eitaa logo
💕سردارشهیدمحمودکاوه💕
1.6هزار دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
3.5هزار ویدیو
125 فایل
✨کاوه:فرزندکردستان ،معجزه انقلاب✨ 🌷امام خامنه ای:"محمود"زمان انقلاب شاگردمابودولی حالااستادماشد🌷 الفتی با خاک پاوه داشتیم🌹 مثل گل محمود کاوه داشتیم🌹 نی نوایی از دم محزون اوست🌹 خاک کردستان رهین خون اوست🌹 ارتباط باادمین کانال👇👇 @fadak335
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻 به مناسبت۳۶ سالگرد شهادت 🌷 و شهدای کربلای۲🌷 مراسم بزرگداشت شکوهمندی با حضور خانواده محترم شهید،همسر،فرزند و خواهران و وابستگان و خانواده معظم شهدا برگزار گردید. در این مراسم سرلشکرپاسدارمصطفی ایزد( فرمانده قرارگاه سایبری و تهدیدات نوین قرارگاه مرکزی خاتم الانبیاء(ص)) آقای محسن رضایی(معاون اقتصادی رئیس جمهورمحترم)،سردارسرتیپ پاسدار سیدحسن مرتضوی(فرمانده قرارگاه منطقه ای ثامن الائمه(ع) نیروی زمینی سپاه)،سردار قربان اشعری (جانشین قرارگاه)و همرزمان، پیشکسوتان لشکر همیشه سرافراز **،سردارسرتیپ دوم پاسدار حسینعلی یوسفعلی زاده(مدیرکل حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس خراسان رضوی)،یعقوب علی نظری( استاندار خراسان رضوی)، فرماندهان ارشد نظامی و انتظامی مسئولین شهرداری و شورای شهر مشهد مقدس و فرهنگسرای شهید حاج قاسم سلیمانی و پیشکسوتان جهاد و مقاومت و قشرهای مختلف مردم در روز 🗓پنجشنبه مورخه:۱۴۰۱/۶/۱۰ در جوار مزار شهید در بهشت رضا(ع) برگزار گردید. 🔹در این مراسم معنوی سرلشکر ایزدی و محسن رضایی به ایراد سخن پرداخته و توسط ایشان از خانواده 🌷🌷 تجلیل به عمل آمد. 🔹همچنین گروه سرود ضریح آفتاب سرود ویژه را اجرا نموده و در پایان ضمن غبارروبی و ادای احترام به مزار پاک سرود سلام فرمانده اجرا گردید. 🌷🏴🌷🏴🌷🏴🌷
7.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حضور سردار سرلشکر در پس از موفقیت های فراوان در مناطق مختلف و پاکسازی ضدانقلاب سپاه پاسداران انقلاب اسلامی از خواست تا به همراه نیروهای ورزیده اش در تیپ ویژه در عملیات بدر شرکت کند.
