eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.5هزار دنبال‌کننده
2 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
شبی که آینه‌ام را به دستِ خاک سپردم هزار بار شکستم، هزار مرتبه مردم دو دست از سر حسرت به هم زدم که چگونه به دست خود گل خود را چنین به خاک سپردم؟ شد اشک غربت و گل کرد روی خاک مزارش هر آنچه داغ که دیدم، هر آنچه غصه که خوردم شب آمدم که بگریم تمام درد دلم را سحر به غربت خانه، جز اشک و آه نبردم بدون فاطمه سخت است زندگی، که پس از او برای آمدنِ روزِ مرگ، لحظه شمردم
ای خوش آن‌روزی که ما، در خانه مادر داشتیم دیده از دیدار رخسارش، منور داشتیم هر کسی جسم عزیزش روز بر دارد، ولی، ما که جسم مادر خود را به شب برداشتیم! کاش آن‌روزی که تنها مادر ما را زدند ما یکی را در میان کوچه، یاور داشتیم! کاش محسن را نمی‏کشتند، تا ما غنچه‏‌ایی یادگار از آن گلِ رعنای پرپر داشتیم! کاش آن ساعت که دانستیم بی مادر شدیم جای آغوشش به خاکِ تیره، بستر داشتیم! این در و دیوار می‏گرید به حال ما، که ما مادری بشکسته پهلو پشت این در داشتیم! مادر ما، رفت از دنیا در آن‌حالی که ما گریه بر حالش سر قبر پیمبر داشتیم! (میثم) از دل می‏‌سراید شعرِ جان‌سوزش، بلی از عنایت ما به او چون لطف دیگر داشتیم استاد
لِماذا سُمّیَتْ زهراءُ بِاالزّهرا، نمی‌دانم شب قدر است او یا لیلةُ الاسری؟! نمی‌دانم رموز کاف و ها و یا و عین و صاد را حتی اگر دانسته باشم، راز أعطینا نمی‌دانم من از إنسیّه و حوریّه می‌فهمم عباراتی ولی معنایی از إنسیّةُ الحَورا نمی‌دانم امامان "حجّةُ اللهِ علَی خلقند"، سلّمنا "وَ زهرا حجّة اللهِ علینا" را نمی‌دانم نمی‌بود آفرینش، هم علی را، هم محمّد را حدیث قدسی لولاک را اصلاً نمی‌دانم کنار خانه‌ی "لا تَرفعوا اصواتَکم" یارب دلیل این‌همه بلوا و غوغا را نمی‌دانم دلیل خلقت است او؛ معنی "عجّل وَفاتی" را به هر تعبیر و هر تفسیر و هر معنا نمی‌دانم شبانه دفن کردن را علی دانست، سلمان هم شبانه غسل دادن را علی حتی... نمی‌دانم چرا باید گلی مانند زهرا پشت در باشد خداوندا خداوندا خداوندا نمی‌دانم ندانم‌های بسیار است در صدّیقه‌ی کبری نمی‌دانم نمی‌باید بدانم یا نمی‌دانم!
