┄═🌿🌹🌿═┄
خواهرم همه دعواها سر #حجاب توست
ما پاکی تو را می خواهیم
و آنها برهنگی تو را
ما آزادی تو را می خواهیم از بند هوس ها
و آنها برده جنسی برای لذت ها
و تو خود انتخاب کن بانو.
#شهید_سید_سجاد_خلیلـے🕊🌷
#حجاب
تازه زنش را آورده بود اهواز. طبقهی بالای خانهی ما مینشستند. آفتابنزده از خانه میرفت بیرون. یک روز صدای پایین آمدنش را از پلهها که شنیدم، رفتم جلویش را گرفتم. گفتم: مهدی جان! تو دیگه عیالواری. یک کم بیشتر مواظب خودت باش. گفت: چی کار کنم؟ مسئولیت بچههای مردم گردنمه. گفتم: لااقل توی سنگر فرماندهیات بمون. گفت: اگه فرمانده نیمخیز راه بره، نیروها سینهخیز میرن. اگه بمونه توی سنگرش که بقیه میرن خونههاشون.
شهید#مهدی_زین_الدین🕊🌹
🌷https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1🌷🌿🌷🌿🌷🌿
❣صدام جوان غیور ریش خرمایی را عقرب زرد نام گذاشته بود
🔷️ تو همدان شاید کمتر کسی باشه که اسم «علی چیت سازیان» به گوشش نخورده باشه!فرمانده اطلاعات و عملیات لشکر انصار الحسین آنقدر به زبان عربی مسلط بود که تو دل دشمن نفوذ می کرد. اصن محال بود بره شناسایی و دست خالی برگرده!
◇ فرمانده قرارگاه نجف پرسید: «جوان ریش خرمایی کیه؟»
◇؟گفتیم: «مسئوول اطلاعات و عملیات، یه اعجوبه ایه توی کار اطلاعات.» و از او خواستم گزارش آخر رو بده.
◇ مقابل نقشه ایستاد و انگشت روی جاده ی زرباطیه به بدره گذاشت.و مفصل گفت: که فرمانده تیپ عراقی کی میاد و کی می ره و حتی اینکه تا کجا او نو با سواری می آرن و بقیه ی مسیر رو تا خط با جیپ و نفر بر فرماندهی .
◇ فرمانده قرارگاه باورش نمی شد که علی و بچه هاش ظرف یک ماه ، خطوط سه و چهار عراق را هم شناسایی کرده باشند! برا همین چیزا بود که صدام بهش لقب«عقرب زرد» رو داده بود!
📚زندگی به سبک شهدا، ص94-95
شهید#علی_چیت_سازیان 🕊🌹
🌷🌿https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1🌷🌿🌷🌿🌷🌿
فصل سیزدهم: تازه عروس
قسمت دوم
چند هفتهی بعد، نمازجمعه را که خواندم، رفتم خانهی سکینه خانم، همسایه محله شمشیری. چای و میوه خوردیم و از گذشته با هم حرف زدیم. دیدم حرفش را قورت میدهد، مِنمِن میکند و سرگردان است.
- سکینه خانوم جان! چرا خودت رو قلقلک میدی؟ حرف آخرت رو اول بگو ببینم چی میخوای بگی!
- باشه میگم. اگه حاجی بخواد زن دوم بگیره، تو چیکار میکنی؟! مخالفت میکنی؟
خندیدم و گفتم: «نه، چرا مخالف باشم. دیگی که برای من نجوشید، میخوام سر...»
- از ته دل میگی؟! یعنی هیچ کاری نمیکنی؟ بلایی سر حاجی و عروسش نمیاری؟
- از ته دلم میگم. فقط به من و بچههام کاری نداشته باشه. چه بلایی خواهر؟! آرزوی خوشبختی برای عروس خانوم میکنم. این مرد دوتا بچهش شهید شدن. شاید کنار من آرامش نداره، بره با هرکی که آرومه زندگی کنه. کاری باهاشون ندارم.
- بعید میدونم بتونی تحمل کنی زهرا! دروغ میگی!
