💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽
✊او ایستاد پای امام زمان خویش ...
💐 دوم آبان سالروز شهادت
مدافع حرم" #وحید_نومی
#خاطرات_شهید
●همسر شهید وحید نومی گلزار گفت: روز عاشورا به آقا وحید میگویند بیا به زیارت برویم که ایشان پاسخ میدهد اگر به گفته امام حسین(ع) بخواهم عمل کنم همینجا هم میتوانم زیارتم را انجام دهم. وحید ظهر عاشورا بعد از خواندن نماز شهید شد و شهید ظهر عاشورا لقب گرفت.
●ولادت : ۱۳۶۱/۵/۵ تبریز
●شهادت : ۱۳۹۴/۸/۲ بیجی ، عراق
#شهید_وحید_نومی_گلزار
🌺شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
🦋الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ
#سلام_صبحتون_بخیر
#روزتون_متبرک_ب_نگاه_شهدا
@MAHMOUM01
🎍امام علی علیهالسلام:
🔥شوخی زیاد، ارج و احترام را میبرد و موجب دشمنی میشود.
📚غررالحکم، ج۴، ص۵۹۷.
@MAHMOUM01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سلام_امام_زمانم_
اَلسَلامُ.عَلَیکَ.یاصاحِبَ.ال٘زَمان😍✋
❤مهدیا منتظرانت همه در تاب و تبند،
💞همه اهل جهان، جمله گرفتار شبند...
❤چو بیایی غم و ظلمت برود از عالم،
💞شاد گردد دل آنان که گرفتار غمند...
❤#اللّهُمَ_عَجِّل_لِوَلِیِّکَ_ال٘فَرَّج_❤
@MAHMOUM01
🌼🌿🌼
🌿🌼
🌼
🌸 #رمــان
🍃 #آوای_انتظار
📖 #قسمت_صد_و_هشتاد_و_دوم
که کارگر خونشون با یه سینی چای به سمتم امد
تشکری کردمو از زنعمو پرسیدم
-: آوا حالش خوبه زنعمو؟
+: خوبه ! باز با عموت دعواشون شد از دیروزه هیچی نخورده ...
با نگرانی پرسیدم
-: آخه چرا؟ بازم سر اون قضیه؟!!
سرشو انداخت پایین و چیزی نگفت
که ادامه دادم
+: راستش زنعمو من امد اینجا که ازتون وزن طلاهارو بپرسم!
محکم نگاهش برگشت سمتم و پرسید
-: چی؟
+: میشه بهم بگین طلاهای آوا چند گرم بودن؟
دستی به روسریش کشید و گفت
-: میخوای چی کار؟
+: شما بگین!!
-: نمیدونم والا چند تا النگو و گوشواره و انگشتر بوده حول و حوش ۳۰۰گرم!
وقتی خیالم از بابت وزن طلاهاش راحت شد استکان چای ام رو نوشیدم که زنعمو پرسید
+: حال زنداداش و سهیلا و بچه ها خوبه؟
-: الحمدالله خوبن خدارو شکر!
خواست حرفی بزنه که نگاهش چرخید به پشت سرم ! برگشتم و با سرو روی آشفته آوا مواجه شدم! از جام بلند شدم
موهای ژولیده چتری هاش روی پیشونیش ریخته بود
یه دست لباس و شلوار گشاد گل گلی تنش بود با دیدنم بغض کرد!
دویید طرفم و زد زیر گریه که احساس کردم دختر بچه دو ساله ای شده که همه امیدشو از دست داده بود!...
زنعمو سعی میکرد ازم جداش کنه اما
حریفش نمیشد!
آروم گفتم
+: آوا ؟ آوا!!!! یه لحظه آروم باش!!!
سرشو انداخته بود پایین که زنعمو گفت
+: داری با خودت چی کار میکنی دختر؟؟ خودتو نابود کردی؟ !!!
دستشو گرفتمو بردمش اون طرف
سالن آروم به زنعمو اشاره کردم که باهاش حرف میزنم !
نشست پشت میز نشستم کنارش روی صندلی و گفتم
+: آروم باش آوا ...!!
با گریه گفت
-: تو میدونستی من مریضم!؟؟
#رمان '💚✨'
᯽⊱@MAHMOUM01⊰᯽
🌼
🌿🌼
🌼🌿🌼
🌼🌿🌼
🌿🌼
🌼
🌸 #رمــان
🍃 #آوای_انتظار
📖 #قسمت_صد_و_هشتاد_و_سوم
میدونستم اما به روی خودم نیاوردم
-: کی گفته تو مریضی؟
زد زیر گریه
موهاشو از تو صورتش کنار زدم که گفت
+: من مریضم من ام اس دارم تو نمیتونی با من زندگی کنی!
بی تفاوت نگاهش کردم...
هیچوقت اینطور نا. امید ندیده بودمیش!
آروم گفتم
+: نمیتونم تنهات بزارم که میتونم؟...!
