💫أَمَّنْ یُجِیبُ
✨الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَكْشِفُ السُّوءَ
💫خدایا به حق این آیه
✨مبارکه
💫هر عزیزی تو دلش هر
✨حاجتی دارد روا بفرما
💫شب زیباتون متبرک به
✨گرمی نگاه خدا
💫الــهی
✨دلخوشیهاتون افزون
💫جمع خانوادهتون پراز دلگرمی
✨شبتون بخیر
💫وپراز آرامش همراهان مه گل
1400/7/23 جمعه 🍂
#چند_شاخه_لطافت
🍀🍀🍀
ان شالله خوب و خوش و سلامت باشین و پر از انگیزه برای رسیدن به هدف👌🌹
به نام او...
#چگونه_تاثیرگذار_باشیم۲
ویژگی های هر فردی دو مدل هستن :
بعضی هاشون آشکارن، بعضی هاشون پنهان.
که خودمون خوب ویژگی های خودمون رو می شناسیم خصوصا پنهان ها رو😏
برای تاثیر گذار بودن هر دو قسمت مهمه، اما اگر میخوایم تاثیر گذاری ماندگار و موثری داشته باشیم یعنی واقعا تاثیر گذار باشیم اون قسمت پنهان خیلی مهم تره!
-چرااااااا آغاااااااااا 🤨
چون ما برای موثر بودن، گیر یک نفر دیگه هستیم همون کسی که مجوز تاثیر گذار بودنمون دست اون هست که پنهان ما رو می بینه.( تعز من تشا و تذل من تشا)
پس اگر ویژگی هایی که جلوتر میگم رو فقط ظاهری سر و سامون بدیم به قول گفتنی صاحبش می فهمه و اونی نمیشه که ما میخوایم!
شاید مشهور بشیم اما موثر نخواهیم شد ‼️
الان ببینید چقدر انسان مشهور داریم که تاثیر گذار نیستن، نه اینکه اثری نمی گذارن نه! منظور اینه اثر خوبی بر جای نمیگذارن!
پس گام اول اگر واقعا میخوایم موثر باشیم باید حواسمون به نیت های پنهانمون باشه در هر جایگاهی که هستیم !
گفتم جایگاه یه نکته ی خیلی مهم اینه که بعضی از ماها فکر می کنیم برای موثر بودن باید جایگاه خاصی داشته باشیم و اصلا جایگاهی که در اون موقعیت قرار داریم رو تاثیر گذار نمی بینیم که تصور کاملا اشتباهیه❌
مثلا بعضی از خانم ها که دارن همسر داری و بچه داری می کنن ، دیدگاهشون اینه که تاثیر گذاری غیر از همسر داری و بچه داریه!
بعد با کلی پروژه سازی برای خودش میره هزار تا مهارت یاد میگیره که موثرباشه اما متاسفانه چون جایگاهش رو درست نشناخته هیچ وقت اون قدر که دوست داره موثر نمیشه❗️
ما اگر جایگاه و وظیفمون رو دقیقا محل تاثیر گذاری ببینیم و تلاشمون رو بکنیم در اون جایگاه این ویژگی ها رو داشته باشیم خدا قدرت اثر گذاری تکان دادن عالم و این دنیا رو به ما میده مثل کی؟
مثل مادر حضرت امام(ع)
مثل مادر شهید حاج قاسم سلیمانی
مثل پدر علامه طباطبایی
مثل سید عبدالکریم کفاش
مثل دهقان فداکار
و الا ماشاالله انسانهای موثری که دیدیم که جایگاه های متفاوتی داشتن...
پس نکته ی مهم جایگاه خودمون رو بهترین موقعیت برای اثر گذاشتن ببینیم👌
حالا اگر چه کاسبیم، اگر طلبه ایم ، اگر دانشجویم، اگردانش آموزیم، اگر سربازیم، اگر مادر خانه داریم، اگر پدر کارگریم، اگر مدیر کارخانه ایم، اگر رفتگر شهرداریم، اگر یه کارمند ساده ایم و...
هر چی، هر کجا و در هر موقعیتی که هستیم اگر جایگاه خودمون رو موثر ببینیم و با استفاده از ویژگی های تاثیر گذاری که جلوتر میگیم داشته باشیم یا بدست بیاریم میشیم یک فرد موثر ...
