی و جسمی خود شکایت کرد!
به او گفتم: اگر به شما نسخه بدهم انجام میدهید؟! گفت: قطعاً و اصلاً من به همین دلیل اینجا هستم! به او گفتم من برای شما یک نسخه دارم و آن هم رعایت حجاب است! با تعجب و اعتراض به من گفت: شما دکترید و این یک مسئله شخصی من است و لطفاً شما در حوزه تخصصتان نظر دهید! به او گفتم: بنده بهصورت اتفاقی عبور شما را در پارک دیدم و توجه جوانانی که محو ظاهر شما بودند... حسرت آن جوانان میتواند برای شما انرژی منفی زیادی ایجاد کند و به نظر تخصصی بنده، مشکلات جسمی و روحی شما از این مسئله ناشی میشود! آن خانم سکوت کرد و از مطب من خارج شد!
بعد از چند ماه خانمی وارد مطب من شد و گفت: آیا بنده را میشناسید؟!
دقت کردم و فهمیدم همان خانم است؛ ولی این بار با ظاهری موقر و پوشیده!خیلی از من تشکر کرد و گفت آن مشکلات روحی و جسمی من حل شده و من تنها نسخهای که عمل کردم همان بود که گفتید!»
🔶️ پ.ن: لازم به ذکر است بحث انرژیها در عالم، کاملاً اثبات شده است. وقتی در روایتی از پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله، نگاهِ حرام بهعنوان تیر مسمومی از سوی شیطان معرفی شده است، حتماً این عمل میتواند مانند سمّ، انرژیهای منفیای را وارد روح و جسمِ نگاهکننده و نگاه شونده، کند. وقتی امام علی علیهالسلام، حفظ حجاب را موجب پایدارتر شدنِ زیباییِ زن میداند، حتماً این مسئله اثرات جسمی برای زن دارد.
اگر یک مثال عامیانه و ساده بزنیم این میشود که؛ اگر روی شیرینی را باز بگذارید، روی آن مگس مینشیند!
دکتر کمیل یوسف شعیبی
پژوهشگر سبک زندگی ایرانی اسلامی
#حجاب
#کانال_اندکی_تفکر
هدایت شده از شاید برای شما هم اتفاق بیفتد
🌟🌙#داستــــــــــان شـــــــــب🌙🌟
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
حق الناس
ساعت حدود ۱ و ۴۵ بود و به کلاس نمیرسیدم و صف غذا طولانی بود .دنبال آشنایی میگشتم در صف تا بتوانم سریعتر غذا بگیرم.
شخصی را دیدم که چهرهای آشنا داشت. نزدیک شدم و ژتون را به او دادم و گفتم: برای من هم بگیر. چند لحظه بعد نوبت او شد و ژتون مرا داد و یک ظرف غذا گرفت. و برای من که پشت میز نشسته بودم، آورد و خودش به انتهای صف غذا برگشت و در صف ایستاد.
بلند شدم و به کنارش رفتم و گفتم: چرا این کار را کردی و برای خودت غذا نگرفتی؟
گفت: من یک حق داشتم و از آن استفاده کردم و برای شما غذا گرفتم و حالا برمیگردم و برای خودم غذا میگیرم .سخت متاثر شدم و از او بابت اين حركت زيبا و آموزنده اش تشكر كردم.
✅در همه حال به حقوق یکدیگر احترام بگذاریم. حق الناس گناهی است که بخشیده نمی شود.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
هدایت شده از ملانصرالدین👳♂️
🔻عیسی (ع) و حریصان به دا
🪶حضرت عيسى (ع) به همراهى مردى سياحت مى كرد، پس از مدتى راه رفتن گرسنه شدند و به دهكده اى رسيدند. عيسى (ع) به آن مرد گفت : برو نانى تهيه كن و خود مشغول نماز شد.
🪶آن مرد رفت و سه عدد نان تهيه كرد و بازگشت ، اما مقدارى صبر كرد تا نماز عيسى (ع) پايان پذيرد. چون نماز طول كشيد يك دانه نان را خورد.
🪶حضرت عيسى (ع) سوال كرد نان سه عدد بوده ؟ گفت : نه همين دو عدد بوده است .
مقدارى بعد از غذا راه پيمودند و به دسته آهوئى برخوردند، عيسى (ع) يكى از آهوان را نزد خود خواند و آن را ذبح كرده و خوردند.
🪶بعد از خوردن عيسى (ع) فرمود: به اذن خدا اى آهو حركت كن ، آهو زنده شد و حركت كرد. آن مرد در شگفت شد و سبحان الله گفت .
🪶 عيسى (ع) فرمود: ترا سوگند مى دهم به حق آن كسى كه اين نشانه قدرت را براى تو آشكار كرد بگو نان سوم چه شد؟ گفت : دو عدد بيشتر نبوده است !
