eitaa logo
مَه گُل
663 دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
1.7هزار ویدیو
103 فایل
❤پاتوق دختران فرهیخته❤👧حرفهای نگفتنی نوجوانی و جوانی😄💅هنر و خلاقیت💇 📑اخبار دخترونه و...🎀 📣گل دخترا😍کانال رو به دوستانتون معرفی کنید @Mahgol31 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زن به شیطان گفت: آیا آن مرد خیاط را می بینی؟ می توانی بروی وسوسه اش کنی که همسرش را طلاق دهد؟ شیطان گفت: آری و این کار بسیار آسان است. شیطان به سوی مرد خیاط رفت و به هر طریقی سعی می کرد او را وسوسه کند اما مرد خیاط همسرش را بسیار دوست داشت و اصلا به طلاق فکر هم نمی کرد. پس شیطان برگشت و به شکست خود در مقابل مرد خیاط اعتراف کرد. سپس زن گفت: اکنون آنچه اتفاق می افتد ببین و تماشا کن. زن به طرف مرد خیاط رفت و به او گفت: چند متری از این پارچه ی زیبا می خواهم. پسرم می خواهد آن را به معشوقه اش هدیه دهد. پس خیاط پارچه را به زن داد. سپس آن زن رفت به خانه مرد خیاط و در زد و زن خیاط در را باز کرد و آن زن به او گفت: اگر ممکن است می خواهم وارد خانه تان شوم برای ادای نماز، و زن خیاط گفت: بفرمایید، خوش آمدید. آن زن پس از آنکه نمازش تمام شد، آن پارچه را پشت در اتاق گذاشت؛ بدون آنکه زن خیاط متوجه شود و سپس از خانه خارج شد و هنگامی که مرد خیاط به خانه برگشت، آن پارچه را دید و فورا داستان آن زن و معشوقه ی پسرش را به یاد آورد و همسرش را همان موقع طلاق داد. شیطان گفت: اکنون من به کید و مکر زنان اعتراف می کنم. آن زن گفت: کمی صبر کن. نظرت چیست اگر مرد خیاط و همسرش را به همدیگر بازگردانم؟ شیطان با تعجب گفت: چگونه؟ آن زن روز بعدش رفت پیش خیاط و به او گفت: همان پارچه ی زیبایی را که دیروز از شما خریدم یکی دیگر می خواهم برای اینکه دیروز رفتم به خانه ی یک زنی محترم برای ادای نماز و آن پارچه را آنجا فراموش کردم و خجالت کشیدم دوباره بروم و پارچه را از او بگیرم. و اینجا مرد خیاط رفت و از همسرش عذرخواهی کرد و او را برگرداند به خانه اش.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*┅═✧❁❁✧═┅* امروز تو‌ مترو علی رغم میل باطنیم مجبور شدم داد بزنم 😮😮 یه دختر خانم کشف حجاب کامل کرده بود، بهش که تذکر دادم داد و بیداد راه انداخت و مثل همیشه همفکرای خودش وارد معرکه شدن و شروع کردن به رجز خوندن همیشگی که به شماها مربوط نیست و ما هر طور دلمون بخواد لباس می پوشیم، محجبه ها هم که مثل همیشه _ مـــــــاسسست _ القصه؛ منم با خودم گفتم اینجا اگه کوتاه بیام واقعا حق پایمال میشه منم صدام رو بردم بالا و به یکی از اون خانمها که خیلی گستاخی می گرد گفتم صداتو بیار پایین؛ خلاف قانون عمل می کنین طلبکار هم هستین؛ در حین سرو صدای من و اون خانم، یکی از بی حجابا به‌ من گفت خانم ساکت باش اعصاب ما رو خرد کردی، منم گفتم مگه شما نمیگین آقایون چشماشون رو ببندن و نگاه نکنن؛ الانم اگه می خوای نشنوی گوشاتو بگیر تا صدای منو نشنوی، یکی دیگه گفت: خانم داد نزن، گفتم مگه شما نمیگین حجاب من به شما مربوط نیست؛ منم دلم می خواد صدامو ببرم بالا و به شما هیچ ربطی نداره؛ گفتم این قانون شهر هرتی که شماها میگین فقط مال شماست که هر کاری دوست داشته باشین بکنین ولی بقیه مطیع قانون باشن یه‌ خانم دیگه گفت: خاک بر سر مردی که نتونه خودش رو نگه داره و با نگاه به یه زن مشکل براش پیش بیاد. گفتم شما چرا ماسک زدی؟ خاک بر سر آدمی که نتونه خودش رو از یه ویروس کوچیک حفظ کنه! باورتون نمیشه همشون درجا سکوت کردن و دیگه لام تا کام حرف نزدن!!! وقتی اومدم خونه احساس می کردم از میدون جنگ بر گشتم. اتفاقا امروز تو ‌مدرسه یه شهید گمنام هم آورده بودن که انگار تیر خلاص رو به روح من زده بود! به این شهید گمنام گفتم؛ خدا شاهده کار ما هم خیلی سخته؛ برامون دعا کنید بتونیم از خون و حیثیت شما شهدا دفاع کنیم... *┅═✧❁❁✧═┅* . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🥀 توسل به سیدالشهداء (ع) مرحوم حاج میرزا علی ایزدی فرزند مرحوم حاج محمد رحیم مشهور به آبگوشتی (سبب شهرتش به این لقب این بود که ایشان اخلاص و ارادت زیادی به حضرت سیدالشهداء علیه السلام داشت و مواظب خواندن زیارت عاشورا بود و هر شب در مسجد گنج که به خانه اش متصل بود پس از نماز جماعت یک یا دو نفر روضه می‌خواندند پس از روضه خوانی، سفره پهن می‌کردند و مقدار زیادی نان و آبگوشت در آن می‌گذاردند. هرکس مایل بود همانجا می‌خورد و هرکه می‌خواست همراه خود به خانه اش می‌برد) نقل نمود که پدرم سخت مریض شد و به ما امر نمود که او را به مسجد ببریم، گفتم برای شما هتک است چون تجار و اشراف به عیادت شما می‌آیند و در مسجد مناسب نیست. به ما گفت می‌خواهم در خانه خدا بمیرم و علاقه شدیدی به مسجد داشت، ناچار او را به مسجد بردیم تا شبی که مرضش شدید شد و در حال اغما بود که او را به منزل بردیم و آن شب در حال سکرات مرگ بود و ما به مردنش یقین کردیم، پس در گوشه ای از حجره نشسته و گریان بودیم و سرگرم مذاکره تجهیز و محل دفن و مجلس ترحیمش بودیم تا هنگام سحر شد. ناگاه صدای من و برادرم زد، نزدش رفتیم دیدیم عرق بسیار کرده است به ما گفت آسوده باشید و بروید بخوابید و بدانید که من نمی میرم و از این مرض خوب می‌شوم. ما حیران شدیم و صبح کرد در حالی که هیچ اثر مرض در اونبود و بسترش را جمع کرده او را به حمام بردیم و این قضیه در شب اول ماه محرم سنه ۱۳۳۰ قمری اتفاق افتاد و حیا مانع شد از اینکه از او بپرسیم سبب خوب شدن و نمردنش چه بود. موسم حج نزدیک شد پس در تصفیه حساب و اصلاح کارهایش سعی کرد و مقدمات و لوازم سفر حج را تدارک دید تا اینکه با نخستین قافله حرکت کرد. به بدرقه اش در باغ جنت یک فرسخی شیراز رفتیم و شب را با او بودیم. ابتدا به ما گفت: از من نپرسیدید که چرا نمردم و خوب شدم اینک به شما خبر می‌دهم که آن شب مرگ من رسیده بود و من در حالت سکرات مرگ بودم پس در آن حال خود را در محله یهودیها دیدم و از بوی گند و هول منظره آنها سخت ناراحت شدم و دانستم که تا مرُدم جزء آنها خواهم بود. پس در آن حال به پروردگار خود نالیدم ندایی شنیدم که اینجا محل ترک کنندگان حج است، گفتم پس چه شد توسلات و خدمات من نسبت به حضرت سیدالشهداء علیه السلام، ناگاه آن منظره هول انگیز به منظره فرحبخش مبدل شد و به من گفتند تمام خدمات تو پذیرفته است و به شفاعت آن حضرت ده سال بر عمر تو افزوده شد و مرگ تو تأخیر افتاد تا حج واجب را بجا آوری و چون اینک عازم حج شده‌ام گزارشات خود را به شما خبر دادم. مرحوم ایزدی نقل نمود که پیش از محرم ۱۳۴۰ مرض مختصری عارض پدرم شد و گفت شب اول ماه موعد مرگ من است و همانطور که خبر داده بود شب اول محرم هنگام سحر از دار دنیا رحلت فرمود. 📔 داستان‌های شگفت (شهید دستغیب)، ص١١۶ 🔰https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1