eitaa logo
مَه گُل
668 دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
3.6هزار ویدیو
103 فایل
❤پاتوق دختران فرهیخته❤👧حرفهای نگفتنی نوجوانی و جوانی😄💅هنر و خلاقیت💇 📑اخبار دخترونه و...🎀 📣گل دخترا😍کانال رو به دوستانتون معرفی کنید @Mahgol31 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :4⃣3⃣2⃣ از صبح چهارم دی توی کشتی بودیم؛ بدون آب و غذا. منتظر شب بودیم تا یک طوری بچه ها را خبر کنیم. شب که شد، من زیرپوشم را درآوردم و طرف بچه های خودمان تکان دادم. اتفاقاً نقشه ام گرفت. بچه های خودی مرا دیدند. گروهی هم برای نجاتمان آمدند، اما آتش دشمن و جریان آب نگذاشت به کشتی نزدیک بشوند. رو کرد به من و گفت: «حسین آقای بادامی را که می شناسی؟!» گفتم: «آره، چطور؟!» گفت: «بنده خدا بلندگویی را گذاشته بود جلوی رود و طوری که صدایش به ما برسد، دعای صباح را می خواند. آنجا که می گوید یا ستارالعیوب، ستار را سه چهار بار تکرار می کرد که بگوید ستار! ما حواسمان به تو است. تو را داریم یک بار هم به ترکی خیلی واضح گفت منتظر باش، شب برای نجاتتان به آب می زنیم.» خندید و گفت: «عراقی ها از صدای بلندگو لجشان گرفته بود. به جان خودت قدم، دوهزار خمپاره را خرج بلندگو کردند تا آن را زدند.» گفتم: «بالاخره چطور نجات پیدا کردی؟!» گفت: «شب ششم دی ماه بود. نیروهای 33 المهدی شیراز به آب زدند. بچه های تیز و فرز و ورزیده ای بودند. آمدند کنار کشتی و با زیرکی نجاتمان دادند.» ادامه دارد...✒️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :5⃣3⃣2⃣ دوباره خندید و گفت: «بعد از اینکه بچه ها ما را آوردند این طرف آب. تازه عراقی ها شروع کردند به شلیک. ما توی خشکی بودیم و آن ها کشتی را نشانه گرفته بودند.» کمی که گذشت، دست کرد توی جیبش؛ قرآن کوچکی که موقع رفتن توی جیب پیراهنش گذاشته بودم، در آورد و بوسید. گفت:« این را یادگاری نگه دار.» قرآن سوراخ و خونی شده بود. با تعجب پرسیدم:«چرا این طوری شده؟!» دنده را به سختی عوض کرد. انگار دستش نا نداشت. گفت: «اگر این قرآن نبود الان منم پیش ستار بودم. می دانم هر چی بود، عظمت این قرآن بود. تیر از کنار قلبم عبور کرد و از کتفم بیرون آمد. باورت می شود؟!» قرآن را بوسیدم و گفتم:«الهی شکر. الهی صد هزار مرتبه شکر.» زیر چشمی نگاهم کرد و لبخندی زد. بعد ساکت شد و تا همدان دیگر چیزی نگفت؛ اما من یک ریز قرآن را می بوسیدم و خدا را شکر می کردم. همین که به همدان رسیدیم، ما را جلوی در پیاده کرد و رفت و تا شب برنگشت. بچه ها شام خورده بودند و می خواستند بخوابند که آمد؛ با چند بسته پفک و بیسکویت. نشست وسط بچه ها. آن ها را دور و بر خودش جمع کرد. با آن ها بازی می کرد. