eitaa logo
『مـهموم』
156 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.5هزار ویدیو
3 فایل
﷽ - حسین جان من همانم که به آغوش تو آورد پناھ :) خودمانیم ؛ کسی جز تو نفهمید مرا . .♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼 ✍امام رضا علیه‌السلام: تمیزی و پاکیزگی از اخلاق پیامبران است. 📚 تحف العقول، ص۴۴۲ امروز چهارشنبه ۱۹ مهر ماه ۲۵ ربیع‌الاول ۱۴۴۵ ۱۱ اکتبر ۲۰۲۳ →@MAHMOUM01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ شهید صدرزاده در يادداشتى📝 به دوستان بسیجی خود مى‌نويسد: چه مى‌شود روزی سوریه امن و امان شود و کاروان راهيان نور مثل شلمچه و فکه به سمت حلب و دمشق راه بیفتد🚌🚎 فکرش را بکن! راه مى‌روى و راوی مى‌گويد: اینجا قتلگاه شهید رسول خليلى است.💔 یا اینجا را که مى‌بينى همان جایی است که، مهدی عزیزی را دوره کردند و شروع کردند از پایش زدند تا ... شهید شد.😭😭 یا مثلاً اینجا همان جایی است که، شهیدحيدرى نماز جماعت مى‌خواند.🌱 شهید بيضائى بالای همین صخره نیروها را رصد مى‌كرد و کمین خورد.😞 شهید شهریاری را که مى‌شناسيد؟ همین جا با لهجه آذری برای بچه‌ها مداحی مى‌كرد.🎤 یا شهید مرادى؛ آخرین لحظات زندگى‌اش را اینجا در خون خودش غلتیده بود.😔 یا شهید حامد جوانى؛ اینجا عباس‌وار پر کشید.😭 خدا بیامرزد شهيد اسكندرى را ... همینجا سرش بالای نیزه رفت.😭 شهید جهاد مغنيه، در این دشت با یارانش پر کشید ...💔 عجب حال و هوایی مى‌شود کاروان مدافعین حرم ... عجب حال و هوایی ...😭 .🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺 @MAHMOUM01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌞روزی یک صفحه قران بخوانیم🌞 سوره ❤️ جزء 🍃 صفحه ی ۳۹۰🌼 @MAHMOUM01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼 ✍امام صادق عليه السلام:هرگاه نماز واجب خواندى، به وقت بخوان و همانند كسى كه با آن وداع مى كند (آخرين نماز عمر اوست) و مى ترسد ديگر به سوى آن برنگردد . 📗بحار الأنوار ج۸۱ ص۲۳۳ امروز پنج‌شنبه ۲۰ مهر ماه ۲۶ ربیع‌الاول ۱۴۴۵ ۱۲ اکتبر ۲۰۲۳ →@MAHMOUM01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ 📌بازگشت در ششم محرم آخرین تماس فرهاد گفت نگران نباش مادر که ششم محرم برمی‌گردم و همان ششم محرم هم بازگشت و افتخار می‌کنم که پسرم در این راه و به خاطر حضرت زینب (س) شهید شده است. راوی؛ مادر شهیـد 🍂🌺🍂🌺🍂 📌یاور یخی مدافعان حرم شهید طالبی در جبهه مقاومت چندین کیلومتر طی می‌کرد و آب‌خنک برای رزمندگان مدافع حرم تهیه می‌کرد. مدافعان حرم به شهید طالبی می‌گفتند یاور یخی که نمی‌گذاشت رزمندگان تشنه باشند و کم‌تر دیدیم خودش روزها آب بخورد. شهید طالبی در معرفی خودش می‌گفت من ایرانی‌ام و انتخاب‌شده حضرت زینب(س) هستم. راوی: همرزم شهید 🌷 :۱۳۷۲/۳/۱ :۱۳۹۷/۶/۱۸ محل‌مزار:گلزارشهدای‌‌روستای‌ دهنوبخش‌فاضلی‌چاهورز یاد_شهدا_صلوات 🌹🌷الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ فَرَجَهُم🌷🌾 🌺 🌹 🌷الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ فَرَجَهُم🌷🌾 🌺 @MAHMOUM01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺امام باقر (ع): هر کس پس از نماز واحب قبل از آنکه پای خود را حرکت دهد ، این استغفار را سه بار بگوید،خدا گناهان او را بیامرزد هرچند در کثرت،ماننو کف دریا باشد. 