مسابقه(۴)🍃 1⃣ برای مراسم شب هفت شهید قمی از مشهد رفتیم ورامین.یکی دو روز آنجا ماندیم.برگزاری مراسم و جلسات مختلف که تمام شد،حجت الاسلام قمی،پدر شهید و چند نفر دیگر از بزرگان و مسئولان شهر،تصمیم گرفتند بروند تیپ ویژه شهدا تا هم دیداری با رزمنده ها داشته باشند و هم محل شهادت علی را ببینند.آنها از ما هم دعوت کردند که همراه شان برویم.🌱 برای من،بهتر از این نمی شد؛هم تسلّای دل خانواده شهید قمی می شدیم و هم این که فرصت خوبی بود تا پس از مدت ها دوری، را دوباره ببینیم.به حاج آقا گفتم:"حالا که این ها می خوان برن تیپ، بهتره ما هم همراه شون بریم. دلم برای تنگ شده!" حاج آقا بدون تامل گفت:"چی از این بهتر؟حتماً می ریم." کمی بعد گفت:"ولی بد نیست که با خود هم یک هماهنگی بکنیم و بهش بگیم که داریم می آیم اونجا."🌿 همان جا به او تلفن زد. با خوشحالی گفت:"حتماً بیایید.هم ما رو خوشحال می کنید،هم بچه های دیگه رو." همان روز با خانواده شهید قمی و گروهی از مردم پیشوا و ورامین حرکت کردیم سمت تیپ.صبح روز بعد،رسیدیم پادگان شهید محمد بروجردی که محل استقرار تیپ ویژه شهدا بود و نزدیک مهاباد.جلوی پادگان،عده زیادی از بچه های رزمنده جمع شده بودند برای استقبال از ما🍀 با شور و شوقی وصف ناپذیر.بین آنها دنبال می گشتم.با این که رسم بود فرمانده جلوتر از همه باشد، ولی با خودم گفتم شاید بین رزمنده ها مانده است.هرچه بیشتر گشتم،کمتر را پیدا کردم.همان گروه تا جلوی ساختمان فرماندهی همراه مان آمدند.من هنوز انتظار داشتم را ببینم. وقتی دیدم خبری نیست،سراغش را از آنها گرفتم.🍃 ادامه دارد... راوی:ماه نساء شیخی(مادر بزرگوار ) 📚 🆔@mahmodkaveh
مسابقه(۴)🍃 2⃣ گفتند:"دیروز رفته عملیات." اتفاقاً همان روز نزدیک غروب رسید.تمام سرتا پایش، غرق خاک و گرد و غبار بود.از نگاهش معلوم می شد که حسابی خسته است. حدود نیم ساعت کنار ما و مهمان های دیگر نشست.بعد در کمال تعجب دیدم از جا بلند شد،عذرخواهی کرد و رفت تو ساختمان کناری.حدس زدم شاید چون خسته است،رفته آسایشگاه استراحت کند.🍃 از یکی از دوستانش پرسیدم:"اون ساختمون مال چیه؟" لبخندی زد و گفت: "بهش می گن اتاق نقشه." پرسیدم:" برای چی رفت اونجا؟" گفت:" برای طراحی ادامه عملیات." سه چهار ساعتی گذشت،نیامد! رفتم بیرون و از پشت شیشه نگاهش کردم.با چندنفر دیگر نشسته بودند دور یک نقشه و گرم صحبت بودند.برگشتم تو اتاق.لحظه شماری می کردم هرچه زودتر کارش تمام شود و بیاید پیش ما.🌱 آن شب، عقربه های ساعت رسید به دوازده و او نیامد.دو سه دفعه دیگر هم تا جلوی آن ساختمان رفتم،ولی آنها هنوز سرگرم کارشان بودند.آخرش پدر گفت: "برو بگیر بخواب.ان شاءالله فردا می بینیش!" خواستم اعتراض کنم که او گفت:"خداروشکر می کنم که همچین پسری نصیب من شده. "چون خیلی خسته بودم،خوابیدم.صبح روز بعد، گردان ها را آماده کرد.🍀 باز هم آمد پیش ما برای عذرخواهی و بعد هم همراه بقیه راهی شد برای عملیات.دو روز بعد،وقتی برگشت،ما سوار اتوبوس شده بودیم و داشتیم برمی گشتیم. برای خداحافظی آمد تو‌ ماشین.باز از همه،مخصوصاً از من عذرخواهی کرد و حلالیت طلبید.وقتی اتوبوس راه افتاد،من به این فکر می کردم که حتی در منطقه هم نمی شود او را یک دل سیر دید.🌿 پایان این قسمت راوی:ماه نساء شیخی(مادر بزرگوار ) 📚 🆔@mahmodkaveh