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🗓۱۴۰۲/۸/۲۱ 🌼خدایا در این روز پر برکت 🌸و این روز زیبا و دل‌انگیز 🌼بہ اندازه قطره های باران 🌸تقدیر دوستانم را زیبا بنویس 🌼به امید لبخند روی «لبشون» 🌸شـــادے تــوی «دلاشون» 🌼استجابت در «دعاهاشون» 🌸آرامش در «قلبـشون»     ‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌼سللللاااااااام بر شما صبحتون زیبا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فصل پنجم : خداحافظ مادر قسمت اول امیر چهار ساله شده بود و علی دو سال از او کوچک‌تر بود. یکی از شب‌های آخر تابستان رجب گفت: «این محله دیگه خیلی خطرناک شده. شب نمیشه رفت بیرون، از بس این الوات‌ها تو خیابون پرسه میزنن. می‌ترسم یه شب موقع برگشت بلایی سرم بیارن. می‌خوام خونه رو بفروشم. شنیدم سمت شهر زیبا زمین ارزونه.» خانه را نُه هزار تومان فروخت و افتاد دنبال خرید زمین در شهر زیبا. هرچه گشت زمین مناسبی پیدا نکرد و دست آخر رفت در محله شمشیری، نزدیک فرودگاه مهرآباد، زمینی بزرگ‌تر از خانه خودمان پیدا کرد. دوازده هزار تومان از پس‌انداز خودش گذاشت روی پول خانه و آن را خرید. دو ماه از خریدار خانه‌ی خودمان برای تخلیه ملک مهلت گرفت و با کمک دایی بزرگش شروع به ساخت خانه کرد. رجب با کارگرها مشغول بود و منم سرگرم پسرها بودم که اتفاقی ناگهانی دوباره زندگی‌ام را به هم ریخت.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فصل پنجم : خداحافظ مادر قسمت دوم صبح زود چشمانم شده بود کاسه‌ی خون از بس گریه کرده بودم. دست و صورتم را شستم و صبحانه بچه‌ها را دادم. مریم آمد و دوباره گریه‌ام گرفت. گفت: «زهرا چته؟!ن چی شده؟!» با هق‌هق گفتم: «مریم! بدبخت شدم!» هول کرد و گفت: «خدا نکنه خواهر، چرا؟!» - باز خواب دیدم! - خیر باشه! چی دیدی؟! اشک‌هایم را پاک کردم و گفتم: «خواب دیدم یه تخت سلطنتی‌ گذاشتن وسط یه قصر بزرگ. یه پسر بچه لاغر و نحیف غلتی روی تخت زد و به من نگاه کرد. پرسیدم: این بچه کیه؟! یکی گفت: عزیزه! پسرت.» مریم گفت: «خب؟! همین؟!» زدم توی سرم و گفتم: «پس چی؟! لابد باز باردار شدم دیگه! اسم این یکی هم عزیز آقاست! آخه من با این وضعیتم بچه می‌خوام چی‌کار؟» مریم پقی زد زیر خنده و گفت: «برای این گریه می‌کنی زهرا؟! دیوونه! پاشو. خدا رو شکر این بچه عزیزه، کی عزیزتر از حسین؟! اسمشم بذار حسین که همیشه عزیز باشه.» از این‌همه سرخوشی‌اش حرصم می‌گرفت و در دلم می‌گفتم: «تو چی می‌دونی از مصیبتای من با این مرد بی‌خیال!» روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان 📙 🌷🍃https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1🌷🍃🌷🍃🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بدون تعارف با پدر و مادرِ شهید یاسر شجاعیان 🔸یاسر شجاعیان ۲۵ شهریور امسال در نورآباد ممسنی به شهادت رسید. شهید شجاعیان کارگر ساختمانی بود. در این فیلم می‌توانید وضعیت خانۀ سادۀ این قهرمان را ببینید. 🔹مادر شهید می‌گوید: وقتی شنیدم بچه‌ام شهیدشده گفتم امام حسین، بچه‌ام را در راه تو دادم. 🔹سونیا، فرزند ۹ سالۀ شهید هم می‌گوید: بابام به دوستاش گفته بود سال دیگه دخترم و مامانم رو می‌برم کربلا. 🌷🍃https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1🌷🍃🌷🍃🌷🍃
