#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمت_بیستوهفتم۲۷🔻
👈 این داستان⇦《والسابقون》
ـ………………………………………
🌼 #قــرآن رو برداشتم ... این بار نه مثل دفعات قبل ... با یه هدف و منظور دیگه ... چندین بار ترجمه فارسیش رو خوندم ...🌸
❣دور آخر نشستم ... و تمام خصلت های مثبت و منفی توش رو جدا کردم و نوشتم ... خصلت مومنین ... خصلت و رفتارهای کفار و منافقین ...✨
#قرآن که تموم شد نشستم سر احادیث ... با چهل #حدیث_های کوچیک شروع کردم ... تا اینکه اون روز ... توی صف نماز جماعت مدرسه ... امام جماعت مون چند تا کلمه حرف زد...
- #سیره_اهل_بیت یکی از بهترین چیزهاست🌷 ... برای اینکه با #اخلاق و منش اسلامی آشنا بشیم 🌸... برید داستان های کوتاه #زندگی_اهلبیت رو بخونید ... اونها الگوی ما برای رسیدن به خدا هستن ...🌹
تا این جمله رو گفت ... به پهنای صورتم لبخند زدم ... بعد از نماز ... بلافاصه تااومدم سر کلاس و نوشتمش ... همون روز که برگشتم ... تمام اسباب بازی هام روز از توی کمد جمع کردم ... ماشین ها ... کارت عکس فوتبالیست ها ...💫 قطعات و مهره های کاوش الکترونیک ... که تقریبا همه اش رو مادربزرگم برام خریده بود ...😊
هر کی هم ... هر چی گفت ... محکم ایستادم و گفتم ...
- من دیگه بزرگ شدم ... دیگه بچه دبستانی نیستم که بخوام بازی کنم👌 ...
پول تو جیبیم رو جمع می کردم ... به همه هم گفتم دیگه برای تولدم کادو نخرید ... حتی لباس عید🌹👌 ...
هر چقدر کم یا زیاد ... لطفا پولش رو بهم بدید ... یا بگم برام چه کتابی رو بخرید ...🌸
خوراکی خریدن از بوفه مدرسه هم تعطیل شد ...👌
کمد و قفسه هام پر شده بود از کتاب ... کتاب هایی که هر بار، فروشنده ها از اینکه خریدارشون یکی توی سن من باشه... حسابی تعجب می کردن😳🌸 ...
و پدرم همچنان سرم غر می زد😒 ... و از فرصتی برای تحقیر من استفاده می کرد ...
👈با خودم مسابقه گذاشته بودم ...
#امام_صادق (ع) فرموده بودند ... مسلمانی که 2 روزش عین هم باشه مسلمان نیست ...👌🌸
#چهل حدیث #امام_خمینی رو هم که خوندم ... تصمیمم رو گرفتم ... چله برمی داشتم ... چله های اخلاقی ... و هر شب خودم رو محاسبه می کردم ...
اوایل ... اشتباهاتم رو نمی دیدم یا کمتر متوجه شون می شدم ... اما به مرور ... همه چیز فرق کرد ... اونقدر دقیق که متوجه ریزترین چیزها می شدم ... حتی جایی رو که با اکراه به صورت پدرم نگاه می کردم ...🌼
حالا چیزهایی رو می دیدم ... که قبلا متوجه شون هم نمی شدم ...😊👌
ـ~~~~~~~~~~~~~~~~~
#ادامــــــه_دارد...✨✨✨
@modafehh
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋
✍ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_شانزدهم
💠 قدمی عقب رفتم و تیزی نگاه هیزش داشت جانم را میگرفت که صدای بسمه در گوشم شکست :«پس چرا وایسادی؟ بیا لباساتو عوض کن!»
و اینبار صدای این زن فرشته نجاتم شد که به سمت اتاق فرار کردم و او #هوس شوهرش را حس کرده بود که در را پشت سرم به هم کوبید و با خشمی سرکش تشر زد :«من وقتی شوهرم کشته شد، زنش شدم! تو هم بذار جون شوهرت بالا بیاد بعد!»
💠 ای کاش به جای این هیولا سعد در این خانه بود که مقابل چشمان وحشیاش با همان زبان دست و پا شکسته #عربی به گریه افتادم :«شوهرم منو کتک نزده، خودم تو کوچه خوردم زمین...»
اجازه نداد حرفم تمام شود که لباسی را به سمتم پرت کرد و جیغش را در گلو کشید تا صدایش به ابوجعده نرسد :«اگه میخوای بازم شوهرت رو ببینی، بپوش بریم بیرون!»
💠 نفهمیدم چه میگوید و دلم خیالبافی کرد میخواهد #فراریام دهد که میان گریه خندیدم و او میدانست چه آتشی به جان شوهرش افتاده که با سنگینی زبانش به گوشم سیلی زد :«اگه شده شوهرت رو سر میبُره تا به تو برسه!»
احساس کردم با پنجه جملاتش دلم را از جا کَند که قفسه سینهام از درد در هم شکست و او نه برای نجات من که برای تحقیر #شیعیان داریا نقشهای کشیده بود و حکمم را خواند :«اگه میخوای حداقل امشب نیاد سراغت با من بیا!»
💠 و بهانه خوبی بود تا عجالتاً این زن جوان را از مقابل چشمان شوهرش دور کند که شمرده شروع کرد :«نمیدونم تو چه #وهابی هستی که هیچی از #جهاد نمی دونی و از رفتن شوهرت اینهمه وحشت کردی! اما اگه اونقدر به #خدا و رسولش ایمان داری که نمیخوای رافضیها داریا رو هم مثل #کربلا و #نجف و #زینبیه به کفر بکشونن، امشب با من بیا!»
از گیجی نگاهم میفهمید حرفهایش برایم مفهومی ندارد که صدایش را بلندتر کرد :«این شهر از اول #سُنی نشین بوده، اما چندساله به هوای همین حرمی که ادعا میکنن قبر سکینه دختر علیِ، چندتا خونواده #رافضی مهاجرت کردن اینجا!»
💠 طوری اسم رافضی را با چندش تلفظ میکرد که فاتحه جانم را خواندم و او بیخبر از حضور این رافضی همچنان میگفت :«حالا همین حرم و همین چندتا خونواده شدن مرکز فتنه که بقیه مردم رو به سمت کفر خودشون دعوت کنن! ما باید مقاومت رافضیها رو بشکنیم وگرنه قبل از رسیدن #ارتش_آزاد، رافضیها این شهر رو اشغال میکنن، اونوقت من و تو رو به کنیزی میبرن!»
نمیفهمیدم از من چه میخواهد و در عوض ابوجعده مرا میخواست که از پشت در مستانه صدا رساند :«پس چرا نمیاید بیرون؟»
💠 از #وحشت نفسم بند آمد و فرصت زیادی نمانده بود که بسمه دستپاچه ادامه داد :«الان با هم میریم حرم!» سپس با سرانگشتش به گونه سردم کوبید و سرم منت گذاشت :«اینجوری هم در راه خدا #جهاد میکنیم هم تو امشب از شرّ ابوجعده راحت میشی!»