- حالا میتونم یا نمیتونم چاره چیه؟! چرا انقدر سؤالپیچم میکنی؟ چیزی شنیدی؟
- زهرا! فکر کنم رجب آقا زن گرفته. تو مراسم ختم پدر شهید قدرتی، خانوما درباره حاجی و زنش حرف میزدن.
- مبارکه! انشاءالله خوشبخت بشن. چادر منو بیار میخوام برم، دیرم شده.
دلم لرزید، ولی به روی خودم نیاوردم. در طول مسیر، داخل اتوبوس دعای توسل خواندم. گفتم: «اگه این خبر درست باشه، رجب خیلی بیمعرفته! مزد زحمات من این نبود.» حسین کلید را در قفل چرخاند و در خانه را باز کرد. وارد اتاق که شدم، همان جلوی در خشکم زد. همهجا به هم ریخته بود؛ مثل اینکه دزد آمده بود. بعضی از وسایل را برده بودند. رفتم داخل زیرزمین را نگاه کردم. فرش دستباف نُه متری را هم برده بودند. چادر سر کردم و رفتم خانهی وجیهالله. هوا تاریک شده بود. قبل از اینکه حرفی بزنم، گفت: «میدونم چی میخوای بگی زن داداش! بشین تا برات بگم چرا خونهت به هم ریخته. ناراحت نشو! داداش زن گرفته. عروسش رو آورده بود خونه. اومد یه کم وسیله از خونهی تو برداشت و برد. مثل اینکه چند تا تیکه هم از تو محل خریده. کاسبایی که منو میشناختن بهم گفتن.»
- مبارکش باشه! زن گرفته، چرا وسایل خونهی منو برده برای خانوم؟
- زن داداش! حالا کاریه که شده. خودت رو ناراحت نکن! بهترش رو میخری انشاءالله.
- چشم! خودم رو ناراحت نمیکنم. وجیهالله! چی میگی؟! من این زندگی رو با بدبختی جمع کردم. صبح تا شب در و دیوار خونهی مردم رو دستمال کشیدم. سرما و گرما، صبح و شب کلفتی میکردم تا تونستم این چهارتا وسیله رو بخرم. نذاشتم کسی بفهمه تو خونهم چی میگذره! بچههام سر گرسنه زمین گذاشتن. مزد من این بود؟! داداشِ شما اگه خیلی مَرده از جیب خودش خرج کنه، نه اینکه زندگی منو جمع کنه بره خوشگذرونی. بگو ببینم خونهش کجاست؟!
- به شرطی آدرس رو بهت میدم که شر راه نندازی!
- من اهل شرّم؟ اگه بودم که الان این وضع زندگیم نبود. بعد از اینهمه سال منو نشناختی؟! آدرس رو بده.
روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
📙#قصه_ننه_علی
🌷🌿https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
🍏سرفه و عفونت ریوی
اگر سرما میخورید و مدام سرفه میکنید آب نخود پخته داروی درد شماست
آب نخود پخته برای التیام سرفه و عفونت ریوی مفید بوده ، درمان کننده سینه درد و گرفتگی صداست و سیستم ایمنی را تقویت میکند
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
🍏درمان سرفه
گل ختمی گیاهی با طبع سرد
اثرات ضدالتهابی و ضدسرفه قوی دارد و مصرف جوشانده آن به دلیل داشتن ترکیبات نرم کننده میتواند برای درمان سرفه های خشک و مزمن مفید باشد.
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
آویشن داروی سنتی دردهای معده و روده است !🌿
جوشانده این گیاه در درمان پیچش روده و اسهال مؤثر است و برای دفع انگل های روده، در گذشته از آویشن استفاده میکرده اند.