مسابقه(۴)🍃 ایشان() از من دعوتی کرده بود برای بازدید از لشکرش در پادگانی که نزدیک خود شهر مهاباد و مخصوص همین تیپ و لشکر بود.خُب من آمدم.با هلی کوپتر وارد شدم و آنجا خود ایشان به استقبال ما آمد و رفتیم با همدیگر بازدید کردیم از سازمانش.الحقّ و الانصاف،سازماندهی این چهره سلحشور را در یگان رزم،من دیدم،واقعاً تعجب کردم.🍃 گفتم:"ببین یک جوان بیست ویک بیست و دوساله،این قدر خداوند بهش توفیق فکر خوب،سازماندهی خوب و مدیریت خوب داده که به یک لشکر سازمان بده."عجیب بود؛همه اش را من دیدم و البته هرچه می دیدم،همان هایی بودند که کارایی هم داشتند؛همان هایی بودند که توی جبهه،اهل کارند؛نه این که نمایش ظاهر باشد.🌿 بعد آمدیم و صحبت کرد درباره ما و بیشتر از آنچه که ما بودیم از ما تعریف کرد و از من دعوت کرد که صحبت کنم. فرد فرد این لشکر،از وجود خود دارند الهام می گیرند و الگو می گیرند؛چرا که من به هرکس نگاه می کردم،مثل یک شده بود. منتهی حالا مثل او دقیقاً نبودند.🌿 درست مثل این که جان او را گرفته، انگیزه او را گرفته و این خیلی برای من مهم بودکه واقعاً مصداقی را توی خاطره و تجربه داشته باشم که اگر فرمانده و مدیر ،خودش خوب گزینش بشود،خوب انتخاب بشود و شایسته باشد،چقدر زود یک تشکیلات و یگان رزمی،با الهام از روحیه او و الهام از اخلاق او شکل می گیرد.🌱 پایان این قسمت راوی:شهید علی صیّاد شیرازی🌷 📚 🆔@mahmodkaveh
مسابقه(۴)🍃 2⃣ دیدم با همان یک گردان می خواهد بزند توی قلب دشمن و گفتم:"من از خودت اطمینان دارم،از گردانت هم اطمینان دارم." بالاخره یک حساب و کتابی هست. یک گردان در مقابل یک لشکر دشمن و هرچقدر هم که ما بگوییم نیروهای ما مومن هستند،ولی این یک ریسک است، ولی آنچه که برای من،توی قلب من مانده بود،🍀 این روحیه سلحشوری،شجاعت، شهامت و اطمینان از پیروزی بود که داشت‌.من می دانستم که این الان برود،اولین شهیدی که داشته باشیم،خودش بود، چون اصلاً توی کام دشمن بود.این بود که اینجا ایشان یک ضربه زد به دشمن،ولی ما نگذاشتیم ادامه بدهدو بعد وضعیت خودمان را وضعیتی گرفتیم که دشمن دیگر از آن بیشتر نمی توانست بیاید.🍃 یعنی عقب نشینی کردیم به یک نقطه ای و اینجا البته دیگر تمام یگان های لشکرش نتوانست برسد.فقط با یک گردان رسید.با همان یک گردان می خواست فرماندهی اش را هم انجام بدهد.می گفت:"خودم می رم." روحیه بی قراری،التهاب،هیجان برای فداکاری در راه اسلام،کاملاً بر او تسلط داشت.در مدیریت و فرماندهی ،من خودم چون دوره مخصوص دیدم🌿 و بیشتر کارم در اوایل انقلاب،مخصوصاً در کردستان،کار جنگ های نامنظم بوده و همین کار نیروی مخصوص بود،وقتی که به ایشان برخوردم،دیدم یکی از برجسته ترین چهره هایی که می تواند عملیات مخصوص انجام بدهد،ایشان است.گفتم: "اصلاً خدادادی! ایشان همه صفاتش رو داره." ایشان هم طوری نیروهایش را سازمان داده بود که همین طوری بود.🌱 پایان این قسمت راوی:شهید علی صیادشیرازی🌷 📚 🆔@mahmodkaveh