تمام تنم از زخم زمین خوردن و اینهمه وحشت درد میکرد و او نمیفهمید این جنازه جانی برای جهاد ندارد که دوباره دستور داد :«برو صورتت رو بشور تا من ابوجعده رو بپزم!»
💠 من میان اتاق ماندم و او رفت تا #شیطان شوهرش را فراری دهد که با کلماتی پُرکرشمه برایش ناز کرد :«امروز که رفتی #تظاهرات نیت کردم اگه سالم برگردی امشب رافضیها رو به نجاست بکشم! آخه امشب وفات جعفر بن محمدِ و رافضیها تو حرم مراسم دارن!»
سالها بود نامی از ائمه #شیعه بر زبانم جاری نشده و دست خودم نبود که وقتی نام #امام_صادق (علیهالسلام) را از زبان این وهابی اینگونه شنیدم جگرم آتش گرفت.
💠 انگار هنوز #زینب مادرم در جانم زنده مانده و در قفس سینه پَرپَر میزد که پایم برای بیحرمت کردن #حرم لرزید و باید از جهنم ابوجعده فرار میکردم که ناچار از اتاق خارج شدم.
چشمان گود ابوجعده خمار رفتنم شده و میترسید حسودی بسمه کار دستش دهد که دنبالمان به راه افتاد و حتی از پشت سر داغی نگاهش تنم را میسوزاند.
💠 با چشمانم دور خودم میچرخیدم بلکه فرصت #فراری پیدا کنم و هر قدمی که کج میکردم میدیدم ابوجعده کنارم خرناس میکشد.
وحشت این نامرد که دورم میچرخید و مثل سگ لَهلَه میزد جانم را به گلویم رسانده و دیگر آرزو کردم بمیرم که در تاریکی و خنکای پس از باران شب داریا، گنبد #حرم مثل ماه پیدا شد و نفهمیدم با دلم چه کرد که کاسه صبرم شکست و اشکم جاری شد.
💠 بسمه خیال میکرد هوای شوهر جوانم چشمم را بارانی کرده که مدام از اجر جهاد میگفت و دیگر به نزدیکی حرم رسیده بودیم که با کلامش جانم را گرفت :«میخوام امشب بساط کفر این مرتدها رو بهم بزنی! با هم میریم تو و هر کاری گفتم انجام میدی!»...
#ادامه_دارد
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
✍️ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_هفدهم
💠 گنبد روشن #حرم در تاریکی چشمانم میدرخشید و از زیر روبنده از چشمان بسمه شرارت میبارید که با صدایی آهسته خبر داد :«ما تنها نیستیم، برادرامون اینجان!» و خط نگاهش را کشید تا آن سوی خیابان که چند مرد نگاهمان میکردند و من تازه فهمیدم ابوجعده نه فقط به هوای من که به قصد #عملیاتی همراهمان آمده است.
بسمه روبندهاش را پایین کشید و رو به من تذکر داد :«تو هم بردار، اینطوری ممکنه شک کنن و نذارن وارد حرم بشیم!» با دستی که به لرزه افتاده بود، روبنده را بالا زدم، چشمانم بیاختیار به سمت حرم پرید و بسمه خبر نداشت خیالم زیر و رو شده که با سنگینی صدایش روی سرم خراب شد :«کل #رافضیهای داریا همین چند تا خونوادهایه که امشب اینجا جمع شدن! فقط کافیه همین چند نفر رو بفرستیم جهنم!»
💠 باورم نمیشد برای آدمکشی به حرم آمده و در دلش از قتل عام این #شیعیان قند آب میشد که نیشخندی نشانم داد و ذوق کرد :«همه این برادرها اسلحه دارن، فقط کافیه ما حرم رو بههم بریزیم، دیگه بقیهاش با ایناس!»
نگاهم در حدقه چشمانم از #وحشت میلرزید و میدیدم وحشیانه به سمت حرم قُشونکشی کردهاند که قلبم از تپش افتاد. ابوجعده کمی عقبتر آماده ایستاده و با نگاهش همه را میپایید که بسمه دوباره دستم را به سمت حرم کشید و زیر لب رجز میخواند :«امشب انتقام فرحان رو میگیرم!»
💠 دلم در سینه دست و پا میزد و او میخواست شیرم کند که برایم اراجیف میبافت :«سه سال پیش شوهرم تو #کربلا تیکه تیکه شد تا چندتا رافضی رو به جهنم بفرسته، امشب با خون این مرتدها انتقامش رو میگیرم! تو هم امشب میتونی انتقام رفتن شوهرت رو بگیری!»
از حرفهایش میفهمیدم شوهرش در عملیات #انتحاری کشته شده و میترسیدم برای انتحاری دیگری مرا طعمه کرده باشد که مقابل حرم قدمهایم به زمین قفل شد و او به سرعت به سمتم چرخید :«چته؟ دوباره ترسیدی؟»
💠 دلی که سالها کافر شده بود حالا برای حرم میتپید، تنم از ترس تصمیم بسمه میلرزید و او کمر به قتل شیعیان حاضر در حرم بسته بود که با نگاهش به چشمانم فرو رفت و فرمان داد :«فقط کافیه چارتا #مفاتیح پاره بشه تا تحریکشون کنیم به سمت مون حمله کنن، اونوقت مردها از بیرون وارد میشن و همهشون رو میفرستن به درک!»
چشمانش شبیه دو چاه از آتش شعله میکشید و نافرمانی نگاهم را میدید که کمی به سمت ابوجعده چرخید و بیرحمانه #تهدیدم کرد :«میخوای برگرد خونه! همین امشب دستور ذبح شوهرت تو راه #ترکیه رو میده و عقدت میکنه!»
💠 نغمه #مناجات از حرم به گوشم میرسید و چشمان ابوجعده دست از سرِ صورتم بر نمیداشت که مظلومانه زمزمه کردم :«باشه...» و به اندازه همین یک کلمه نفسم یاری کرد و بسمه همین طعمه برایش کافی بود که دوباره دستم را سمت حرم کشید. باورم نمیشد به پیشواز کشتن اینهمه انسان، یاد #خدا باشد که مرتب لبانش میجنبید و #قرآن میخواند.
پس از سالها جدایی از عشق و عقیده کودکی و نوجوانیام اینبار نه به نیت زیارت که به قصد جنایت میخواستم وارد حرم دختر #حضرت_علی (علیهالسلام) شوم که قدمهایم میلرزید.
💠 عدهای زن و کودک در حرم نشسته بودند، صدای #نوحه از سمت مردان به گوشم میرسید و عطر خنک و خوش رایحه حرم مستم کرده بود که نعره بسمه پرده پریشانیام را پاره کرد.
