eitaa logo
مَه گُل
668 دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
3.6هزار ویدیو
103 فایل
❤پاتوق دختران فرهیخته❤👧حرفهای نگفتنی نوجوانی و جوانی😄💅هنر و خلاقیت💇 📑اخبار دخترونه و...🎀 📣گل دخترا😍کانال رو به دوستانتون معرفی کنید @Mahgol31 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فصل سوم : شمشیر ذوالفقار قسمت چهارم آخر شب دراز کشیدم تا کمی استراحت کنم. پاهایم ورم کرده بود، خسته بودم. چشمانم را به‌سختی باز نگه داشتم. زیر دلم خیلی درد می‌کرد. باد بزن دست گرفتم و کمی خودم را باد زدم. چند دقیقه بعد درد امانم را برید؛ فهمیدم موقع زایمان است. چراغ اتاق برادرم خاموش بود. مادرم شب را سر کار مانده بود. رجب فوری رفت دنبال زن دایی. چندین مرتبه از حال رفتم و به هوش آمدم. نفهمیدم چطور به بیمارستان رسیدیم. درد نفسم را بریده بود. چیزی نمانده بود کمرم از وسط نصف شود. بازوی پرستار را محکم فشار دادم و جیغ کشیدم. پرستار با عصبانیت دستم را پس زد و گفت: «چی‌کار می‌کنی؟! تو رو تربیت نکردن؟!» انگار آب یخ روی سرم ریختند! به‌زحمت از تخت پایین آمدم. خیلی بهم برخورد. گفتم: «من درد دارم. دست خودم نیست! بازوت رو محکم فشار دادم، از جا که نکندم!» چادر سر کردم و از اتاق رفتم بیرون، دنبال درِ خروجی بیمارستان می‌گشتم. رجب و زن دایی افتادند دنبالم که: «کجا میری؟!» فریاد زدم: «منو ببرید خونه! دیگه اینجا نمی‌مونم.» رجب دستپاچه دنبالم راه افتاده بود و می‌گفت: «صبر کن زن! بذار ببینیم دکتر چی میگه.» فریاد زدم: «بمیرمم اینجا نمی‌مونم. رجب! منو ببر خونه.» پا در یک کفش کرده بودم و داد می‌زدم. با لجبازیِ من به خانه برگشتیم. رجب دنبال قابله رفت. اشهدم را خواندم. گفتم خورشید فردا را نمی‌بینم! از هوش رفتم؛ اما تقدیر چیز دیگری برایم نوشته بود. اول خرداد سال 44 صدای اذان صبح و گریه‌های امیر به هم گره خورد و قابله گفت: «آقا رجب! مژدگونی بده! بچه‌ت پسره!» رجب زد تو ذوق قابله و گفت: «خودم می‌دونم. کلی آدم خواب دیدن؛ اسمشم امیره.» دستمزدش را داد و راهی‌اش کرد. زن دایی تا آمدن مادرم کنارم ماند. نزدیک ظهر مادرم برگشت خانه. با صدای گریه‌ی امیر، فهمید من فارغ شدم. دست و پای امیر را بوسید و برایمان اسپند دود کرد. روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان 📙 💐🍃https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1💐🍃💐🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 تاثیرات بیداری برای نماز شب و سحرگاه: ♻️ بر طبق تحقیقات دکتر مدحت الشامی میزان ترشح ملاتونین در شب و سحر نیاز به ندارد به جز انجام عبادات و نیایش و دوری از گناهان که باعث آرامش روحی و روانی می‌شود که به تبع آن تاثیرات مثبت بر جسم و روان را شامل می‌شود بیشترین حالت  بیماری قلب تا نه صبح است که با بیدار شدن در نماز صبح ترشح ملاتونین حداکثر و باعث جلوگیری از عوارض قلبی می‌شود. 🔴 تاثیر ملاتونین در پیشگیری و درمان سرطان‌های پروستات و سینه: ♻️افزایش هورمون ملاتونین در اثر بیداری برای نماز صبح مقابله با اثرات فری رادیکال‌ها و جلوگیری از زودرس و می‌شود. این افزایش باعث حفظ سلول‌های مغز و نیروی فکر و اندیشه می‌شود. این هورمون باعث افزایش توان در مکانیسم دفاعی بدن و در برابر و تنگی می‌شود. همچنین باعث حفاظت سلو‌ل‌های و پیشگیری از کدر شدن یا کپسول و آب مروارید میشود. ( (ع): نماز شب دید انسان را زیاد می‌کند). 