#دانستنی_ها_و_معماهای_قرآنی
#پیامبران_در_قرآن
📌 پیامبر قوم سباء که بود؟
حضرت داوود (ع)
📌نام دو تن از پیامبران که با هم پسرخاله بودند چیست ؟
حضرت یحیی (ع) و حضرت عیسی (ع)
📌کدام پیامبر بود که بسم الله الرحمن الرحیم نوشت ؟
حضرت سلیمان (ع)
🖤 مه گل پاتوق دختران فرهیخته 🖤
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋
ميدونين چرا آدمهاي چاق مهربونن؟🤔
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
چون موقع دعوا، نه ميتونن بزنن، نه ميتونن فرار کنن😁😅😁
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خلاقیت
شمع ژله ای 🕯
🖤 مه گل پاتوق دختران فرهیخته 🖤
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋
عکس نوشته ناب☝️
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋مه گل پاتوق دختران فرهیخته🦋
❓چه رنگهایی برای شما مناسبترند؟
👚مردم معمولا به دو دسته تقسیم میشوند. افرادی با زمینهی پوست سرد، و افرادی با زمینهی پوست گرم. افراد با پوست سرد کسانی هستند که در رنگهایی مثل آبی روشن، سبزها و بنفشها زیبا بنظر میرسند. و افراد با پوست گرم کسانی هستند که با رنگهایی گرم مثل نارنجی و قهوه ای میدرخشند.
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋🦋🦋
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_صدوچهل
👈این داستان⇦《 تو نفهمیدی... 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎جا خورد ...
نه قربانت ... خودت بخور ...
🔹این دفعه گرمتر جلو رفتم ...
داداش اون طوری که تو افتادی توی آب و خیس خوردی ... عمرا چیزی توی کولهات سالم مونده باشه ... به کولهات هم که نمیاد ضد آب باشه ... نمک گیر نمیشی ...😊
🔸دادم دستش و دوباره برگشتم پایین ... کنار آب ... با فاصله از گل و لای اطرافش ... زیر سایه دراز کشیدم ... هر چند آفتاب🌝 هم ملایم بود ...
🔻خوابم نمیبرد ... به شدت خسته بودم ... بیخوابی دیشب و تمام روز ... جمعه فوق سختی بود ... جمعهای که بالاخره داشت تموم میشد ...
🍀صدای فرهاد از روی بلندی اومد ... و دستور برگشت صادر شد ... از خدا خواسته راه افتادم ... دلم میخواست هر چه زودتر برسیم خونه ... و تقریبا به این نتیجه رسیده بودم که... نباید استخاره میکردم ... چه نکته مثبتی در اومدن من بود؟ ... آزمون و امتحان؟ ... یا ...
کل مسیر تقریبا به سکوت گذشت ...
▫️همون گروه پیشتاز رفت ... زودتر از بقیه به اتوبوس رسیدن ... سعید نشست کنار رفقای تازهاش ... دکتر اومد کنار من ... همه اکیپ شده بودن و من، تنها ...😔
💠برگشت هم همون مراسم رفت ... و من کل مسیر رو با چشمهای بسته ... به پشتی تکیه داده بودم ... و با انگشتهام خیلی آروم ... یونسیه میگفتم ... که حس کردم دکتر از کنارم بلند شد ... و با فاصله کمی صدای فرهاد بلند شد ...🗣
🔹بچه ها ده دقیقه جلوتر میایستیم ... یه راهی برید ... قدمی بزنید ... اگر میخواید برید سرویس ...
▫️چشم هام رو که باز کردم ... هوا، هوای نماز مغرب بود ...🍃✨
🔸ساعت از ۹ گذشته بود که بالاخره رسیدیم مشهد ... همه بی هوا و قاطی ... بلند شدن و توی اون فاصله کم ... پشت سرهم راه افتادن پایین ...
💠خانمها که پیاده شدن ... منم از جا بلند شدم ... دلم میخواست هرچه سریعتر از اونجا دور بشم ... نمیفهمیدم چرا باید اونجا میبودم ... و همین داشت دیوونهام میکرد... و اینکه تمام مدت توی مغزم میگذشت ...
🔻این بار بد رقم از شیطان خوردی ... بدجور ... این بار خدا نبود ... الهام نبود ... و تو نفهمیدی ...😔😔
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ
@modafehh
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋
عباس دست طلا (10).mp3
9.78M
#بشنوید عباس دست طلا
قسمت دهم
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