پرچم عزای #امام_صادق (علیهالسلام) را با یک دست از دیوار پایین کشید و بیشرمانه صدایش را بلند کرد :«جمع کنید این بساط #کفر و شرک رو!» صدای مداح کمی آهستهتر شد، زنها همه به سمت بسمه چرخیدند و من متحیر مانده بودم که به طرف قفسه ادعیه هلم داد و وحشیانه جیغ کشید :«شماها به جای قرآن مفاتیح میخونید! این کتابا همه شرکه!»
💠 میفهمیدم اسم رمز عملیات را میگوید که با آتش نگاهش دستور میداد تا مفاتیحی را پاره کنم و من با این ادعیه قد کشیده بودم که تمام تنم میلرزید و زنها همه مبهوتم شده بودند.
با قدمهایی که در زمین فرو میرفت به سمتم آمد و ظاهراً من باید #قربانی این معرکه میشدم که مفاتیحی را در دستم کوبید و با همان صدای زنانه عربده کشید :«این نسخههای کفر و شرک رو بسوزونید!»
💠 دیگر صدای #روضه ساکت شده بود، جمعیت زنان به سمتمان آمدند و بسمه فهمیده بود نمیتواند این جسد متحرک را طعمه تحریک #شیعیان کند که در شلوغی جمعیت با قدرت به پهلویم کوبید، طوریکه نالهام در حرم پیچید و با پهلوی دیگر به زمین خوردم.
روی فرش سبز حرم از درد پهلو به خودم میپیچیدم و صدای بسمه را میشنیدم که با ضجه ظاهرسازی میکرد :«مسلمونا به دادم برسید! این کافرها خواهرم رو کشتن!» و بلافاصله صدای #تیراندازی، خلوت صحن و حرم را شکست...
#ادامه_دارد
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🌕 تمام عمر به او خدمت میکردم
🔵 از امام صادق(ع) سؤال شد:
آیا قائم به دنیا آمده است؟ حضرت فرمود:
«لا وَ لَوْ أَدْرَکْتُهُ لَخَدَمْتُهُ أَیامَ حَیاتِی»
«خیر! اگر او را درک می کردم، در تمام ایام زندگی ام به او خدمت میکردم»
📚 بحارالأنوار ج ۵۱ ص ۱۴۸
⚫️ شهادت صادق آل محمد (ع) بر امام زمان علیه السلام و همه منتظران تسلیت باد.
#امام_زمان
#امام_صادق
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🌸🌸🌸🌸🌸
✨ حکمتی از نهجالبلاغه حضرت علی«ع»
📖 موضوع: #پندهای_جاویدان
«راه شادکردن دیگران»
(اخلاق خانواده)
▫▫▫
⭕امام علیهالسلام فرمودند :
⬅#اى_كميل !
خانواده ات را فرمان ده كه #روزها در به دست آوردن بزرگوارى،
و #شب ها در رفع نياز خفتگان بكوشند.
⬅سوگند به #خدايى كه تمام صداها را مى شنود !
هر كَس دلى را #شاد كند، خداوند از آن شادى لطفى براى او قرار دهد ،
كه به هنگام #مصيبت چون آب زلالى بر او باريدن گرفته
و #تلخى مصيبت را بزدايد
چنان كه شتر غريبه را از #چراگاه دور سازند.
▫▫▫
‼ نکات :
✅ امام«ع» در #نكته_اوّل ،
#برنامه_زندگى را چنين تنظيم مىفرمايد
✔كه در بخشى از آن انسان باايمان بايد به #خودسازى و كسب فضايل مشغول باشد،
🔻بر #علم خود بيفزايد،
🔻از #تجارب ديگران استفاده كند،
🔻#صفات برجسته انسانى را در خود پرورش دهد،
🔻#رذايل_اخلاقى را دور نمايد و به سوى كمال انسانى سير كند،
📌و در بخش ديگر به دنبال #حل_مشكلات_مردم باشد.
✅بنابراين كسانى كه تنها به #اصلاح_خويش مىپردازند
و كارى براى حل مشكلات ديگران انجام نمىدهند از #حقيقت_اسلام دورند.
✅همچنين كسانى كه براى انجام حوائج مردم تلاش مىكنند
و از #خود_غافلند آنها نيز بيگانهاند؛
✔➕#مسلمان_واقعى كسى است
كه هم به اصلاح خويش بپردازد
و هم به حل مشكلات مردم توجّه كند.
🚨انسان تا خود را #نسازد نمىتواند به ديگران بپردازد.
✅البته #مكارم_اخلاق، تمام فضايل اخلاقى را كه در آيات و روايات و كتب علماى اخلاق وارد شده است شامل مىشود؛
✅از جمله در حديثى از #امام_صادق«ع» مىخوانيم:
🚨«مكارم اخلاق #ده_چيز است.
اگر مىتوانى تمام آنها در تو باشد انجام ده… راوى #سؤال مىكند: آنها چيست؟
امام علیه السلام مىفرمايد:
✔« #راستگو_بودن در اظهار يأس از آنچه در دست مردم است
و نظر به #لطف_خدا داشتن
(يا راستگو بودن در مقام ابراز شجاعت در برابر دشمنان)
و راستگويى و #اداى_امانت
و #صله_رحم
و پذيرايى از ميهمان وسير كردن #گرسنگان
و جبران كردن #نيكىهاى مردم
و #تعهد داشتن در برابر همسايگان
و تعهّد داشتن در برابر دوستان
و رأس همه آنها #حياست».
➕اشاره به اين است كه انسان بايد خدماتش به مردم بى سر و صدا و غالبآ #مخفيانه باشد
➕آبروی آنها محفوظ بماند و در برابر ديگران #شرمنده نشوند.
✅ #دنياى_مادى امروز، كمكرسانى به نيازمندان را تحت برنامههاى محدود، در اختيار دولتها قرار مىدهد
و افراد، كمتر مسئوليتى براى خود قائلند،
در حالى كه در #اسلام چنين نيست؛
🔸همه كسانى كه توانايى دارند،
در برابر مشكلات ونيازهاى حاجتمندان مسئوليت دارند
🔹تا آنجا كه #پيغمبر_اكرم«ص» در حديث معروفى مىفرمايد:
✔« #سوگند به كسى كه جان محمد در دست قدرت اوست
كسى كه شب #سير بخوابد
و برادر مسلمانش (يا فرمود: همسايه مسلمانش) گرسنه باشد
به من (كه پيغمبر اسلام) #ايمان نياورده است».
✅ #امام_علی«ع» در ادامه اين سخن به نكته ديگرى پرداخته ،
دستور به
#شاد_كردن دلهاى افسرده است.