🌿https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاربردی ترین ترفندهای سرخ کردن بادمجون🤩🤩
🔸مواد لازم:
بادمجان نمک ماست سفیده تخم مرغ
🔸از بادمجان های سیاه و براق استفاده کنید
بادمجان های تابستان خوشمزه تر و بدون تخم هستن
🔸گرفتن تلخی بادمجان ها:
بادمجان رو پوست بگیرید و سرشو جدا کنید و به سه قسمت برش بزنید
نمک روش بزنید، داخل نایلون بذارید، درشو ببندید و ۱۰ دقیقه بذارید کنار تا تلخی بادمجان از بین بره
داخل ظرف آب بریزید و کمی ماساژ بدید و آب بادمجان رو بگیرید
برای هر سه روش، اینمدلی تلخی گیری کنید
𝐉𝐨𝐢𝐧⇝︎https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
࿐჻❥⸙😋⸙❥჻࿐
فصل سیزدهم: تازه عروس
قسمت سوم
به حسین گفتم: «تو همین جا بمون تا من برگردم.» دو سهتا مشت به در آهنی بزرگ زدم. پیرزن صاحبخانه در را باز کرد.
- چه خبرته؟ در رو شکوندی!
- مادر! اینجا تازهعروس دارید؟!
- بله، داریم. شما؟
از پردههای سفید توری آویزان شده از اتاق گوشهی حیاط معلوم بود آنجا خانهی عروس است. رجب از اتاق بیرون آمد و چشمش به من افتاد. از زیر دست پیرزن رد شدم و به طرف او رفتم. مقابلش ایستادم و گفتم: «مبارکه حاجآقا!» سرش را پایین انداخت. کفشم را از پا درآوردم و وارد خانه شدم. فرشی که برای عروسی حسین کنار گذاشته بودم، وسط خانه پهن کرده بودند. عروس جوان مثل بید میلرزید. آرام به طرفش رفتم. عکس امیر و علی را از کیفم درآوردم و جلوی صورتش نگه داشتم. دستش را محکم گرفتم و گفتم: «بهبه! خانوم! خوش اومدی! غریبه بودیم ما رو عروسیت دعوت نکردی؟! اصلا آقا داماد عروسی گرفته برات؟! ماشاءالله چه خونه زندگیای درست کرده برات! نماز میخونی؟! اگه میخونی، پس حتما میدونی رو فرش غصبی نمازت باطله! این عکس رو ببین. زنِ عجب مرد باانصافی شدی! زن کسی شدی که این دوتا دستهی گل رو رها کرد و اومد دنبال تو.» دستش را کشید و فرار کرد، از خانه رفت بیرون. رجب آمد داخل اتاق و گوشهای نشست. عکس علی را از کیفم بیرون آوردم و به دستش دادم: «حاجآقا! این عکس رو ببین. من تا حالا بهت نشون نداده بودم، چند ساله ازت مخفی کردم؛ چون میترسیدم بچهت رو تو این حال ببینی دق کنی. نخواستم دلت بلرزه، ولی تو تمام زندگی منو لرزوندی! این مردونگی بود در حقم کردی؟! چرا؟! چطور دلت اومد؟! محمدعلی هنوز شیرخواره! من بد بودم، قبول! چرا به بچههات رحم نکردی؟! تو اگه پدر بودی، بچههات بیشناسنامه نبودن. امیر یه سال دیگه میره مدرسه، محمدعلی رو باید از شیر بگیرم. چرا نرفتی برای این دوتا شناسنامه بگیری؟! من الان با تو چیکار کنم؟!» دست گذاشت روی سرش و گفت: «هر کاری دوست داری بکن زهرا.»
- مثلا چیکار کنم؟ این بشقاب رو بزنم بشکونم؟! بزنم در و پنجره این خونه رو خرد کنم؟!
- بشکون زهرا. بزن راحتم کن.
بلند شدم و رفتم کفشهایم را پوشیدم. گفتم: «من به مال مسلمون ضرر نمیرسونم، هرچند که نصف بیشتر این وسایل تازهعروس اسباب زندگی منه. تو اشتباه کردی، باید پاش وایستی. اگه صادقانه به من میگفتی، خودم بهت امضا میدادم بری زن بگیری؛ ولی با این کارت دل من و بچههات رو گذاشتی زیر پات له کردی.»
روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
📙#قصه_ننه_علی
🌹🍃https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹قدمگاه شهیدان است این شهر...
