#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#فاطمیه
#غزل
با نسیمی غنچه پرپر میشود طوفان چرا!؟
در غباری کردهاند آیینه را پنهان چرا!؟
"لایُضیفُ الضَّیفَ الاّ كُلُّ مُؤمن"*، جای خود
با هجوم شعلهها در میزد این مهمان چرا!؟
"در" همینکه سوخت به زهرا پناه آورده بود
تازه فهمیدم که از لولا شد آویزان چرا!
آن دری که "ادْخُلُوهَا بِسَلَامٍ آمِنِين"
از خجالت سوخت که اینگونه شد ویران چرا!
دستگیرِ هر دو عالم دستهایش بسته بود
گفت: افتادی به روی خاک زهرا جان چرا!؟
فاطمه هرروز اشک و مرتضی هرروز اشک
سرزده در ساحت آیینهها باران چرا!؟
حال زینب را چنان مویش پریشان میکند
میشود با شانه کردن شانهاش لرزان چرا!؟
.
.
.
با حضور فاطمه حتی کفن گل میدهد
مثل درد او ندارد، خون او پایان چرا!؟
*«پیامبر گرامی اسلام صلیالله علیه و آله و سلم»:
لایُضیفُ الضَّیفَ الاّ كُلُّ مُؤمنٍ.
هر مؤمنی باید که مهماندوست و مهماننواز باشد. (مستدرک، ج ١٦، ص ٢٥٧)
#احمد_ایرانی_نسب
#حضرت_علی_اصغر_ولادت
رسیدی بین آغوش رقیه در شعف باشی
رسیدی تا برای بوسه ی عمه هدف باشی
علی اکبر رسید و چون عقیق دست بابا شد
ولی تو آمدی در دست او دُرِّ نجف باشی
گرفتی خو تو با بوی عبای حضرت ساقی
تو باید مثل مروارید در قلب صدف باشی
علی حق است و حق هم باعلی من خوب می دانم
که تو معیار حق هستی اگر در هر طرف باشی
تویی که از پر جبریل پیراهن به تن داری
بنازم هیبتی مثل عمو جانت حسن داری
نوشته بر سر هر طاق و هر منبر، علی اصغر
تو هستی ساقی و خم و می و ساغر، علی اصغر
رقیه گوشه ای او را به روی پاش می گیرد
و می خواند که ای همبازی خواهر، علی اصغر
تویی که با نوازشهای پیغمبر صفا کردی
شدی در بند آغوش علی اکبر، علی اصغر
ربابه بوسه های پشت هم می زد به لبهایت
تو هستی آشنا با بوسه ی مادر، علی اصغر
ز رویت موج می زد هیبت مردانه ی حیدر
چه غوغا می کنی ای بچه شیر خانه ی حیدر
برای دیدنت چشم همه غرق تماشا شد
زمین از قطره های اشک مشتاقانه دریا شد
چه رویی دلربا داری، چه گیسویی رها داری
قیامت زودتر از موعدش انگار بر پا شد
چنان باب الحوائج می شوی کز مهر و احسانت
غلامی بر در این خانه از لطف تو آقا شد
خدا را شکر ما هم نوکر این آستان هستیم
که آقا شد هر آنکس نوکر فرزند زهرا شد
تویی که پیش پاهایت پر پروانه می ریزد
کسی بی بردن نامت ز جایش بر نمی خیزد
زمین دور سرم چرخید و شعرم را رها کردم
برای مادرت نذر عجیبی ادعا کردم
که شاید عاقبت روزی کنار این حسینیه
مکانی را به عنوان "ربابیه" بنا کردم
دلم می خواست روزی خادم صحن شما باشم
نمی دانم چرا اینگونه نذرم را ادا کردم
تویی باب الحوائج، استجابت می کنی ما را
فقط با چشم بارانی دعا کردم دعا کردم
شب عید است و ما هم نوکر آل عبا هستیم
کرامت کن که ما چشم انتظار کربلا هستیم..