ﻭﻗﺘﯽ ﻧﻔﺎﻕ، ﭼﻬﺮﻩ‌ﯼ ﺧﻮﺩ ﺁﺷﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩ ﺻﺒﺢ ﻣﺪﯾﻨﻪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺷﺎﻡ ﺗﺎﺭ ﮐﺮﺩ ﻫﯿﺰﻡ‌ﺑﯿﺎﺭ ﻣﻌﺮﮐﻪ، ﺻﯿﺎﺩ سنگ‌دل ﺩﺭ ﺁﺷﯿﺎﻧﻪ ﺻﯿﺪ ﺣﺮﻡ ﺭﺍ ﺷﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩ ﭘﺸﺖ ﺩﺭِ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﭼﻪ ﻣﺮﺩﺍﻧﻪ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ ﺯﻫﺮﺍ ﺗﻤﺎﻡ ﻫﺴﺘﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﺜﺎﺭ ﮐﺮﺩ ﮔﻠﻤﯿﺦ ﺩﺍﻍ ﻭ ﺿﺮﺏ ﻟﮕﺪ، ﺳﻮﺯ ﺷﻌﻠﻪ‌ها ﺍﻭ را ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﺳﯿﻨﻪ ﻭ ﭘﻬﻠﻮ ﺩﭼﺎﺭ ﮐﺮﺩ ﺷﺐ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺁﻓﺘﺎﺏ، ﻏﺮﯾﺒﺎﻧﻪ ﺩﺭ ﺳﮑﻮﺕ ﻣﻬﺘﺎﺏ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ ﺑﻘﯿﻊ ﺍﺳﺘﺘﺎﺭ ﮐﺮﺩ ﺷﻤﺸﯿﺮِ ﺯﻫﺮ ﺧﻮﺭﺩﻩ‌ﯼ ﻣﺤﺮﺍﺏ ﻫﻢ ﻧﮑﺮﺩ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻋﻠﯽ، ﻏﻢِ ﻫﺠﺮﺍﻥ ﯾﺎﺭ ﮐﺮﺩ ﺩﺭ ﺣﯿﺮﺗﻢ "ﮐﻤﯿﻞ" ﮐﻪ آﻦ ﻗﻮﻡ ﻧﺎﺳﭙﺎﺱ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺳﻔﺎﺭﺷﺎﺕ ﭘﯿﻤﺒﺮ چه‌کار ﮐﺮﺩ !
قاری، حسین و گریه کنِ فاطمه خداست در خانهٔ علی چه عزاخانه‌ای به پاست جانم فدایِ مجلسِ ختمی غریب که مهمان ندارد و پُر از اندوهِ بی‌صداست شاید حسن به زینبِ آشفته حال گفت: گریه نکن! که رفتنِ مادر خودش شفاست در شهر، یک نفر به علی تسلیت نگفت این رسم ناسپاسیِ دنیایِ بی‌وفاست زهرا کجاست؟! تا که ببیند هنوز هم ردّ طناب، دورِ دو دستانِ مرتضاست حرفش نداشت هیچ خریدار بعد از این* سنگِ صبورِ روز و شبِ مرتضی کجاست؟! مادر کجاست؟ تا بشود حالِ خانه خوب مادر که نیست، خانه نفس‌گیر و بی‌صفاست عالَم عزا گرفته برایش ولی بدان صدّیقةُ الشهیده عزادارِ نینواست قلبش هنوز می‌شود آرام با حسین آرامگاهِ مادرِ سادات، کربلاست هر روزِ هفته بر لبِ گودالِ قتلگاه گریانِ پیکری‌ست که مابینِ بوریاست!
نه فقط عرش حصیرِ قَدَمِ فاطمه است علت خلق دوعالَم، عَلَمِ فاطمه است سر سجاده به‌جایی نرسیده‌ست کسی هرچه دادند به ما از کرم فاطمه است ذکر یافاطمه نقش است به سربند علی یاعلی ذکر دم‌ و بازدم فاطمه است به دفاع از ولی و شأن ولایت برخاست خطبه‌ی فاطمه تیغِ دودم فاطمه است روی این نام همه اهل‌ِ کرم حساس‌اند استجابت به خدا در قَسَم فاطمه است دیگر از آتش دوزخ چه هراسی داریم؟! تا امان‌نامه‌ی ما با قلم فاطمه است ظاهراً خلوت‌ و خاکی‌ست، ولی در باطن دل هرشیعه ضریحِ حرم فاطمه است پسر فاطمه یک‌روز می‌آید از راه ای خوش آن‌روز که پایانِ غم فاطمه است
بُرد در شب، تا نبیند بی‌نقاب ماه نورانی‌تر از خود، آفتاب برد در شب، پیکری هم‌رنگ شب بعد از آن شب، نام شب شد ننگ شب شُسته دست از جان، تن جانانه شُست شمع شد، خاکستر پروانه شُست روشنایش را فلک خاموش کرد ابرها را پنبه‌های گوش کرد تا نبیند چشم گردون پیکرش نشنود تا ضجّه‌های همسرش هم مدینه سینه‌ای بی‌غم نداشت هم دلی بی اشک و خون، عالم نداشت نیست در کس طـاقت بشنیدنش با علی یا ربّ، چه شد با دیدنش؟ درد آن جان جهان، از تن شنید راز غسل از زیر پیراهن شنید دستِ دستِ حق، چو بر بازو رسید آن چنان خم شد که تا زانو رسید دست و بازو گفت و گوها داشتند بهر هم، باز آرزوها داشتند دست از بازوی بشکسته خجل بازو، از دستی که شد بسته، خجل با زبانِ زخم، بازو راز گفت دست حق، شد گوش و آن نجوا شنفت سینه و بازو و پهلو از درون هر سه بر هم گریه می‌کردند، خون راز هستی در کفن پیچیده شد لاله‌ای در یاسمن پیچیده شد نیمه‌شب، تابوت را برداشتند بار غم بر شانه‌ها بگذاشتند هفت تن، دنبال یک پیکر روان وز پی آن هفت تن، هفت آسمان این طـرف، خیل رُسُل دنبال او آن طــرف، احمد به استقبال او ظــاهراً تشییع یک پیکر ولی باطناً تشییع زهرا و علی امشب ای مَه! مِهر وَرز و خوش بتاب تا ببیند پیش پایش آفتاب ابرها گِریند بر حال علی می رود در خاک، آمال علی چشم، نور از دست داده، پا رمق اشک، بر مهتاب رویش، چون شفق دل همه فریاد و لب، خاموش داشت مُرده‌ای، تابوت، روی دوش داشت آهِ سرد و بغض پنهان در گلو بود با آن عدّه، گرم گفت و گو آه آه؛ ای همرهان، آهسته‌تر می برید اسرار را، سربسته‌تر این تنِ آزرده، باشد جان من جان فدایش، او شده قربان من همرهان، این لیلة القدر من است من هلال از داغ و، این بدر من است اشک من زین گل، شده گلفام‌تر هستی‌ام را می‌برید، آرام‌تر وسعتِ اشکم، به چشم ابر نیست چاره ای غیر از نماز صبر نیست زین گل من، باغ رضوان نَفحه داشت مصحف من بود و هجده صفحه داشت مَرهمی خرج دل چاکم کنید همرهان، همراهِ او خاکم کنید تا علی ماهَش به سوی قبر بُرد ماه، رخ از شرم، پشت ابر بُرد آرزوها را علی در خاک کرد خاک هم گویی گریبان چاک کرد زد صدا: ای خاک، جانانم بگیر تن نمانده هیچ از او، جانم بگیر ناگهان بر یاری دست خدا دستی آمد، همچو دست مصطفی گوهرش را از صدف، دریا گرفت احمد از داماد خود، زهرا گرفت گفتش ای تاج سر خیل رُسُل وی بَر تو خُرد، یکسر جزء و کل از من این آزرده جانت را بگیر بازگرداندم، امانت را بگیر بار دیگر، هدیه ی داور بگیر کوثرت از ساقی کوثر بگیر می‌کِشد خجلت علی از محضرت «یاس» دادی، می‌دهد «نیلوفر»ت «بَدر» بخشیدی، «هلال»ت می‌دهم تو «الف» دادی و «دال»ت می‌دهم استاد
همین‌که روح زخمی‌ات، سبک شد از لباس‌ها زدند روی دست‌شان، مکاشفه شناس‌ها چه سایه‌های مبهمی نشسته زیر پلک تو چه کرده با ظرافتت، غرور ناسپاس‌ها به وقت غسل، هم‌چنان گوش تو زنگ می‌زند تو را رها نمی‌‌کند هنوز این تماس‌ها جان سه تا امام را به لب رسانده‌ای؛ مرو! توجّهی نمی‌‌کنی چرا به التماس‌ها؟ جز پر قو، چه بستری مطابق است با تنت؟ بیم خراش دارم از خواب تو روی یاس‌ها برو ولی حلال کن؛ جهان مزاحم تو شد به درک تو نمی‌‌رسد شعور آس‌و‌پاس‌ها خدا در بهشت را، محو کند نبینی‌اش مباد باز در دلت، زنده شود هراس‌ها به یاد قبر مخفی‌ات چو ابر گریه می‌کنم گاه که می‌روم سر مزار ناشناس‌ها تو درد و روضه نیستی؛ تو راز آفرینشی تو را زدند کافران، پرت شود حواس‌ها
پای تن مجروح زهرا با سر افتاد از دست این غم، خون ز چشمانِ تر افتاد در زیر بارِ این مصیبت کوه خم شد تدفین مظلومه به دوش حیدر افتاد می‌شُست جای بوسه‌های مصطفی را بند کفن تا بسته شد، پیغمبر افتاد درهم شده اوضاع و احوالِ عوالم وقتی که حورا بین دیوار و در افتاد  فضه شهادت می‌دهد در این نود روز هر جا زمین افتاد مادر، دختر افتاد این روزهای آخری از شدت درد خیلی غریبانه میان بستر افتاد تا آسمان‌ها صوت الرحمن او رفت روی زمین آیه به آیه کوثر افتاد او بار شیشه داشت و می‌زد مغیره قنفذ رسید از راه و شیشه آخر افتاد شانه به شانه با اجل همراه می‌شد سایه به سایه مرگ با زهرا در افتاد از جنگ برگشته علی یا از سرِ قبر؟! پشت سرِ تابوت مردِ خیبر افتاد...
