eitaa logo
مَه گُل
621 دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
103 فایل
❤پاتوق دختران فرهیخته❤👧حرفهای نگفتنی نوجوانی و جوانی😄💅هنر و خلاقیت💇 📑اخبار دخترونه و...🎀 📣گل دخترا😍کانال رو به دوستانتون معرفی کنید @Mahgol31 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید سیدعلی حسینی •┈┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈• 🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸 《 زمانی برای نفس کشیدن 》 🖇دنبالم، توی راهروی بیمارستان، راه افتاد … می‌خواستم گریه کنم … چشم‌هام مملو از التماس بود … تو رو خدا دیگه نیا… که صدام کرد … 💢دکتر حسینی … دکتر حسینی … پیشنهاد شما برای آشنایی بیشتر چیه؟ … 🔹ایستادم و چند لحظه مکث کردم … 🔸من چطور آدمی هستم؟ … 🔻جا خورد … ▫️شما شخصیت من رو چطور معرفی می‌کنید؟ … با تمام خصوصیات مثبت و منفی … 🍀معلوم بود متوجه منظورم شده … 🍃پس علائق‌تون چی؟ … 🌸مثلا اینکه رنگ مورد علاقه‌ام چیه؟ یا چه غذایی رو دوست دارم؟ و … واقعا به نظرتون اینها خیلی مهمه؟ … مثلا اگر دو نفر از رنگ‌ها یا غذای متفاوتی خوششون بیاد نمی‌تونن با هم زندگی کنن؟ 🔹چند لحظه مکث کردم … طبیعتا اگر اخلاقی نباشه و خودخواهی غلبه کنه … ممکنه نتونن … 🔻در کنار اخلاق … بقیه‌اش هم به شخصیت و روحیه است …اینکه موقع ناراحتی یا خوشحالی یا تحت فشار … آدمها چه کار می‌کنن یا چه واکنشی دارن … 🔸اما این بحث‌ها و حرف‌ها تمومی نداشت … بدون توجه به واکنش دیگران … مدام میومد سراغم و حرف می‌زد … 🔻با اون فشار و حجم کار … این فشار و حرف‌های جدید واقعا سخت بود … دیگه حتی یه لحظه آرامش … یا زمانی برای نفس کشیدن، نداشتم … 💢دفعه آخر که اومد … با ناراحتی بهش گفتم … ✨دکتر دایسون … میشه دیگه در مورد این مسائل صحبت نکنیم؟ … و حرف‌ها صرفا کاری باشه؟ … ▫️خنده اش محو شد … چند لحظه بهم نگاه کرد … 💠یعنی … شما از من بدتون میاد خانم حسینی؟ … ✍ ادامه دارد ... مه گل پاتوق دختران فرهيخته https://eitaa.com/joinchat/2809528345C3897b3558f •┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈•
|°•🌙•°|: 🌸 ﷽ 🌸 🌸🍃🌺🍃🌸 ..... _خیلی بی ادبی عطیه... نخیر بفرمایید! _هیچی کاری نداشتم ...کاری نداری تو؟! خندیدم _آدم نمیشی تو ..نخیر امری نیست! _بچه پرو باز روت زیاد شده ها برو به کیک پختنت برس... حیف من که دارم از پشت تلفن بهت روحیه میدم کیک آشغالی نپزی! خندیدم _نخواستم روحیه بدی برو سر درست! _لیاقت نداری...بای بای محیا دارم زنگ میزنم امیرعلی تا ادبت یادت بیاد بای بای! _تو غلط بکنی بای بای عطی جون! باخنده گوشی رو قطع کردم و ذوق زده به کیکم خیره شدم بابا کمکم کرد و کیک شکلاتیم رو برد توی ماشین. _حالا حتما باید بری تعمیرگاه دختر بابا؟ مثل بچه ها گفتم: آره دیگه می خوام غافلگیرش کنم! بابا امان از شما جوونایی گفت و ماشین و روشن کرد برای رسوندنم و من کیفم رو چک کردم و با دیدن کادو و گل سرخی که برای امیرعلی خریده بودم نفس راحتی کشیدم. کیک رو روی دستم گذاشتم و با زحمت پیاده شدم _خب صبر کن کمکت کنم دختر.. لبخندی زدم _نه خودم میرم ممنون که من و رسوندین بابا هم لبخند پدرانه ای مهمونم کرد _برو بهتون خوش بگذره! دستم و به نشونه خداحافظی تکون دادم و ماشین بابا دور شد خداروشکر امیرعلی تنها بود و متوجه من نشد چون سرش کاملا توی موتور ماشین پارک شده روی چاله بود _سلام آقا خسته نباشی! با چشم های گرد شده سربلند کرد صورتش حسابی سیاه بود و من آروم خندیدم به قیافه بانمکش با شیطنت گفتم: جواب سلام واجبه ها به خودش اومد _سلام... تو اینجا چیکار می کنی ؟ کیک و کیفم رو روی میز نزدیکم گذاشتم و با برداشتن گل با قدم های کوتاهم رفتم به سمتش گفتم: تولدت مبارک خواستم اولین کسی باشم که بهت تبریک می گه! گل رز غنچه رو گذاشتم توی جیب لباس کارش... نگاه متعجب و خندونش و دوخت توی چشم هام _محیا؟؟!!! خندیدم _جونم ؟ نگاه مهربونش چشم هام ونشونه رفت و با نفس عمیقی گل رو بو کشید _ممنون! داشتم ذوب می شدم زیر نگاهش...گفتم: کمک نمی خوای؟؟ خندید _شما بلدی؟ با شیطنت گفتم: من نه ولی آقامون بلده بازم خندید _اونوقت این میشه کمک باز که رسید به خودم! لبخندی زدم و نگاهی به در تعمیرگاه انداختم... _ امشب شب من بود و این تولد ساده دنیایی از لذت بود! لباس کارش بوی تند روغن ماشین می داد ولی بازم مهم نبود _انشا الله صد ساله بشی و سایه ات همیشه روی سرم! سرش و پایین آورد و از روی چادر کنار گوشم گرم و مهربون گفت: ممنون عزیزدلم واقعا غافلگیر شدم... با نفس عمیقی عطر چادرم رو بلعید و ادامه داد _ببخشید دست هام خیلی کثیفه. با اعتراض گفتم: امیرعلییییی! خندید _جون امیرعلی؟! خندیدم... ✍🌺🍃🌸🍃🌺🍃 🍃ادامہ دارد.... ✍🏻 ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1