.
🔸 انتقام علوی (علیه السلام)
عالم زاهد و محب صادق مرحوم حاج شیخ محمد شفیع محسنی جمی نقل نموده که در "کنکان" یک نفر فقیر در خانهها مدح حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام میخوانده ومردم به او احسان میکردند،
تصادفا به خانه قاضی سُنی ناصبی میرسد و مدح زیادی میخواند، قاضی سخت ناراحت میشود در را باز میکند و میگوید چقدر اسم علی را میبری چیزی به تو نمی دهم مگر اینکه مدح عمر کنی! و من به تو احسان میکنم،
فقیر میگویداگر در راه عمر چیزی به من بدهی از زهرمار بدتر است و نخواهم گرفت.
قاضی عصبانی میشود و فقیر را به سختی میزند، زن قاضی واسطه میشود و به قاضی میگوید دست از او بردار ؛ زیرا اگر کشته شود تو را خواهند کشت،
بالاخره قاضی را داخل خانه میآورد و از فقیر کاملا دلجویی میکند که فسادی واقع نشود.
قاضی به غرفهاش میرود پس از لحظهای زن صدای ناله عجیبی از او میشنود، وقتی که میآید میبیند قاضی حالت فلج پیدا کرده و گنگ هم شده است.
بستگانش را خبر میکند از او میپرسند چه شده؟ آنچه که از اشاره خودش فهمیده شد این بود که تا به خواب رفتم مرا به آسمان هفتم بردند و بزرگی سیلی به صورتم زد و مرا پرت نمود که به زمین افتادم.
بالجمله او را به مریضخانه بحرین میبرند و قریب دوماه تحت معالجه واقع میشود و هیچ فایده نمیبخشد. او را بکویت میبرند، مرحوم حاج شیخ مزبور فرمود، تصادفا در همان کشتی که من بودم او را آوردند و به اتفاق هم وارد کویت شدیم.
به من ملتجی شد و التماس دعا میکرد، من به او فهماندم که از دست همان کسی که سیلی خوردهای باید شفا بیابی و این حرف به آن بدبخت اثری نکرد،
و بالجمله چندی هم به بیمارستان کویت مراجعه کرد فایده نبخشید و فرمود تا سال گذشته در بحرین او را دیدم به همان حال با فقر و فلاکت در دکانی زندگی میکرد و گدایی مینمود.
📔 داستانهای شگفت (شهید دستغیب)، ص٨٣
#امام_علی #داستان_بلند
🔰https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
٢.
رسول خدا صلی الله علیه و آله لبخند زد و فرمود: ای یهودی! به فرض، همان گونه که ادعا میکنی، سلامتی فرزندت به دعای علی نبوده و دعای او با بازگشت سلامتی او هم زمان شده است،
حال اگر علی از خدا بخواهد به این بلایی که خودت پیشنهاد کردهای، دچار شوی و آن بلا به تو برسد، آیا نمی گویی که به دعای او نبوده، بلکه دعای او با بلای من هم زمان شده است؟
یهودی گفت: این را نمی گویم؛ زیرا این کار من احتجاج (و خواستن برهان) است بر ضد دشمن خدا در دین خدا و (در مقابل) احتجاج است از دشمن به زیان من،
خداوند دادرستر از آن است که این دعا را در حق من اجابت فرماید؛ چون در این صورت، بندگان خدا را به فتنه انداخته و ایشان را به تصدیق دروغ گویان واداشته است.
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: دعای علی برای فایده رساندن به فرزندت عین دعای او به زیان توست؛ (یعنی هر دو دعای او مستجاب است). خداوند کاری نمی کند که به خاطر آن کار، دین او بر بندگانش مشتبه شود و دروغ گو تصدیق گردد.
در این هنگام، یهودی به دلیل باطل شدن شبهه اش، سرگردان شد و گفت: ای محمد! اگر راست میگویی باید علی این کار را با من انجام دهد.