فراق تو بر دل شرر می‌گذارد شب غصه را بی سحر می‌گذارد به سوداي روي تو اي ماه زهرا! دلم در شب خود قمر می‌گذارد اگر تو بيايي ولي من نباشم، چه داغی به روی جگر می‌گذارد من آن طفل نامهربانم كه سر را، به دامان لطف پدر می‌گذارد كنار تو در روضه‌ها گريه كردن روی اشک‌هايم اثر می‌گذارد عزادار زهرا! دل غُصه‌دارت شبي تلخ را پشت سر می‌گذارد صداي نفس‌های مردي می‌آيد كه دارد به ديوار سر می‌گذارد
جهان افتاده از پا و علی از پا نیفتاده شکسته قامت هفت آسمان، اما نیفتاده شکسته ساقه‌ی یاس کبود، اما بگو «اسما» نگاه باغبان بر صورتش آیا نیفتاده؟! علی آیینه‌ی خاک است و زهرا مادر آب است پس این آتش به جان حضرت دریا نیفتاده لگد، تهدید، سیلی، تازیانه، هیزم و آتش در این فهرستِ خونین، هیچ ظلمی جا نیفتاده چگونه آب را با آب می‌شویند؟! نه! جز اشک، از اوجِ آبشاران بر تن دریا نیفتاده من از تفسیرهای سوره‌ی «زلزال» می‌ترسم بگیرد «فضه» ای‌کاش آسمان را، تا نیفتاده! همین که ماهِ کامل پشت در روی زمین افتاد نمی‌دانم چرا خورشید ازآن بالا نیفتاده چهل جنگاور وحشی‌تر از کفتار در آن سو در این سو بر زمین جز مادری تنها نیفتاده تفاوت دارد اینجا با زمینِ کربلا، یعنی کسی اینجا نیفتاده؛ کسی آنجا نیفتاده در این بیت از گریزی کربلایی ناگزیرم، آه... که هرگز اتفاقی مثل عاشورا نیفتاده نباید بی طهارت از حدود کربلا رد شد مگر اکبر تنش بر کل این صحرا نیفتاده؟! عمو جان هست! پس لشکر هنوز از هم نپاشیده علم از دست‌های خسته‌ی سقا نیفتاده بنازم چشم زیبابینِ زینب را که می‌فرمود: به عالم اتفاقی این چنین زیبا نیفتاده...
