eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
2.2هزار دنبال‌کننده
0 عکس
0 ویدیو
54 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
آقای مهربان غزل‌های من سلام از راه دور آمده‌ام خسته، تشنه‌کام دست من و کرامت تو ایها الکریم شوق من و زیارت تو ایها الامام پیچیده است در همه جا همچنان نسیم آوازۀ کرامت تو بین خاص و عام شد خانۀ تو جای نزول ملائکه بوی بهشت می‌وزد از خانه‌ات مدام هرگز مسیر خانۀ تو گم نمی‌شود تا روشن است مشعلی از عشق روی بام در رفت و آمدند فقیران عَلَی الطّلوع در رفت و آمدند اسیران عَلَی الدّوام از صبر تو عبادت تو یا شجاعتت آری خودت بگو که بگویم من از کدام تاریخ مانده است که باید چگونه خواند تقویم روزهای تو را، صلح یا قیام؟ مشتاق خطبه‌خوانی تو مسجدالنبی مشتاق میزبانی تو مسجدالحرام شمشیر تو تجلّی صبر جمیل توست از بس به اعتکاف نشسته‌ست در نیام ای وارث غریبی حیدر، امام صبر صلح تو را همیشه بنامم «قیام صبر» :: تا بر عبای تو ننشیند غبارها فرشی‌ست زیر پای تو از سبزه‌زارها هر روز می‌رسد به حضور تو با امید خورشید، عاشقانه از این کوهسارها یک شمّه از نگاه تو شد هفت‌آسمان یک چشمه از کرامت تو جویبارها.. وقتی میان باغ به سیب است میل تو خونِ دل است سهم تمام انارها از کوچه با ملاحظۀ بیشتر برو قدری بده مجال به چشم‌انتظارها.. «ما همچنان در اوّل وصف تو مانده‌ایم» از تو شنیده‌ایم اگرچه هزارها باید حدیث حُسن تو را با طلا نوشت باید که خاک پای تو را کیمیا نوشت :: رنگ از رخت دوباره پریده‌ست، بی‌گمان آماده می‌شوی که مؤذن دهد اذان بین وضو چه لرزه‌ای افتاده بر تنت از اشتیاق اوست شده اشک تو روان از بارگاه قدس کسی گفت: عَجّلوا آغوش باز کرده برای تو آسمان الله اکبر از دو لب تو شنیدنی‌ست احلی من العسل شده این ذکر توأمان اما زره بپوش و به مسجد روانه شو تا که خدا نکرده در این جمع ناکثان... هرگز کسی برای نمازت سپر نشد سخت است در کنار تو سخت است امتحان بعد از نماز فرصت خوبی فراهم است ما اهل منبریم بیا خطبه‌ای بخوان خطبه بخوان که از تو جهان کم شنیده است مانند تو خطیب به منبر ندیده است :: ایام حج رسید و تو بی زاد و راحله راهی شدی پیاده به همراه قافله بوسه زدند بس‌که به پای تو جاده‌ها گل کرده است در کف پای تو آبله داری به سمت خانۀ معبود می‌روی هرچند نیست بین خدا و تو فاصله در منزلی همین که شب اطراق می‌کنی جویای حال می‌شوی از کل قافله کم سنّ و سال‌ها به تو نزدیک می‌شوند تا بشنوند از جریان مباهله حالا که قلب‌ها همه در اختیار توست قرآن بخوان برای همه بینِ نافله سعی صفا و مروه نشسته به انتظار تا حس کند قدوم تو را وقت هروله با تو صفا و مروه و زمزم غریب نیست کعبه اگر به دور تو گردد عجیب نیست :: فتنه رسیده است چنان آبِ زیرِ کاه دیگر نمانده است کسی بین این سپاه از غربت تو وادی ساباط خون گریست صفّین دیگری‌ست و حق باز بی‌پناه رفتند از سپاه تو یاران یکی یکی رفتند از سپاه تو با سکّه‌ای سیاه رفتند از کنار تو با وعده و وعید رفتند از کنار تو با بدترین گناه.. اشباح کوفه! وای به این حال و روزتان! دنیای بی امام چه دارد جز اشتباه؟ دنیای بی امام چه دارد به غیر اشک؟ دنیای بی امام چه دارد به غیر آه؟ ای زخم خوردۀ غم دنیا! صبور باش نعم الامیر بی کس و تنها! صبور باش :: وقتی که روز با غم و اندوه سر شود شب بی حضور گریه نباید سحر شود.. باید میان سجده ببارد دو چشم تو وقتی کلام اِبنِ عَدی‌ها تشر شود آهی بکش به مأذنۀ مسجدالنبی تا که به عرش آه تو پیغامبر شود دلتنگ مادر و پدر و جد اطهری چیزی نمانده آه که ماه صفر شود «گویند سنگ لعل شود در مقام صبر آری شود ولیک به خون جگر شود» «حافظ» که خواند مرثیه از هجر تو، بگو حالا «وصال» از غم تو نوحه‌گر شود «از تاب رفت و تشت طلب کرد و ناله کرد آن تشت را ز خون جگر دشت لاله کرد» :: این آب نیست، شعله‌برافروزِ تشنگی‌ست این جَعده نیست، شاهد مرموز تشنگی‌ست با فتنه ریخت زهر خودش را دم غروب فهمیده بود خاصیت روزه، تشنگی‌ست هرچند تشنه‌ای ولی این آب را ننوش زهر هلاهل است در این کوزه، تشنگی‌ست از سوز زهر نالۀ جانکاه می‌کشی یا این‌که ناله‌های تو از سوز تشنگی‌ست با قاسمت بگو پسرم روز تلخ من یک چشمه از حکایت آن روز تشنگی‌ست در بین روضه بغض برادر شکسته شد وقتی میان گریه دو چشم تو بسته شد :: تشییع بود و سخت‌ترین لحظه‌های من باران تیر بود و غریبانه سوختن... این تیرهای شوم که جا مانده از جمل دارند یک به یک خبر از کینه‌ای کهن اینجاست فرق بین خدیجه وَ... بگذریم وقتی که فتنه‌ای‌ست شروعش به نام زن مانند تو کسی نشده این‌چنین غریب مانند تو غریب ندیده‌ست این وطن خورشید این‌چنین که رسیده‌ست در بقیع انگار آمده‌ست به تدفین خویشتن زینب به ناله گفت که وای از دل حسین زهرا به گریه گفت که وای از غم حسن پایان ندارد این غم و اندوه ناتمام تا لحظه‌های آمدن آخرین امام
خواستم کاری کنم در کوچه ها اما نشد خواستم با سر بگیرم ضرب سیلی را نشد بسته شد یک چشم مادر بعد داغ کوچه ها آنچنان که چند ماهی جز به زحمت وا نشد یاس هجده ساله بعد از ماجرای در خمید اینچنین حتی به پیری قدِّ یک زن تا نشد بعد محسن هر چه با امید می گشتم ولی بین اهل خانه یک لبخند هم پیدا نشد فضه مادر شد برای مادرم در پشت در مادر اما بعد محسن دیگر از جا پا نشد عرش از خون گریه های مادرم لرزید و حیف... حیف اما قلب مردم باز هم احیا نشد کوچه را فردا که می شستم ز خون مادرم دیگر این دنیا به چشمم لحظه ای زیبا نشد
سِرِّ توحید نهان است در ایمانِ حسن معرفت رنگ گرفته‌ است از عرفانِ حسن خاکِ سلمان همه هستند مسلمان حسن پس بگوئید به ما ساکنِ ایران حسن زیر چتر حسنی پیر نخواهم گردید قدرِ یک لحظه زمین‌گیر نخواهم گردید هرگز از عشق حسن سیر نخواهم گردید تا خود حشر منم دست به دامان حسن عطر او پخش که شد باد ، وصالش را دید حُسن زیباییِ مخلوق ، مثالش را دید آن که در صبح ازل نورِ جمالش را دید از همان روزِ نخستین شده خواهان حسن روضه خواندیم که این دیده ی تر ثبت شود گریه کردیم که این هفت صفر ثبت شود نام من در دل تاریخ اگر ثبت شود بنویسید مرا بی سر و سامان حسن رنگ پیراهن سرسبزِ دیارم حسنی‌ ست پرچم یَشمیِ خوش‌ نقش و نگارم حسنی‌ ست نه فقط من..