🌼🌿🌼
🌿🌼
🌼
🌸 #رمــان
🍃 #آوای_انتظار
📖 #قسمت_دویست_و_چهارم
شکستم و ادامه دادم
-: گفت به خاطر مشکل ژنتیکیمون هست!
سپهر؟
تو چشمام نگاه کرد اما بی تفاوت!
آروم گفتم
-: تو مجبور نیستی با من زندگی منی!
من نمیخوام آرزوی پدر شدن بمونه روی دلت! نمیخوام بچه های مردم و ببینی و حسرت بکشی،!...
ابروهاش در هم گره خورد منتظر بود بقیه حرفم و بزنم!
که ادامه دادم
-: تو میتونی ازدواج کنی!
نمیدونم چرا این حرف از دهنم پرید بیرون!
اما اونقدر بهش برخورد که از جاش پا شد و رفت به سمت اتاق در و هم محکم پشت سرش بست!
نمیدونم چقدر گذشت و از شدت گریه خوابم برده بود با گرما و نرمیه پتویی که روی تنم کشیده شد به خوابم ادامه دادم!...
یک هفته ای میگذشت هنوز باهام سر سنگین برخورد میکرد!
میدونستم شاید دیگه دوستم نداشت!...
موهامو شونه زدم خواستم جمعش کنم که وارد اتاق شد با دیدن قامتش از توآیینه برگشتم بدون اینکه نگاهم کنه به سمت قفسه کتاب هاش رفت و خواست یه کتاب برداره و اتاق و ترک کنه که دستشو گرفتم و گفتم
+: چرا اینطور باهام رفتار میکنی!...؟
اگه تو قراره پدر نشی منم قرار نیست مادر بشم! پس منم درک کن!... اصلا شاید راه درمانی داشته باشه! خدا رو چه دیدی شاید معجزه شد!
بر گشت و تو چشمام نگاه کرد بعد کمی سکوت گفت
-: تو واقعا فکر میکنی من به خاطر بچه با تو ازدواج کردم؟؟
سرمو انداختم پایین وچیزی نگفتم که ادامه داد
-: تو میدونی من چقدر بچه دوست دارم! اما حاضر نیستم. به خاطر وجود کسی که بهم بگه بابا از تو و زندگیم بگذرم!...
تو دلمو با این حرفش قرص کرد!
دیگه مطمئن شدم که ذره ای ا. علاقش نسبت بهم کم نشده!
دستاش و رها. کردم !
نشستم روی صندلی!
هنوز غم تو وجودم تمومی نداشت!
احساس سنگینی میکردم!
شاید اگه نسبت فامیلیمون انقدر
'🌱✨'
@MAHMOUM01
🌼
🌿🌼
🌼🌿🌼
۳۰ آبان ۱۴۰۲
۳۰ آبان ۱۴۰۲
🌼🌿🌼
🌿🌼
🌼
🌸 #رمــان
🍃 #آوای_انتظار
📖 #قسمت_دویست_و_پنجم
نزدیک نبود میتونستیم صاحب بچه باشم...
اما شاید مصلحتی درش بود...
تو آینه به موهام نگاهی انداختم
تازه یادم امد شونشون کرده بودم
سه قسمتش کردم و شروع کرد م به بافتنش اونقدر بلند بود که به ۲۳تا دونه بافت میرسید...
کنارم روی تخت نشست و مشغول خوندن کتاب شده بود با خنده گفت
+: شما زن ها چطوری این همه مو رو میشورید و شونه میکنید و جمع میکنید !!؟؟
با سوالش زدم زیر خنده و جواب دادم
-: همونطور که شما آقایون ماشینتونو میشورید و بنزین میزنین و میبرید تعمیر ! و کلی بهش میرسید!!!
ابرویی بالا انداخت و گفت
+: واقعا قانع شدم...!!
گل سر صورتی هم گوشه موهام گیر دادم و یه شونه روی چتری هام زدم و مرتبشون کردم!
نشستم کنارش که یه نگاه بهم انداخت و گفت
+: میدونستی چقدر شبیه عروسک هامیشی وقتی به موهای چتریت گل سر میزنی؟؟
با این حرفش یکمی قیافه گرفتم خواستم جوابش و بدم که گفت
-: خیلی خب حالا انقدر واسه من قیافه نگیر پاشو برو برای همسر عزیزت یه استکان چای دارچین بریز ببینم!!!
با این حرفش زد تو ذوقم ...
پشت چشمی نازک کردم و یه چشم کش داری گفتم !
کمی دارچین با چای دم کردم و تو سینی و یه شاخه نبات براش بردم تو اتاق هنوز کتاب میخوند!
بوی دارچین و عطر قشنگش باهم مخلوط شده. بود و ترکیب آرامبخشی بود...
رو بهش گفتم
+: راستی سپهر!!
همونطور که نگاهش به نوشته های توی کتاب بود پرسید
-: جانم؟
+: میگم میدونی چقدر بوی عطرت و دوست دارم! بوی امام زاده میده!