مسابقه(۴)🍃 1⃣ من از این چهره شایسته() چه دیدم! و چه فهمیدم! و اگر خدا کمکم کند،شخصیت و منش او را مجسم کنم. حالا جالب این که ایشان یک پاسدار بود، من یک ارتشی بودم،ولی وقتی خدا می خواهد،در جبهه های نبرد،ارتشی و سپاهی را،آن‌چنان با هم قلب های شان را گره می زند و آن چنان محبت ها را توی دل شان می اندازد..‌.🍃 ابته ما مدعی بودیم را نسبت به خودمان،از او بیشتر دوست داریم،ولی خدا می داند او بیشتر به ما علاقه داشت یا ما بیشتر به او علاقه داشتیم،ولی خودم خیلی احساس محبت الهی در قلبم بود.ایشان محبت داشت و گاهاً من را دعوت می کرد به پادگان خودش در نزدیکی مهاباد.🌿 نقش رزمندگان این تیپ و آن روحیه بسیار سلحشوری که حاکم بود و آن هم نشات گرفته از همان فرماندهی که حاکم بود،آن هم مطلب دیگری است.به هرحال من اسم خاطره را گذاشته ام پیروزی محرز حق بر باطل.یعنی پیروزی محرز و قاطعانه حق بر باطل.چون جلوی چشمم کاملاً می دیدم که دارد حق بر باطل پیروز می شود؛🌱 درحالی که باطل فکر می کرد در صحنه حاکم است.آن عملیات والفجر۲ در منطقه حاج عمران بود.شرحش مفصل است.من فقط می پردازم به این که چگونه تیپ ۱۵۵ شهدا در این عملیات،کار شگفت انگیز انجام داد و من چگونه در دل این تیپ بودم و می دیدم که چگونه این فداکاری ها و سلحشوری ها داشت انجام می شد.🍀 ادامه دارد... راوی:شهیدعلی صیّاد شیرازی🌷 📚 🆔@mahmodkaveh
مسابقه(۴)🍃 3⃣ نمی دانم چطوری شد،دلم وصل به این تیپ شد.همان جا به گفتم که من هم با شما می آیم.خیلی خوشحال شد.گفتم با شما می آیم،چون می خواهم از نزدیک ببینم اوضاع چطور است.مشکل باشد،کمک تان می کنم.لا به لای نیروهای تیپ،آن ارتفاع را گذراندم و همه نیروها را کشیدم بالا. یک هم رزم بسیار شایسته ای داشت که معاون و جانشین او بود،به نام شهید علی قمی.🌱 شهید قمی مسئولیت گرفت که برود جلوتر و تیپ را درست به طرف بالا هدایت کند.من و در دامنه آخرین ارتفاع که دیگر از آن جلوتر نمی شد برویم،ایستادیم.بی سیم ها را ایشان دایر کرد و عملیات شروع شد. عملیات، اولش به حساب،پنهانی بود.یعنی تا ساعت ۱۲ و یک شب.🌿 رزمندگان ما در این ارتفاعات بسیار صعب العبور،آهسته آهسته می رفتند بالا.یعنی خود این بالا رفتن،کلی انرژی شان را می گرفت.با آن وسایل و تجهیزاتی که داشتند،تا نزدیکی های دشمن رفتند.یک دفعه یورش بردند.حالا دشمن که سراپا تجهیزات داشت،توی سنگر نشسته.من لا به لای این بچه ها که داشتند حرکت می کردند،می رفتم.بعضی ها سن و سال شان خیلی کم بود؛ ۱۶ سال،۱۷ سال.🍀 خیلی کم بود و بسیجی هم زیاد داشت تیپ.عجیب،این ها خودشان را خوب می کشیدند بالا.مثل کسانی که دوره های کوهستان دیده اند؛ که ما این دوره ها را دیده بودیم و این بچه ها این دوره ها را ندیده بودند،ولی این قدر مسلط که نشانگر این بود که وقتی روح،حاکم باشد برجسم و انگیزه برای کار خدایی باشد، چقدر قوت و توانایی بالا می رود.🍃 ادامه دارد... راوی:شهیدعلی صیّاد شیرازی🌷 📚 🆔@mahmodkaveh