رسول خدا صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام فرمود: ای اباالحسن! همانا کافر از پذیرش حق خودداری کرد و این کار جز به گستاخی، سرکشی و خودبینی او نیافزود.
پس علیه او به آن چیزی که خود پیشنهاد کرده است، خدا را بخوان و بگو: خدایا! او را به بلای پسرش دچار کن.
علی علیه السلام آن دعا را به جای آورد و یهودی به بیماری پسرش دچار شد. پس فریاد کشید و کمک خواست و گفت: ای محمد! همانا فهمیدم که تو راست گویی. مرا از این گرفتاری نجات بده.
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: اگر راست گو بودی، خداوند تو را نجات میداد، ولی او میداند که اگر تو از این حال رهایی یابی، بر ناسپاسیات افزوده میشود. اگر میدانست که با نجات دادنت، به او ایمان میآوری، تو را نجات میداد؛ زیرا او بخشنده و بزرگوار است.
سپس امام حسن علیه السلام فرمود: بیماری و برص یهودی چهل سال طول کشید تا نشانهای باشد برای بینندگان و عبرتی باشد برای عبرت گیرندگان و دلیل روشنی باشد برای محمد صلی الله علیه و آله.
پسر نیز به مدت هشتاد سال هم چنان تندرست بود تا مایه پند عبرت گیرندگان و تشویق کافران به ایمان آوردن و دست کشیدن از کفر و نافرمانی باشد.
رسول خدا صلی الله علیه و آله پس از گرفتاری یهودی به بلا فرمود: ای بندگان خدا! از کفر و ناسپاسی به نعمتهای خدا بپرهیزید؛ زیرا مایه نامبارکی شخص ناسپاس میشود.
آگاه باشید و با پیروی کردن از دستورهای خداوند، به او نزدیک شوید تا خداوند جزای کردارتان را بپردازد. به وسیله جهاد با دشمنان خدا و کوتاه کردن عمر خود در دنیا، به عمر طولانی در بهشت همیشگی و ابدی نایل آیید.
اموالتان را در حقوق لازم (مثل خمس و زکات) صرف کنید تا بی نیازی شما در بهشت طولانی شود.
📔 بحار الأنوار، ج٩، ص٣٢٣
#پيامبر #امام_علی #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
⁉️ جوان یهودی در جستوجوی حقیقت
امام صادق علیه السلام فرمود: هنگامی که مردم با عمر بیعت کردند، جوان یهودی نزد او آمد و گفت: داناترینِ شما نسبت به خداوند، فرستاده، کتاب و سنّت او را به من نشان بده.
عمر با دستش به علی علیه السلام اشاره کرد. جوان یهودی به سوی علی علیه السلام رفت و گفت: از شما درباره سه، سه و یک میپرسم.
امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمود: چرا نگفتی از هفت چیز میپرسم؟ یهودی گفت: نخست درباره سه چیز میپرسم اگر درست پاسخ دادی از سه چیز دیگر پرسش میکنم و اگر جواب درستی ندادی دیگر از تو پرسش نمیکنم.
امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمود: ای یهودی، آن چه میخواهی بپرس تا پاسخش را بشنوی.
جوان یهودی گفت: به من خبر بده از نخستین درختی که در روی زمین روییده و نخستین چشمهای که بر روی زمین سرازیر شده و نخستین سنگی که بر روی زمین قرار گرفته است.
امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمود: جواب پرسش اول این است که، یهودیها گمان میکنند که آن درخت زیتون است، ولی دروغ گفتهاند، بلکه آن، درخت خرمایی است که حضرت آدم علیه السلام آن را از بهشت آورد و همه درختهای خرما از این درخت به وجود آمده اند،
و پاسخ پرسش دوم این است که، یهودیها گمان میکنند آن، چشمهای زیرسنگی در بیت المقدس است، ولی دروغ گفتهاند، بلکه آن، چشمه زندگی است که کسی آن را نیافته است مگر این که همیشه زنده است.