دستی از راه رسید و به رُخت جا انداخت پایی از راه رسید و جلویت پا انداخت یک‌نفر که دلش از بُغض علی می‌جوشید ضربه‌ای زد به درِ خانه و دَر را انداخت آتشی را به در "خانه‌ی آب" آورد و بین دیوار و درِ سوخته دعوا انداخت ضربه‌ی پایِ دَر و بی ادبی‌هایِ غلاف بازویت را دو سه ماهی ز تقلّا انداخت گره انداخت به کار همه دنیا آن‌که، ریسمان گردن مولای دو دنیا انداخت در قیامت جلوی چشم همه می‌اُفتد آنکه در کوچه تورا بین تماشا انداخت
باز هم دل، بی قرار روضهٔ مادر شده باز حرف صورت و سیلی و میخ در شده بازهم آتش به جان ما رسیده از دری کز غم سوزاندنش چشم دو عالم، تر شده حرف، حرف بغض و کینه از علی بوده فقط آتشی کز کینه، پنهان زیر خاکستر شده فاطمیه شد، مرور خاطرات درد و داغ علت کون و مکان، تنها و بی یاور شده فاطمیه شد که دل بر منبر اندوه و اشک روضه‌خوانِ رنج‌های دخت پیغمبر شده مهدیِ صاحب زمان دارد به لب شور و فغان آسمان ازاین مصیبت خاکِ غم بر سر شده بین آتش سوخت زهرا، تا علی مانَد فقط سوره‌ی کوثر فدایِ ساقیِ کوثر شده ای علی! مظلوم عالَم! جان فدای غربتت بعد زهرا خود بگو از غنچه‌ی پرپر شده غیر تو مظلوم و غیر فاطمه مظلوم‌تر، نیست در عالَم، غمت از هر غم افزون‌تر شده کی به پایان می‌رسد شب‌های بی مهتاب تو وعد‌ه‌ی دیدارتان درعالم دیگر شده * * دوستت دارم اگرچه روسیاهم روسیاه لطفت امّیدِ منِ شرمنده در محشر شده
رسید صاعقه و شیشه‌ی گلاب شکست شب از در آمد و پهلوی آفتاب شکست چه شعله بود که از شش جهت به باغ افتاد چه زمهریر، که در چشم غنچه خواب شکست ورق ورق نفس آیه‌های قرآن سوخت حریم امن دعاهای مستجاب شکست چقدر غمزده پرسید: بهتری مادر؟ چقدر قلبِ حَسَن بعد این جواب شکست برای این‌که سر غم به چاه بگذارد شکست، قامت نخل ابوتراب شکست
دنیاست چو قطره‌ای و دریا، زهرا کی فرصت جلوه دارد اینجا زهرا؟ قدرش بوَد امروز نهان چون دیروز هنگامه کند و لیک، فردا زهرا خالق چو کتاب خلقت انشا فرمود، عالم چو الفبا شد و معنا، زهرا طاها و علی دو بی‌کران دریایند وآن برزخ ما بین دو دریا، زهرا بر تخت جلال از همه والاتر بر مسند افتخار، یکتا زهرا در آل کسا محور شخصیّت‌هاست مابین اَب و بَعل و بنیها، زهرا او سرّ خدا و لیلةالقدر نبی‌ست خِیر دو سرا، درخت طوبی، زهرا سرسلسله‌ی نسل پیمبر، کوثر سرچشمه‌ی نور چشم طاها، زهرا تنها نه همین مادر سبطین است او فرمود نبی: اُمّ ابیها، زهرا! هنگام شفاعت چو رسد روز جزا کافی‌ست برای شیعه، تنها زهرا حیف است «حسانا» که در آتش سوزد آن شیعه که وردِ اوست: زهرا، زهرا مرحوم استاد
تا گفت السلام علی...، روضه پا گرفت قلب رئوف حضرت صاحب عزا، گرفت از میخ گفت و از در و دیوار و دود گفت از گرد و خاک چادر و روی کبود گفت از دست بسته‌ی یل‌خیبر، میان خلق افتادن عمامه‌ی حیدر میان خلق لرزید شانه‌های قرار و امان ما بی‌تاب شد ز گریه امام زمان ما از روضه‌خوان بخواه سخن مختصر کند آری بگو رعایت حال پسر کند از شهر غربت پدرش زود بگذرد نام مغیره را به زبان کمتر آورد * * قدری درنگ کرد و از آنجا گریز زد از فاطمه به زینب‌کبری گریز زد از کوچه‌ی مدینه گذشت و به شام رفت با کاروان به کوچه‌ی پُر ازدحام رفت یابن الحسن! به خاطر مادر ظهور کن آقا تو را به زینب مضطر ظهور کن