پس خیلی مهمه جایگاهی که در اون موقعیت هستیم رو موثر ببینیم👌
ادامه دارد....
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
#چند_شاخه_لطافت
ثانیه های عمرتون پر برکت 🙏🌹
مدیریت زمان
قسمت اول
https://eitaa.com/mahgolll/19980
قسمت دوم
https://eitaa.com/mahgolll/20227
قسمت سوم
https://eitaa.com/mahgolll/20465
قسمت چهارم
https://eitaa.com/mahgolll/20693
قسمت پنجم
https://eitaa.com/mahgolll/20881
قسمت ششم
https://eitaa.com/mahgolll/21054
قسمت هفتم
https://eitaa.com/mahgolll/21233
قسمت هشتم
https://eitaa.com/mahgolll/21418
قسمت نهم
https://eitaa.com/mahgolll/21571
قسمت دهم
https://eitaa.com/mahgolll/21784
قسمت یازدهم
https://eitaa.com/mahgolll/21960
قسمت دوازدهم
https://eitaa.com/mahgolll/22112
#با_ما_همراه_باشید👌
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋
4_5978588119480404954.mp3
12.25M
السلام علیک یا اباصالح المهدی🍃🍃🍃
دل دل نکن ای دل🌹🌹🌹
🎤حاج محمود کریمی
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
Panahian-Clip-BozorgTatinKomakBeEmamZaman-64k.mp3
1.63M
🔻پاسخ به یک پرسش پرتکرار:
⁉️ ما چه کاری میتونیم برای امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) انجام بدیم؟
⁉️ امروز بزرگترین کمک به امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) چه کاری است؟
🎙کلیپ صوتی
#امام_زمان
#عید_بیعت
#آغاز_ولایت_امام_زمان
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
|°•🌙•°|:
🌸 ﷽ 🌸
#رمان_به_همین_سادگی
#نوشته_میم_علیزاده_بیرجندی
#عاشقانه_ای_برای_مسلمانان
#قسمت_پنجاهوسوم
🌸🍃🌺🍃🌸
.....
_اگه من مُردم قول میدی تو غسلم بدی؟ تو کفنم کنی؟ قول بده امیرعلی!
وحشت زده از خودش جدام کرد
_چی میگی محیا خدا نکنه بمیری... بس کن...!
حالم خوب نبود با دست های لرزونم دست هاش و گرفتم و التماس کردم
_قول بده... قول بده... خواهش می کنم...تو که باشی دیگه نمی ترسم... برام قرآن بخون مثل خاله لیلا باشه؟!
نگاهش کلافه بود و نگران...! توی گوشم گفت: تمومش کن محیا خواهش می کنم دارم دق می کنم...غلط کردم آوردمت... جون من آروم باش!
سرم روی گردنش بود... عطر شیرینش توی دماغم پیچید و حالم بهتر کرد و گریه ام کمتر شد فشار آرومی به من آورد
_بهتری خانومم؟
با صدای دورگه ای گفتم: خوبم!
آروم من و از خودش جدا کرد
_ببین با چشم هات چیکار کردی؟
دست کشید روی گونه هام و اشک هام و پاک کرد
_آخه با این حال و روزت چطوری ببرمت خونمون... جواب مامانم و چی بدم؟
بازم تکرار کردم
_خوبم!
پوفی کرد
_معلومه...! یک دقیقه بشین الان میام!
با پیاده شدن امیرعلی چشم هام رو بستم... دیگه توانی تو بدنم نمونده بود!
_بچرخ صورتت رو آب بزنم!
نگاه گیجم رو دوختم به امیرعلی که در سمت من رو باز کرده بود و با یک شیشه آب معدنی منتظر نگاهم می کرد پاهای سستم رو بیرون از ماشین گذاشتم و خم شدم... مشت پر آب امیرعلی نشست روی صورتم... سردی آب شکه ام کرد و نفسم رفت
_یخ زدم امیر علی!
دستش مثل یک نوازش کشیده می شد روی صورتم
_از عمد آب سرد گرفتم... حالت و بهتر می کنه!