حضرت خضر پیش از ذوالقرنین آن را یافت و از آن نوشید، ولی ذوالقرنین آن را نیافت.
پاسخ پرسش سوم این است که یهودیها گمان میکنند که آن، سنگی است در بیت المقدس، ولی دروغ گفتند، بلکه آن، حجرالاسود است که آدم علیه السلام آن را از بهشت آورد و رکن و ستون خانه کعبه قرار داد.
این سنگ بهشتی در گذشته سفیدتر از برف بود، ولی گناهان فرزندان آدم آن را سیاه کرد.
جوان یهودی گفت: به من خبر بده، مسلمانان چند امام دارند؟ هم چنین منزل محمّد صلی الله علیه و آله در کجای بهشت است؟ چه کسانی در امتّش در بهشت با او هستند؟
علی علیه السلام فرمود: پاسخ پرسش نخست این است که برای مسلمانان دوازده امام است؛ در حالی که هدایت کننده و هدایت شده هستند و هر کس ایشان را یاری نکند، به آنان ضرری نمیرسد.
پاسخ دوم این است که خانه پیامبر در ارجمندترین و پسندیده ترین بهشت است؛ یعنی بهشت عدن. و پاسخ سومین پرسش این است که آنها دوازده نفر از امامان (ائمه هدی) هستند.
جوان یهودی گفت: راست گفتی.
پس سوگند به خداوندی که هیچ معبودی جز او نیست، همه این مطالب نزد من است که با خط موسی و هارون نوشته شده است.
آن گاه جوان یهودی گفت: به من بگو جانشین محمّد صلی الله علیه و آله پس از او چند سال زندگی میکند و آیا با مرگ طبیعی میمیرد و یا کشته میشود؟
علی علیه السلام فرمود: ای یهودی، خداوند تو را بیامرزد. من جانشین محمّد صلی الله علیه و آله هستم که پس از او سی سال زندگی میکنم، نه یک روز زیادتر و نه کم تر.
پس بدبختتر از کشندهٔ شتر قوم ثمود برانگیخته میشود و ضربهای بر فرق سرم میزند و با آن ضربه محاسنم را با خونم رنگین میکند. در این هنگام علی علیه السلام سخت گریست.
سرانجام جوان یهودی گفت: شهادت میدهم به این که هیچ معبودی جز الله نیست و هم چنین شهادت میدهم به درستی که محمّد صلی الله علیه و آله فرستاده خداست و همانا تو جانشین فرستاده خدا هستی.
📔 بحار الأنوار: ج٣۶، ص٣۴٧
#امام_علی #داستان_بلند
🔰 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
.
⚰️ ترس از آخر کار
جناب آقای منوچهر موریسی داستانی طولانی نقل نمودند که خلاصهاش این است: اوقاتی که ایشان در حومه لارستان در قریه اسیر به آموزگاری مشغول بودند جوانی به نام احمد از اهل آن قریه مریض سخت و محتضر آماده مرگ میشود،
پس در حالت احتضارش آقای منوچهر او را تلقین میگوید و کلمه طیبه "لااِلهَ اِلا اللّهُ" را به سختی پس از تلقین بسیار میگوید و همچنین جمله "محمد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله" را هم میگوید،
ولی جمله "علی ولی اللّه" را نمیگوید و پس از اصرار با سرش اشاره کرد که نمیگویم و بعد هم به زبانش گفت نمیگویم، پس از آن در یک حالت اغما و بیهوشی فرو رفت و همه از اطرافش متفرق شدند،
چند روز به همان حالت بود تا اینکه او را به شیراز بردند و در بیمارستان بستری نمودند و پس از چند روز حالش خوب شد و از بیمارستان خارج گردید.