《استغفرلله الذی لااله هوالحی القیوم،ذوالجلال والاکرام واتوب الیه》 🎁انتشار مطالب جهت نشر معارف و شادی روح امام حسین ع و شهدا برای اعضای کانال مجاز میباشد! •┈••✾🍃@MAHMOUM01 🍃✾••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌞روزی یک صفحه قران بخوانیم🌞 سوره ❤️ جزء 🍃 صفحه ی ۳۹۱🌼 @MAHMOUM01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼 ✍امام حسین عليه‌السلام: فرزندم! بپرهـيز از سـتم بر كسى كه غير از خدا ياورى در مقابل تو ندارد. 📚اعيان الشيعة: ج۱، ص۶۲۰ امروز جمعه ۲۱ مهر ماه ۲۷ ربیع‌الاول ۱۴۴۵ ۱۳ اکتبر ۲۰۲۳ @MAHMOUM01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ ☀️ 🍀عشق را در (ع) خلاصه کرد و در مکتب او جانی دوباره گرفت. خانواده اش را نذر این مکتب کرد و خودش اول به شتافت. 🍀از ایوان طلای علی ابن موسی الرضا زینبی شد و پرواز کرد تا زینبیه دمشق. شهری که عشاق گرد هم آمدند، تا نگذارند کربلا بار دیگر تکرار شود. عاشق قصه، مجنون وار عاشق شده بود❣ 🍀به دنیا آمد تا پا در رکاب معشوق بگذارد و در راه او هم جان بدهد و چه شیرین است در راه عشق جان سپردن...🙃 🍀چه مبارکی، زندگی ای که آغازی مبارک و پایانی مبارک تر دارد. پایانی متفاوت...!🌹‌ 📅تاریخ تولد : ۱۵ شهریور ۱۳۵۶ 📅تاریخ شهادت : ۳۱ شهریور ۱۳۹۵ 🥀مزار شهید : بهشت زهرا یاد_شهدا_صلوات 🌹🌷الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ فَرَجَهُم🌷🌾 🌺 🌹 🌷الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ فَرَجَهُم🌷🌾 🌺 @MAHMOUM01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💌بسمـ رب الشـهدا روز جمعه بهار صلواته نفستون رو خوشبو کنید به ذکر "صلوات بر محمد و آل محمد" 💛امام صادق(ع) : ✨ازشامگاه پنج‌شنبه و شب جمعه فرشتگانی باقلم‌هایی ازطلاولوح‌هایی از نقره از آسمان به سوی زمین می‌آیند وتا غروب روز جمعه ثواب هیچ عملی را نمی‌نویسند به جزصلوات بر حضرت محمدوآل محمد💛 💛✨اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلي 💛✨ مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد 💛✨وَعَجِّل‌فَرَجَهُــم @MAHMOUM01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼🌿🌼 🌿🌼 🌼 🌸 (اسلام علیك یا امام زاده صالح... واردش شدیم زیارتنامه رو بزرگ نوشته بودنو روی دیوار نصب کرده بودن! از ورودیه بانووان عبور کردیم سلام دادم و روی سنگ مرمر براق کف سالن قدم برمیداشتم به ضریح طلایی و زیباش خیره شدم سقف بلند و نمای قشنگش چشمگیر بود دیوار های آینه ای زیبایی داشت! و اما بوی عطری که توش پیچیده بود بوی سپهرو میداد! با تموم توانم بو. رو استشمام کردمو تو عمق ریه هام کشیدم! صدای همهمه همه جارو پر کرده بود مهتاب زد روی شونمو گفت +: بیا بریم وضو بگیریم بعد اینکه وضو گرفتیم رفتم به سمت ضریح دست هام رو به میله های آهنیش کشیدم! و نشستم یه گوشه و بهش تکیه دادم! از بی ون به داخل شیشه نگاه میکردم کلی پول دور سنگ قبر ریخته بودن دست کردم تو کیفمو یه صد تومنی انداختم تو ضریح! نا خواسته گریم گرفت از اینکه بیرون آزاد بودمو هیچ کاری از دستم برنمیومد گریم گرفت! رو به ضریح گفتم +:یا امام زاده صالح خودت به خدا بگو هوای سپهرو داشته باشه بگو بهش توانایی بده و زیر شکنجه های اون نامردا تحمل کنه! منم الان باید تو اون زندان میبودم! چون منم تو این کار سهم داشتم! منم الان باید شکنجه میشدم اما سپهر جای هممون داره شکنجه میشه! خودت کمکش کن ! یا امام زاده صالح من سپهرو نذر تو کردم هااا! باشه؟ ‎‎‌‌‎‎ '‎‌‌‎‌‌‌‌ 🌸 🍃 📖 همینطور زار میزدم و خدا رو التماس میکردم ... زنی با چیز نرمی روی شونه هام زد بر گشتم و نگاهش کردم زنی محجبه با چادر مشکی که تو دستش یه چوب پشمی رنگی رنگی بود رو بهم با مهربونی گفت +: عزیزم؟ شما حالت خوبه؟ کسی همراهته!؟ سری تکون دادمو گفتم -: بله دوستم!.. با صدای بلندی گفت +: چی ؟ بلند تر بگو ! -: میگم دوستم هست... +: خیلی خب ! پس خواهرم لطف کن اینجا نشین زائرا میان و میرن شلوغ میشه میومفتی زیر دست و پا... چشمی گفتم و از جام بلند شدم به طرف بیرون حرم رفتم که با دیدن مهتاب به سمتش دست تکون دادم روی سنگ مرمر براق کف امامزاده ایستاده بودو زیارت نامه رو میخوند ... با لبخند به سمتش رفتم و گفتم +: تو اینجایی من سه ساعته دنبالت میگردم؟ -: آره زیارت کردم امدم صدات کنم دیدن همچین غرق دعا شدی که دلم نیومد از ضریح جدات کنم با هم زیارتنامه ای رو که روی تابلوی خیلی بزرگی نوشته شده بود و خوندیم بعد وضو نماز ظهر چادر نماز هارو تحویل صندوق دادیم و کفش هامون رو پا کردیم ! گشنم شده بود رو به مهتاب گفتم +: تو هم گرسنته؟ -: اهوم! +: پس بریم یه ساندویچ بخوریم نظرت چیه؟ -: بریم ولی مامانت بفهمه چی؟ زدم رو شونشو با خنده گفتم +: نمیفهمه بریم! رفتیم به سمت یه ساندویچی دوتا خریدیمو تو ماشینی که کرایه کرده بودیم خوردیم تا رسیدیم خونه ساندویچهامونو خورده بودیم!... از مهتاب خداحافظی کردمو راهمو به طرف خونه کشیدم کلید انداختم نه ماشین بابا بود و نه مامان! برام سوال بودچادر و کیفمو پرت کردم رو مبل و دوییدم طرف اتاق ماهور با تعجب پرسیدم +: ماهور خانم مامان اینا کجان؟ بدون اینکه مثل قبل بهم لبخند بزنه گفت +: خانم و آقا رفتن خونه عمو علیتون! -: خونه عمو علی؟ ‎‎‌‌‎‎ '‎‌‌‎‌‌‌‌ 🌸 🍃 📖 +: اونجا برای چی؟ سکوت کرده بود و با اسرار من گفت -: خانم گفتن رخت سیاهتونو بپوشید! با این حرفش جا خوردم یعنی رخت سیاه؟ +: چیشده ماهور خانم چرا بهم نمیگین؟ سکوت لعنتیش آزار دهنده ترین چیز بود ! هرچی ازش پرسیدم جواب نداد دوییدم سمت اتاقم لباسامو با یه دست لباس مشکی عوض کردم و گریه امونم رو بریده بود یه لحظه ام نمیتونستم تصور کنم که بلایی سر سپهر امده باشه با فکر توسرم سیلی حواله گوشم کردم که دیگه نباید به این چیزا فکر کنم و دوییدم طرف خیابون دست تکون دادم تا یه ماشینی نگه داشت سوارش شدم و فوری رسوندم جلوی در خونه عمو علی با پارچه های سیاه و اعلامیه هایی که روی دیوار نصب شده بود به زحمت تونستم از ماشین پیاده شم کل راه رو به هق هق افتاده بودم انگار قفل و زنجیر به پام بستن نای نداشتم قدم از قدم بردارم جلوی در و تو حیاط پر بود از آدمهای سیاهپوش با دیدن اسم سپهر روی کاغذ روی دیوار قلبم تیکه تیکه شد قاب عکسش رو که با یه خرما روی میز کوچیکی جلوی در گذاشته بودن بغل کردم تموم بدنم یخ کرده بود انگار حیاط دور سرم میچرخید صدای گریه و همهمه گوشم رو آزار میداد قاب عکسو تو آغوشم فشردم و چشمام سیاهی رفت دیگه جز صدای جیغ دختر بچه ای که اسم مامانمو صدا میزد چیزی نشنیدم.... چشمامو باز کردم جز یه سقف چیزی نمیدیدم درد وحشتناکی تو سرم میپیچید!