،همه ی ایل و تبارم حسنی‌ ست بوده جدَّم یکی از پیرغلامانِ حسن ذکر پر برکت او تذکره ی ما شده است با عنایات حسن رزق ، مهیا شده است این شعارِ همه‌ی ما ، حسنی‌ها ، شده است: " تا ابد هرچه کریم است به قربان حسن" خاک خشکیم که لب‌تشنه‌ی جامی بودیم کوه رنجیم که سرگرم سلامی بودیم کاش..،ای کاش که ما مردِ جذامی بودیم می نشستیم سر سفره ی احسان حسن من از آن روز که در بند شدم ، خوشحالم فقط از دوری معشوق خودم مینالم پوزه بر خاک قدمگاهِ حسن میمالم بلکه سهمم بشود تکه ای از نانِ حسن عاقبت گردِ خوشی بر سرِ غم می ریزد از دل صحن حسن نوحه و دم می ریزد هنرِ فرشچیان پای حرم می ریزد حک شود شعرِ حِسان سردرِ ایوان حسن روضه‌تر از غم آقای کریمان ،غم نیست وای بر زخمیِ غربت که بر آن مرهم نیست مادری‌تر ز حسن در همه ی عالم نیست تو نگو حضرت صدیقه..،بگو جانِ حسن! آه! اربابِ کرم خیره به مسمارِ در است از مصیبات حسن ، خونِ خدا خون‌جگر است سخت تر از غم گودال ، غم آن گذر است گریه‌کُن‌های حسین‌اند پریشان حسن کوچه‌ای تنگ برای غم او بانی بود قاتلش آنچه که میدانم و میدانی بود بدتر از زهرِ هلاهِل..،زدنِ ثانی بود داغ ناموس گرفته‌است گریبان حسن سیلی محکمِ آن پست که بر حَورا خورد من بمیرم! حسن از دیدنِ آن، بد جا خورد پیش چشمان پسر ، چادر مادر پا خورد تا ابد خشک نشد دیده ی گریان حسن
رمضان ، سفره خانه‌ی کرمش ماه، خوشحال شد ز پاقدمش حضرت خاک و حضرت دریا هردو مسرور و شاد از آمدنش عرشیان و ملائک و قمران شده خیره به ماهِ انجمنش فاطمه گاهی از علاقه‌ی خویش خیره میشد به چهره‌ی حسنش مهربانیش، چون رسول الله به علی هم کشیده شد جَنَمَش در جمل زد زمین شترها را تا بدانند رافع ست علمش در عمل گفت: کوی حیدر را با جهان هم عوض نمیکنمش یاعلی یاعلی به لب هایش ذکر هر صبح و شام و دم به دمش غصه اش کوچه بود و یک چادر... با همه فرق داشت جنس غمش غربتش مثل مادرش زهراست خاکِ چادر نشسته بر حرمش آرزو داشتم که بودم من خاکِ روی مزارِ پر مِهَنش با همه خلق من عوض نکنم یک نخِ کهنه ای ز پیرهنش نسل ما هست سالیان دراز نوکرِ خاندانِ محترمش در توانم که نیست بیش از این: جان بخواهد به لحظه میدهمش از تهِ قلبم آرزو دارم؛ شاعرش کاش نشکند قلمش
سیاست داشت، اما مثل حیدر بود در میدان که ضرب تیغ میدان می‌دهد سیّاس را برهان سراسر عزت و فتح است و باطل کردن نیرنگ اگر هم بسته باشد مجتبی با دشمنش پیمان ولایت چیست؟ رختی که فقط بر او برازنده است خلافت چیست بعد از او؟ به مشتی چارپا پالان حسن اصل کرامت بود، عالم بر درش سائل حسن عقل مجسم بود، عالم بی حسن نادان حسن تنها نه در منزل اسیر حیله‌ی زن بود که بین لشکر خود بود تنها بین نامردان بپرس از کوچه‌ها بعد از علی ابن ابی طالب کدامین شانه در تاریکی شب می‌برد انبان؟ کسی که گرد فرشش را تبرک می‌برد جبریل نشسته با موالی روی خاک و خورده آب و نان معزّ المومنین است او، بپرس از مردم نجران کریم اهل بیت است او، بپرس از سوره انسان خوشا بر من که در عالم امامی چون حسن دارم که پشم اُشترش دارد شرافت بر ابوسفیان شب و روزم به ذکر یا حسین و یا حسن روشن فدای نیمه‌ی ماه مبارک، سوم شعبان *