🌺🍃https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1🌺🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴دمنوش‌هایی برای حمله به چربی خون 👌 دمنوش زنجبیل ☕️ کارایی زنجبیل در بهبود سطوح کلسترول تقریبا برابر با داروی آتورواستاتین است. دمنوش آویشن ☕️ به گفته محققان طب سنتی نوشیدن دمنوش آویشن نقش موثری در دفع رطوبت و بلغم از بدن و کاهش چربی‌خون داره. دمنوش شوید ☕️ گیاه پرخاصیت تخم شوید رو درون آب جوش ریخته و به مدت ۱۰ دقیقه بجوشونید. دمنوش برگ کاسنی ☕️ کاسنی برای دفع سموم بدن، پاکسازی کبد و کاهش کلسترول خون موثره. دم‌کرده زنیان و عناب ☕️ محققان طب سنتی توصیه می‌کنن افراد برای کاهش چربی خون از این دمنوش استفاده کنند. دمنوش خارمریم ☕️ برای کاهش کلسترول خون، یک قاشق چای‌خوری دانه‌های خار مریم رو در یک لیوان آب جوش بریزید و اجازه بدید به مدت ۱۵ دقیقه دم بکشه، بعد از صافی رد کرده و میل کنید. 🌺🍃https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1🌺🍃🌺🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
▪️فرازی دل انگیز از قنوت امام عسکری علیه‌السلام: 🤲خدايا! دل‌‏هاى مرده را به دستان مهدی علیه‌السلام زنده کن، و خواسته‌‏ها و نظرات گوناگون را به وسیله او متّحد ساز، و احكام و حدود اجرا نشده را با او به پا دار، و شكم‌‏هاى گرسنه را به دست او سير کن، و بدن‏‌هاى رنجور و خسته را با او آسوده فرما، همان‌گونه كه ما را شيفته‌ی ياد او كردى، و به فكرمان انداختى كه به درگاه تو برایش دعا کنیم، و به ما توفيق دادی مردم را به سوی او دعوت کنیم، و آنان را که از او غافلند به سوی او سوق دهیم، و محبّت و اميد به او را در دل‌‏هاى ما جا دادى، و در مورد برپایی حکومتش، دل‌های ما را نسبت به خودت خوش‌گمان کردی. خدايا! خبر ظهورش را به صورت بهترين يقين برايمان بياور. اى خدایی كه گمان‌‏هاى نيكو را محقّق مى‌‏كنى، و اى كه آرزوهاى دور را جامه عمل مى‌‏پوشانى! 🔹️...كَمَا أَلهَجتَنَا بِذِكرِهِ وَ أَخطَرتَ بِبَالِنَا دُعَاءَكَ لَهُ وَ وَفَّقتَنَا لِلدُّعَاءِ إِلَيهِ وَ حِيَاشَةِ أَهلِ الْغَفلَةِ عَنهُ وَ أَسكَنَت فِي قُلُوبِنَا مَحَبَّتَهُ وَ الطَّمَعَ فِيهِ 📚 مهج الدعوات، ص۶۴.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 💕 🌸 مواد لازم شکر 150گرم شیر 750میلی لیتر زرده تخم مرغ 6عدد وانیل نصف قاشق مربا خوری 🌸 طرز تهیه زرده تخم مرغ را با شکر آنقدر زده تا سفید رنگ شود شیر را بجوشانید و سپس مایه را در آن ریخته مرتب بهم بزنید(حرارت باید ملایم باشد) وقتی که مایه آنقدر خودش را گرفت که از روی قاشق به سادگی جدا نشود آن آنرا در داخل ظرف پر از یخ قرار داده و به هم بزنید تا سرد شود. سپس در قالب ریخته و آن را در جایخی یخچال قرار داده تا آماده گردد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شکلات 120 گرم شیر عسلی 380 گرم پودر کاکائو 45 گرم الک شده خامه 500 گرم نمک یک پنس خامه رو 20 دقیقه تو فریزر میذاریم تا کمی یخ بزنه و در آورده و با همزن برقی میزنیم تا فرم بگیره و پودر کاکاءو رو اضافه میکنیم و هم میزنیم. شکلات رو بن ماری ذوب کرده و از روی حرارت برداشته هم زده تا یکدست شود و شیر عسلی و نمک رو داخلش ریخته و هم زده و مخلوط رو داخل خامه میریزیم و هم میزنیم و توی ظرف مورد نظر ریخته و روکش کشیده و یک شب در فریز قرار میدهیم.بعد در میاریم و با اسکوپ در ظرف میکشیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :1⃣0⃣2⃣ پرسیدم: «کجا؟!» گفت: «همدان.» کمک کرد بچه ها سوار ماشین شدند. گفتم: «وسایلمان! کمی صبر کن بروم لباس بچه ها را بیاورم.» نشست پشت فرمان و گفت: «اصلاً وقت نداریم. اوضاع اضطراریه. زود باش. باید شما را برسانم و زود برگردم.» همان طور که سوار ماشین می شدم، گفتم: «اقلاً بگذار لباس های سمیه را بیاورم. چادرم...» معلوم بود کلافه و عصبانی است گفت: «سوار شو. گفتم اوضاع خطرناک است. شاید