🪶دو مرتبه به راه افتادند و نزديك دهكده بزرگى رسيدند و به سه خشت طلا كه افتاده بود برخورد كردند. آن مرد گفت : اينجا ثروت زيادى است ! فرمود: آرى يك خشت از تو، يكى از من ، خشت سوم را اختصاص مى دهم به كسى كه نان سوم را برداشته ، آن مرد حريص گفت : من نان سومى را خوردم .
🪶عيسى (ع) از او جدا گرديد و فرمود: هر سه خشت طلا مال تو باشد.
🪶آن مرد كنار خشت طلا نشسته بود و به فكر استفاده و بردن آنها بود كه سه نفر از آنها عبور نمودند و او را با خشت طلا ديدند.
🪶همسفر عيسى را كشته و طلاها را برداشتند، چون گرسنه بودند قرار بر اين گذاشتند يكى از آن سه نفر از دهكده مجاور نانى تهيه كند تا بخورند. شخصى كه براى آن آوردن رفت با خود گفت : نان ها را مسموم كنم ، تا آن دو نفر رفيقش پس از خوردن بميرند و طلاها را تصاحب كند.
🪶آن دو نفر هم عهد شدند كه رفيق خود را پس از برگشتن بكشند و خشت طلا را بين خود تقسيم كنند. هنگامى كه نان را آورد آن دو نفر او را كشته و خود با خاطرى آسوده به خوردن نانها مشغول شدند.
🪶چيزى نگذشت كه آنها بر اثر مسموم بودن نان مردند. حضرت عيسى (ع) در مراجعت چهار نفر را بر سر همان سه خشت طلا مرده ديد و فرمود:(اين طور دنيا با اهلش رفتار مى كند.)
📚 پند تاريخ 2/124 - انوار نعمانيه ص 353.
#داستان
#حضرت_عیسی
#حرص
👳 @mollanasreddin 👳
11.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻وقتی دیدند در سالگرد شورش ززآ، نتوانستند کشور را بهم بریزند #داستان جدیدی درست کردند: «روز سه شنبه دختری بدون حجاب به نام #آرمیتا_گراوند در ایستگاه متروی شهدا توسط ماموران مترو هل داده می شود و سرش به یک میله آهنی می خورد و بیهوش می شود! از قضا این دختر نوجوان نیز مانند مهسا امینی کرد است!!»
🔻اما حالا که #فیلم کامل حضور این دختر نوجوان در مترو و لحظه بیهوش شدنش که هیچ ماموری هم کنارش نیست منتشر شده، باید منتظر داستان بعدی شان بود.
🔻با یک امپراطوری #دروغ مواجه هستیم که در رذالت و دروغگویی هیچ خط قرمزی ندارد. فکر می کردند در سالگرد مرگ مهسا امینی دوباره کشور را شلوغ می کنند، دیدند خبری نشد، بعد روی دانشگاه ها متمرکز شدند و دیدند باز هم خبری نشد، حالا داستان جدیدشان هم رسوا شد ...
🎥 ۶ دقیقه
[ #براکت ]
هدایت شده از محصولات فرهنگی تراب
📚کتاب دری که بسته نشد
💠داستانی
🔹️مخاطب نوجوان
💠خشتی.رنگی مصور
۱۲صفحه
💰قیمت۱۴۰۰۰
📕بسته۱۰۰جلدی
#کتاب
#در_که_بسته_نشد
#داستان
#غدیر
#محصولات_فرهنگی_تراب
✔️ایدی جهت سفارش 👇👇👇👇
🆔 @Ghadir10000
🔹شماره تلفن سفارش:09193505112
🔹شماره ایتا09193505112و 09927300915
کانال ما در ایتا👇👇👇👇👇
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📩 محصولات فرهنگی تراب
┏💎━━━━━━━🌹🌹
@mahsolatfarhanghifadak
┗━━━━━━━💌┛
🍉هندوانه یا کدو؟!🎃
یلدا & هالووین
این تصویر #جریان داره
#داستان داره
میخوای بدونی جریان این تصویر چیه
🆔 @Ai_danial
#داستان زیبا و خواندنی
🌺🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁
🍃
💠داستانی آموزنده و زیبا حتما بخوانید👌
⚫️#آه_مظلوم
✍️حکایت کنند مرد عیال واری به خاطر نداری سه شب گرسنه سر بر بالین گذاشت.
همسرش او را تحریک کرد به دریا برود،
شاید خداوند چیزی نصیبش گرداند.
مرد تور ماهیگری را برداشت و به دریا زد تا نزدیکی غروب تور را به دریا می انداخت و جمع میکرد ولی چیزی به تورش نیفتاد.