دوباره مشتش رو پر آب کرد و به صورتم پاشید و بعد هم آب ریخت روی دست هام... باد سردی که به صورت خیسم می خورد حالم و بهتر می کرد مثل یک شک بود برام که احتیاج داشتم بهش!
_بهتر شدی؟
با تشکر و یک لبخند مصنوعی در جواب نگاه منتظر امیرعلی گفتم :آره خوبم!
_می خوای بری عقب دراز بکشی؟
به نشونه منفی سر تکون دادم و پاهام رو آوردم تو ماشین
_نه می خوام کنارت باشم!
لبخندی به صورتم پاشید و بابستن در؛ ماشین و دور زدو پشت فرمون نشست.
سرم حسابی بی هوا بود و امیر علی زیر چشمی نگاهش به من... چشم هام رو با انگشت اشاره و شصتم فشار دادم
_اگر اینجا اذیت میشی محیا بهت گفتم برو عقب!
_میخواهم کمی بخوابم کاری نداری؟
_نه چشم هات و ببند... سرت درد می کنه؟
فقط سر تکون دادم و امیرعلی مشغول رانندگی شد.
عطیه مشکوک چشم هاش و ریز کرد
_گریه کردی؟ باز با امیر علی بحثت شده؟ چیزی گفته؟
بی حوصله گفتم: بیخیال! عطیه مهلت جواب دادن هم بده!
یک تای ابروش و داد بالا
_خب بفرمایین ببینم چیه؟
کف اتاق امیرعلی با همون چادر دراز کشیدم
_هیچی!
عطیه_آره قیافه ات داد می زنه چیزی نیست... امیرعلی کجاست میرم از اون بپرسم!
_جون محیا بی خیال شو..
بالاخره رضایت دادو اومد توی اتاق
_از زیر دست مامان بابا فرار کردی از جواب پس دادن به من نمی تونی!
سرگیجه داشتم... چشم هام رو فشار دادم روی هم... هول هولکی با عمه و عمو سلام احوالپرسی کرده بودم تا به حال و روزم شک نکنن ولی عطیه تیز بود!
_چی شده محیا؟
✍🌺🍃🌸🍃🌺🍃
🍃ادامہ دارد....
✍🏻 #نوشته_میم_علیزاده_بیرجندی
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
|°•🌙•°|:
🌸 ﷽ 🌸
#رمان_به_همین_سادگی
#نوشته_میم_علیزاده_بیرجندی
#عاشقانه_ای_برای_مسلمانان
#قسمت_پنجاهوچهارم
🌸🍃🌺🍃🌸
....
با صدای امیرعلی نیم خیز شدم
_هیچی!
عطیه مشکوک پرسید
_چی شده امیرعلی؟ خانومت که جواب پس نمیده... نکنه دختر دایی ام رو دعوا کرده باشی!
امیرعلی خندید ولی خوب می دونستم خنده اش مصنوعیه چون چشم هاش داد می زد هنوز نگران منه!
_اذیتش نکن بی حوصله است!
عطیه_اون وقت چرا؟
امیرعلی کلافه پوفی کرد که من آروم گفتم: اگه دهن لقی نمیکنی من با امیرعلی رفتم غسالخونه!
هی بلندی گفت و چشم هاش گرد شد و داد زد
_دیوونه شدی؟
دستم و گرفتم جلوی بینیم
_هیس چه خبرته... دیوونه هم خودتی!
عطیه سرزنشگر رو به امیرعلی گفت: این مخش عیب برمی داره تو چرا به حرفش گوش کردی؟
_من ازش خواستم!
عطیه_تو غلط کردی!
امیرعلی اخطار آمیز گفت: عطیه!
عطیه_خب راست می گم نمی بینی حال و روزشو؟!
امیرعلی خم شد و کمک کرد چادرم و در بیارم
_خوبم عطیه شلوغش نکن فقط یکم سرگیجه دارم بهم یک لیوان آب میدی؟
نگاه خصمانه و سرزنشگرش و به من دوخت و بیرون رفت. امیر علی روی دوپاش جلوم نشست و دکمه های مانتوم رو باز کرد و مقنعه ام رو از سرم کشید... نگاهش روی گردنم ثابت موند
_چیکار کردی با خودت محیا؟
نگاهم رو چرخوندم تا گردنم رو ببینم ولی نتونستم... انگشتش که نشست روی گردنم با حس سوزش خودم و عقب کشیدم و یادم افتاد اون موقعی که احساس خفگی می کردم چنگ انداختم به گلوم!