دوباره پادگان بمباران شود.» در ماشین را بستم و پرسیدم: «چرا نیامدید سراغمان. از صبح تا به حال کجا بودید؟!» همان طور که تندتند دنده ها را عوض می کرد، گاز داد و جلو رفت. گفت: «اگر بدانی چه وضعیتی داشتیم. تقریباً با دومین بمباران فهمیدم عراقی ها قصد دارند پادگان را زیرورو کنند، به همین خاطر تصمیم گرفتم گردانم را از پادگان خارج کنم. یکی یکی بچه ها را از زیر سیم خاردارها عبور دادم و فرستادمشان توی یکی از دره های اطراف. خدا را شکر یک مو از سر هیچ کدامشان کم نشد. هر سیصد نفرشان سالم اند؛ اما گردان های دیگر شهید و زخمی دادند. کاش می توانستم گردان های دیگر را هم نجات بدهم. ادامه دارد...✒️ 🌹https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1🌹🍃🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :2⃣0⃣2⃣ شب شده بود و ما توی جاده ای خلوت و تاریک جلو می رفتیم. یک دفعه یاد آن پسر نوجوان افتادم که آن شب توی خط دیده بودم. دلم گرفت و پرسیدم: «صمد الان بچه هایت کجا هستند؟ چیزی دارند بخورند. شب کجا می خوابند؟» او داشت به روبه رو، به جاده تاریک نگاه می کرد. سرش را تکان داد و گفت: «توی همان دره هستند. جایشان که امن است، اما خورد و خوراک ندارند. باید تا صبح تحمل کنند.» دلم برایشان سوخت، گفتم: «کاش تو بمانی.» برگشت و با تعجب نگاهم کرد و گفت: «پس شما را کی ببرد؟!» گفتم: «کسی از همکارهایت نیست؟! می شود با خانواده های دیگر برویم؟» توی تاریکی چشم هایش را می دیدم که آب انداخته بود، گفت: «نمی شود، نه. ماشین ها کوچک اند. جا ندارند. همه تا آنجا که می توانستند خانواده های دیگر را هم با خودشان بردند؛ وگرنه من که از خدایم است بمانم. چاره ای نیست، باید خودم ببرمتان.» بغض گلویم را گرفته بود، گفتم: «مجروح ها و شهدا چی؟!» جوابی نداد. گفتم: «کاش رانندگی بلد بودم.» دوباره دنده عوض کرد و بیشتر از قبل گاز داد. گفت: «به امید خدا می رویم. ان شاءالله فردا صبح برمی گردم.» ادامه دارد...✒️ 🌹🍃https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1🌹🍃🌹🍃🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :3⃣0⃣2⃣ چشم هایم در آن تاریکی دودو می زد. یک لحظه چهره آن نوجوان از ذهنم پاک نمی شد. فکر می کردم الان کجاست؟! چه کار می کند. اصلاً آن سیصد نفر دیگر توی آن دره سرد بدون غذا چطور شب را می گذرانند. گردان های دیگر چه؟! مجروحین، شهدا! فردای آن روز تا به همدان رسیدیم، صمد برگشت پادگان ابوذر و تا عید نیامد. اواخر خردادماه 1364 بود. چند هفته ای می شد حالم خوب نبود. سرم گیج می رفت و احساس خواب آلودگی می کردم. یک روز به سرم زد بروم دکتر. بچه ها را گذاشتم پیش همسایه مان، خانم دارابی، و رفتم درمانگاه. خانم دکتری که آنجا بود بعد از معاینه، آزمایشی داد و گفت: «اول بهتر است این آزمایش ها را انجام بدهی.» آزمایش ها را همان روز دادم و چند روز بعد جوابش را بردم درمانگاه. خانم دکتر تا آزمایش را دید، گفت: «شما که حامله اید!» یک دفعه زمین و زمان دور سرم چرخید. دستم را از گوشه میز دکتر گرفتم که زمین نخورم. دست و پایم بی حس شد و زیر لب گفتم: «یا امام زمان!» خانم دکتر دستم را گرفت و کمک کرد تا بنشینم و با مهربانی گفت: «عزیزم. چی شده؟! مگر چند تا بچه داری.» با ناراحتی گفتم: «بچه چهارمم هنوز شش ماهه است.» ادامه دارد...