#احمد_ایرانی_نسب
#حضرت_علی_اصغر_ولادت
رسیدی بین آغوش رقیه در شعف باشی
رسیدی تا برای بوسه ی عمه هدف باشی
علی اکبر رسید و چون عقیق دست بابا شد
ولی تو آمدی در دست او دُرِّ نجف باشی
گرفتی خو تو با بوی عبای حضرت ساقی
تو باید مثل مروارید در قلب صدف باشی
علی حق است و حق هم باعلی من خوب می دانم
که تو معیار حق هستی اگر در هر طرف باشی
تویی که از پر جبریل پیراهن به تن داری
بنازم هیبتی مثل عمو جانت حسن داری
نوشته بر سر هر طاق و هر منبر، علی اصغر
تو هستی ساقی و خم و می و ساغر، علی اصغر
رقیه گوشه ای او را به روی پاش می گیرد
و می خواند که ای همبازی خواهر، علی اصغر
تویی که با نوازشهای پیغمبر صفا کردی
شدی در بند آغوش علی اکبر، علی اصغر
ربابه بوسه های پشت هم می زد به لبهایت
تو هستی آشنا با بوسه ی مادر، علی اصغر
ز رویت موج می زد هیبت مردانه ی حیدر
چه غوغا می کنی ای بچه شیر خانه ی حیدر
برای دیدنت چشم همه غرق تماشا شد
زمین از قطره های اشک مشتاقانه دریا شد
چه رویی دلربا داری، چه گیسویی رها داری
قیامت زودتر از موعدش انگار بر پا شد
چنان باب الحوائج می شوی کز مهر و احسانت
غلامی بر در این خانه از لطف تو آقا شد
خدا را شکر ما هم نوکر این آستان هستیم
که آقا شد هر آنکس نوکر فرزند زهرا شد
تویی که پیش پاهایت پر پروانه می ریزد
کسی بی بردن نامت ز جایش بر نمی خیزد
زمین دور سرم چرخید و شعرم را رها کردم
برای مادرت نذر عجیبی ادعا کردم
که شاید عاقبت روزی کنار این حسینیه
مکانی را به عنوان "ربابیه" بنا کردم
دلم می خواست روزی خادم صحن شما باشم
نمی دانم چرا اینگونه نذرم را ادا کردم
تویی باب الحوائج، استجابت می کنی ما را
فقط با چشم بارانی دعا کردم دعا کردم
شب عید است و ما هم نوکر آل عبا هستیم
کرامت کن که ما چشم انتظار کربلا هستیم..
#احمد_ایرانی_نسب
#مولانا_امیرالمومنین_علی_علیه_السلام
#ولادت
#مسمط
سرمستِ سایهٔ شرف الشمس در نجف
خورشید میخورد دم ایوان تلو تلو
فانوسِ ماه، دست شبی سالخورده است؟
یا میخورد به شوق تو اینسان تلو تلو؟
آن شعلهای که سوخته از اشتیاق شد
چلهنشین صحن تو شد، چلچراغ شد
وقتی نسیم زائر صحن و رواق شد
میخورد زیر سقف شبستان تلو تلو
اذن دخول مرقد تو مست بودن است
با بوسه از ضریح تو انگور چیدن است
مستند در طواف ضریحت که میخورند
چون موج، زائران تو حیران تلو تلو
وقتی خدا به غیر تو همسایهای نداشت
جز مدح تو به دفتر خود آیهای نداشت
قاری به شوق توست که هر آیه میخورد
مستانه در تلاوت قرآن تلو تلو
جویندگان علم یقین ابوعلی
ایمان بیاورید به دین ابوعلی
وقتی خمارهای دِهین ابوعلی
هی میخورند در صف دکان تلوتلو
رندان تشنه، نیمهٔ شب نیز میخورند
از نخلهای باده، رطب نیز میخورند
از ابتدای ماه رجب نیز میخورند
تا انتهای نیمهٔ شعبان تلو تلو
چون تاکها به دور قدومت تنیده اند
از خاک پای تو خم مِی آفریده اند
ثابت قدم شدهست ولی خلق دیده اند
میخورد در مسیر تو سلمان تلو تلو
گاهِ نبرد بود که گل از گلش شکفت
تا عَبدِوُد "یَمُتْ یَرَنِی" را شنید، گفت:
"رقصی چنین میانهٔ میدانم آرزوست"
میخورد در میانهٔ میدان تلو تلو
ای پهلوان واقعی شاهنامهها