✨﷽✨ ♨️صدقه، بلاها را دور می‌سازد... 🔸یکی از موارد جلوگیری نمودن و دور ساختن ناگواری‌ها از علیه السلام صدقه دادن از طرف ایشان است تا خداوند بلاها را از ایشان دفع نماید. 🔸البته اثر صدقه برای امام زمان علیه السلام به خود شخص هم می‌رسد و طوری نباشد که امام زمان علیه السلام را شریک در صدقه قرار دهیم مثلاً بگوییم: این صدقه را برای سلامتی خود و امام زمان علیه السلام می‌دهم بلکه باید برای حضرت احترام و ارزش خاصی قرار داد و آن جناب را در صدقه دادن مقدّم داشت. 🔸روزی در محضر زعیم و مرجع گران قدر شیعه مرحوم آیت اللَّه العظمی بروجردی قدس سره شخصی گفت: برای سلامتی آقا امام زمان علیه السلام و حضرت آیت اللَّه بروجردی صلوات! فوری آیت اللَّه العظمی بروجردی به آن شخص اعتراض نمودند و با صدای بلند فرمودند: من کی هستم که مرا در کنار امام زمان علیه السلام نام می‌بری؟! 👈پس اوّل به نام امام زمان علیه السلام و نیز به نیابت از آن حضرت صدقه بدهد. 📚مکیال المکارم، ج 2، ص 253. 📚برگرفته از کتاب "چگونه امام زمان را یاری کنیم؟"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
39.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎵❤️‍🔥 .:: آهِ غزه ::. ❤️‍🔥🎵 سرودی برای هم نوایی با کودکان بی پناه فلسطین و غزه ● گروه سرود ضحی لاهیجان از جدیدترین اثر خود با نام " آهِ غزه" رونمایی کرد. ـــــــــــــــــــــــ https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1💐🍃🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه صبحونه جذاب و خفن با اسفناج🥚🌿 ┅═ঊঈ👩🍳ঊঈ═┅╮ 🎬 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 ╰┅═ঊঈ👩🍳ঊঈ═┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 بادام شیرین ♻️ با طبعی گرم و تر قوای بدن، ، (بازکننده گرفتگی‌ها و مجاری) و حافظ است و سودای صالح تولید می‌کند. 🔹 بادام شیرین ضد و ضد است و در درمان بیماری‌های و مورد استفاده قرار می‌گیرد. 🔹 بادام یکی از بهترین داروهای تقویت کننده است و برای این منظور آن را به همراه عسل و آب، داخل مخلوط‌کن، ۵ دقیقه کرده و میل نمایید. 🔹 بادام تقویت کننده نیروی است و در تولید بسیار موثر است مخصوصا با عسل و زرده تخم‌مرغ. 🔹 🔸بهترین است و برای رفع و در نقاط مختلف بدن قابل استفاده می‌باشد. 🔸روغن بادام شیرین مقوی اعصاب بوده و برای رفع پوست و رفع مفید است. مالیدن آن به پلک موجب رفع و تقویت می‌شود و جهت پرپشت شدن ، ، و تقویت نیز به کار می‌رود. . 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تو پاساژ راه ميرفتم که يهوخوردم به يه نفرو افتادزمين.. سريع رفتم بلندش کردم و گفتم: واقعا عذرخواهى ميکنم! وقتى دستشو گرفتم ديدم طرف مانکن جلوى مغازه است.. اطرافمو که نگاه کردم ديدم يه يارو داره بهم نگاه ميکنه و يه لبخند تمسخر هم رو لباشه! بهش گفتم:خنده داره؟خب من فکر کردم آدمه! اما يارو چيزى نگفت! خوب که دقت کردم ديدم اونم يه مانکن ديگست! خیلی حالم بده..  🙁😂😆😆‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌
👈 پرسش ❓آیا بعد از کاشت ناخن می‌توانیم به طور دائم نیت وضوی جبیره داشته باشیم. چون ناخن برای یک روز یا یک هفته گذاشته نمی‌شود. از طرفی به خاطر علاقه خودم و تأکید همسرم مایل به این کار هستم. چه‌کار کنم که از نظر شرعی مشکلی نداشته باشم. لطفاً راهنمایی کنید. 👈 پاسخ 📝 مطلب ابتدایی این که کاشت ناخن از آن جهت که باعث ایجاد مانع بر روی بدن می‌شود به گونه‌ای که باعث باطل محسوب شدن وضو و غسل می‌شود، جایز نیست و نباید چنین کاری انجام شود. اگر کسی این مسئله را نمی‌دانست و یا تصور می‌کرد امکان برداشتن آن هنگام وضو و غسل وجود دارد و اقدام به کاشت ناخن کرد، در این صورت لازم است تا زمانی که ناخن‌ها برداشته شود، برای نماز و عباداتی که نیاز به وضو و یا غسل دارد، وضو و غسل جبیره ای انجام بدهند و نماز بخوانند. توجه بفرمایید که علاقه یک مسلمان تابع شرع است و علاقه به آنچه مطابق احکام مجاز نیست لازم است تا ترک شود. مطلب دیگر این که می‌توانید از ناخن‌هایی که به‌صورت موقت کاشته می‌شود و تفاوت آن فقط در نوع چسب مصرفی است استفاده بفرمایید. درباره تأکید همسر محترمتان؛ اطاعت از مخلوق در معصیت خالق جایز نیست و علاقه همسر و یا والدین باعث جواز کاری که مطابق احکام نباید انجام شود نیست. 👈در کل کاشت ناخن جایز نیست. 🌹🍃https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1🌹🍃🌹🍃🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهش گفتم حجابت رعایت کن...... بهم گفت شما نگاه نکن..... . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌮 🥣مواد لازم گوجه فرنگي رنده شده 1 عدد سير خرد شده يک قاشق مرباخوري هويج خرد شده 2 قاشق غذاخوري سيب زميني 1 عدد تخم مرغ 4 عدد لوبيا سبز خرد شده 1 پيمانه گردو 2 سوم پيمانه روغن 2 قاشق غذاخوري نمک و فلفل و زردچوبه به ميزان لازم 🍾طرز تهیه تمام مواد بالا را با هم مخلوط کرده در روغن داغ شده مي ريزيم. سپس آن را پشت و رو مي کنيم تا هر دو طرف آن سرخ شود. 🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🌹٢١آبان سالروز شهادت پدر موشکی ایران سردار حاج حسن تهرانی مقدم و۳۸ همرزم شهیدش گرامیباد 🕊شادی روح بلندشان صلوات . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :6⃣3⃣2⃣ دانه دانه پفک توی دهانشان می گذاشت. از رفتارش تعجب کرده بودم. انگار این صمد همان صمد صبح یا دیروزی نبود. اخلاق و رفتارش از این رو به آن رو شده بود. سمیه ستار را قلقلک می داد. می بوسید. می خندید و با او بازی می کرد. فردا صبح رفتیم قایش. عصر گفت: «قدم! می خواهم بروم منطقه. می آیی با هم برگردیم همدان؟» گفتم: «تو که می خواهی بروی جبهه، مرا برای چی می خواهی؟! چند روزی پیش صدیقه می مانم و برمی گردم.» گفت: «نه، اگر تو هم بیایی، مادرم شک نمی کند. اما اگر تنهایی بروم، می فهمد می خواهم بروم جبهه. گناه دارد بنده خدا. دل شکسته است.» همان روز عصر دوباره برگشتیم همدان. این بار هم سمیه ستار را با خودمان آوردیم. فردای آن روز صبح زود از خواب بیدار شد. نمازش را خواند و گفت: «قدم! من می روم، مواظب بچه ها باش. به سمیه ستار برس. نگذاری ناراحت شود. تا هر وقت دوست داشت نگهش دار.» گفتم: «کی برمی گردی؟!» گفت: «این بار خیلی زود!» ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1