غمت ز خاطر هفت آسمان نخواهد رفت شکوه داغ تو از یادمان نخواهد رفت تو مادر ملکوتی، دعای هیچ کسی بدون اذن شما، آسمان نخواهد رفت رسوم شهر مدینه همیشه بر عکس است کسی به مجلس ختم جوان نخواهد رفت کسی تسلی خاطر نشد برای علی به این دلیل غمت از میان نخواهد رفت * * بیا مسافر تنها! که غم فقط غم توست غمی که از دل صاحب زمان نخواهد رفت به سمتت آمده از دور شاعری تنها که دست خالی از این آستان نخواهد رفت
از آسمان علی یک هلال مانده فقط چهار زهره آشفته حال مانده فقط بگو سروده ی نازکتر از خیال چه شد از آن قصیده زیبا، خیال مانده فقط از آن همه غزل دلگشا چه شد امروز "مرا به جان حسن کن حلال" مانده فقط برای گریه ی تو غیر بیت الاحزانت اذان مرثیه های بلال مانده فقط جلالت تو زمین خورد بین آن کوچه گل بنفشه به قاب جمال مانده فقط فقط تویی سبب اتصال عرش به فرش که جای دست تو، بر روی شال مانده فقط چگونه دست شکسته دلیل مرگ کسی است؟ هزار روضه در این یک سوال مانده فقط به ذهن قبر، مقامات تو نمیگنجد به روی شانه ام امری محال مانده فقط محسن حنیفی حضرت زهرا (س) روضه
روز من بی تو شده چون شب تارم برگرد شده همرنگ خزان،باغ و بهارم برگرد مونس و همدم و غمخوار علی بودی تو بی تو ای یار علی،یار ندارم برگرد عمر من کاش که عمرم نشود طولانی بعد تو رفته ز کف صبر و قرارم برگرد گره از کار همه باز نمودم اما چکنم بی تو گره خورده به کارم برگرد جای خالی تو می بینم و گویم ای کاش که تو بودی همه ی عمر کنارم برگرد به در سوخته ی خانه نگاهم،اما تا که ز آن کوچه نیفتاده گذارم برگرد زانوی فاتح خیبر ز غمت می لرزد بانوی خانه ی من دار و ندارم برگرد محمود اسدی(شائق) حضرت زهرا (س) روضه
من آمده ام دوباره پاسی از شب تنها به کنار مرقدت بنشینم یک گوشه ای از مزار تان باغصه خرما و بساط روضه را میچینم ای فاطمه باورم نمیشد هرگز من زائر تربت تو هر شب باشم در خانه تسلای غم جانسوز دردانه ی کوچک تو زینب باشم بانو ، حسنم میان بستر هرشب با اشک وغم و بهانه اش می خوابد یک گوشه حسین ویک طرف هم زینب با گریه ی کودکانه اش می خوابد امروز میان حجره دیدم زینب باچادر تو نماز ظهرش را خواند هرکس که به محراب تو او رامیدید درهیبت زهرایی زینب می ماند درکوچه حسن چه ماجرایی دیده؟ درخواب چنین اشک روان میریزد میگفت به زیر لب که یارب ،ای کاش مادر زمیان کوچه ها برخیزد آن شب که گره زبغچه وا می کردم یک نکته به پیش چشم من مبهم بود تنها سه کفن میان آن میدیدم یک خلعت دیگربه گمانم کم بود بگذار به اختصار صحبت بکنیم بر روی سرم زمانه آوار شده انگار حسین تشنه کامم این بار دربستر خود دوباره بیدارشده شاعر : مجید قاسمی حضرت زهرا (س) روضه
ای همه آمال من یافاطمه مرغ زخمی بال من یافاطمه تو خموشی و خموش این خانه است خانهء بی تو مرا ویرانه است میشود بی تو حسابم پاکِ پاک میرسانی پُشت حیدر را به خاک غربتم را حس کن ای احساس من خنده ای گل کن به چهره یاس من روزگارم را از این بدتر نکن زینبت را زار و بی مادر نکن بی تو من چشمانی از خون شبنمم رخ مپوش از من مگر نامحرمم؟ رفتنت خوشحالی ام را می برد قلب من را مثل دشنه میدَرَد غربت شهر پیمبر مشکل است دیدن تو بین بستر مشکل است درد خود در پیش من اظهار کن دل خوشم کن در برمن کار کن تلخ بی تو میشود آینده ام از رخ نیلی تو شرمنده ام خانه بی تو بند و زندان من است رفتن تو قاتل جان من است خنجر هجران به قلبم میزنی گاهِ رفتن باز هم فکر منی مجتبی صمدی شهاب حضرت زهرا (س) روضه