مضمون لایلای همه مادرانهها
صدها هزار و یک شب شمسیست میخورند
گهوارهها به ذکر علی جان تلو تلو
تا بیت بیتِ نام تو بیت المقدس است
یک یا علی به صفحهٔ دیوان ما بس است
مفهوم شیشه در بغل ما مشخص است
تا میخوریم شاعر و دیوان تلو تلو
#احمد_ایرانی_نسب
#امام_موسی_کاظم_علیه_السلام
#شهادت
#قصیده
مادربزرگم خانهای از جنس باور داشت
آجر به آجر در دلش سوغات قمصر داشت
کنج حیاط کوچکش باغ بزرگی بود
گلدان به گلدان شعرهای روح پرور داشت
از بیت های بوستانش معرفت میریخت
بر شاخهی سبز گلستانش کبوتر داشت
بوی خوش گلهای قالی بس که میپیچید
چون بارگاهی بود که صحنی معطر داشت
حتی به جای پرده، پرچم دلبری میکرد
حتی به جای صندلی، آن خانه منبر داشت
آن خانهای که ابرها همسایهاش بودند
از هر طرف رفتم به سمت آسمان در داشت
از پنجره همدست باران میشدم هر بار
بال خیالم تا بلندای فلک پر داشت
قطعا ملائک استجابت را میآوردند
وقتی قنوت ناودان ها عطر کوثر داشت
مادربزرگ دائم الذکرم سحر تا شام
هر روز ختم چارقل را با سماور داشت
همسایه ها حاجت روای خانه اش بودند
روزی که نذر سفرهی موسی بن جعفر(ع) داشت
صفحه به صفحه روضه خوان غم را نفس میزد
قطره به قطره چشم ها، آیینه ای تر داشت
میگفت آن مردی که دنیایی اسیرش بود
سجادهای در کنج زندانی محقر داشت
با اشکهایش پایه های عرش میلرزید
در سجدهی نیمه شب خود صبح محشر داشت
با یک اشاره خیر و شر را جابجا میکرد
آنقدر که بدکاره دست از کار خود برداشت
هرگز نباید سر به خاک حجره بگذارد
مردی که خاک مقدم او قیمت زر داشت
زنجیرها حتی دخیل دست او بودند
باب الحوائج با همه، لطفی برابر داشت
مادربزرگم گریه کرد و شانه اش لرزید
ّبغضی شکست و استکان از غم ترک برداشت
مولای مظلوم و غریب شیعیان در بند
ای کاش سلمان داشت و ای کاش قنبر داشت
او روزهداری که طعام سفره اش غم بود
او روضهداری که همیشه ذکر مادر داشت
بر شانهی شب پیکر خورشید را بردند
تقدیر روی شانههایش در و گوهر داشت
پای گریز روضه خوان تا کربلا میرفت
میگفت صد رحمت که مولا پیکرش سر داشت
از بوریا و نعل تازه زود رد میشد
از بس که در دل غیرت آل پیمبر داشت
صفحه به صفحه روضه خوان غم را نفس میزد
قطره به قطره چشم ها، آیینه ای تر داشت
گفتم که آن خانه چنان صحنی معطر بود
باید بگویم چون حرم صحنی مطهر داشت
#احمد_ایرانی_نسب
#امام_حسن_مجتبی_علیه_السلام
#ولادت
#ترکیب_بند
امشب دوباره قصد استغفـار کـردم
یعنی به کوچک بودنم اقـرار کردم
می خواهم از حالا فقط مـال تـو باشم
شرمنده ام آقا که بـد رفتـار کردم
می دیدم اینکه خار چشمت هستم اما
بیهوده بر این کـارها اصـرار کردم
امشب به جـای گفتـن "العفو العفو"
هفتاد دفعـه "یاحسـن" تکرار کردم
هرشب کنار سفره در فکـر حسینـم
امشب به یاد مجتبی افطـار کردم
من نذر کردم که غلامت باشم آقا
تا آخـر عمـرم بنـامت باشم آقا
ای اولین فرزند زهرا یا حسن جـان
ای دلبر و دلبنـد زهرا یا حسن جان
تو آمدی زهرا و حیدر شـاد هستند
ای معنی لبخنـد زهرا یا حسن جان
مادر تو را هر لحظه در آغوش دارد
یعنی شدی در بند زهرا یا حسن جان
یارب به حق مجتبی همسایه ها را...