نگاهش سرزنشگر بود که گفتم: اول هوای اونجا خیلی خفه بود... من...
در ادامه حرفم با لحن ملایمی گفت: قربونت برم آخه این چه کاریه کردی!
آروم لب زدم _خدا نکنه!
با بلند شدن صدای اذون که نشون می داد وقت نماز ظهره... دستم رو کشید تا بلند بشم
_پاشو وضو بگیر نماز بخون دلت آروم میگیره
کنار شیر آب نشستم و به صورتم آب پاشیدم... نسیم خنک موهام و به بازی گرفته بود... حالم خیلی بهترشده بود با قربان و صدقه امیرعلی به سادگی جمله دوستت دارم بود و همون قدر هم پر از احساس..
_اونجا چرا بابا برو آشپزخونه وضو بگیر سرما می خوری!
لبخند زدم به عمو احمدی که سجاده به بغل می رفت تا توی هال نماز بخونه
_همینجا خوبه.. آب خنک بهتره!
عمو با لبخند مهربونی در هال و باز کرد
_هر جور راحتی دخترم... التماس دعا!
_چشم شماهم من و دعا کنین!
حتما بابایی گفت و در هال رو بست... انگشت اشاره ام رو امتداد دماغم کشیدم تا فرق باز کنم.. عطیه همیشه به این کار من می خندید و مامان می گفت خدابیامرز مامان بزرگمم همینجور فرق باز می کرده برای وضو...
یاد مامان بزرگ دوباره امروز رو یادم آورد... سرم و تکون دادم تا بهش فکر نکنم... ولی با دیدن صابون سبز و پرکف کنار شیر دوباره تخته غسال خونه و صابون پرکفی که اونجا بود یادم اومد...
معده ام سوخت و مایع ترش مزه و زرد رنگی رو بالا آوردم... صدای هول کرده عمه رو شنیدم.
_چیه عمه؟ چی شدی؟
نمی تونستم خودم رو کنترل کنم و همونطور عق می زدم عمه شونه هام رو ماساژمی داد
_بیرون چیزی خوردی؟ نکنه مسموم شدی؟
با خودم گفتم کاش مسمومیت بود!
بهتر که شدم آب پاشیدم به صورتم
_خوبم عمه جون ببخشید ترسوندمتون!
شروع کردم به آب کشیدن دور حوضچه
_نمی خواد دختر پاشو برو تو خونه رنگ به رو نداری!
- نه نه خوبم... می خوام وضو بگیرم!
✍🌺🍃🌸🍃🌺🍃
🍃ادامہ دارد....
✍🏻 #نوشته_میم_علیزاده_بیرجندی
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
#احکام
‼️خمس کالایی که نسیه فروخته شده
🔷س ۵۶۸۲: اگر کالایی را که از درآمد بین سال تهیه کرده ام #نسیه بفروشم و موعد دریافت قیمت آن، بعد از سال خمسی باشد، حکم #خمس_درآمد آن چیست؟
✅ج: قیمت نقدی کالا در زمان معامله جزء درآمد سال معامله و سود فروش نسیه جزء درآمد سال دریافت می باشد.
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
حیف نون ﺷﺐ ﺩﺍﺷﺘﻪ تلویزیون ﻣﯿﺪﯾﺪﻩ ﺍﺧﺒﺎﺭ ﺍﻋﻼﻡ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﺁﺏ ﺳﻤﯽ ﺷﺪﻩ ﻧﺨﻮﺭﯾﺪ
ﺯﻧﺶ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻣﯿﺸﻪ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﻪ ﭼﻪ ﺷﺪﻩ؟
ﻣﯿﮕﻪ : ﻫﯿﭽﯽ عزیزم ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻮ ﯾﻪ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺁﺏ ﺑﺨﻮﺭ ﺑﺨﻮﺍﺏ😂
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1