🔻مراسم تشییع پیکرهای مطهر شهدای گمنام هشت سال دفاع مقدس
🗓پنجشنبه ۱۶ آذر ماه ساعت ۱۵ بعدازظهر
📌میدان ۱۷شهریور به سمت میدان فردوسی
🔸ستاد کاروان اهالی بهشت شهرستان گلپایگان
#کاروان_اهالی_بهشت
#شهدای_گمنام
#شهرستان_گلپایگان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸خون کودکان #غزه معجزه میکند!
زنان استرالیایی تحت تاثیر مردم غزه
به صورت گروهی مسلمان شدند
♨️ چقدر جفاکاری اگر قلبت از این حرفها تکان نمیخورد!!
🔹 صاحب مکیال المکارم می گوید :
خدا در قرآن فرموده: هَلْ جَزاء الْاِحْسانِ اِلّا الإحْسانُ فَبِأیِّ آلاء رَبِّکُما تُکَذِّبانِ آیا پاسخ خوبی غیر از خوبی است؟!
🔹ای کسی که از جبران خوبی های مولایت صاحب الزمان عاجز هستی، آیا نمیتوانی ساعتی از ساعات شبانه روزت را که بی اختیار میگذرد به دعا برای او اختصاص دهی؟
همان مولایی که به هر شکلی به تو خوبی کرده و زبان از شمارش و توصیف خوبی های او ناتوان است؟
همين عمر و زندگانی تو که با آن به اهدافت میرسی فقط یک نعمت از نعمت هایی است که خدا به یمن وجود امام زمان روزیات کرده...
🔹 چقدر جفاکاری! پس چقدر جفاکاری اگر قلبت از این حرفها تکان نمیخورد و زبانت به دعا برای مولایت باز نمیشود...
📚 مکیال المکارم جلد ۱ صفحه ۴۹۴
#امام_زمان
.
🍃 غريب نوازى ثامن الحجج (ع)
شيخ على نامى كه از مردان شايسته و پارسا بود در معيّت حاج شيخ مهدى نجفى عازم زيارت آقا على بن موسى الرضا عليه السلام مىشود.
شيخ على كه كفيل خدمت و امين خرج شيخ مهدى و از ملازمان او بود مى گويد:
ما از شهر بغداد خارج شديم. من بيش از نيم درهم با خود نداشتم.
وقتى وارد مشهد شديم و مدّت زمانى در آنجا مانديم چيزى براى خرجى ما باقى نماند و كسى را هم نمىشناختيم كه از او پولى بعنوان قرض بگيريم.
به همراهانى كه مهمان شيخ مهدى بودند گفتم: امشب چيزى براى خوردن نيست. آنها هم هر كدام از پى كار خود رفتند.
ما وارد روضه مطهّر امام هشتم عليه السلام شديم و نماز خوانديم و زيارت كرديم. ديدم يك نفر پهلوى شيخ مهدى ايستاده و شيخ هم دست به دعا برداشته است.
آن مرد كيسهاى در ميان دست شيخ گذاشت. شيخ اشاره كرد كه شايد اشتباهى كيسه را در دست وى گذاشته است.
امّا آن مرد رو به شيخ نمود و گفت:
مگر نمىدانى براى هر امامى مظهرى
است؟ و براستى امام رضا عليه السلام كفيل حال غريبان است!
آنگاه اشاره به كيسه نمود وگفت: اين از جانب امام رضا عليه السلام است. بعد هم رفت.
مهدى شگفت زده شد. آنگاه به من نگاهى كرد وگفت: بيا كيسه را بگير.
من كيسه را از دست شيخ گرفتم، به بازار رفتم براى مهمانان، غذا و ميوه خريدارى كردم.
مهمانان وقتى طعامها را ديدند گفتند: تو كه سر شب ما را نااميد كردى. اكنون مىبينيم غذاى ما از هر شب بهتر و بيشتر است.
داستان شيخ و مردى كه كيسه اهدايى را داده بود را براى آنها بازگو نمودم. در ميان كيسه سيصد اشرفى بود.
📔 دارالسّلام نورى: ج۲، ص۲۵۸
#امام_رضا #داستان_بلند
🔰https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #نماهنگ #حماسی #غزه
🍃قدس از کرببلا میگذرد میدانی؟
🍃غزه از خون خدا میگذرد میدانی؟
🎙حاج #صادق_آهنگران