نامت شده سوگند زهرا یا حسن جان
تو آمدی تـا آبروی شهــر باشی
دروازه ی رحمت به سوی شهر باشی
مهر شمـا در سینـه از روز ازل بود
با صلح جنگیـدن نبردی بی بدل بود
ای مـرجع تقلیـد عظمـای مدینه
رفتارتـان "حی علی خیر العمل" بود
ای بهترین شاگرد دست آموز حیدر
دشمن اسیر ضرب شصتت در جمل بود
با بانگ تکبیرت زمین می لرزد آقا
انگـار پـای دشمنت روی گسـل بـود
خون تو در رگهای قاسم موج می زد
چون مرگ شیرینتر برایش از عسل بود
تـو روی نـام مـادرت حساس هستی
استاد رزم حضرت حضرت عباس هستی
من خوب می دانم که این آقا کریم است
جای کبوتر بین صحنش یاکریم است
اینجا کسـی با دست خالـی برنگشتـه
آقا شبیـه مـادرش زهـرا کریم است
هر کس به دریا رفت مروارید برداشت
اینها به این معناست که دریا کریم است
باران ببـارد خـوب و بـد فرقـی ندارد
باران بـرای کـل آدمهـا کریـم است
آقا بیا کــه پشت در سائل رسیده
طوفان زده انگار بر ساحـل رسیده
آقا برایت یک حـرم بایـد بسازیـم
یک پنجره فولاد هم بایـد بسازیـم
پایین پایت می شود یک باب قاسم
بالا سرت باب الکـرم باید بسازیـم
یک باب صادق، باب باقر، باب سجاد
یعنی سه صحن دیگرم باید بسازیـم
بایـد فراخـوان داد بیـن شاعـرانت
ترکیب بنـد محتشـم بایـد بسازیـم
در بین اشعارم شبی آقا به من گفت
صحنی بـرای مـادرم بایـد بسازیـم
ای ناخـدای کشتـی اولاد زهرا
کی می رود از خاطر تو یـاد زهرا
هرگز نشد روزی به فکـر در نیفتی
هر شب به یاد چـادر مادر نیفتـی
اینجا ملائک بال خود را پهن کردند
از روی سجاده شبی با سر نیفتـی
هر روز میفتـی زمین در راه خانـه
مـا آرزو داریـم تـا دیگـر نیفتـی
مـا آرزو داریـم مثـل مـادر خـود
آتش نگیری بیـن خاکستـر نیفتی
این اشک ها یعنی که ما طاقت نداریم
مـا هیچ جایی جز همین هیئت نداریم...
#احمد_ایرانی_نسب
#تخریب_بقیع
بغض ها در سینه اما فرصت فریاد نیست
روضه خواندن در کنار این حرم آزاد نیست
باد مویم را پریشان میکند مانند آن_
_پرچمی که روی گنبد در مسیر باد نیست
اشکهایم راه سقاخانه را گم کرده اند
حاجتی دارم ولیکن پنجره فولاد نیست
چند گنبد در کنار چند تا ایوان طلا
مطمئناً تا نباشد قلب زهرا شاد نیست
مادری در لابه لای خاک گندم ریخته
پس کبوتر هست گرچه صحن گوهرشاد نیست
غیر پرواز کبوترهای غمگین در حرم
سایه بانی بر مزار حضرت سجاد نیست
حک شده بر سینه ی ما "نَحْنُ اَبْناء الْحَسَن"
بین ما جز عاشق و مجنون مادرزاد نیست
می نویسم آرزویم را به روی خاکها
خانه ات آباد،ای که خانه ات آباد نیست
#احمد_ایرانی_نسب
#امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
#شهادت
#ترکیب_بند
نیمه شب شعله به مهمانی در می آید
اشک آتش به سر هیزم تر می آید
کوچه را دود گرفت و وسط آتش ها
پشت در حضرت زهرا به نظر می آید
روضه خوان کیست؟امامیست که چون ابراهیم
مثل خیری ست که در دامن شر می آید
روضه خوان باش که درک صفحات مقتل
فقط از عهده ی لبهای تو بر می آید
بی وفا شهر مدینه ، بی حیا ای بغداد
سوز این روضه به پابوس جگر می آید
گرچه عمامه نداری و عبایی هم نیست
به تنت نور ولایت چقدر می آید
ماه ، روبند بیانداز ببین در دل شب
مو پریشان وسط کوچه قمر می آید
مو پریشان شدی و زجر کشیدی ، آری
مو پریشان بشود حوصله سر می آید
روضه بر حاشیه ی برگ شقایق بنویس
مثل زهراست غمت ، حضرت صادق بنویس
.