✅ در احاديث اسلامى نيز درمورد
ادخال سرور در #قلب_مؤمنان بهطور خاص، يا انسانها بهطور عام، روايات زيادى وارد شده است؛
🔸 #حضرت_رسول«ص» میفرمایید :
«مَنْ سَرَّ مُوْمِناً فَقَدْ سَرَّنِي وَمَنْ سَرَّنِي فَقَدْ سَرَّ اللَّهَ؛
كسى كه #مؤمنى را مسرور كند
مرا مسرور ساخته و كسى كه مرا مسرور كند #خدا را مسرور كرده است».
✅ از #امام_صادق«ع» روايت گويايى در اين زمينه نقل شده است كه خلاصهاش اين است:
🔻«هنگامى كه در #قيامت انسانِ باايمان از قبرش خارج مىشود
🔻شخصى (نورانى) از قبر با او برمىخيزد و او را #بشارت به خير مىدهد
🔻و در تمام مراحل قيامت با اوست و از ترس و #وحشت او مىكاهد
🔻تا زمانى كه او را وارد #بهشت مىسازد.
❓شخص مؤمن از او مىپرسد:
تو #كيستى كه همراه من آمدى و در تمام اين مسير مونس من بودى؟
مىگويد:
🔸« من همان #سرورى هستم كه بر برادرانت در دنيا وارد ساختى.
🔹من از آن آفريده شدم كه تو را بشارت دهم و #مونس تنهايى و وحشت تو باشم».
📚حکمت۲۵۷ _ (اخلاقی، اجتماعی)
🙏ترجمه مرحوم استاد محمد دشتی.
➖➖➖🌹🌹➖➖➖
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
♻️ زیارت امام سجاد , امام باقر , امام
صادق علیهم السلام
💠 بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ💠
✨ السَّلامُ عَلَيْكُمْ يا خُزَّانَ عِلْمِ الله ِ ، السَّلامُ عَلَيْكُمْ يا تَراجِمَةَ وَحْيِ الله ِ ، السَّلامُ عَليْكُمْ يا أَئِمَّةَ الهُدى ، السَّلامُ عَلَيْكُم يا أَعْلامَ التُّقى ، السَّلامُ عَلَيْكُمْ يا أَوْلادَ رَسُولِ اللهِ ، أَنا عارِفٌ بِحَقِّكُمْ ، مُسْتَبْصِرٌ بِشَأْنِكُمْ مُعادٍ لاَعْدائِكُمْ مُوالٍ لاَوْلِيائِكُمْ ، بِأَبِي أَنْتُم وَ اُمِّي ، صَلَواتُ الله عَلَيْكُمْ
✨اللّهُمَّ إِنِّي أَتَوالى آخِرَهُمْ كَما تَوالَيْتُ أَوَّلَهُمْ وَ أَبْرءُ مِنْ كُلِّ وَلِيجَةٍ دُونَهُمْ وَ أَكْفُرُ بِالجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ وَاللاّتِ وَالعُزَّى ، صَلَواتُ الله عَلَيْكُمْ يا مَوالِيَّ وَ رَحْمَةُ الله وَ بَرَكاتُهُ.
✨السَّلامُ عَلَيْكَ يا سَيِّدَ العابِدِين َ ، وَ سُلالَةَ الوَصِيِّينَ ، السَّلامُ عَلَيْكَ يا باقِرَ عِلْمِ النَبِيِّين َ، السَّلامُ عَلَيْكَ ياصادِقا مُصَدَّقا فِي القَوْلِ و َالفِعْلِ ، يا مَوالِيَّ هذا يَوْمُكُمْ وَ هُوَ يَوْمُ الثُّلاثاء ِ ، وَ أَنا فِيهِ ضَيْفٌ لَكُمْ وَ مُسْتَجِيرٌ بِكُمْ فَأَضِيفُونِي و َأَجِيرُونِي بِمَنْزِلَةِ الله عِنْدَكُم ْو َآلِ بَيْتِكُمُ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ .
📌روز #سه_شنبه متعلق است به #امام_سجاد , #امام_باقر , #امام_صادق علیهم السلام
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🔴 تاثیرات بیداری برای نماز شب و سحرگاه:
♻️ بر طبق تحقیقات دکتر مدحت الشامی #پزشک_مصری میزان ترشح ملاتونین در شب و سحر نیاز به #هیچ_دارویی ندارد به جز انجام عبادات و نیایش و دوری از گناهان که باعث آرامش روحی و روانی میشود که به تبع آن تاثیرات مثبت بر جسم و روان را شامل میشود
بیشترین حالت #اورژانسی بیماری قلب #پنج تا نه صبح است که با بیدار شدن در نماز صبح ترشح ملاتونین حداکثر و باعث جلوگیری از عوارض قلبی میشود.
🔴 تاثیر ملاتونین در پیشگیری و درمان سرطانهای پروستات و سینه:
♻️افزایش هورمون ملاتونین در اثر بیداری برای نماز صبح مقابله با اثرات فری رادیکالها و جلوگیری از #پیری زودرس #آلزایمر و #پارکینسون میشود.
این افزایش باعث حفظ سلولهای مغز و #شکوفایی نیروی فکر و اندیشه میشود.
این هورمون باعث افزایش توان #گلبولهای_سفید در مکانیسم دفاعی بدن و در برابر #کلسترول و تنگی #عروق میشود.
همچنین باعث حفاظت سلولهای #چشم و پیشگیری از کدر شدن #عدسی یا کپسول و آب مروارید میشود.
( #امام_صادق (ع): نماز شب دید انسان را زیاد میکند).
#طب_سنتی #خیراندیش
🌺🍃https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1🌺🍃🌺🍃
.
💠 در سرزمین منا
مردمی که به حج رفته بودند، در سرزمین منا جمع بودند. امام صادق عليهالسلام و گروهی از یاران، لحظهای در نقطهای نشسته از انگوری که در جلوشان بود، میخوردند.
سائلی پیدا شد و کمک خواست. امام مقداری انگور برداشت و خواست به سائل بدهد. سائل قبول نکرد و گفت: به من پول بدهید. امام فرمود: خیر است، پولی ندارم. سائل مأیوس شد و رفت.
سائل بعد از چند قدم که رفت پشیمان شد و گفت: پس همان انگور را بدهید. امام فرمود: خیر است و آن انگور را هم به او نداد. طولی نکشید سائل دیگری پیدا شد و کمک خواست.
امام برای او هم یک خوشه انگور برداشت و داد. سائل انگور را گرفت و گفت: سپاس خداوند عالمیان را که به من روزی رساند.
امام با شنیدن این جمله او را امر به توقف داد، و سپس هر دو مشت را پر از انگور کرد و به او داد. سائل برای بار دوم خدا را شکر کرد.
امام باز هم به او فرمود: بایست و نرو، سپس به یکی از کسانش که آنجا بود رو کرد و فرمود: چقدر پول همراهت هست؟ او جستجو کرد، در حدود بیست درهم بود، به امر امام به سائل داد.