چه خبر شد که راه بندان است کوچه کوچه پر از غزلخوان است همه انگشت‌ها به دندان است ماه روی حسن نمایان است سبز مثل بهار می‌آید با فقیران نشسته روی حصیر برکت می‌دهد به نان و پنیر به نگاهش دل یتیم، اسیر سفره پهن و چه فرق اینکه فقیر از کدامین دیار می‌آید باز تا بخششی دوباره کند اهل آن نیست استخاره کند سنگ را مهر او ستاره کند به همین ابر اگر اشاره کند ابر پروانه‌وار می‌آید مثل آیینه است آیینش رمضان الکریم مسکینش شمس از سکه‌های زرینش سائل خنده‌های شیرینش  به امید انار می‌آید دل‌شکسته‌ست از زمانۀ خود تکیه داده به نخل خانۀ خود غرق در شور بی‌کرانۀ خود دارد از خلوت شبانۀ خود ماه شب‌زنده‌دار می‌آید هرچه دِرهم تَصَدُّق سر او فتنه برخاست پای منبر او زرهش هست یکه سنگر او تک و تنهاست گرچه، لشکر او به نظر بی‌شمار می‌آید صلح یا جنگ، حکم حکم خداست دور تا دور او نفاق و ریاست در خروش نبرد، مرد کجاست؟ لشکرش هاله سیاهی‌هاست از میان غبار می‌آید خون‌جگر از کلام بعضی‌ها ناامید از مرام بعضی‌ها زهر خورد از طعام بعضی‌ها زخم خورد از سلام بعضی‌ها همچنان بردبار می‌آید زخم اگر بشکفد به جامه صلح یا که خونین شود عمامه صلح مصلحت هست در ادامه صلح دارد از پای عهدنامه صلح با شکوه و وقار می‌آید سینه‌اش رازدار سر مگوست دین دنیاپرست بند به موست دوست لفظی شبیه لفظ عدوست از قعودی که صبر ریشه اوست چه قیامی به بار می‌آید حرف حق مرده، حرف نان مانده در گلو باز استخوان مانده ولی آن روی داستان مانده مردی از نسل آسمان مانده که سرانجام کار می‌آید
این کیست که آقای جوانان بهشت است؟ نامی‌ست که بر کنگرۀ عرش نوشته‌ست از نور محمّد تن این پاک سرشت است عطر نفسش رایحۀ بال فرشته‌ست امشب شب رویش، شب میلاد بهار است از جذبۀ این جلوه، فلک آینه‌زار است امشب نظر ساقی این میکده عام است آیینه بیارید که این جلوه مدام است نور است و نوید است و درود است و سلام است ماه است و تمام است و امیر است و امام است ای گمشدگان! جلوۀ خورشید هدایت! ای سوختگان! چشمۀ جوشان ولایت! بهر تن این طفل، ملک پیرهن آورد چون فاطمه را خندۀ او در سخن آورد پرسید چه نام از تو خدا نزد من آورد؟ جبریل ز عرش آمد و نام حسن آورد تو حُسن خداوندی و نام تو حَسن شد پس گفت پیمبر، حَسن آیینۀ من شد نور از فلک و گل به زمین جوش گرفته تا عرش، گل نام تو در گوش گرفته زهرات به صد بوسه در آغوش گرفته احمد به برت خوانده و بر دوش گرفته کای نور دل و دیده‌ام ای جان و تن من! جانم حسن من، حسن من، حسن من! مردم! چو برآنید مرا دوست بدارید در راه وفای حسنم کم مگذارید نور دل من آمده، آیینه بیارید گر اهل ولایید، به او دل بسپارید عهد حسنم، نقش دل و جان شما باد در روز شفاعت ز شفیعان شما باد ای چشم بهشت از گل لبخند تو روشن ای دیدۀ خورشید به پیوند تو روشن خورشید فلک نیست به مانند تو روشن عالم شده از صورت دلبند تو روشن لبخند بزن غنچۀ تو تازه‌ترین است چون حُسن تو در عرش پر آوازه‌ترین است مولا که سر سفرۀ بانوی فدک بود از ذکر حسین و حسنش نان و نمک بود روشن ز حسین، آینۀ چشم فلک بود دیدار حسن، روشنی چشم ملک بود شادی پیمبر، همه جان و دل مولا روشن ز دو آیینه شده خانۀ زهرا این کیست که در عرش خدا، چشم و چراغ است آری حسن است این که نخستین گل باغ است ای آن که تو را مادرِ خورشید سراغ است بازار دل‌‌افروزی عالم ز تو داغ است تا باد جهان مست میِ جام حسن باد تا باد، بهارِ دل ما نامِ حسن باد
مژده امشب ثمر حیدر و زهرا آمد نيمهء مه، قمر حیدر و زهرا آمد البشاره، پسر حیدر و زهرا آمد نور چشم و جگر حیدر و زهرا آمد بخت، در نيمه مهمانی حق يارم شد رطب نام حسن سفره ی افطارم شد دست ازهرچه بجزعشق حسن می‌شويم اسم اعظم همه در نام حسن می‌جويم از پی سير الی‌الله رهش می‌پويم دل شب تاکه «الهی به حسن» می‌گویم گويد ازشوق، مرافاطمه هر دم «جانم» وز دل عرش، به لبيك، خدا هم «جانم» جود در محضر او يكسره زانو بزند نيست نوميد هرآنكس که به او روبزند سائلش حاتم و همواره دم از او بزند در حريم كرمش بانگ هوالهو بزند برتنش رخت كَرم دوخته خالق زقديم اوجواداست وسخی هست وکریم بن کریم ماه زهرا به خدا ماهتر از ماه بود يوسف از شوق رخش در بدر چاه بود نقش، بر خاتم او «عزةلله» بود صلح او كرببلا را سند راه بود دمِ حق است حسن بازدمش هست حسين جای پا ازحسن است وقدمش هست حسين يكه‌تاز جمل اين شرزه‌ترين شير علی رزم او اصل‌ترين نسخهء تصوير علی رجزش نابترين جلوهء شمشير علی شيرزهراست بكامش كه شده شیر علی نيزه و تيغ به دستان حسن تا افتاد جمل فتنه به يك حمله‌اش ازپا افتاد ياعزيز اوف لناالكيل كه هنگام عطاست گرزغيرازتو و غيرازتو بخواهيم خطاست غربت تربت تو، بغض نهان دل ماست گنبدو صحن تو رويای گدايان شماست كاش اين جمع شبی زائر قبرت می‌بود كاش نابود شود از قدمت، آل‌سعود
امشب دوباره قصد استغفـار کـردم یعنی  به کوچک بودنم اقـرار کردم می خواهم از حالا فقط مـال تـو باشم شرمنده ام آقا که بـد رفتـار کردم می دیدم اینکه خار چشمت هستم اما بیهوده بر این کـارها اصـرار کردم امشب به جـای گفتـن "العفو العفو" هفتاد دفعـه "یاحسـن" تکرار کردم هرشب کنار سفره در فکـر حسینـم امشب به یاد مجتبی افطـار کردم من نذر کردم که غلامت باشم آقا تا آخـر عمـرم بنـامت باشم آقا ای اولین فرزند زهرا یا حسن جـان ای دلبر و دلبنـد زهرا یا حسن جان تو آمدی زهرا و حیدر شـاد هستند ای معنی لبخنـد زهرا یا حسن جان مادر تو را هر لحظه در آغوش دارد یعنی شدی در بند زهرا یا حسن جان یارب به حق مجتبی همسایه ها را... نامت شده سوگند زهرا یا حسن جان تو آمدی تـا آبروی شهــر باشی دروازه ی رحمت به سوی شهر باشی مهر شمـا در سینـه از روز ازل بود با صلح جنگیـدن نبردی بی بدل بود ای مـرجع