eitaa logo
مَه گُل
620 دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
103 فایل
❤پاتوق دختران فرهیخته❤👧حرفهای نگفتنی نوجوانی و جوانی😄💅هنر و خلاقیت💇 📑اخبار دخترونه و...🎀 📣گل دخترا😍کانال رو به دوستانتون معرفی کنید @Mahgol31 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
مشاهده در ایتا
دانلود
. 🔹 عنایت حسینی و انتقام از قاتل جناب حاج محمد سوداگر که چندین سال در هند بوده و بعد به شیراز مراجعت کرده است، عجایبی در ایام توقف در هند مشاهده کرده و نقل می‌نماید. از آن جمله روزی در بمبئی یک نفر هندو (بت پرست) مِلک خود را در دفتر رسمی می‌فروشد و تمام پول آن را از مشتری گرفته از دفتر خانه بیرون می‌آید. دو نفر شیاد که منتسب به مذهب شیعه بودند در کمین او بودند که پولش را بدزدند، هندو می‌فهمد لذا به سرعت خودش را به خانه می‌رساند و فورا از درختی که وسط خانه بود بالا می‌رود و پنهان می‌شود. آن دو نفر شیاد وارد خانه می‌شوند هرچه می‌گردند او را نمی بینند. به زنش عتاب می‌کنند می‌گویند ما دیدیم وارد خانه شد و باید بگویی کجا است؟ زن می‌گوید نمی دانم، پس او را شکنجه می‌نمایند تا مجبور می‌شود و می‌گوید به حق حسین علیه السلام خودتان قسم بخورید که او را اذیت نکنید تا بگویم، آن دو نفر بی حیا به حق آن بزرگوار قسم یاد می‌کنند که کاری به او نداریم جز اینکه بدانیم کجاست. زن به درخت اشاره می‌کند پس آنها از درخت بالا می‌روند و هندو را پایین می‌آورند و پولها را برمی دارند و از ترس تعقیب و رسوایی، سرش را می‌برند. زن بیچاره سر به آسمان می‌کند و می‌گوید ای حسینِ شیعه ها! من به اطمینان قسم به تو، شوهرم را نشان دادم. ناگاه آقایی ظاهر می‌شود و با انگشت مبارک، اشاره به گردن آن دو نفر می‌کند، فورا سرهای آنها از بدن جدا شده می‌افتد، بعد سر هندو را به بدنش متصل می‌فرماید و زنده می‌شود و آنگاه از نظر غایب می‌گردد. مقامات دولتی باخبر می‌شوند و پس از تحقیق به اعجاز حسینی علیه السلام یقین می‌کنند و از طرف حکومت چون ماه محرم بود، اطعام مفصلی می‌شود و قطار آهن برای عبور عزاداران مجانی می‌شود و آن هندو و جمعی از بستگانش مسلمان و شیعه می‌شوند. 📔 داستان‌های شگفت (شهید دستغیب)، ص٨٢ 🔰 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
. 🌱 آماده شدن مقدمات زیارت کربلا حاج محمدعلی فشندی تهرانی نقل می‌کند با جمعی رفتیم مسجد جمکران همه خوابیدند و من بیدار بودم و فقط پیر مردی بیدار بود و شمعی در پشت بام روشن کرده بود و دعا می‌خواند و من مشغول به نماز شب بودم، ناگاه دیدم هوا روشن شد، با خود گفتم ماه طلوع نموده هرچند نگاه کردم ماه را ندیدم یک مرتبه دیدم به فاصله پانصد متر زیر یک درختی یک سید بزرگواری ایستاده و این نور از آن آقاست. به آن پیرمرد گفتم شما کنار آن درخت سیدی را می‌بینی؟ گفت هوا تاریک است چیزی دیده نمی‌شود، خوابت می‌آید برو بگیر بخواب، دانستم که آن شخص نمی‌بیند. من نزد آن آقا رفتم و به او گفتم آقا من می‌خواهم بروم کربلا نه پول دارم نه گذرنامه، اگر تا صبح پنجشنبه آینده گذرنامه با پول تهیه شد می‌دانم امام زمان هستید و الا یکی از سادات می‌باشید. ناگاه دیدم آن آقا نیست و هوا تاریک شد، صبح به رفقا گفتم و داستان را بیان نمودم، بعضیها مرا مسخره نمودند. گذشت تا روز چهارشنبه صبح زود در میدان فوزیه برای کاری آمده بودم و منزل دروازه شمیران بود کنار دیواری ایستاده بودم و باران می‌آمد، پیرمردی آمد نزد من، او را نمی‌شناختم گفت: حاج محمدعلی مایل هستی کربلا بروی؟ گفتم خیلی مایلم ولی نه پول دارم و نه گذرنامه. گفت: شما ده عدد عکس با دو عدد رونوشت سجل را بیاورید، گفتم: عیالم را می‌خواهم ببرم، گفت: مانعی ندارد، بعد به فوریت رفتم منزل، عکس و رونوشت شناسنامه را موجود داشتم و آوردم، گفت: فردا صبح همین وقت بیایید اینجا، فردا صبح رفتم همان محل، آن پیرمرد آمد گذرنامه را با ویزای عراقی به ضمیمه پنج هزار تومان به من داد و رفت و بعدا هم او را ندیدم. رفتم منزل آقا سیدباقر، ختم صلوات داشتند، بعضی از رفقا از راه مسخره گفتند: گذرنامه را گرفتی؟ گفتم: بلی و گذرنامه را با پنج هزار تومان نزد آنها گذاردم، تاریخ گذرنامه را خواندند و دیدند روز چهارشنبه است، شروع به گریه نمودند و گفتند که ما این سعادت را نداریم. 📔 داستان‌های شگفت (شهید دستغیب)، ص٢٩۶ 🔰 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
. ⚡ داستانی شنیدنی دعبل خزایی یکی از ارادتمندان و شاعر خاندان پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌گوید: پس از سرودن قصیدهٔ تائیه از محضر امام رضا علیه السلام در خراسان مرخص گشته و وارد شهر ری شدم، در یکی از شب‌ها که پاسی از آن گذشته بود مشغول اصلاح قصیده خود بودم، ناگاه در منزل کوبیده شد، گفتم: کیست؟ گفت: من یکی از برادران تو هستم. در را بازکردم. ناگاه شخصی وارد شد که بدنم از دیدن او به لرزه افتاد و از حال رفتم. او گفت: نترس، من یکی از برادران جنی تو هستم و در شب تولد تو به دنیا آمده‌ام و با تو زندگی کرده‌ام، وقتی به اینجا وارد شدی متوجه تو شدم، اینک نزد تو آمدم مطلبی را برایت بگویم تا خوشحال شوی و علاقه ات به خاندان پيغمبر صلى‌ الله‌ عليه‌ و آله بیشتر گردد. من به حال طبیعی برگشتم و دلم آرام گرفت. آنگاه گفت: ای دعبل! من سر سخت ترین دشمنان اهل بیت پیغمبر بودم. یک وقت با عده‌ای از جنی‌های خلافکار، با گروهی از زوار امام حسین علیه السلام که در شب تاریک به زیارت آن حضرت می‌رفتند، برخورد کردیم، تصمیم گرفتیم آنان را اذیت کنیم، ناگاه فرشتگان آسمانی مانع ما شدند و دیدیم فرشتگان زمینی نیز مانع از اذیت حیوانات زمینی بر آنان هستند. گویا من خواب بودم بیدار شدم، یا غافل بودم که متوجه گردیدم. در آن لحظه دریافتم که این همه عنایت که خداوند به زوار حسین دارد به خاطر عظمت امام حسین علیه السلام است. بی درنگ توبه کردم و با آن گروه به زیارت امام حسین علیه السلام رفتم و در آن سال با آنان به حج نیز رفتم و قبر پیغمبر صلى‌ الله‌ عليه‌ و آله را زیارت کردم و به محضر امام صادق علیه السلام رسیدم. من به حضرت عرض کردم:... یابن رسول الله! حدیثی برایم بگو که آن را سوغات به خانواده خود ببرم. فرمود: رسول خدا صلى الله‌ عليه‌ و آله فرمود: یا علی! بهشت بر پیامبران حرام است تا من داخل