سائل برای سومین بار زبان به شکر پروردگار گشود و گفت: سپاس منحصراً برای خداست، خدایا مُنعم تویی و شریکی برای تو نیست.
امام بعد از شنیدن این جمله، جامه خویش را از تن کند و به سائل داد. در اینجا سائل لحن خود را عوض کرد و جملهای تشکر آمیز نسبت به خود امام گفت.
امام بعد از آن دیگر چیزی به او نداد و او رفت.
یاران و اصحاب که در آنجا نشسته بودند، گفتند: ما چنین استنباط کردیم که اگر سائل همچنان به شکر و سپاس خداوند ادامه میداد، باز هم امام به او کمک میکرد، ولی چون لحن خود را تغییر داد و از خود امام تمجید و سپاسگزاری کرد، دیگر کمک ادامه نیافت.
📔 بحار الأنوار: ج١١، ص١١۶
#امام_صادق #داستان_بلند
🔰 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
.
💠 در سرزمین منا
مردمی که به حج رفته بودند، در سرزمین منا جمع بودند. امام صادق عليهالسلام و گروهی از یاران، لحظهای در نقطهای نشسته از انگوری که در جلوشان بود، میخوردند.
سائلی پیدا شد و کمک خواست. امام مقداری انگور برداشت و خواست به سائل بدهد. سائل قبول نکرد و گفت: به من پول بدهید. امام فرمود: خیر است، پولی ندارم. سائل مأیوس شد و رفت.
سائل بعد از چند قدم که رفت پشیمان شد و گفت: پس همان انگور را بدهید. امام فرمود: خیر است و آن انگور را هم به او نداد. طولی نکشید سائل دیگری پیدا شد و کمک خواست.
امام برای او هم یک خوشه انگور برداشت و داد. سائل انگور را گرفت و گفت: سپاس خداوند عالمیان را که به من روزی رساند.
امام با شنیدن این جمله او را امر به توقف داد، و سپس هر دو مشت را پر از انگور کرد و به او داد. سائل برای بار دوم خدا را شکر کرد.
امام باز هم به او فرمود: بایست و نرو، سپس به یکی از کسانش که آنجا بود رو کرد و فرمود: چقدر پول همراهت هست؟ او جستجو کرد، در حدود بیست درهم بود، به امر امام به سائل داد.
سائل برای سومین بار زبان به شکر پروردگار گشود و گفت: سپاس منحصراً برای خداست، خدایا مُنعم تویی و شریکی برای تو نیست.
امام بعد از شنیدن این جمله، جامه خویش را از تن کند و به سائل داد. در اینجا سائل لحن خود را عوض کرد و جملهای تشکر آمیز نسبت به خود امام گفت.
امام بعد از آن دیگر چیزی به او نداد و او رفت.
یاران و اصحاب که در آنجا نشسته بودند، گفتند: ما چنین استنباط کردیم که اگر سائل همچنان به شکر و سپاس خداوند ادامه میداد، باز هم امام به او کمک میکرد، ولی چون لحن خود را تغییر داد و از خود امام تمجید و سپاسگزاری کرد، دیگر کمک ادامه نیافت.
📔 بحار الأنوار: ج١١، ص١١۶
#امام_صادق #داستان_بلند
🔰 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
♻️ زیارت امام سجاد , امام باقر , امام
صادق علیهم السلام
💠 بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ💠
✨ السَّلامُ عَلَيْكُمْ يا خُزَّانَ عِلْمِ الله ِ ، السَّلامُ عَلَيْكُمْ يا تَراجِمَةَ وَحْيِ الله ِ ، السَّلامُ عَليْكُمْ يا أَئِمَّةَ الهُدى ، السَّلامُ عَلَيْكُم يا أَعْلامَ التُّقى ، السَّلامُ عَلَيْكُمْ يا أَوْلادَ رَسُولِ اللهِ ، أَنا عارِفٌ بِحَقِّكُمْ ، مُسْتَبْصِرٌ بِشَأْنِكُمْ مُعادٍ لاَعْدائِكُمْ مُوالٍ لاَوْلِيائِكُمْ ، بِأَبِي أَنْتُم وَ اُمِّي ، صَلَواتُ الله عَلَيْكُمْ
✨اللّهُمَّ إِنِّي أَتَوالى آخِرَهُمْ كَما تَوالَيْتُ أَوَّلَهُمْ وَ أَبْرءُ مِنْ كُلِّ وَلِيجَةٍ دُونَهُمْ وَ أَكْفُرُ بِالجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ وَاللاّتِ وَالعُزَّى ، صَلَواتُ الله عَلَيْكُمْ يا مَوالِيَّ وَ رَحْمَةُ الله وَ بَرَكاتُهُ.
✨السَّلامُ عَلَيْكَ يا سَيِّدَ العابِدِين َ ، وَ سُلالَةَ الوَصِيِّينَ ، السَّلامُ عَلَيْكَ يا باقِرَ عِلْمِ النَبِيِّين َ، السَّلامُ عَلَيْكَ ياصادِقا مُصَدَّقا فِي القَوْلِ و َالفِعْلِ ، يا مَوالِيَّ هذا يَوْمُكُمْ وَ هُوَ يَوْمُ الثُّلاثاء ِ ، وَ أَنا فِيهِ ضَيْفٌ لَكُمْ وَ مُسْتَجِيرٌ بِكُمْ فَأَضِيفُونِي و َأَجِيرُونِي بِمَنْزِلَةِ الله عِنْدَكُم ْو َآلِ بَيْتِكُمُ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ .
📌روز #سه_شنبه متعلق است به #امام_سجاد , #امام_باقر , #امام_صادق علیهم السلام
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
.
🔸 آدم وسواس، عاقل نیست
یکی از مسلمانان در وضو گرفتن، وسواس داشت، به طوری که هرچه برای وضو اعضاء را میشست، به دلش نمیچسبید و آن را نادرست میخواند و تکرار میکرد.
عبدالله بن سنان میگوید: به حضور امام صادق عليهالسلام رفتم و از او یاد کردم، گفتم: با اینکه او یک مرد عاقل است، در وضو وسوسه میکند.
امام صادق (ع) فرمود: این چه عقلی است که در او وجود دارد، با اینکه از شيطان پیروی میکند؟
گفتم: چگونه از شیطان پیروی میکند؟
فرمود: از او بپرس، این وسوسه کاری از کجا به او روی میآورد؟ خود او جواب خواهد داد که: از کار شیطان است.
(چرا که او میداند وسوسه و تزلزل در اراده، از القائات شیطان است، زیرا خداوند در سوره ناس آیه ۴ و ۵ میفرماید:
"من شر الوسواس الخناس - الذی یوسوس فی صدور الناس"
پناه میبرم از شر وسوسههای شیطان مرموز، که در سینههای انسانها وسوسه میکند.