-: میتونی...! فقط من و فراموش کن! نمیخوام تو زندگی با من اذیت شی!میخوام با درد خودم بمیرم!...
از جاش پا شدو رفت سمت پله ها از دیدم دور شد!
با کلافگی دستی لای موهام کشیدم
که زنعمو بهم نزدیک شدو همونطور که اشک میریخت گفت
+: همه روحیشو باخته ! نمیدونم باید چی کار کنم! خیلی بهت وابسته هست...
-: نگران نباشید زنعمو من تنهاش نمیزارم! باید کمکش کنیم !
از خونشون بیرون زدم با یه گاز ماشین از جاش کنده شد
کلید انداختم وارد مغازه شدم نشستم پشت صندلی
به اندازه ۳۰۰گرم سه تا النگو دوتا گوشواره دوتا انگشتر ویه پلاک سنگین و زنجیرش برداشتم وزن کردم و با ماشین حساب پولش رو حساب کردم پول هارو تو صندوق بابا گذاشتم ! طلاهارو تو جعبه گذاشتم وتو جیب بزرگه پالتوم قرار دادم!
یک مقدار پولی که تو حسابم مونده بود و برگردوندم تو گاو صندوق خودم!
برگشتم خونه !
منصور سر نماز بود سهیلا هم به بچه هاش شیر میداد
مامان هم تو آشپز خونه بود سلام کردم که بابا جوابمو داد!
سهیلا بی محلی کرد که سکوت کردم و چیزی بهش نگفتم !
برگشتم تو اتاقم پالتوم و روی چوب لباسی آویزون کردم ...
آوا ...&
حالم از همیشه خراب تر بود...
وقتی فشار عصبی بهم وارد میشد تموم بدنم قفل میشد و از شدت درد میزدم زیر گریه!
موهامو جمع کردم و روی تختم دراز کشیدم چشمامو بستم
🌸 #رمــان
🍃 #آوای_انتظار
📖 #قسمت_صد_و_هشتاد_و_چهارم
دیگه حتی نمیدونستم دوستم داره یا نه ! احساس میکردم از سر ترحم میخواد باهام زندگی کنه!
دلم نمیخواست ازش دل بکنم اما چون دوستش داشتم نمیخواستم با وجود من تو زندگیش اذیت بشه!
ساعت ها نشستم و زدم زیر گریه!
دلمو سپردم به خدا و دو رکعت نماز خوندم اما نیتی نداشتم فقط برای اینکه دلم آروم شه نیت کردم!
با صدای در قیافه متاسف مامان و دیدم که گفت
+: سپهر اینجا بود!
از رو به قبله برگشتم و نگاهش کردم
-: چی؟
جعبه ی ساتنی رو به سمتم گرفت و گفت
+: اینارو داد به بابات و رفت!
از جام پا شدم چادر و روی زمین انداختم وجعبه رو از دستش گرفتم بلافاصله بازش کردم توش پر طلا و جواهر بود با چشمای گرد شده نیم نگاهی به مامان انداختم و با تعجب پرسیدم
+: اینا چیه؟؟؟
-: طلاهایی که به خاطرش فروخته بودی و پس داد!
بااین کاری که کرده بود شونه هام شل شد!
تموم بدنم شروع کرد به تیر کشیدن!
اشک هام راه خودشونو پیدا کرده بودن جعبه رو از مامان گرفتم ودوییدم به پایین پله ها
بابا روی مبل نشسته بود و روزنامه به دست عینک به چشم هاش زده بود!
با گریه گفتم
+: خیالتون راحت شد؟ اینم طلاهام! همینو میخواستی! تو گوشش که زدین غرورشو که له کردین! الان دخترت با این طلاها همه چی تمومه؟ الان من دیگه مریض نیستم؟
طلاهارو یکی یکی به خودم آویزون کردم النگو هارو با فشار تو دستم کردم مامان سعی داشت آرومم کنه شاید بابا میدونست حالم چقدر بده و چیزی نگفت
ادامه دادم
+: الان خوبه؟ مامان ببین من دیگه طلا هام و دارم!
دوباره همونطور طلاهارو از گوشام و دستام و گردنم در اوردم که تیزیه طلاها مچ دستمو برید!
زدم زیر گریه دوییدم طرف اتاقم به یه تیکه پارچه خون دستمو بند اوردم
روسری و چادرمو
🌸 #رمــان
🍃 #آوای_انتظار
📖 #قسمت_صد_و_هشتاد_و_پنجم
سر کردم و دوییدم سمت بابا جعبه طلاهارو از روی میز عسلی برداشتم
که پرسید
،+: کجا؟
-: میرم خونه عمو علی!
جلومو گرفت
+: غلط میکنی بری! باعث تموم این بدبختی ها سپهره اینو خودتم میدونی!
مامان گفت
-: بسه دیگه محمد!!! چه ربطی به اون پسره بدبخت داره تو اگه انقدر سخت نمیگرفتی الان همه چی به خوبی و خوشی تموم میشد باز اون پسر معرفت به خرج دادو هم وزن طلاهای دخترتو بهت برگردوند!! ما که محتاج دویست گرم سیصد گرم طلا نیستیم!!! اونقدری خدا بهمون داده که ده برابرشو برای دخترمون بخریم!