قبل از بازگشت به خانه برای آخرین بار تورش را جمع کرد و یک ماهی خیلی بزرگ به تورش افتاد.
او خیلی خوشحال شد و تمام رنجهای آن روز را از یاد برد.
او زن وفرزندش را تصور میکرد که چگونه از دیدن این ماهی بزرگ غافلگیر می شوند؟
همانطور که در سبزه زارهای خیالش گشت و گزاری میکرد،
پادشاهی نیز در همان حوالی مشغول گردش بود.
پادشاه رشته ی خیالش را پاره کرد و پرسید در دستت چیست؟
او به پادشاه گفت که خداوند این ماهی را به تورم انداخته است،
پادشاه آن ماهی را به زور از او گرفت و در مقابل هیچ چیز به او نداد و حتی از او تشکر هم نکرد.
او سرافکنده به خانه بازگشت چشمانش پر از اشک و زبانش بند آمده بود.
پادشاه با غرور تمام به کاخ بازگشت و جلو ملکه خود میبالید که چنین صیدی نموده است.
همانطور که ماهی را به ملکه نشان میداد، خاری به انگشتش فرو رفت،درد شدیدی در دستش احساس کرد سپس دستش ورم کرد و از شدت درد نمیتوانست بخوابد...
پزشکان کاخ جمع شدند و قطع انگشت پادشاه پیشنهاد نمودند، پادشاه موافقت نکرد و درد تمام دست تا مچ و سپس تا بازو را فرا گرفت و چند روز به همین منوال سپری گشت.
پزشکان قطع دست از بازو را پیشنهاد کردند و پادشاه بعداز ازدیاد درد موافقت کرد.
وقتی دستش را بریدند از نظر جسمی احساس آرامش کرد ولی بیماری دیگری به جانش افتاد...
پادشاه مبتلا به بیماری روانی شده بود و مستشارانش گفتند که او به کسی ظلمی نموده است که این چنین گرفتار شده است.
پادشاه بلافاصله به یاد مرد ماهیگیر افتاد و دستور داد هر چه زودتر نزدش بیاورند.
بعد از جستجو در شهر ماهیگیر فقیر را پیدا کردند و او با لباس کهنه و قیافه ی شکسته بر پادشاه وارد شد.
پادشاه به او گفت:
-آیا مرا میشناسی...!؟
-آری تو همان کسی هستی که آن ماهی بزرگ از من گرفتی.
-میخواهم مرا حلال کنی.
-تو را حلال کردم.
-می خواهم بدانم بدون هیچ واهمه ای به من بگویی که وقتی ماهی را از تو گرفتم، چه گفتی ؟؟؟
🔻گفت به آسمان نگاه کردم و گفتم :
پروردگارا...
او قدرتش را به من نشان داد،
تو هم قدرتت را به او نشان بده!
این داستان تاریخی یکی از زیباترین سلاحهای روی زمین را به ما معرفی میکند، این سلاح سلاح دعا است...💯
✨بترس از ناله مظلومی
که جز خدا یار و مددکاری ندارد🔸
🌸کانال سبک زندگی
@sabkezendegi_ivle
💫🌟🌙#داستان شـــــــــب🌙🌟💫
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁
🍃
💎این یک داستان واقعی است
یک انگلیسی تصمیم گرفت که برای کشف معدن الماس به آفریقا برود. تمام دارایی خود را فروخت و رفت.
زمینی خرید که کلبه ای در آن بود و فقط به جستجوی الماس پرداخت. درنهایت نتوانست چیزی پیدا کند، پس زمین و کلبه خود را برای فروش گذاشت.
شخصی براي خرید آن ها آمد. اسم او کیمبرلی بود.
آن ها بر روی سنگی در حیاط خانه نشستند و قرارداد را امضا کردند و صاحب قبلی رفت.
وقتی او رفت، کیمبرلی کاملا اتفاقی آن سنگ را تکان داد و زیرش الماسی دید؛ و این گونه بود که معادن الماس کیمبرلی کشف شدند.
الماس ها همان جایی بودند که آن مرد قبلی زندگی می کرد. او دنبال الماس همه جا را گشت به غیراز خانه خودش را !
هر چه که به دنبالش هستی
در درون خود توست
از درون خودت غافل نشو
☄ظهور نزدیک است ☄
🌱بصیرت افزایی کنیم 🌱
https://eitaa.com/mahdyyon313
👈پیامهای سنجاق شده راحتمابخوانید
📌📣بــســـیــارمـــهــم 📣📌
دوستان عزیز لطفا هرچه سریعتر در تلگرام بما بپیوندید
تلگرام 👇
@mahdyyon
@mahdyoon313
@mahdyyon313