❣صبح یکی از روزهای کربلای ۵ بود. بعد از نماز بچه ها شروع کردند به خواندن زیارت عاشورا.
ناصر زیارت را می خواند و اشک می ریخت تا به فراز سلام زیارت رسید...
السلام علی الحسین و ...
بغضش ترکید. گفت اقا در روایت داریم جواب سلام واجب است. ما به شما سلام دادیم, جواب سلام ما واجب است, ما را دریاب...
ان روز, شب نشده, ناصر شهد شیرین شهادت را چشید تا جواب سلام مولایش را بشنود.
قبل از شهادت رادیو کوچک و شخصیش را در اورد, موج رادیو را تغییر داد. رادیو را به یکی از بچه ها داد و گفت: خبر شهادت من را که شنیدی, بدون اینکه موجش را عوض کنی, روشنش کن!
خبر شهادتش که امد. رادیو را روشن کردیم.
همزمان در رادیو قاری شروع کرد به تلاوت این ایه
ولا تحسبن الذین قتلو فی سبیل الله امواتا...
هرگز مپندارید انها که در راه خدا کشته می شوند, مرده اند. بلکه زنده و نزد پروردگار خود روزی میگیرند!
هدیه به شهید ناصر ثابت اقلیدی صلوات,
تولد:۱۳۴۷ اقلید
شهادت:۱۳۶۵/۱۰/۲۹-شلمچه
شهید#ناصر_ثابت_اقلیدی🕊🌹
🌷🍃https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1🌷🍃🌷🍃🌷🍃
#داستان_کوتاه
🔹 نگاهها همه بر روی پرده سینما بود. اکران فیلم شروع شد، شروع فیلم، تصویری از سقف یک اتاق بود. دو دقیقه بعد همچنان سقف اتاق… سه،چهار، پنج… هشت دقیقه اول فیلم فقط سقف اتاق! صدای همه در آمد. اغلب حاضران سینما را ترک کردند!
ناگهان دوربین حرکت کرد و آمد پایین و به جانباز قطع نخاع خوابیده روى تخت رسید. در آخر زیرنویس شد:
این تنها ۸ دقیقه از زندگى این جانباز بود!
🌷🍃https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1🌷🍃🌷🍃🌷🍃
⭕️بورسیه آلمان بود برای تحصیلات، بخاطر جنگ، قید ادامه تحصیلات را زد
حتی نماینده امام هم به او اقتدا میکرد،
شهید علی پرویز
یک عده به بهانه نخبگی، تجارت، تحصیل از کشور فرار کردند تا در امان باشند اما یک عده با وجود نخبگی و آسایش به میدان جنگ رفتند...
شهید#علی_پرویز
🌷🍃https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1💐🍃💐🍃💐🍃
فصل سوم : شمشیر ذوالفقار
قسمت دوم
آرام در حیاط قدم برداشتم تا به اتاق رسیدم. از بوی غذا عُق میزدم! به اصرار زن دایی چند قاشق خوردم و برگشتم خانه. مریم، زن داداشم، مشغول پهن کردن لباس بود. چشمش که به من افتاد، گفت: «کجا بودی زهرا؟! سید خانوم اومده بود کارت داشت!» سید خانم همسایه دیوار به دیوار خانهی مادرم بود. دست و صورتم را شستم. برگ درختان از سوز سرمای پاییز زرد شده بود؛ اما من از درون گُر گرفته بودم. با جوراب رفتم داخل آب و لب حوض نشستم. مریم دستم را گرفت، گفت: «چقدر تنت داغه! حالت خوبه؟! سرما نخوری؟!» گفتم: «خوبم. سید خانوم چیکار داشت؟» بلند شد و به طرف لباسهای داخل تشت رفت و گفت: «خواب دیده یه آقایی با اسب سفید اومده طرف تو و یه بچه گذاشته بغلت. بعدش گفته: این پسر شماست دخترم، اسمشم امیره. زهرا! نکنه خبریه؟!» رفتم توی فکر. یاد خواب دیشبم و حرف زن دایی افتادم، گفتم: «خیر باشه انشاءالله! نمیدونم، شاید.» صبح زود همراه رجب رفتم دکتر و بارداریام را تأیید کرد. خواب سید خانم را برای رجب تعریف کردم؛ خیلی خوشحال شد. برادر تنی نداشت و تنها بزرگ شده بود؛ برای همین هم عاشق پسر بود. خدا میداند بعد از شنیدن این خوابها در خیال خودش چه نقشههایی برای پسرش کشید!
روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
📙#قصه_ننه_علی
🌷🌺🍃https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1🌺🍃🌺🍃🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بالاخره خوب میشه، قشنگ میشه، میرسیم، میبینیم، میخندیم...
بقول صائب تبریزی :
آرامش است آخر این اضطراب ها
السلام علیک یا صاحب الزمان
سلام، صبح بخیر زندگی 💐
💐🍃💐https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1💐🍃💐🍃
🔴#انار
♻ انار اشتهار آور است و قدرت باروری را بالا میبرد.
در اغلب شربت های #اشتهاآور_طبیعی از انار استفاده میشود.
انار با افزایش اشتها، سبب افزایش #وزن_کودکان میگردد.
و سبب ایجاد #خون_تازه و سالم در بدن است.
#طب_سنتی #خیراندیش
🍒🥦https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1🍒🥬🍎🥬
:
بستن کلیهها با شال ، سبب گرم شدن و درست کار کردن کلیهها میشه✔️
کلیه ، نسبت به سرما خیلی حساسه اگر پی کلیه کم بشه کلیه بلافاصله سرما میخوره❌
♻️طبق روایت معصومین علیهم السلام ، ➖خوابیدن در حمام
➖تکیه دادن به دیوار حمام
➖ ونشستن کف حمام
باعث آب شدن و از بین رفتن پی و در نتیجه سرد شدن کلیه ها میشه.
🦋https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1🦋🦋🦋🦋
🟢#اخلاقمهدوی_منتظران
💠 باشه بخند؛ ولی اینو بدون که…
🔹 مسخره کردن دیگران، باعث اذیت و آزار آنها میشود و امری حرام و مورد نکوهش عقل و شرع مقدس است.
خدای متعال در قرآن میفرماید: «ای کسانی که ایمان آورده اید، گروهی از شما گروه دیگر را به تمسخر نگیرید؛ چه بسا آنها از شما بهتر باشند.» (١)
🔹 امیرالمومنین علیه السلام هم فرمودند: «مسلمان کسی است که مسلمان دیگر، از دست و زبان او در امان باشد.» (٢)
📌 ای منتظر! اگر در راه انتظار، کسی به تو خندید و هدفت را مسخره کرد، زیر لب زمزمه کن:
🔅عاشقی درد سری بود، نمیدانستیم...
🔅حاصلش خون جگری بود، نمیدانستیم...
📚 ١- حجرات/آیه ۱۱؛
٢- نهج البلاغه، خطبه ۱۶۷
🔰ادامه دارد...
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
💕 #بستنی_خامه_ای
🌸 مواد لازم
شکر 150گرم
شیر 750میلی لیتر
زرده تخم مرغ 6عدد
وانیل نصف قاشق مربا خوری
🌸 طرز تهیه
زرده تخم مرغ را با شکر آنقدر زده تا سفید رنگ شود شیر را بجوشانید و سپس مایه را در آن ریخته مرتب بهم بزنید(حرارت باید ملایم باشد) وقتی که مایه آنقدر خودش را گرفت که از روی قاشق به سادگی جدا نشود آن آنرا در داخل ظرف پر از یخ قرار داده و به هم بزنید تا سرد شود. سپس در قالب ریخته و آن را در جایخی یخچال قرار داده تا آماده گردد.