پس به دیدن او رفتم و گفتم آن روزی که به تو تلقین میگفتم چرا از گفتن "علی ولی اللّه" خودداری میکردی؟
احمد از شنیدن این پرسش من حالت ترس و وحشتی عارضش شد و لب خود را گزید و گفت در آن موقع که شما مرا تلقین شهادت میکردید،
دیدم که شهادت به صورت زنجیری است دارای سه حلقه قطور که روی حلقه اوّل "لااِلهَ اِلا اللّهُ" و روی حلقه دوم" مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ" و روی حلقه سوم "عَلِیّ ُوَلِیّ ُاللّهِ" نوشته بود،
حلقه اول در دست من بود و حلقه دوم در وسط و حلقه سوم در دست دیوی که هیکل او وحشت آور بود، میباشد و در دست دیگرش کیسهای بود که من احساس میکردم تمام پول و نقدینگی من در آن است.
من با تلقین شما" لااِلهَ اِلا اللّهُ" و "مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ" را گفتم و چون میخواستم جمله "علی ولیّ اللّه" را بگویم آن دیوصورت، زنجیر را به سختی از دستم میکشید و میگفت اگر گفتی تمام پول و دفتر بانکی تو را که در این کیسه است میبرم،
من هم از ترس اینکه تمام دارائی مرا نبرد، نمیگفتم و در آن حالت، محبت زیادی به پولهایم داشتم، با آن حالت حلقه توحید را از دست نمیدادم و رها نمیکردم،
در این کشمکش و ناراحتی شدید بودم که ناگاه سیدی نورانی و جذاب ظاهر گردید و پای مبارک را روی زنجیر گذارد مثل اینکه آن دیوصورت دستش زیر پای آن بزرگوار بوده و فشرده شد، فریادی زد و زنجیر را رها ساخت،
تمام زنجیر به دست من آمد دیگر نفهمیدم چه شد تا وقتی که چشمم باز شد و خود را غرق عرق و در بستر بیماری افتاده دیدم.
📔 داستانهای شگفت (شهید دستغیب)، ص١٧٩
#امام_علی #داستان_بلند
🔰 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
.
💎 شیعه واقعی
عدهای برای دیدار با علی (علیهالسّلام) به قنبر مراجعه کردند.
قنبر آنها را راهنمایی کرد و پیش مولایش علی (علیهالسّلام) برد.
حضرت به قنبر فرمود: ببین اینان کیاناند؟
قنبر گفت: اینان شیعیان شما هستند.
حضرت فرمود: چرا سیمای شیعه را در آنها نمیبینم؟
قنبر پرسید سیمای شیعه کدام است؟
فرمود: «شکمی خالی از گرسنگی (اهل روزه مستحبی بودن) لبهای خشک، چشمانی گریان (از خوف خدا)».
باید از مولی آموخت که شیعه بودن به شعار نیست بلکه باید عملکرد، علی پسندانه باشد.
📔 بحارالأنوار، ج٢٧، ص١۴۴
#امام_علی #داستان_کوتاه
🔰 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
.
⚡ داستانی شنیدنی
دعبل خزایی یکی از ارادتمندان و شاعر خاندان پیامبر صلیاللهعلیهوآله میگوید:
پس از سرودن قصیدهٔ تائیه از محضر امام رضا علیه السلام در خراسان مرخص گشته و وارد شهر ری شدم،
در یکی از شبها که پاسی از آن گذشته بود مشغول اصلاح قصیده خود بودم، ناگاه در منزل کوبیده شد،
گفتم: کیست؟
گفت: من یکی از برادران تو هستم. در را بازکردم.
ناگاه شخصی وارد شد که بدنم از دیدن او به لرزه افتاد و از حال رفتم.
او گفت: نترس، من یکی از برادران جنی تو هستم و در شب تولد تو به دنیا آمدهام و با تو زندگی کردهام، وقتی به اینجا وارد شدی متوجه تو شدم، اینک نزد تو آمدم مطلبی را برایت بگویم تا خوشحال شوی و علاقه ات به خاندان پيغمبر صلى الله عليه و آله بیشتر گردد. من به حال طبیعی برگشتم و دلم آرام گرفت.