ولی هنگام عمل بر اثر ضعف اراده، قادر بر جلوگیری از اطاعت شیطان نیست.)
📔 کافی، ج١، ص ١٢
#امام_صادق #داستان_کوتاه
🔰 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
.
✨ معامله با خدا
امام صادق علیه السلام در سفری با جماعتی بودند که مال التجاره داشتند.
به آنها گزارش دادند که در راه عدهای راهزن وجود دارد. آنها از شنیدن این سخن لرزه بر بدنشان افتاد.
حضرت فرمود: چه شده است؟
عرض کردند: ما اموالی همراه داریم، میترسیم که آنها را از ما بگیرند. آیا ممکن است که شما این اموال را از ما تحویل بگیرید؟ شاید که بخاطر شما راهزنان آنها را نبرند.
امام فرمود: شما چه میدانید شاید آنها بجز از من کس دیگر را قصد نکردهاند و شما با این پیشنهادتان به من اموالتان را در معرض تلف و نابودی قرار میدهید.
عرض کردند: پس چه کنیم؟ آیا آنها را زیر خاک پنهان کنیم؟
فرمود: این کارِ شما، اموالتان را بیشتر در معرض تلف قرار میدهد. شاید که کسی آنها را پیدا کند و بردارد و یا اینکه چون آنها را دفن کردید بعداً پیدا نکنید.
عرض کردند: پس ما چه کنیم، شما به ما راهی نشان دهید؟
فرمود: آنها را نزد کسی ودیعه بگذارید که آنها را حفظ کند و دیگران را از تعرض به آنها دفع نماید و به علاوه آنها را زیادتر کند و آنها را بزرگتر از دنيا و آنچه در دنیاست قرار دهد. آنگاه آنها را به خود شما پس گرداند، در حالیکه زیادتر کرده است وقتی که احتیاج شما به آنها بیشتر است.
عرض کردند آن شخص کیست؟ فرمود: او پرودگار جهانیان است.
عرض کردند: چگونه نزدش ودیعه گذاریم؟
فرمود: به ضعیفان و درماندگان مسلمانان صدقه بدهید.
عرض کردند: ما آنها را در اینجا از کجا پیدا کنیم؟
فرمود: قصد کنید که یک سوم آنها را صدقه بدهید تا اینکه خداوند مابقی آنها را از آنهائیکه میترسید دفع کند.
عرض کردند که ما قصد کردیم. فرمود: شما در امان خداوند هستید و بروید، پس به راه افتادند. و راهزنان نمایان شدند و ترس آنها را فرا گرفت.
امام فرمود: چرا شما میترسید در حالی که در امان خدا هستید.
راهزنان جلو آمدند و از مرکبها پیاده شدند و دست امام را بوسیدند و عرض کردند: دیشب ما رسول خدا (ص) را در خواب دیدیم که به ما امر نمود که خودمان را بر شما نشان دهیم و ما در اختیار شما هستیم و همراه شما و این جماعت میآییم تا اینکه دشمنان و دزدان را دفع کنیم.
امام صادق فرمود: ما را به شما احتیاجی نیست. زیرا خدائی که شما را از ما دفع کرد، آنها را نیز از ما دفع میکنند.
پس آن جماعت که با امام بودند با سلامتی به مقصد رسیدند و یک سوم اموال خودشان را صدقه دادند و در تجارت آنها برکت و نفع پدید آمد و به هر یک درهم، ده درهم سود بردند و گفتند: چه بزرگتر است برکت صادق (علیه السلام).
امام صادق (علیه السلام) فرمود: تحقیقاً دریافتید شما این را که برکت در معامله با خدا است پس پیوسته در معامله با خدا ثابت باشید.
📔 عيون أخبار الرِّضا، ج٢، ص۴
#امام_صادق #داستان_بلند
🔰 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
.
💤 خواب وحشتناک
خوابی که دیده بود او را سخت به وحشت انداخته بود. هر لحظه تعبیرهای وحشتناکی به نظرش میرسید. هراسان آمد به حضور امام صادق عليهالسلام و گفت: خوابی دیدهام.
خواب دیدم مثل اینکه یک شبح چوبین، یا یک آدم چوبین، بر یک اسب چوبین سوار است، و شمشیری در دست دارد، و آن شمشیر را در فضا حرکت میدهد. من از مشاهده آن بینهایت به وحشت افتادم، و اکنون میخواهم شما تعبیر این خواب مرا بگویید.
امام (ع): حتما یک شخص معینی است که مالی دارد، و تو در این فکری که به هر وسیله شده مال او را از چنگش بربایی. از خدایی که تو را آفریده و تو را میمیراند، بترس و از تصمیم خویش منصرف شو.
- حقا که عالم حقیقی تو هستی، و علم را از معدن آن به دست آوردهای. اعتراف میکنم که همچو فکری در سر من بود، یکی از همسایگانم مزرعهای دارد، و چون احتیاج به پول پیدا کرده میخواهد بفروشد، و فعلا غیر از من مشتری دیگری ندارد. من این روزها همهاش در این فکرم که از احتیاج او استفاده کنم، و با پول اندکی آن مزرعه را از چنگش بیرون بیاورم.
📔 وسائل الشیعه: ج٢، ص۵٨٢
#امام_صادق #داستان_کوتاه
🔰 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
.
🔸 انفاق نان بدون نمک
در یکی از شبهای بارانی، امام صادق علیه السلام از تاریکی شب استفاده کردند و تنها از منزل بیرون آمده، به طرف ظله بنی ساعده (١) رفتند.
معلی بن خنیس با خود فکر کرد که خوب است امام را در این تاریکی تنها نگذارم. با چند قدم فاصله آهسته به دنبال امام روانه شد.
ناگاه! متوجه شدم چیزی از دوش امام به زمین افتاد. در آن لحظه، آهسته صدای امام را شنیدم که فرمود: خدایا! آنچه را که بر زمین افتاد به من بازگردان.
جلو رفتم و سلام کردم. امام از صدایم، مرا شناخت و فرمود:
- معلی تو هستی؟
- بلی معلی هستم.
من پس از آنکه پاسخ امام علیه السلام را دادم، دقت کردم تا ببیند چه چیز بود که به زمین افتاد. دیدم مقداری نان برروی زمین ریخته است.
امام علیه السلام فرمود:
- معلی اینها را از روی زمین جمع کن و به من بده!
معلی نان هارا از روی زمین جمع کرد و به امام داد.
انبان بزرگی پر از نان بود طوری که یک نفر به سختی میتوانست آن را به دوش بکشد. معلی گفت:
اجازه بده این کیسه را به دوش بگیرم.
- خودم به این کار از تو سزاوارترم.
امام انبان نان را به دوش کشید و دو نفری راه افتادند، تا به ظله بنی ساعده رسیدند. آنجا مجمع فقرا و بیچارگان بود و محل کسانی که از خود منزل و ماوایی نداشتند.