✒️ 🌹🍃https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1🌹🍃🌹🍃🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آدم های مهربان زندگیتان قرص های آرامبخش بدون عوارض هستند قدرشان را بدانید 💐🍃https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1💐🍃💐🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 قصه ی پیری و مرگ غصه‌ی جان‌فرسایی‌ست تا جوانیم دعا کن به شهادت برسیم سالروز شهادت پاسدار رضا خانی چگنی از تیپ ۵٧ سپاه حضرت ابوالفضل لرستان که سال گذشته در حین ماموریت در شمال غرب کشور به شهادت رسید. روزمان را متبرک میکنیم با دسته گلی از صلوات به نیابت از این شهید عزیز هدیه به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها 🌸الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فَرَجَهم🌸 به امید نگاهی از جانب پُر مهرشان سالروز شهادت مدافع امنیت کشور 💞 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃 😅‍ ‍  سلام 🌺🍃 صبحتون بخیر و شادی🌺🍃 شروع روزتون پُر برکت 🌺🍃 دلتون شاد و لبتون خندون🌺🍃 🌹🍃 ؛ فرج امام زمان(عج):صلوات 🌺🍃https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1🌺🍃🌺🍃
‌شهیدی که سر بی تنش سخن گفت در جاده بصره خرمشهر شهید "علی اکبر دهقان" همین طور که می دوید از پشت از ناحیه سر مورد اصابت قرار گرفت و سرش از پیکر پاکش جدا شد.🌷 در همان حال که تنش داشت می دوید، سرش روی زمین غلتید. سر مبارک این شهید حدود پنج دقیقه فریاد " یاحسین، یا_حسین" سر می داد.🍃 همه رزمندگان با مشاهده این صحنه، گریه می کردند... چند دقیقه بعد از توی کوله پشتی اش وصیتنامه اش را برداشتند، نوشته بود: ألسلام علی الرأس المرفوع🥺 خدایا من شنیده ام که امام حسین (ع) با لب تشنه شهید شده است، من هم دوست دارم این‌گونه شهید بشوم… خدایا شنیده ام که سر امام حسین (ع) را از پشت بریده اند، من هم دوست دارم سرم از پشت بریده بشود. خدایا شنیده ام سر امام حسین (ع) بالای نیزه قرآن خوانده، من که مثل امام اسرار قرآن را نمی دانم، ولی به امام حسین (ع) خیلی عشق دارم، دوست دارم وقتی شهید می‌شوم سر بریده ام به ذکر " یا_حسین" باشد... عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است💔 دادن سر نه عجب، داشتن سر عجب است💔 شهید🕊🌹 🌷🌿https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1🌷🌿🌷🌿🌷
💢 واقعا بی حجابی یک بی رحمی خونخوارانه هست. ⭕️ کسی که مراقب حجابش نیست مثل اینه که با چاقو و قمه افتاده باشه به جون جوان های توی خیابون و همینجوری هی همه رو زخم کنه و راه بره... 🔪🔪🔪🗡🗡💄👩🏻‍🦰🔪🪓💣🧨🗡⚔️ بهش میگی مراقب حجابت باش میگه من به حجاب عقیده ندارم! بنده خدا من چیکار به عقیده تو دارم!!! تو داری با چاقو همه رو زخمی میکنی و رد میشی بعد میگی من به حجاب اعتقاد ندارم؟!!! ✅ بحث حجاب یه بحث انسانی هست. ما اگه کاری هم به اسلام نداشتیم خود آدم با یه ذره تفکر میتونست بفهمه که حجاب موجب آرامش مردان جامعه و سایر زنان خواهد شد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚مراقب چشمانت باش جوانی به حکیمی گفت: «وقتی همسرم را انتخاب کردم، در نظرم طوری بود که گویا خداوند مانندش را در دنیا نیافریده است. وقتی نامزد شدیم، بسیاری را دیدم که مثل او بودند. وقتی ازدواج کردیم، خیلی‌ها را از او زیباتر یافتم. چند سالی را که را با هم زندگی کردیم، دریافتم که همه زن‌ها از همسرم بهتراند.» حکیم گفت: «آیا دوست داری بدانی از همه این‌ها تلخ‌تر و ناگوارتر چیست؟» جوان گفت: «آری.» حکیم گفت: «اگر با تمام زن‌های دنیا ازدواج کنی، احساس خواهی کرد که سگ‌های ولگرد محله شما از آن‌ها زیباترند.» جوان با تعجب پرسید: «چرا چنین سخنی می‌گویی؟» حکیم گفت: «چون مشکل در همسر تو نیست. مشکل اینجا است که وقتی انسان قلبی طمع‌کار و چشمانی هیز داشته باشد و از شرم خداوند خالی باشد، محال است که چشمانش را به جز خاک گور چیزی دیگر پر کند. آیا دوست داری دوباره همسرت زیباترین زن دنیا باشد؟» جوان گفت: «آری.» حکیم گفت: «مراقب چشمانت باش.