آن شوم، بر اوصیا حرام است تا تو داخل آن گردی، بر همهٔ ملت‌ها حرام است تا امت من داخل آن شوند و نیز بر امت من حرام است مگر اینکه به ولایت و امامت تو اقرار کنند. یا علی! به آن خدایی که مرا به رسالت مبعوث نمود! احدی داخل بهشت نخواهد شد مگر اینکه با تو نسبتی و سببی داشته باشد. سپس آن شخص جنی به من گفت: ای دعبل! این حدیث را حفظ کن زیرا هرگز نظیر آن را از مثل من نخواهی شنید. این سخن را گفت و از نظرم ناپدید شد، گو اینکه زمین او را بلعید. 📔 بحار الأنوار: ج۴۵، ص۴٠٣ 🔰 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
. 💠 بزرگواری امام حسین (ع) امام حسین علیه السلام می‌فرماید: روزی غلامی را دیدم که به سگی غذا می‌دهد، پرسیدم: چرا به این سگ غذا میدهی؟ گفت: یابن رسول الله! من غمناکم می‌خواهم با شاد کردن این حیوان، من هم شاد شوم. غم و اندوه من از این جهت است که من غلام یک نفر یهودی هستم و می‌خواهم از او جدا شوم. امام حسین علیه السلام او را پیش صاحبش برد و دویست دینار به صاحب غلام داد تا غلام را خریده آزاد سازد. یهودی گفت: این غلام را به خاطر قدم مبارکت که به در خانه ما آمدی به شما بخشیدم. و این باغ و بوستان را نیز به او بخشیدم و آن مبلغ پول را که دادی به شما تقدیم کردم. امام علیه السلام همان لحظه پول را به یهودی هبه کرد و او نیز به غلام بخشید. امام علیه السلام در آن لحظه غلام را آزاد کرد و غلام صاحب باغ و پول گردید. هنگامی که همسر یهودی این بزرگواری را از امام حسین علیه السلام دید گفت من مسلمان شدم و مهریه‌ام را به شوهرم بخشیدم و به دنبال او شوهرش گفت: من نیز مسلمان شدم و این خانه‌ام را به همسرم بخشیدم! 📔 بحار الأنوار: ج۴۴، ص١٩۴ 🔰 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
. ✨ حسين (ع) زیور آسمان‌ها و زمین امام حسين عليه‌السلام فرموده است: بر رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله وارد شدم، اُبىّ بن كعب هم آنجا بود. رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله فرمود: خوش آمدى اى أبا عبد اللّه! اى زيور آسمان‌ها و زمين. اُبىّ به ايشان عرض كرد: اى رسول خدا! چگونه ممكن است كسى جز شما زيور آسمان‌ها و زمين باشد؟ پيامبر به او فرمود: اُبىّ، سوگند به آنكه مرا به حق به پيامبرى برانگيخت، حسين بن على (عليهما السّلام) در آسمان بزرگتر و با عظمت تر از زمين است؛ زيرا در سمت راست عرش نوشته شده است: او چراغ هدايت و كشتى نجات است. 📔 کمال الدین: ص٢۶۵، ح١١ 🔰 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
. 🌴 زائر امام حسین (ع) علی بن محمد می‌گوید: ماهی یک مرتبه از کوفه به زیارت قبر امام حسین علیه السلام می‌رفتم، چون پیر شدم و جسمم ناتوان شد، نتوانستم به زیارت امام بروم. یک بار پای پیاده به راه افتادم، پس از چند روز به زیارت قبر مطهر امام مشرف شدم و سلام کردم و دو رکعت نماز زیارت خواندم و خوابیدم. در عالم رؤیا دیدم امام حسین علیه السلام از قبر بیرون آمد و فرمود: ای علی! چرا در حق من جفا کردی؟ در صورتی که تو به من مهربان بودی؟ عرض کردم: سرورم! جسمم ضعیف شده و پاهایم توان راه رفتن ندارد و احساس می‌کنم عمرم به پایان رسیده است و اکنون که آمده‌ام چند روز در راه بودم و با سختی بسیار به زیارتت مشرف شدم، دوست دارم روایتی را که نقل کرده‌اند از خود شما بشنوم. حضرت فرمود: بگو کدام است؟ عرض کردم: روایت کرده‌اند؛ که فرموده‌اید: هر کس در حال حیاتش مرا زیارت کند، من او را پس از وفاتش زیارت خواهم کرد؟ امام علیه السلام فرمود: بلی من گفته‌ام. (افزون بر این) هرگاه ببینم زوار من گرفتار آتش جهنم است، او را از آتش جهنم بیرون می‌آورم. 📔 بحار الأنوار: ج١٠١، ص١۶ 🔰https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🖤 @moharam_com 🥀enc_16896972447180761697695.mp3
زمان: حجم: 4.56M
🥀 محرم 😭 🍂 تشنه لب کربلا آب گذشت از سرم 🍂 دست یتیمی بکش رو سر دخترم .. 🎤 محمد حسین حدادیان 😭🤲 💔 کربلا 🕋 دلهاست... به کانال مَه گُل بپیوندید 👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
. ✨ مرد شامی و امام حسین (ع) شخصی از اهل شام، به قصد حج یا مقصد دیگر به مدینه آمد. چشمش افتاد به مردی که در کناری نشسته بود. توجهش جلب شد. پرسید: این مرد کیست؟ گفته شد: حسین بن علی بن أبیطالب است. سوابق‌ تبلیغاتی عجیبی که در روحش رسوخ کرده بود، موجب شد که دیگ خشمش به جوش آید و قربة إلی‌ الله آنچه می‌تواند سب و دشنام نثار حسین بن علی بنماید. همینکه هر چه‌ خواست گفت و عقده دل خود را گشود، امام حسين (ع) بدون آنکه خشم بگیرد و اظهار ناراحتی کند، نگاهی پر از مهر و عطوفت به او کرد، و پس از آنکه‌ چند آیه از قرآن (مبنی بر حسن خلق و عفو و اغماض) قرائت کرد به او فرمود: ما برای هر نوع خدمت و کمک به تو آماده‌ایم. آنگاه از او پرسید: آیا از اهل شامی؟ جواب داد: آری. فرمود: من با این خلق و خوی، سابقه دارم و سر چشمه آن را می‌دانم. پس از آن فرمود: تو در شهر ما غریبی، اگر احتیاجی داری حاضریم به‌ تو کمک دهیم، حاضریم در خانه خود از تو پذیرایی کنیم. حاضریم تو را بپوشانیم، حاضریم به تو پول بدهیم. مرد شامی که منتظر بود با عکس العمل شدیدی برخورد کند، و هرگز گمان‌ نمی‌کرد با همچین گذشت و اغماضی روبرو شود، چنان منقلب شد که گفت: آرزو داشتم در آن وقت زمین شکافته می‌شد و من به زمین فرو می‌رفتم، و این چنین نشناخته و نسنجیده گستاخی نمی‌کردم. تا آن ساعت برای من، در همه روی زمین کسی از حسین و پدرش مبغوضتر نبود، و از آن ساعت بر عکس‌، کسی نزد من از او و پدرش محبوبتر نیست. 📔 نفثة المصدور محدث قمی: صفحه۴ 🔰
. 💠 اشکی بر سیدالشهدا (ع) سید علی حسینی که از اصحاب امام رضا علیه‌السلام است می‌گوید: من همسایه امام علی بن موسی الرضا علیه السلام بودم. چون روز عاشورا می‌شد از میان برادران دینی ما یک نفر مقتل امام حسین علیه السلام را می‌خواند و به این روایت رسید که حضرت باقر علیه السلام فرمود: هر کس از دیده‌های او ولو به قدر بال پشه‌ای اشک بیرون بیاید، خداوند گناهانش را می‌آمرزد، اگر چه مانند کف دریاها باشد. در آن مجلس شخص نادانی که ادعای علم می‌کرد، حضور داشت و بر آن بود که این حدیث نباید صحیح باشد؛ چگونه گریستن به آن اندکی بر حضرت حسین علیه السلام این قدر ثواب می‌تواند داشته باشد؟ با ایشان مباحثه بسیار کردیم و در آخر هم از گمراهی خود برنگشت و برخاست و رفت. آن شب گذشت. چون روز شد، نزد ما آمد و از گفته هایش معذرت خواست، اظهار ندامت کرد و گفت: شب گذشته در خواب دیدم قیامت برپا شده است و پل صراط بر روی جهنم کشیده‌اند و پرونده‌های اعمال را گشوده‌اند و آتش جهنم را افروخته‌اند و بهشت را زینت کرده‌اند. در آن وقت گرما شدید شد و عطش سنگین بر من غلبه کرد. چون به جانب راست خود نگاه کردم حوض کوثر را دیدم و بر لب آن دو مرد و یک زن را مشاهده کردم که ایستاده اند و نور جمال ایشان صحرای محشر را روشن کرده است. در حالیکه لباس سیاه پوشیده‌اند و می‌گریند. از کسی پرسیدم: اینها کیستند که بر کنار کوثر ایستاده‌اند؟ پاسخ داد: یکی محمد مصطفی صلى‌الله‌عليه‌وآله و دیگری علی مرتضی و آن زن فاطمه زهرا عليهما السّلام است. گفتم: چرا سیاه به تن دارند، غمگین هستند و می‌گریند؟ گفت: مگر نمی‌دانی که امروز عاشوراست؟ گفتم: روز شهادت شهید کربلا امام حسین علیه السلام است. آنان به این جهت غمناک‌اند. سپس نزدیک حضرت فاطمه سلام الله علیها رفتم و گفتم: ای دختر رسول خدا! تشنه‌ام. آن حضرت از روی غضب به من نظر کرد و فرمود: تو مگر همان شخص نیستی که فضیلت گریستن بر میوه قلبم، نور چشمم، فرزندم حسین را انکار می‌کردی؟ با اینکه با ظلم و ستم او را شهید کردند. لعنت خدا بر قاتلین و ظالمین و کسانی که ایشان را از آشامیدن آب منع کردند. در این حال از خواب وحشتناک بیدار شدم و از گفته خود پشیمان گشتم. اکنون از شما معذرت می‌خواهم و باشد که از تقصیر من درگذرید. 📔 بحار الأنوار: ج۴٣، ص٢٩٣
. 📚 داستان عجیب مفاتیح و قرآن جناب حاج ملا علی بن حسن کازرونی از کویت به شیراز آمدند و بیمار بودند و برای درمان به بیمارستان نمازی مراجعه کردند. کتاب مفاتیح الجنان و قرآن مجید همراه آورده و فرمود که این دو را داستانی است: اما مفاتیح: من در کودکی بی پدر و مادر شدم و کسی مرا به مکتب نفرستاد و بی سواد بودم تا سالی که به عزم درک زیارت عرفه، کربلا مشرف شدم، روز عرفه برخاستم مشرف شوم از کثرت جمعیت راه عبور مسدود بود به طوری که نمی‌توانستم حرم مشرف شوم و هرچه فحص کردم یک نفر باسواد را که مرا زیارت دهد و با او زیارت وارده را بخوانم کسی را ندیدم. شکسته و نالان حضرت سیدالشهداء را خطاب کردم: آقا! آرزوی زیارتت مرا اینجا آورده، سوادی ندارم، کسی هم نیست مرا زیارت دهد. ناگاه سید جلیلی دست مرا گرفت فرمود: با من بیا پس از وسط انبوه جمعیت راه باز شد، پس از خواندن اذن دخول وارد حرم شدیم زیارت وارث را با من خواند و پس از زیارت به من فرمود: پس از این زیارت وارث و امین اللّه را می‌توانی بخوانی و آنها را ترک مکن و کتاب مفاتیح تماما صحیح است و یک نسخه آن را از کتابفروشی شیخ مهدی درب صحن بگیر. حاج علی مزبور گوید در آن حال متذکر شدم لطف الهی و مرحمت حضرت سیدالشهداء را که چطور این آقا را برای من رسانید و در چنین ازدحامی موفق شدم، پس سجده شکری بجا آوردم چون سر برداشتم آن آقا را ندیدم هرطرف که رفتم او را ندیدم از کفشداری پرسیدم گفت آن آقا را نشناختم. خلاصه چون ازصحن خارج شدم و شیخ مهدی کتابفروش را دیدم پیش از آنکه از او مطالبه کتاب کنم این مفاتیح را به من داد و گفت نشانه صفحه زیارت وارث و امین اللّه را گذاشته ام، خواستم قیمت آن را بدهم، گفت پرداخته شده است و به من سفارش کرد این مطلب را فاش نکن؛ چون به منزل رفتم متذکر شدم کاش از شیخ مهدی پرسیده بودم از کسی که حواله مفاتیح برای من به او داده است. از خانه بیرون آمدم که از او بپرسم فراموش کردم و از پی کار دیگری رفتم، مرتبه دیگر به قصد این پرسش از خانه بیرون شدم باز فراموش کردم خلاصه تا وقتی که در کربلا بودم موفق نشدم. سفرهای دیگر که مشرف می‌شدم در نظر داشتم این پرسش را بکنم تا سه سال هیچ موفق نشدم، پس از سه سال که موفق به زیارت شدم شیخ مهدی مرحوم شده بود (رحمة اللّه علیه). و اما قرآن مجید پس از عنایت مزبور به حضرت سیدالشهداء علیه السّلام متوسل شدم که چون چنین عنایتی فرمودید خوب است توانائی قرآن خواندن را مرحمت فرمائید، تا اینکه شبی آن حضرت را در خواب دیدم پنج دانه رطب دانه دانه مرحمت فرمود و من خوردم و طعم و عطرش قابل وصف نیست و فرمود می‌توانی تمام قرآن را بخوانی. پس از آن این قرآن مجید را شخصی از مصر برایم هدیه آورد و من مرتب از آن می‌خواندم و سپس هر کتاب حدیث عربی را می‌توانم بخوانم. 📔 داستان‌های شگفت (شهید دستغیب)، ص٢۴۵ 🔰 http://eitaa.com/joinchat/2809528345C3897b3558f
7.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✋🏼 اوّلین سـلام صبحگاهـی تقدیم به ساحت قدسـی قطب عالم امکان حضـرت صاحب الزّمان عج الله 🌴 اَݪـسَّــلٰامُ عَـلَـیْـڪَ یـٰا بَـقـیّٖـَةَ ٱݪلّٰـهِ یـٰا اَبـٰاصـٰالِـحَ ٱلْـمَـهْـدیٖ یـٰاخَـلـیٖـفَـةَ ٱݪـرَّحْـمٰـنِ وَ یـٰا شَـریٖـکَ ٱلْـقُـرآنِ اَیّـُهـَٱ ٱلْـاِمـٰامِ ٱلْـاِنْـسِ وَٱلْـجـٰانِ سَـیّـِدیٖ وَ مَـولٰایْ اَلْاَمـٰانُ اَلْاَمـٰانُ. °❀°🌸°❀°🌸°❀° 🌥️ هـر روز صبح، به رسم ادب و ارادت ✋🏼 سـلام میدهیم به ارباب بی کفن: 🌴 اَݪـسَّـلٰامُ عَـلَـیْـکَ یـٰا اَبـٰاعَـبْـدِٱݪلّٰـهِ وَ عَـلـَۍٱلْـاَرْوٰاحِ ٱݪّـَتـیٖ حَـلّـَتْ بِـفِـنـٰائِـکَ عَـلَـیْـکَ مِـنّـیٖ سَـلٰامُ ٱݪلّٰـهِ اَبَـدََٱ مـٰا بَـقـیٖـتُ وَ بَـقِـىَ ٱݪـلّـَیْـلُ وَٱݪـنّـَهـٰارُ وَ لٰا جَـعَـلَـهُ ٱݪلّٰـهُ آخِـرَ ٱلْـعَـهْـدِ مِـنّـیٖ لِـزیٖـٰارَتِـکُـمْ 🌴اَݪـسَّـلٰامُ عَـلـَۍ ٱلْـحُـسَـيْـنِ وَ عَـلـیٰ عَـلـیٖ ٱبْـنِ ٱلْـحُـسَـيْـنِ وَ عَـلـیٰ اَوْلٰادِ ٱلْـحُـسَـيْـنِ وَ عَـلـیٰ اَصْـحـٰابِ ٱلْـحُـسَـيْـنِ °❀°🌸°❀°🌸°❀ و یک سلام ویژه اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ °❀°🌸°❀°🌸°❀° اَلْـݪّٰـهُـمَّ عَجّـِـلْ لِوَلـیّٖـِـکَ ٱلْفَـرَجْ نـذرِ فَـرَج ۵ گلِ صلوات °❀°🌸°❀°🌸°❀° 🌸اَلْـݪّٰـهُـمَّ ✨🌸 صَـلِ‏ّ 🌸✨🌸عَـلـىٰ ✨🌸✨🌸مُـحَـمَّـدِِ 🌸✨🌸✨🌸 وَ آلِ ✨🌸✨🌸✨🌸مُـحَـمَّـدِِ 🌸✨🌸✨🌸وَ عَـجّـِلْ ✨🌸✨🌸فَـرَجَـهُـمْ 🌸✨🌸وَ اَهْـلِـکْ ✨🌸اَعْـدٰائـِهـِمْ 🌸اَجْـمَـعـیٖـنَ. ع عج
🇮🇷🇵🇸 🏴 آجَرَکَ الله یا صاحب الزمان... ◾️▫️◾️ 🔹علامه امینی صاحب کتاب الغدیر شب و روز مدام برای ( عج) صدقه کنار میگذاشتند و می فرمودند : امشب قلب امام عصر ( عج ) در فشار است. علیه‌السلام