آنگاه گفت:
ای دعبل! من سر سخت ترین دشمنان اهل بیت پیغمبر بودم. یک وقت با عدهای از جنیهای خلافکار، با گروهی از زوار امام حسین علیه السلام که در شب تاریک به زیارت آن حضرت میرفتند، برخورد کردیم،
تصمیم گرفتیم آنان را اذیت کنیم،
ناگاه فرشتگان آسمانی مانع ما شدند و دیدیم فرشتگان زمینی نیز مانع از اذیت حیوانات زمینی بر آنان هستند.
گویا من خواب بودم بیدار شدم، یا غافل بودم که متوجه گردیدم. در آن لحظه دریافتم که این همه عنایت که خداوند به زوار حسین دارد به خاطر عظمت امام حسین علیه السلام است.
بی درنگ توبه کردم و با آن گروه به زیارت امام حسین علیه السلام رفتم و در آن سال با آنان به حج نیز رفتم و قبر پیغمبر صلى الله عليه و آله را زیارت کردم و به محضر امام صادق علیه السلام رسیدم.
من به حضرت عرض کردم:... یابن رسول الله! حدیثی برایم بگو که آن را سوغات به خانواده خود ببرم.
فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
یا علی! بهشت بر پیامبران حرام است تا من داخل آن شوم، بر اوصیا حرام است تا تو داخل آن گردی، بر همهٔ ملتها حرام است تا امت من داخل آن شوند و نیز بر امت من حرام است مگر اینکه به ولایت و امامت تو اقرار کنند.
یا علی! به آن خدایی که مرا به رسالت مبعوث نمود! احدی داخل بهشت نخواهد شد مگر اینکه با تو نسبتی و سببی داشته باشد.
سپس آن شخص جنی به من گفت:
ای دعبل! این حدیث را حفظ کن زیرا هرگز نظیر آن را از مثل من نخواهی شنید.
این سخن را گفت و از نظرم ناپدید شد، گو اینکه زمین او را بلعید.
📔 بحار الأنوار: ج۴۵، ص۴٠٣
#پيامبر #امام_علی
#امام_حسین #داستان_بلند
🔰 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
.
💫 عشق سوزان
مرد سیاه چهرهای به حضور علی علیه السلام رسید عرض کرد:
یا امیر المؤمنین من دزدی کردهام مرا پاک کن! حدی بر من جاری ساز!
پس از آن که سه بار اقرار به دزدی کرد، امام علیه السلام چهار انگشت دست راست او را قطع نمود.
از محضر علی علیه السلام بیرون آمد و به سوی خانه خود رهسپار گردید با این که ضربه سختی خورده بود در بین راه با شور شوق خاص فریاد میزد:
دستم را امیر المؤمنین، پیشوای پرهیزگاران و سفیدرویان، آن که رهبر دین و آقای جانشینان است، قطع کرد.
مردم از هر طرف اطرافش را گرفته بودند، او همچنان در مدح علی سخن میگفت.
امام حسن و امام حسین علیهما السلام از گفتار مرد با خبر شدند آمدند او را مورد محبت قرار دادند، سپس محضر پدر گرامیشان رسیدند و عرض کردند:
پدر جان! ما در بین راه مرد سیاه چهرهای که دستش را بریده بودی، دیدیم که تو را مدح میکرد.
امام علیه السلام دستور داد او را به حضورش آوردند. حضرت به وی عنایت نمود و فرمود:
من دست تو را قطع کردم، تو مرا مدح و تعریف میکنی؟
عرض کرد:
یا امیر المؤمنین! عشق با گوشت و پوست و استخوانم آمیخته است، اگر پیکرم را قطعه قطعه کنند، عشق و محبت شما از دلم یک لحظه بیرون نمیرود. شما با اجرای حکم الهی پاکم نمودی.