با صدای بابا که با لباس نمی هاش بالای سرم نشسته بود نگاهمو سمتش چرخوندم... اما ازش بدم میومد... هنوز هم نمیتونستم باور کنم همه چی تموم شد... به خدا وامام زاده صالح گله میکردم! نای حرف زدن نداشتم آب دهنمو قورت دادم و سوزش گلوم درد و برام بد تر کرد! مامان بالای سرم مدام قربون صدقم میرفت اما حالم از دنیا بد بود ... دلم @MAHMOUM01 🌼 🌿🌼 🌼🌿🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌞روزی یک صفحه قران بخوانیم🌞 سوره ❤️ جزء 🍃 صفحه ی ۳۹۲🌼 @MAHMOUM01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼 ✍امام رضا علیه‌السلام: هركه در قبال خوبى مردم تشكر نكند، از خداوند عزّوجلّ هم تشكر نكرده است. 📚 عيون أخبار الرِّضا: ج۲، ص۲۴، ح۲ امروز شنبه ۲۲ مهر ماه ۲۸ ربیع‌الاول ۱۴۴۵ ۱۴ اکتبر ۲۰۲۳ →@MAHMOUM01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💌بسمـ رب الشـهدا......🕊🌸 💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ |💔| 🌼 تاریخ تولد: ۱۳۲۹/۰۷/۲۰ محل تولد: شیراز تاریخ شهادت: ۱۳۶۱/۰۴/۳۰ محل شهادت: بغداد وضعیت تأهل: متأهل_داراے‌یک‌فرزند محل مزارشهید: شیراز 👇🌹🍃 ✍...درشهادتم اشك غم نريزيدزيرا من به خاطرخدای خودوتعهدات دينی و وجدانی واسلامی خودبه فرمان امام امت وبرای پيروزی حق برباطل افتخارشهادت پيداميكنم وبرحسب آيات قرآن كريم من نمرده وزنده ميباشم وبه برادرانم بگوئيدكه من هميشه درميان شماخواهم بود. ••🍁از خلبانان جنگنده مک‌دانل‌ داگلاس‌ اف۴ فانتوم.. ۱۲۰ عملیات وپرواز موفق برون مرزی در دوسال اول جنگ.. افسرخلبان شکاری..معاونت عملیات فرماندهی پایگاه سوم شکاری .. ••🍂از پیکر وی، بیست سال بعد در سال ۱۳۸۱ تکه‌ای از استخوان پا به ایران بازگشته و در شیراز به خاک سپرده شد. (‌عج) 🥀 @MAHMOUM01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼🌿🌼 🌿🌼 🌼 🌸 🍃 📖 میخواستم سر بزارم به بیابون... حالم از زمین و زمان به هم میخورد با صدای پرستار که گفت +: سرمش تموم شده میتونید ببریدش خونه! از جام پا شدم به سختی کفش هامو پا کردم که مامان زیر بغلمو گرفت دستمو روی پیشونیم گذاشتم سرم باند پیچی شده بود مامان گفت +: هیچی نیست مادر بیهوش شدی سرت خورد به موزاییک کف حیاط ! چشمامو بستم و نشستم توی ماشین سرمو تکیه دادم به صندلیه ماشین که بابا گفت -: من میرم چند جا کار دارم شهر خیلی به. هم ریخته شده میرم ببینم چه خبره خانم شماهم آوارو ببرخونه استراحت کنه! رو به بابا گفتم +: میخوام برم خونه عمو علی! مامان گفت -: تو الان حالت خوب نیست باید بریم خونه استراحت کنی! -: من خونه نمیام منو ببرید خونه عمو علی! جلوی در خونه عمو نگه داشت مامان یه دستش به بازوم بودو یه دست دیگش به سِرُمم! وارد حیاطشون شدیم نگاه سنگین بقیه آزارم میداد با دیدن آرش که تو حیاط وایساده بود آتیشی تو دلم فوران شد ... به طرفش قدم برداشتم و با عصبانیت گفتم +: چرا پا شدی امدی اینجا؟؟ برو بیرون! مامان رو بهم گفت -: آوا! بس کن بیا بریم داخل! دستشو پس زدم و رو به آرش گفتم +: گفتم برو بیرون کر شدی؟؟ خیالت راحت شد کشتیش؟؟ دیگه سپری وجود نداره با کثیف کاریای شما بجنگه!!! چرا جنازشو نمیارین؟؟؟ چرا یکی اینجا به من نمیگه جنازش کو؟ چرا نمیارنش؟؟ حیاطو گرفته بودم تو سرمو دادو بی داد میکردم. با گریه یقه آرشو گرفتم و گفتم +: چیکارش کردی؟؟؟ من خودم با چشم خودم دیدم تو اونجا چه غلطی میکردی!!!!! فکر کردی با کشتن سپهر به من میرسی؟؟؟ نه نمیرسی!!! تو با این کارت کاری کردی که حتی یه لحظه هم فکر انتقام ازت از سرم بیرون نره!!!!! تو یه جنایت کاری عوضی! مامان که سعی داشت ‎‎‌‌‎‎ '‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌💚✨' ᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽ 🌸 🍃 📖 آرومم کنه دستمو میکشید اما من همه قدرتمو جمع کرده بودمو پسش میزدم با صدای جیغ و گریه من همه زن ها از داخل خونه ریختن بیرون سرمو از تو دستم کشیدمو پرت کردم یه گوشه حیاط و گفتم +: ولم کنین! من خودم دیدم این سپهرو کشت!!!! آرش که خواست چیزی بگه با سیلی که تو دهنش زدم حرفشو خورد میدونستم جرأتشو نداشت نگاهم کنه!!! داد زدم +: برو گمشو بیرون!!!!! چند تا مرد راهنمایش کردن به بیرون زن ها سعی داشتن منو کنترل کنن که رو به مامان گفتم +: من خودم دیدمش .. مامان من رفتم کمیته سپهرو دیدم این عوضی تو دستش گاز انبر بود تو دستش کابل برق بود ! مامان سپهر زیر دست شکنجه این عوضی تموم کرد‌... همینطور یه زیر میگفتم و اشک میریختم که بعد رفتن آرش آتیشم خاموش شد دستام میلرزیدن تموم بدنم یخ کرده بود! به کمک مامان و عمه گیتی رفتم سمت آشپز خونه نشستم پشت میز غذا خوری یکی از دخترای فامیل یه لیوان آب و قند حل کردو به سمتم گرفت هنوز نفس نفس میزدم! قلب تیکه تیکه شدم داشت از جاش درمیومد.... یه قلب از آب قند رو خوردم گلوم سوز میزد ! از جام پا شدم. اتاق سپهر اون طرف جمعیت زن ها بود از بین جمعیت رد شدم نگاه ها برگشته بود طرفم خواستم درو باز کنم که مامان گفت +: آوا اون اتاق خدا بیامرزه بزو اتاق زنعمو استراحت کن! بدون توجه به حرفش وارد اتاقش شدم درو روی خودم قفل کردم خدا بیامرز چه کلمه تلخی... چشمم چرخید روی اتاق, مرتبش! با دیدن قاب عکساش روی تاقچه بی هوا لبخند امد روی لبهام... دو تا از پیرهناشو از روی رگال لباس هاش در اوردم و پهن کردم روی تختش چشمم خورد به چند تا عطر روی میز آینش یکیشو بو کردم بوی شیرینی داشت دومی رو بو کردم انگار کنارم حضور داشت بوی همون ‎‎‌‌‎ '‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎💚✨' @MAHMOUM01 🌼 🌿🌼 🌼🌿🌼