🔅#پندانه
✍️ سختترین آزمون قضاوت
🔹در سال ۱۳۵۰ هنگامی که با درجه سرهنگی در ارتش خدمت میکردم، آزمونی در ارتش برگزار شد تا افراد برگزیده در رشته حقوق عهدهدار پستهای مهم قضایی در دادگاههای نظامی ارتش شوند.
🔸در این آزمون، من و ۲۵ نفر دیگر رتبههای بالای آزمون را کسب کرده و به دانشگاه حقوق قضایی راه یافتیم.
🔹دوره تحصیلی، یکساله بود و همه با جدیت دروس را میخواندیم.
🔸یک هفته مانده به پایان دوره، روزی از درب دژبانی در حال رفتن به سر کلاس بودم که ناگهان دیدم دو نفر دژبان با یک نفر لباس شخصی منتظر من هستند و بهمحض ورود من فرد لباس شخصی که با ارائه مدرک شناسایی خود را از پرسنل سازمان امنیت معرفی میکرد، مرا البته با احترام، دستگیر کردند و با خود به نقطه نامعلومی بردند و داخل سلول انفرادی انداختند.
🔹هرچه از آن لباس شخصی علت بازداشتم را میپرسیدم، چیزی نمیگفت و فقط میگفت:
من مأمورم و معذور و چیز بیشتری نمیدانم!
🔸اول خیلی ترسیده بودم. وقتی داخل سلول انفرادی رفتم و تنها شدم، افکار مختلفی ذهنم را آزار میداد.
🔹از زندانبان خواستم تلفنی به خانهام بزند و حداقل خانوادهام را از نگرانی خلاص کند که ترتیب اثری نداد و مرا با نهایت غم و اندوه در گوشه بازداشتگاه به حال خود رها کرد.
🔸آن روز، شب شد و روزهای دیگر هم به همان ترتیب گذشت و گذشت، تا اینکه روز نهم، در حالی که انگار صد سال گذشته بود، رسید.
🔹صبح روز نهم مجددا دیدم همان دو نفر دژبان بههمراه همان لباس شخصی بهدنبال من آمدند. مرا یکراست به اتاق رئیس دانشگاه که درجه سرلشکری داشت، بردند.
🔸افکار مختلف و آزاردهنده لحظهای مرا رها نمیکرد و شدیدا در فشار روحی بودم.
🔹وقتی به اتاق رئیس دانشگاه رسیدم، در کمال تعجب دیدم تمام همکلاسیهای من هم با حال و روزی مشابه من در اتاق هستند و البته همگی بسیار نگران بودند.
🔸ناگهان همهمهای بهپا شد. در اتاق باز شد و سرلشکر رئیس دانشگاه وارد اتاق شد. ما همگی بلند شدیم و ادای احترام کردیم.
🔹رئیس دانشگاه با خوشرویی تمام با تک تک ما دست داد. معلوم بود از حال و روز همه ما کاملا آگاه بود.
🔸سپس اینچنین به ما پاسخ داد:
هرکدام از شما که افسران لایقی هم هستید، پس از فارغالتحصیلی، ریاست دادگاهی را در سطح کشور بهعهده خواهید گرفت و حالا این بازداشتی شما، آخرین واحد درسی شما بود که بایستی پاس میکردید.
🔹و در مقابل اعتراض ما گفت:
این کار را کردیم تا هنگامی که شما در مسند قضاوت نشستید، قدرتمند شدید و قلم در دستتان بود از آن سوءاستفاده نکنید و از عمق وجودتان حال و روز کسی را که محکوم میکنید، درک کنید و بیجهت و از سر عصبانیت یا مسائل دیگر کسی را بیش از حد جرمش، به زندان محکوم نکنید!
🔸در خاتمه نیز از همه ما عذرخواهی شد و همه نفس راحتی کشیدیم.