امام علیه السلام درباره او دعا کرد، آنگاه انگشتان بریدهاش را به جایشان گذاشت، انگشتان پیوند خورد و مانند اول سالم شد.
📔 بحار الأنوار: ج۴١، ص٢٠٢
#امام_علی #داستان_بلند
🔰 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
.
❣️دوستی امیرالمؤمنین (ع)
عبد الله بن عباس، عموزاده و صحابه علی (علیه السلام) نقل میکند:
سلمان فارسی را در خواب دیدم و از او پرسیدم:
تو سلمان هستی؟ گفت: آری.
- تو مگر آزادهٔ رسول خدا نیستی؟
- چرا من همانم.
در این وقت دیدم بر سر او تاجی از یاقوت است و لباسهای زیبا و زیورها بر تن دارد.
به او گفتم:
ای سلمان! این مقام و منزلت نیکویی است که خداوند به تو عنایت کرده؟ گفت: آری.
به او گفتم: در بهشت پس از ایمان به خدا و پیامبر او، چه چیز را برتر از چیزهای دیگر دیدی؟
در جواب گفت: لیس فی الجنة بعد الایمان بالله و رسوله (صلیاللهعلیهوآله) شیء أفضل من حب علی بن أبیطالب (علیه السلام) فی و الاقتداء به:
در بهشت پس از ایمان به خدا و پیامبر او (صلیاللهعلیهوآله) برترین چیزها دوستی علی بن أبیطالب و پیروی از او است و برتر از آن چیزی نیست.
📔 بحار الأنوار: ج٢٢، ص ٢۴١
#امام_علی #داستان_کوتاه
🔰 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
.
🌾 سفره مهر خورده
قنبر، غلام علی (علیه السلام) در ماه رمضان، افطاری از قاووت در سفر مهر خورده محضر آن حضرت آورد.
یکی از حاضران گفت:
یا امیر المؤمنین! چرا سفره افطاریتان مهر خورده است؟ آدمهای بخیل چنین میکنند تا چشم کسی به سفره غذایشان نیفتد.
امام علی (علیه السلام) خندید و فرمود:
این کار برای بخل نیست بلکه میخواهم بدانم غذایی که با آن افطار میکنم از کجا بدست آمده، و اگر از راه حلال است از آن استفاده کنم.
سپس مهر سفره را شکست و مقداری قاووت از سفره به ظرفی ریخت.
خواست میل فرماید این دعا را خواند:
اللهم لک صمنا و علی رزقک افطرنا فتقبل منا إنک انت سمیع العلیم.
📔 بحار الأنوار: ج۴٠، ص٣٣٩
#امام_علی
٢.
امام (علیه السلام): چه روزی از منازل خود خارج شدید و آیا پدر این جوان با شما بود؟
متهم: در فلان روز. به ابن ابی رافع فرمود: بنویس.
- خروج شما در چه ماهی بود؟
- در فلان ماه.
فرمود: بنویس
- پدر این جوان چه مرضی داشت؟
- فلان مرض.
-او در چه منزلی از دنیا رفت؟
- در فلان منزل و در فلان موضع.
-چه کسی او را غسل و کفن نمود؟
- فلانی.
- در چه پارچه ای او را کفن نمودید؟
- در فلان پارچه.
-چه کسی بر او نماز خواند؟
- فلانی.
-چه کسی او را داخل قبر گذاشت؟
-فلانی.
ابن ابی رافع تمام مطالب را نوشت.
وقتی بازپرسی متهم اول به پایان رسید، علی (علیه السلام) با صدای بلند تکبیر گفت، به طوری که تمام اهل مسجد شنیدند و تکبیر گفتند.
سپس دستور داد او را به زندان بردند. و متهم دومی را احضار نمود.
او را نزدیک خود نشاند. پرسشهایی را که از اولی نموده بود از او نیز پرسید.