چه بانويى كه كوه صبر را در آستين دارد به پاى مكتب حيدر،ظهورى اينچنين دارد چه بانويى كه در صدر تمام افتخاراتش همين بس در كنار خود،اميرالمومنين دارد ادب آموز اين مكتب،خودش عين اليقين باشد كه عباسش نشان از حضرت حق اليقين دارد سرش بر صخره مى كوبد، ببين آهسته آهسته شبيه علقمه انگار زخمى بر جبين دارد به ياد آورده مقتل را، ميان خون چه مى بيند ؟ عَلم افتاد و ماهى ارباً اربا بر زمين دارد غم ماه خود از يكسو،غم خورشيد از سويى چه داغ خانمان سوزى مگر ام البنين دارد ؟ فرات اشك جارى شد ميان موج چشمانش ولى از داغ آن گودال،آهى آتشين دارد نماز صبر مى خواند شكسته با دلى خسته حُسيناً وا حُسينا در قنوت آخرين دارد پس از كوچ پرستوها، زيارتنامه مى خواند بقيع غربتش برجاست،آوايى حزين دارد محمدمهدى عبدالهى حضرت ام البنین (س) روضه
سنگ صبور من مشکن شيشه دلم بر باد غم مده زغم خویش حاصلم ای شمع محفلم مشو خاموش، رخ مپوش گردد بدون روی تو خاموش محفلم مشکل گشای من غم هجر تو مشکل است دل داند و خدای دل اين درد مشکلم دریای غم شده است مدینه پس از رسول غیر از تو هیچکس نرساند به ساحلم گرچه نگاه بر در آن میکُشد مرا اما به شوق دیدنت آیم به منزلم تلخی روزگار کنار تو چون عسل بي تو عسل به کام چو زهر هلاهلم اي جان نيمه جان علي ديده باز کن چشمان نیمه باز تو هستند قاتلم از چه هلال گشته ای ای سرو قامتم از چه خسوف کرده ای ای ماه کاملم آئینه شکسته، شکسته نشان دهد در تو عیان شده است شکستم مقابلم محمد معارف وند حضرت زهرا (س) روضه
شبیه بارش باران بی امان در شب چکید اشک ز چشمان کودکان در شب خدا دوباره به تشییع جسم ممتحنه گرفت از اسدالله امتحان در شب تو در میانه ی تابوت خفته بودی؟نه علی کشید خودش را کشان کشان در شب پدر چگونه به پیری رسید، بی تردید زمان غسل تو ای مادر جوان در شب پس از غروب تو ای افتاب پیغمبر جهان شب زده مانده است همچنان در شب پس از تو سهم زمین چیست غیر تاریکی بدون ماه چگونه است اسمان در شب زمین برای تو شان حرم شدن که نداشت قرار شد بشود پیکرت نهان در شب سیدمحمدحسین حسینی حضرت زهرا (س) روضه
تو کنیزِ حیدری ، من هم غلامِ خانه ات روسپیدم کن قبولم کن در این کاشانه ات سفره دار سفرهٔ اهل ادب هستی تو و گشته عباسِ تو عباس از قبالِ دانه ات هر که خواندت فاطمه ، گفتی منم ام البنین نام را تعقییر دادی ای ادب دیوانه ات بعد از آن آتش ، گلستانِ تو روییدن گرفت حیف باز آتش زده دشمن بر این گلخانه ات کاروان برگشته اما چشمِ تو دنبال کیست؟ واحسینم واحسینا روضه ی جانانه ات غم مخور عباس، بی عشق و امامش برنگشت از چه خیلِ غصه هایت ریخته بر شانه ات ای حزین ، ای بی بنین، یارِ امیرالمومنین دیگر این دنیا شود ای فاطمه ویرانه ات **** دستش افتاد و به طفلان دید آن احساس را مُرد وقتی ، مشک همراهی نکرد عباس را حامد آقایی حضرت ام البنین (س) روضه