◽زیر پایت چون ندانی، حال مور
◽همچو حال توست، زیر پای فیل
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
#پرالین_بادام_زمینی
دوستان گلم پیشنهاد می کنم که حتما این کره بادام زمینی خوشمزه خونگی را درست کنید و از طعم بینظیرش لذت ببرید.✌🏻
مواد لازم:
〽️بادام زميني خام پوست گرفته نيم كيلو
〽️عسل ٣ ق س
〽️نمك ١/٤ ق چ
〽️روغن مايع ٢ تا ٣ ق س
〽️وانيل در صورت تمايل ١/٨ ق چ
طرز تهيه:
💢بادام زميني ها را با حرارت ملايم تفت داده و كامل برشته بشه بعد روغن مايع را با آن اضافه كرده سپس از روي حرارت برداشته و نمك و عسل را به آن اضافه كرده و در ميكسر آن را خوب ميكس مي كنيم تا كاملا يكدست و روان بشه.مي تونيد در مايكروويو هم بادام زميني ها را تست كنيد فقط حواستان باشه كه هر ٢٠ ثانيه از مايكروويو در آورده و هم بزنيد تا نسوزه.اين كره بادام زميني كه بسيار لذيذ مي شه را مي تونيد خودتون درست كنيد و با نون تست براي صبحانه يا عصرانه استفاده كنيد يا در بعضي شيريني ها و كيك ها از آن استفاده كنيد.بدون مواد نگهدارنده و خيلي سالم و خوشمزه
🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
#سلام_مولای_من♥
دوست داشتن شما
شیرین ترین اتفاقی است که
هر روز رخ می دهد ...
وقتی دلم بوی یاد شما را می گیرد ،
وقتی لبم به ذکر نامتان متبرک میشود،
وقتی جانم به محبتتان معطر می گردد
هزار هزار شکوفه در درونم می شکفد،
بهار می شوم ، آرام می گیرم
و زنده می گردم ...
من با شما در نهایت خوشبختی ام ...
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت : 7⃣9⃣1⃣
#فصل_شانزدهم
با شنیدن این حرف دلهره عجیبی گرفتم. فکر اسارت خودم و بچه ها بدجوری مرا ترسانده بود. وقتی اوضاع کمی آرام شد، دوباره به طبقه بالا رفتیم. پشت پنجره ایستادیم و ردّ دودها را گرفتیم تا حدس بزنیم کجای پادگان بمباران شده که یک دفعه یکی از خانم ها فریاد زد: «نگاه کنید آنجا را، یا امام هشتم!»
چند هواپیما در ارتفاع پایین در حال پرواز بودند. ما حتی رها شدن بمب هایشان را هم دیدیم. تنها کاری که در آن لحظه از دستمان برمی آمد، این بود که دراز بکشیم روی زمین. دست ها را روی سرمان گذاشته و دهانمان را باز کرده بودیم. فریاد می زدیم: «بچه ها! دست ها را روی سرتان بگذارید. دهانتان را نبندید.» خدیجه و معصومه و مهدی از ترس به من چسبیده بودند و جیک نمی زدند. اما سمیه گریه می کرد. در همان لحظات اول، صدای گرومپ گرومپ انفجارهای پشت سر هم زمین را لرزاند. با خودم فکر می کردم دیگر همه چیز تمام شد. الان همه می میریم. یک ربعی به همان حالت دراز کشیدیم. بعد یکی یکی سرها را از روی زمین بلند کردیم. دود اتاق را برداشته بود. شیشه ها خرد شده بود، اما چسب هایی که روی شیشه ها بود، نگذاشته بود شیشه ها روی زمین یا روی ما بریزد. همان توی پنجره و لا به لای چسب ها خرد شده و مانده بود. خدا را شکر کردیم کسی طوری نشده. صداهای مبهم و جورواجوری از بیرون می آمد.
ادامه دارد...✒️
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1💐💐💐