همه به خواب رفته بودند حتی یک نفر هم بیدار نبود. نانها را یکی یکی و دوتا دوتا در زیر جامهٔ هر کدامشان میگذاشت به طوری که یک نفر هم باقی نماند. سپس عزم برگشتن نمود.
معلی گفت:
اینان که تو در این دل شب برایشان نان آوردی، آیا شیعه هستند و امامت شما را قبول دارند؟
امام فرمود:
- نه! ایشان معتقد به امامت من نیستند؛ اگر معتقد به امامت بودند نمک هم میآوردم!
______________
(۱): سایبانی که مردم روزها برای در امان بودن از گرمای طاقت فرسا به زیر آن جمع میشدند و شب هنگام مکان مناسبی بود برای فقرا و افراد غریب که در آنجا بخوابند.
📔 بحار الأنوار: ج۴٧، ص٢٠
#امام_صادق #داستان_بلند
🔰 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
.
🍃 تجارت با هفتاد دینار حلال
روزی جوانی به حضور امام صادق علیه السلام آمد و عرض کرد:
- سرمایه ندارم.
امام علیه السلام فرمود: درستکار باش! خداوند روزی را میرساند.
جوان بیرون آمد. در راه، کیسه ای پیدا کرد. هفتصد دینار در آن بود. با خود گفت: باید سفارش امام علیه السلام را عمل نمایم، لذا من به همه اعلام میکنم که اگر همیانی گم کرده اند نزد من آیند.
با صدای بلند گفت:
هر کس کیسه ای گم کرده، بیاید نشانه اش را بگوید و آن را ببرد.
فردی آمد و نشانههای کیسه را گفت، کیسه اش را گرفت و هفتاد دینار به رضایت خود به آن جوان داد.
جوان برگشت به حضور حضرت، قضیه را گفت. حضرت فرمود:
- این هفتاد دینار حلال بهتر است از آن هفتصد دینار حرام و آن را خدا به تو رساند. جوان با آن پول تجارت کرد و بسیار غنی شد.
📔 بحار الأنوار: ج۴٧، ص١١٧
#امام_صادق #داستان_کوتاه
🔰 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
.
🏹 تیرانداز ماهر
یک سال هشام (خلیفه وقت) به مکه رفت. در همان سال امام محمد باقر علیه السلام و فرزندش حضرت صادق علیه السلام نیز به مکه مشرف شدند.
روزی حضرت صادق سخنرانی کرد و در ضمن آن فرمود:
سپاس خدای را که محمد صلی الله علیه و آله را به مقام رسالت برانگیخت و ما را نیز به وسیله آن حضرت امتیاز داد، ما برگزیدگان خداوند در میان مردم و نخبه بندگان و خلفا میباشیم، خوشبخت کسی است که از ما پیروی کند و بدبخت کسی است که با ما دشمنی و مخالفت نماید.
حضرت صادق علیه السلام میفرماید:
مسلمه برادر هشام این جریان را به او خبر داد. وی در مکه به ما متعرض نشد، وقتی که به شام رفت و ما به مدینه برگشتیم ما را از مدینه به شام جلب نمود.
هنگامی که وارد شام شدیم سه روز به ما اجازه ورود نداد و روز چهارم که وارد شدیم، هشام روی تخت نشسته بود و امرای لشکر غرق در سلاح در اطراف او ایستاده بودند،
نشانهای گذاشته بودند، تیر میانداختند و میخواستند بدانند که چه کسی دقیق به هدف میزند.
هشام در حال ناراحتی به امام باقر علیه السلام گفت:
شما نیز در این مسابقه شرکت کنید و با بزرگان مملکت نشانه روید.
پدرم فرمود:
من پیر شدهام و موقع تیراندازیام گذشته، مرا معاف دار.
هشام قسم خورد که ممکن نیست و اصرار کرد امام حتما در مسابقه شرکت کند. سپس به یکی از بزرگان بنی امیه گفت:
تیر و کمانت را به ایشان بده.
امام علیه السلام ناچار کمان را از او گرفت و تیری در چله آن گذاشت و کمان را کشید تیر با سرعت از کمان پر کشید و در مرکز نشانه خورد.
تیر دومی را کمان گذاشت و نشانه رفت، تیر از کمان خارج شد و در وسط چوب تیر اول قرار گرفت و آن را شکافت.
امام علیه السلام دیگر فرصت نداد، پیاپی تیر افکند هر تیر به وسط تیر قبلی مینشست و تا نزدیک به انتها فرو میرفت، تعداد تیرهایی که توسط امام افکنده شده، به نه عدد رسید.
در این وقت هشام خیلی مضطرب و خشم آلود شد، نتوانست خود را کنترل کند صدا زد چه نیکو تیر انداختی، شما ماهرترین تیرانداز عرب و عجم هستی و از کرده خود پشیمان شد.
سپس سرش را پایین انداخت و ما همچنان ایستاده به وضع او
نگاه میکردیم. ایستادن ما طول کشید، پدرم از آن وضع بسیار خشمگین شد.
وقتی پدرم ناراحت میشد به آسمان نگاه میکرد، طوری که هر بیننده کاملا خشم او را درک میکرد.
هشام هنگامی که ناراحتی پدرم را دید، ایشان را به نزد خود خواست. حضرت نزد او که رسید، هشام از جای برخاست امام را به آغوش کشید، احترام نمود و در کنار خود نشاند.
سپس روی به امام کرد و گفت:
یا محمد! مادامی که شما در میان قریش هستی، بر عرب و عجم امتیاز خواهند داشت.
حالا بگو ببینم این تیراندازی را چه کسی به شما یاد داد و در چند مدت یاد گرفتی؟
امام علیه السلام فرمود: در نوجوانی مقداری تمرین کردم.
سپس هشام گفت: من در دوران عمرم چنین تیرانداز ماهر ندیده بودم گمان نمی کنم کسی در جهان مانند شما تیرانداز باشد. آیا فرزندت (امام جعفر) نیز در تیراندازی مثل شما ماهر است؟
امام علیه السلام فرمود: البته! نسل بعدی ما کمالات و امتیازات جهان را از نسل قبلی ارث میبرد و کمالاتی که خداوند بر پیامبرش عطا کرده به طور ارث به ما میرسد و ما کمالات را که دیگران از آن محرومند از یکدیگر به ارث میبریم و مادامی که جهان برپاست نسل بعدی ما همواره وارث کمالات نسل قبلی هستند...
📔 بحارالأنوار، ج۴۶، ص٣٠۶
#امام_باقر #امام_صادق #داستان_بلند
🔰https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
.
🔸 فرجام اعتماد به شراب خوار
اسماعیل فرزند امام صادق علیه السلام دینار زیادی داشت. مردی از قریش هم قصد داشت که به یمن مسافرت کند.