بابا با کلافگی از سد راهم کنار رفت....
کفش هامو پوشیدم و پیاده تا خونه عمو علی رفتم !
زنگ خونشون رو به صدا در اوردم!
کسی که در حیاط و به روم باز کرد منصور بود سرمو انداختم پایین و سلام کردم
از جلوی راهم کنار رفت و گفت
+: سلام بفرمایید!!
تشکری کردم ووارد خونه شدم
زن عمو همونطور که دستهاشو با دستمال حوله ای پاک میکرد از آشپز خونه بیرون امد و گفت
@MAHMOUM01
🌼
🌿🌼
🌼🌿🌼
💙🍃🦋
🍃🍁
🦋
✨خشتي از طلا و خشتي از نقره✨
✍🏻رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:
وقتي مرا به معراج بردند، وارد بهشت شدم. در آنجا فرشتگاني ديدم كه با خشت طلا و خشت نقره ساختماني مي سازند ولي گاهي دست از كار مي كشند از فرشتگان پرسيدم: شما چرا گاهي كار مي كنيد و گاهي از كار دست مي كشيد؟ سبب چيست؟
✨پاسخ دادند: هر وقت مصالح ساختماني به ما برسد مشغول مي شويم و هرگاه نرسد از كار باز مي ايستيم.گفتم: مصالح ساختماني شما چيست؟
✨جواب دادند:
سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اكبر
✍🏻وقتي مؤمن اين ذكر را مي گويد ما ساختمان را مي سازيم. وقتي كه ساكت مي شود ما نيز دست از كار مي كشيم.
📚بحار جلد ۷۳ صفحه صفحه ۲۴۶
📚بحار جلد ۱۸ صفحه ۲۹۲
📚بحار جلد ۹۳ صفحه ۸۳
🦋 ➣ @mahmoum01 ❤️
🍃🍁
💙🍃🦋
🔅 #پيامبر خدا صلىالله عليه وآله:
✍️ حُبّى و حُبُّ اَهْلِ بَيْتى نافِعٌ فى سَبْعَةِ مَواطِنَ اَهْوالُـهُنَّ عَظيـمَةٌ: عِنْـدَ الوَفـاةِ و فِى الْقـَبْـرِ وَ عِنْدَالنُّشُورِ وَ عِنْدَالِكتابِ وَ عِنْدَ الحِسابِ وَ عِنْدَ المـيزانِ وَ عِنْدَ الصِّراطِ؛
💠 محبّت من و محبت اهلبيـت من در هـفت جا كـه هراس آنها بسيار بزرگ است، سودمند است: ۱. هنگام مرگ، ۲. در قــبر، ۳. هنگام برانگيختهشدن، ۴. هنگام دريافت نامه اعمال، ۵. هنگام حسابرسى، ۶. هنگام سنجش اعمال، ۷. هنگام عبور از صراط.
📚 امالى صدوق، ص۱۸
#حدیث_روز
@mahmoum01
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼
✍امام على عليه السلام:هیچ چیز مانند یاد خدا ، گره گشایی نمیکند
📙 غررالحكم، حدیث ۲۹۷۰
امروز یکشنبه
۲۱ آبان ماه
۲۷ ربیعالثانی ۱۴۴۵
۱۲ نوامبر ۲۰۲۳
@MAHMOUM01
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽
۱ آبان
سالروز شهادت شهید مدافع حرم روح الله طالبی اقدم👇👇
در چنین روزی در سال ۱۳۹۴ که مصادف با تاسوعای حسینی بود
شهید مدافع حرم آل الله روح الله طالبی اقدم در جبهه حلب سوریه در منطقه الحمراء ظهر تاسوعای حسینی در هنگام نبرد با دشمنان اهل بیت و در دفاع از حریم اهل بیت عصمت و طهارت بصورت مظلومانه به دست گروهک مزدور داعشی جبهه النصره زبون شهادت رسید👇👇
شهیدی که گلوله خورده بود و زخمی
همانند عمه زینب(س)، اسیر شد.
همانند امام حسین (ع) سرش را بریدند...
همانند حضرت ابوالفضل (ع) دستاش را بریدند
همانند علی اکبر حسین (ع) ارباً اربا شد...
😭
#روضه_مصور
جانباز #مدافع_حرم
شهید روز تاسوعای حسینی #محرم
#شهید_روح_الله_طالبی_اقدم
🌺شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
🦋الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ
#سلام_صبحتون_بخیر
#روزتون_متبرک_ب_نگاه_شهدا
@MAHMOUM01
#حدیث_روز
📣 پیامبر صلی الله علیه وآله:
🔸گوش دادن به چیزهای بیهوده انسان را سنگدل می کند.
بحار: ۷۹:۲۵۲
@mahmoum01