با این حرفم زد زیر خنده
-: امام زاده؟؟؟
با خندش پرسیدم
+: وااا! خب آره دیگه دیدی میری امام زاده از این بو میده دیگه!
-: خب عزیزم این عطر گل محمدیه دیگه! مثل بوی گلاب !
با کلمه گلاب گیج نگاهش کردم راست میگفت دقیقا مثل بوی گلاب بود ...
با ذوق گفتم:
'🌱✨'
@MAHMOUM01
🌼
🌿🌼
🌼🌿🌼
۳۰ آبان ۱۴۰۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥خدا چقدر بندههایش را دوست دارد؟
🎙حجتالاسلام عالی
@MAHMOUM01
۳۰ آبان ۱۴۰۲
۳۰ آبان ۱۴۰۲
🥀🥀🥀
📌#پست_ویژه
◀️ بهترین راه کسب سرمایه معنوی
✅يكي از علما كه در اثر فرار از گناه در جواني، ثروتي بسيار در وادي معنويت، نصيبش شده بود، ميفرمود:
💯«انجام هر واجب و ترك هر گناه، سرمايهاي است كه به حساب ما واريز ميشود، اين سرمايه ممكن است در ابتدا اندك باشد، ولي به مرور زمان در طول چندين سال، به سرمايهاي قابل توجّه تبديل خواهد شد:
قطره قطره جمع گردد ، وانگهي دريا شود!
💥به فرموده امیرالمؤمنین دنیا محلّ تجارت و کسب و کار و سرمایه اندوزی اولیای خداست:
« إِنَّ الدُّنْيَا ... مَتْجَرُ أَوْلِيَاءِ اللَّهِ اكْتَسَبُوا فِيهَا الرَّحْمَةَ وَ رَبِحُوا فِيهَا الْجَنَّة»
(دنیا جايگاه تجارت دوستان خداست، كه در آن رحمت خدا را به دست آوردند، و بهشت را سود بردند.)
🔰از جمله کسانی که دست به این تجارت زد و سرمایهای برای خویش اندوخت، مرحوم شیخ رجبعلی خیاط بود؛ وی داستان تحول معنوی خود را چنین بازگو نموده است:
💘در ایام جوانی حدود ۲۳ سالگی دختری رعنا و زیبا از بستگان، دلباخته من شد و سرانجام در خانهای خلوت مرا به دام انداخت، با خود گفتم: رجبعلی! خدا میتواند چندین دفعه تو را امتحان کند، بیا یک بار تو خدا را امتحان کن! و از این حرامِ آماده، به خاطر خدا صرف نظر کن و در برابر گناه آماده صبر کن، سپس به خداوند عرضه داشتم:
💞خدایا! من این گناه را برای تو ترک کرده و بر آن صبر کردم، تو هم مرا برای خودت تربیت کن!»
🌺پس بیایید از این به بعد موقع مواجه شدن با هر گناهی، با خدا معامله کنیم و بگوییم:
❤️برای تو ترک میکنم، تو هم قلبم را سرشار از معرفت و محبّت خودت کن!
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
رهایی از گناه
╭┅────────┅╮
@ mahmoum01
╰┅────────┅╯
۳۰ آبان ۱۴۰۲
۱ آذر ۱۴۰۲
۱ آذر ۱۴۰۲
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼
✍امام علی عليهالسلام: راضى باش، تا به آسايش دست يابى.
📚 غررالحكم، حدیث ۲۲۴۳
امروز چهارشنبه
۱ آذر ماه
۸ جمادی الاول ۱۴۴۵
۲۲ نوامبر ۲۰۲۳
→@MAHMOUM01
۱ آذر ۱۴۰۲
۱ آذر ۱۴۰۲
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽
شهید عزت الله سلیمانی دوم فروردین ۱۳۴۹ در روستای مرغملک از توابع شهرستان شهرکرد استان چهارمحال و بختیاری متولد شد.
وی از جمله یادگاران دوران دفاع مقدس در گردان تکاور حضرت امیر(ع) تیپ ۴۴ قمر بنیهاشم(ع) سپاه چهارمحال و بختیاری و فرماندهان مستشاری ایران بود که برای صیانت از اماکن مقدسه شیعه و جلوگیری از قتلعام مردم بیگناه عازم جبهههای مقاومت شد.
این شهید ماهها و سالها به منظور امنیت مرزهای غرب کشور (کردستان) برای مبارزه با منافقین، گروهکهای دموکرات، کومله و پژاک حضور چشمگیر و مؤثری داشت و در نهایت در ۹ آبان ۱۳۹۴ حین مأموریت در سوریه به مقام رفیع شهادت نائل آمد.
🌿🌾 اَللَّهُـــمَّ صَلِّ عَلــَی مُحَمـّـــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ وَعَجّـــِـلْ فــَرَجَهُـــمْْ 🌾🌿
🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌹
@MAHMOUM01
۱ آذر ۱۴۰۲