مسابقه(۵)🍃 3⃣ ما نشستیم از دور داریم نگاه می کنیم، حسرت می خوریم و آرزو می کنیم کاش برویم توی محیط آنها.کمتر وقتی است که بنده،همین حالاها،دلم پرواز نکند به سمت محفل سنگرنشینان.آنجا انسان ساخته می شود و خوب هم ساخته می شودو این جوان ها خوب ساخته شدند و ،حقیقتاً خوب ساخته شد.🍃 البته من در مشهد و در کل سپاه عناصر برجسته زیاد سراغ دارم که آدم اخلاقیات و خصوصیات این ها را که مشاهده می کند از نزدیک حالات عُرفا و سُلّاک بزرگ برایش تداعی می شود؛نه حالات نظامیان بزرگ.از نظامی گری فراترند اگرچه در نظامی گری هم انصافاً چیره دست و نیرومندند.🌱 یک لشکر را،یک جوان بیست و چهار پنج ساله اداره می کند؛در حالی که هیچ جای دنیا یک افسری به این جوانی پیدا نمی شود که یک لشکر را اداره کند.نه در مسافرت به سوی فلان زیارتگاه یا فلان ییلاق،در میدان جنگ،زیر آتش،در مقابله با تانک های دشمن،با وجود آن همه مانع، یک جوان بیست وچند ساله چندهزار آدم را شما می بینید دارد هدایت می کند،🌿 با سازماندهی می برد جلو،خط را می شکنند،دشمن را تار و مار می کنند،اسیر هم می گیرند،منطقه را هم اشغال می کنند و مستقر می شوند.پس نظامی گری هم در معجزه گری انقلاب و سازندگی انقلاب وجود دارد،نه فقط معنویت،اما بالاتر از نظامی گری،این معنویت و تقوای این جوان است که آن را هم دارد.🍀 پایان این قسمت راوی:رهبر معظّم انقلاب🍃 📚 📝نویسنده:آقای حمیدرضا صدوقی 🆔@mahmodkaveh
مسابقه(۵)🍃 در جریان تکِ حاج عمران و بعد از یک جنگ تن به تن با عراقی ها، به شدت مجروح شد و برای مداوا و رسیدگی بیشتر،به مشهد اعزام شد.خیلی از مردم و مسئولان به عیادتش آمدند.گاهی هدیه های ارزشمندی هم برایش می آوردند.وقتی که از بیمارستان مرخص شد،چند تا سکه بهار آزادی به من داد و گفت:"این ها دستت باشه."🍀 تعجب کردم.پرسیدم: "دست من برای چی؟" گفت:" هدیه می دیم به بچه هایی که تو عملیات خوب جنگیدند." چندروزی را هم در منزل استراحت کرد.ترکش های نارنجکی که تو سرش بود،ناراحتش می کرد و باید علاوه بر مصرف مداوم دارو، دور از هرگونه سر وصدا،استراحت مطلق می کرد،🌿 اما هنوز حالش کاملاً خوب نشده بود که راه افتادیم سمت منطقه و او با جدیت تمام و بدون لحظه ای استراحت، پی گیر کارهایی شد که برای انجام عملیات لازم و ضروری بودند.چند روز بعد،عملیات کربلای ۲ در منطقه حاج عمران انجام شد و به شهادت رسید.🍃 بعد از شهادت ،سکه ها را دادم به آقای منصوری و جریان آنها را به او گفتم.بعد هم گفتم:"خودتون می دونید و این سکه ها.هر کاری که صلاحه،بکنید." او در عملیات کربلای ۵ سکه ها را داد به بچه هایی که خوب جنگیده بودند.به هر کس که سکه می داد،می گفت:"این یادگار است،قدرش رو بدان."🌱 پایان این قسمت راوی:حسن خرّمی 📚 📝نویسنده:آقای حمیدرضا صدوقی 🆔@mahmodkaveh
با سلام و عرض ادب و احترام خدمت همه اعضای کانال 🌷 با توجه به اتمام کتاب ان شاءالله به زودی کتاب دیگری ازخاطرات مربوط به در کانال بارگذاری شده و از مطالب باقی مانده حماسه کاوه و مطالب جدید که بارگذاری خواهد شد همراه با هم مسابقه برگزار خواهد شد. شادی ارواح طبیه🌷صلوات🌿