او جوابهایی داد بر خلاف متهم اول و ابن ابی رافع تمام آنها را نوشت. پس از پایان سؤالات، دوباره حضرت به صدای بلند تکبیر گفت که اهل مسجد شنیدند.
حضرت دستور داد متهم اول و دوم را از مسجد بیرون برده و به طرف زندان ببرند.
امام علی (علیه السلام) فرمود: آن دو را زندانی کنید! (گویا مقصود حضرت این بود که به سایر متهمان بفهماند که پاسخهای آن دو با هم اختلاف داشته و این خود حاکی از وقوع جنایت است و دیگر متهمان در فکر پنهان ساختن حقیقت نباشند).
سپس متهم سوم را به حضور طلبید، پس از محاکمه، حضرت با صدای بلند تکبیر گفت، مردم نیز تکبیر گفتند. دستور داد سومی را نیز به دو نفر اول ملحق کنند.
متهم چهارم را طلبید، او سخت نگران و مضطرب شد با لکنت زبان سخن گفت.
حضرت وی را موعظه نموده و ترسانید. او در کمال صراحت اعتراف نمود که من و دیگر همراهان پدر جوان را کشتیم، اموالش را برداشتیم و در فلان نقطه نزدیک کوفه دفن نمودیم.
در این موقع باز هم امام من با صدا بلند تکبیر گفت و دستور داد او را که صریحا اعتراف نمود به زندان بردند.
متهم پنجم را احضار کرد، به او فرمود:
باز هم میگویید آن مرد به مرگ طبیعی از دنیا رفته با آنکه حقیقت روشن شده است. آن مرد صریحا اعتراف نمود.
سپس بقیه متهمان را به حضور خواست و تمام آنها با هم به قتل پدر جوان و بردن اموالش اعتراف نمودند.
آنگاه دستور داد چند نفر با متهمان بروند و نقطه دفن مال را بشناسند. آنان از زیر خاک اموال را خارج نمودند و نزد امام آمدند.
حضرت فرمود: اموال را به فرزند مقتول تسلیم نمایید. سپس به او فرمود:
اکنون دانستی اینان با پدرت چه کردند، حال میخواهی چه کنی؟
جوان پاسخ داد:
می خواهم حکم بین من و اینان در پیشگاه الهی باشد، از خون آنها در دنیا گذشتم.
علی علیهالسلام آنها را سخت تنبیه کرد و آزادشان نمود.
📔 بحار الأنوار: ج۴٠، ص٢۵٩
#امام_علی #داستان_بلند
🔰
.
🔸 بازاری و عابر
مردی درشت استخوان و بلند قامت ، که اندامی و رزیده و چهرهای آفتاب خورده داشت ، و زد و خوردهای میدان جنگ یادگاری بر چهرهاش گذاشته و گوشه چشمش را دریده بود ، باقدمهای مطمئن و محکم از بازار کوفه میگذشت .
از طرف دیگر مردی بازاری در دکانش نشسته بود . او برای آنکه موجب خنده رفقا را فراهم کند ، مشتی زباله به طرف آن مرد پرت کرد .
مرد عابر بدون اینکه خم به ابرو بیاورد و التفاتی بکند ، همان طور با قدمهای محکم و مطمئن به راه خود ادامه داد . همینکه دور شد یکی از رفقای مرد بازاری به او گفت : هیچ شناختی که این مرد عابر که تو به او اهانت کردی که بود ؟ !
- نه ، نشناختم ! عابری بود مثل هزارها عابر دیگر ، که هر روز از جلو چشم ما عبور میکنند ، مگر این شخص که بود ؟
- عجب ! نشناختی ؟ ! این عابر همان فرمانده و سپهسالار معروف ، مالک اشتر نخعی ، بود.
- عجب ! این مرد مالک اشتر بود ؟ ! همین مالکی که دل شیر از بیمش آب میشود ، و نامش لرزه براندام دشمنان میاندازد ؟
- بلی مالک خودش بود .