اسماعیل به عنوان مشورت از پدرش پرسید: ای پدر، همانا فلانی میخواهد
به یمن برود و من مقداری دینار دارم. آیا صلاح میدانی که دینارها را به او بدهم تا از آن جا، کالایی برایم بخرد.
امام صادق علیه السلام فرمود: پسرم آیا خبر نداری که او شراب خواری میکند؟
اسماعیل گفت: مردم این چنین میگویند.
امام فرمود: پسرم این کار را نکن.
اسماعیل از فرمان پدرش سرپیچی کرد و دینارها را به آن مرد داد. او نیز پولها را از بین برد و حتی اندکی از آنها را برنگرداند.
از قضا امام صادق علیه السلام و اسماعیل در آن سال به حج رفتند. اسماعیل هنگام طواف خانه خدا میگفت: خدایا، به من پاداش عطا فرما و زیان آن دینارها را جبران کن.
امام صادق علیه السلام در آن هنگام، به او رسید و با دست، به پشت سرِ اسماعیل زد و گفت: پسرم ساکت باش! به خدا سوگند تو نباید چنین چیزی را از خدا طلب کنی؛ زیرا خبر داشتی او شراب مینوشد، ولی به او اطمینان کردی.
اسماعیل گفت: ای پدر، همانا من ندیدم که او شراب بخورد، بلکه از مردم شنیدم.
امام فرمود: پسرم، همانا خداوند عزیز در کتابش میفرماید: پیامبر به خداوند و به مؤمنان ایمان میآورد؛ یعنی پیامبر حرف خدا را و مؤمنان را تصدیق میکند. پس زمانی که مؤمنان نزد تو شهادت دادند، ایشان را تصدیق کن و به شراب خوار اعتماد نکن.
هم چنین خداوند بزرگ در قرآن میفرماید: اموال خودتان را به آدمهای نادان ندهید. پس هیچ نادانی از شراب خوار، نادان تر نیست؛
زیرا به شراب خوار هنگام خواستگاری زن نمی دهند. هم چنین مورد شفاعت قرار نمی گیرد و نزد او چیزی به امانت نمی گذارند. اگر کسی نیز به شراب خوار اعتماد کند، او امانت را از بین میبرد.
بدین جهت، خداوند به امانت سپارنده، اجر نمی دهد و مال از بین رفته اش را به او برنمی گرداند و جبران نمی کند.
📔 بحار الأنوار، ج ۴۷، ص ۲۶٧
#امام_صادق #داستان_بلند
🔰 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
.
🍃 شفاى امراض
مردى از دوستان امام صادق عليهالسلام به محضر مبارك آن حضرت شرفياب شد، در حالی كه مريض و دردمند بود، و از مرضش رنج مىبرد.
حضرت صادق علیه السلام فرمود:
چی شده، چرا رنگت پريده؟
گفت: آقاجان، فدايت شوم، يك ماه است كه سخت مريض و بيمار و دردمند و ناراحتم و تب از من دور نمىشود و مرا رها نمىکند.
هرچه پيش دكتر و طبيب رفتم، و آنچه را كه دستور دادند، و نسخه نوشتند و ويزيت دادند، پيچيدهام و انجام دادهام، ولى نتيجه نديدهام و سود و خوبى و فايدهاى نداشته.
آقاجان دستم به دامنت، كمكم كن، ما بيچارهها كسى را جز شما نداريم. يك دعايى يا ثنايى يا دوايى به ما عنايت كنيد تا خوب شوم.
امام صادق علیه السلام فرمود:
يقه پيراهنت را باز كن و سرت را در آن فرو كن و بعد از اذان و اقامه، هفت بار سوره حمد را بخوان و به خودت فوت كن، انشاء اللّه خوب مىشوى.
آن مرد مىگويد: همينكه دستور فرزند زهرا سلام اللّه عليهما را انجام دادم، گويا آب روى آتش بود، مثل اينكه مرا به طناب بسته باشند و بعد باز كرده باشند و رهايم كنند، همينطور من هم از درد و ناراحتى و رنج آزاد شدم.
📔 داستانهاى سوره حمد: ص ۸۱
#امام_صادق #داستان_کوتاه
.
🔸 فرجام اعتماد به شراب خوار
اسماعیل فرزند امام صادق علیه السلام دینار زیادی داشت. مردی از قریش هم قصد داشت که به یمن مسافرت کند.
اسماعیل به عنوان مشورت از پدرش پرسید: ای پدر، همانا فلانی میخواهد
به یمن برود و من مقداری دینار دارم. آیا صلاح میدانی که دینارها را به او بدهم تا از آن جا، کالایی برایم بخرد.
امام صادق علیه السلام فرمود: پسرم آیا خبر نداری که او شراب خواری میکند؟
اسماعیل گفت: مردم این چنین میگویند.
امام فرمود: پسرم این کار را نکن.
اسماعیل از فرمان پدرش سرپیچی کرد و دینارها را به آن مرد داد. او نیز پولها را از بین برد و حتی اندکی از آنها را برنگرداند.
از قضا امام صادق علیه السلام و اسماعیل در آن سال به حج رفتند. اسماعیل هنگام طواف خانه خدا میگفت: خدایا، به من پاداش عطا فرما و زیان آن دینارها را جبران کن.
امام صادق علیه السلام در آن هنگام، به او رسید و با دست، به پشت سرِ اسماعیل زد و گفت: پسرم ساکت باش! به خدا سوگند تو نباید چنین چیزی را از خدا طلب کنی؛ زیرا خبر داشتی او شراب مینوشد، ولی به او اطمینان کردی.
اسماعیل گفت: ای پدر، همانا من ندیدم که او شراب بخورد، بلکه از مردم شنیدم.
امام فرمود: پسرم، همانا خداوند عزیز در کتابش میفرماید: پیامبر به خداوند و به مؤمنان ایمان میآورد؛ یعنی پیامبر حرف خدا را و مؤمنان را تصدیق میکند. پس زمانی که مؤمنان نزد تو شهادت دادند، ایشان را تصدیق کن و به شراب خوار اعتماد نکن.
هم چنین خداوند بزرگ در قرآن میفرماید: اموال خودتان را به آدمهای نادان ندهید. پس هیچ نادانی از شراب خوار، نادان تر نیست؛
زیرا به شراب خوار هنگام خواستگاری زن نمی دهند. هم چنین مورد شفاعت قرار نمی گیرد و نزد او چیزی به امانت نمی گذارند. اگر کسی نیز به شراب خوار اعتماد کند، او امانت را از بین میبرد.
بدین جهت، خداوند به امانت سپارنده، اجر نمی دهد و مال از بین رفته اش را به او برنمی گرداند و جبران نمی کند.
📔 بحار الأنوار، ج ۴۷، ص ۲۶٧
#امام_صادق #داستان_بلند