.
🔸 فرجام اعتماد به شراب خوار
اسماعیل فرزند امام صادق علیه السلام دینار زیادی داشت. مردی از قریش هم قصد داشت که به یمن مسافرت کند.
اسماعیل به عنوان مشورت از پدرش پرسید: ای پدر، همانا فلانی میخواهد
به یمن برود و من مقداری دینار دارم. آیا صلاح میدانی که دینارها را به او بدهم تا از آن جا، کالایی برایم بخرد.
امام صادق علیه السلام فرمود: پسرم آیا خبر نداری که او شراب خواری میکند؟
اسماعیل گفت: مردم این چنین میگویند.
امام فرمود: پسرم این کار را نکن.
اسماعیل از فرمان پدرش سرپیچی کرد و دینارها را به آن مرد داد. او نیز پولها را از بین برد و حتی اندکی از آنها را برنگرداند.
از قضا امام صادق علیه السلام و اسماعیل در آن سال به حج رفتند. اسماعیل هنگام طواف خانه خدا میگفت: خدایا، به من پاداش عطا فرما و زیان آن دینارها را جبران کن.
امام صادق علیه السلام در آن هنگام، به او رسید و با دست، به پشت سرِ اسماعیل زد و گفت: پسرم ساکت باش! به خدا سوگند تو نباید چنین چیزی را از خدا طلب کنی؛ زیرا خبر داشتی او شراب مینوشد، ولی به او اطمینان کردی.
اسماعیل گفت: ای پدر، همانا من ندیدم که او شراب بخورد، بلکه از مردم شنیدم.
امام فرمود: پسرم، همانا خداوند عزیز در کتابش میفرماید: پیامبر به خداوند و به مؤمنان ایمان میآورد؛ یعنی پیامبر حرف خدا را و مؤمنان را تصدیق میکند. پس زمانی که مؤمنان نزد تو شهادت دادند، ایشان را تصدیق کن و به شراب خوار اعتماد نکن.
هم چنین خداوند بزرگ در قرآن میفرماید: اموال خودتان را به آدمهای نادان ندهید. پس هیچ نادانی از شراب خوار، نادان تر نیست؛
زیرا به شراب خوار هنگام خواستگاری زن نمی دهند. هم چنین مورد شفاعت قرار نمی گیرد و نزد او چیزی به امانت نمی گذارند. اگر کسی نیز به شراب خوار اعتماد کند، او امانت را از بین میبرد.
بدین جهت، خداوند به امانت سپارنده، اجر نمی دهد و مال از بین رفته اش را به او برنمی گرداند و جبران نمی کند.
📔 بحار الأنوار، ج ۴۷، ص ۲۶٧
#امام_صادق #داستان_بلند
20.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ببینید این مادر شهید مفقودالاثر که بیش از ۴۰ سال است منتظر بازگشت چند تکه استخوان از قامت جوان رعنایش می باشد، حال چگونه با پیکر یک شهید گمنام درد دل می کند...
•
تاثیر استخوان
جوانی نزد عمر رفت و میراث پدر را از او طلب کرد و اظهار داشت که او هنگام فوت پدرش در مدینه کودکی بوده است. عمر بر او فریاد زد و او را دور نمود. جوان از نزد عمر بیرون رفت و از دست او تظلم می کرد. اتفاقا حضرت امیر - علیه السلام - به جوان رسید و چون از قضیه آگاه شد به همراهان خود فرمود: جوان را به مسجد جامع بیاورید تا خودم در ماجرایش تحقیق کنم.
جوان را به مسجد بردند. علی - علیه السلام - از او سوالاتی کرد و آنگاه فرمود: چنان درباره شما حکم کنم که خداوند بزرگ به آن حکم نموده و تنها، برگزیدگان او بدان حکم می کنند سپس بعضی از اصحاب خود را طلبیده به آنان فرمود: بیایید و بیلی نیز همراه بیاورید، می خواهیم به طرف قبر پدر این کودک برویم. چون رفتند، آن حضرت به قبری اشاره کرد و فرمود: این قبر را حفر کنید و ضلعی از اضلاع بدن میت را برایم بیاورید، و چون آوردند حضرت آن را به دست کودک داد و به وی فرمود: این استخوان را بو کن. کودک از استخوان بو کشید، ناگهان خون از دو سوراخ بینی او جاری شد، علی - علیه السلام - به کودک فرمود: تو پسر این میت هستی.
عمر گفت: یا علی! با جاری شدن خون، مال را به او تسلیم می کنی؟
حضرت فرمود: این کودک سزاوارترست به این مال از تو و از سایر مردم و آنگاه به حاضران دستور داد استخوان را بو کنند، و چون بو کشیدند، هیچ گونه تاثیری در آنها نگذاشت و دوباره کودک از آن بو کشید و خون زیادی از بینی او خارج شد، پس مال را به کودک تسلیم نمود و فرمود: به خدا سوگند نه من دروغگو هستم و نه آن کسی که این اسرار را به من آموخته است
قضاوتهای امیرالمومنین علی علیه السلام
آیت الله علامه حاج شیخ محمد تقی تستری
•┈••✾🍃🦋🍃✾••┈•