- ای و ای به حال من ! این چه کاری بود که کردم ، الان دستور خواهد داد که مرا سخت تنبیه و مجازات کنند . همین حالا میدوم و دامنش را میگیرم و التماس میکنم تا مگر از تقصیر من صرف نظر کند .
به دنبال مالک اشتر روان شد . دید او راه خود را به طرف مسجد کج کرد . به دنبالش به مسجد رفت ، دید به نماز ایستاد .
منتظر شد تا نمازش را سلام داد . رفت و با تضرع و لابه خود را معرفی کرد ، و گفت : من همان کسی هستم که نادانی کردم و به تو جسارت نمودم.
مالک : ولی من به خدا قسم به مسجد نیامدم ، مگر به خاطر تو ، زیرا فهمیدم تو خیلی جاهل و گمراهی ، بیجهت به مردم آزار میرسانی .
دلم به حالت سوخت . آمدم درباره تو دعا کنم ، و از خداوند هدایت تو را به راه راست بخواهم . نه ، من آن طور قصدی که تو گمان کردهای درباره تو نداشتم.
📔 سفينة البحار: ذیل ماده "شَتر"
#امام_علی #داستان_بلند
🔰
١.
✨ خواستگارى از فاطمه (س)
هنگامى كه سن مبارك بتول عذراء حضرت صديقه طاهره فاطمه زهرا سلام اللَّه عليها نه سال كامل شد، از اطراف و اكناف اهل مدينه و عظماى قبائل و رؤساى عشاير و صاحبان ثروت و مكنت به خواستگارى حضرت آمدند.
عدهاى از منافقين نيز اين جرئت را به خود دادند كه با كمال بى شرمى به خواستگارى آن حضرت بيايند.
هنگام خواستگارىِ بعضى از آنها رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله بسيار ناراحت شدند، و به عدهاى از منافقين كه اعتراض كردند، فرمودند: «من شما را رد نكردم، بلكه خدا شما را رد كرده و امر فاطمه سلام اللَّه عليها از جانب خداوند متعال معين مى شود».
آنان غافل از اين بودند كه اين گوهر گرانبها را خداوند در سايه عزّت و حراست خود حفظ فرموده و او را در خور استعداد ابناء دنيا از ملوك و رعايا و ارباب فقر و غنا قرار نداده است، بلكه او را براى وصى پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله على بن ابى طالب عليه السّلام ذخيره فرموده است.
از امام حسين عليه السّلام روايت شده كه فرمود: روزى حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله در خانه امّ سلمه بود.
فرشتهاى با هيبت خاصى بر آن حضرت نازل شد كه با لغات گوناگون كه به يكديگر شباهتى نداشت مشغول تسبيح و تقديس خداوند بود.
او عرض كرد: من صرصائيلم. خداوند مرا نزد شما فرستاده كه به شما بگويم: «نور را با نور تزويج كن».
حضرت فرمود: «چه كسى را با چه كسى»؟ گفت: «فاطمه را با على بن ابى طالب». لذا پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله فاطمه سلام اللَّه عليها را در حضور جبرئيل و ميكائيل و صرصائيل به عقد على عليه السّلام در آورد و اين عقد در زمين بود.
در اين هنگام پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله به ميان شانههاى صرصائيل نگريست و ديد نوشته است: «لا اله الااللَّه، محمّد رسول اللَّه، على بن ابى طالب مقيم الحجة».
فرمود: اى صرصائيل، از كى اين جمله بين شانههاى تو نوشته شده؟ گفت: دوازده هزار سال پيش از آنكه خداوند متعال دنيا را بيافريند.
⭕️ این داستان، ادامه دارد...
📔 بحار الأنوار: ج۴۳، ص۱۲۳ و١۴۵
#امام_علی #حضرت_زهرا #داستان_بلند
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1