تقلیـد عظمـای مدینه رفتارتـان "حی علی خیر العمل" بود ای بهترین  شاگرد دست آموز حیدر دشمن اسیر ضرب شصتت در جمل بود با بانگ تکبیرت زمین می لرزد آقا انگـار پـای دشمنت روی گسـل بـود خون تو در رگهای قاسم موج می زد چون مرگ شیرینتر برایش از عسل بود تـو روی نـام مـادرت حساس هستی استاد رزم حضرت حضرت عباس هستی من خوب می دانم که این آقا کریم است جای کبوتر بین صحنش یاکریم است اینجا کسـی با دست خالـی برنگشتـه آقا شبیـه مـادرش زهـرا کریم است هر کس به دریا رفت مروارید برداشت اینها به این معناست که دریا کریم است باران ببـارد خـوب و بـد فرقـی ندارد باران بـرای کـل آدمهـا کریـم است آقا بیا کــه پشت در سائل رسیده طوفان زده انگار بر ساحـل رسیده آقا برایت یک حـرم بایـد بسازیـم یک پنجره فولاد هم بایـد بسازیـم پایین پایت می شود یک باب قاسم بالا سرت باب الکـرم باید بسازیـم یک باب صادق، باب باقر، باب سجاد یعنی سه صحن دیگرم باید بسازیـم بایـد فراخـوان داد بیـن شاعـرانت ترکیب بنـد محتشـم بایـد بسازیـم در بین اشعارم شبی آقا به من گفت صحنی بـرای مـادرم بایـد بسازیـم ای ناخـدای کشتـی اولاد زهرا کی می رود از خاطر تو یـاد زهرا هرگز نشد روزی به فکـر در نیفتی هر شب به یاد چـادر مادر نیفتـی اینجا ملائک بال خود را پهن کردند از روی سجاده شبی با سر نیفتـی هر روز میفتـی زمین در راه خانـه مـا آرزو داریـم تـا دیگـر نیفتـی مـا آرزو داریـم مثـل مـادر خـود آتش نگیری بیـن خاکستـر نیفتی این اشک ها یعنی که ما طاقت نداریم مـا هیچ جایی جز همین هیئت نداریم...
بریز زلف سر شانه شب به بار بیاید بخند از گل رویت طرب به بار بیاید عجیب نیست به چشمان ما که پا بگذاری مدام زیر قدوم تو لب به بار بیاید به شوق لحن حجازیت وقت خواندن قرآن زبان قوم عجم هم عرب به بار بیاید سپرده ام سر تعظیم خویش را به کریمی که از سپردگی سر ادب به بار بیاید اگر کریم تو باشی جناب شاه کریمان برای خیل گدایان، طلب به بار بیاید مدینه طعم "جمل" را چشیده است وگر نه کجا به روی لطیفت، غضب به بار بیاید لبان قاسمت "احلی من العسل" که بگوید ز شهد روی لبانش رطب به بار بیاید به یک کرشمه ی لیلی کش و نگاه ملیحت چقدر شاعر مجنون نسب به بار بیاید مسیحی از کرمت نیز بی جواب نمانده همین سبب شده "ام وهب" به بار بیاید....
حتی سگی را رد نکرد از سفره ی لطفش لبخند میزد در جواب بی مرامی ها در بین شهری که محبت را نمی فهمید تنها "حسن" هم سفره میشد با جزامی ها
اول برایت ساختم یک مشهد فرضی یک صحن با ده ها رواق و مرقد فرضی هستی کریم و درخیالم رفت بالاتر از حد معمولی خود، آن گنبد فرضی تا مرقدت هرسنگ ،همرنگ عسل می شد از سمت«باب القاسمت» این مقصد فرضی  بعد از علی نام حسن، حُسن اذان می شد هی پخش می شد از حرم این اشهد فرضی ازبس کریمی درخیالم هم نخواهد خورد؛ برسینه ی هیچ آدمی دست رد فرضی شب های جمعه کربلا بودند آل الله یکشنبه شبها زائر این مرقد فرضی ای کاش چون رؤیای صادق واقعی می شد یک روز،یک درصد ازاین صددرصد فرضی