چه رسیده ست به حال بدن محترمت
و چه سنگین شده بر شانه ی تو کوه غمت
ریسمان بر تن مهتاب تو بی تاب شده
کوچه پر نور شده نیمه ی شب از قدمت
تو اگر تندتر از این بروی میفتی
آه ای پیر قبیله ، آه از قد خمت
مو سفیدی و ولیکن پسر فاطمه ای
مادرت گفت بُنَیَّ به فدای قدمت
مثل آن سینه ی سنگین شده در ظهر عطش
چه قدر سخت شده هم دم و هم بازدمت
تو چه گفتی که سزاوار مصیبت شده ای؟
تو چه کردی که کند قاتل تو متهمت؟
بنویس آنچه که اسلام به آن وابسته
رستگاری مرا داده خدا در قلمت
روضه بر حاشیه ی برگ شقایق بنویس
مثل زهراست غمت ، حضرت صادق بنویس
.
چشم هایت نگران و به لبت جان آمد
آسمان بغض نکن ، نم نم باران آمد
فطرسی هست کنار تو که پرواز کند
جان من ، روی لبت ذکر حسین جان آمد
ولی آقا چه بگویم؟ نه سرت بر نی شد
نه به تشتی ز لبت نغمه ی قرآن آمد
نه سرت ماه تنور است که خاکی بشود
نه کسی پیش تنت موی پریشان آمد
دخترت کنج خرابه نشده منتظرت
آه از آن لحظه که بابا سر دامان آمد
شُکر ، ناموس تو اصلا سر بازار نرفت
نه اسیری ز تو بر ناقه ی عریان آمد
شُکر ، ناموس تو در مجلس اغیار نبود
نه اسیری ز تو در مجلس مستان آمد
پا به پای تو و این روضه که من میرم
پا به پای تو و این روضه که نَتْوان آمد
روضه بر حاشیه ی برگ شقایق بنویس
مثل زهراست غمت ، حضرت صادق بنویس
#احمد_ایرانی_نسب
یا امام رضا (ع)
نام مارا نوشته اند "غلام"
نام فامیلمان "امام رضا"
به دل ماست روح "امام حسین"
به تن ماست جان "امام رضا"
مادرم جای شعر لالایی
همه شب از کرامتت میگفت
پدرم زیر گوش من خوانده
لابه لای اذان امام رضا
کودکی های من کنار تو بود
بین این صحن ها بزرگ شدم
سالها با کبوتران حرم
خوردهام آب و نان امام رضا
کودکی ام چقدر زود گذشت
دل من تنگ شد برای خودم
من حسابی عوض شدم اما
تو همانی همان امام رضا
حرم تو همیشه غوغا بود
آخرین خانه ی امید همه
هفتمین قبله گاه زائرها
هشتمین آسمان امام رضا
بین آغوش صحن ها بودند
زائرانی که گریه میکردند
دختری لال ، ناله زد بینِ
اشک و لکنت زبان امام رضا
مادرش بین صحن ها افتاد
پدرش گریه کرد و داد کشید
یا امام رئوف ممنونم
حضرت مهربان امام رضا
پیرمردی که اهل باران بود
چشمه ای داشت بین چشمانش
با نوای کریمخانی خواند
خادم روضه خوان امام رضا
من که روی سیاه آوردم
کوله بار گناه آوردم
به تو آقا پناه آوردم
بده برگ امان امام رضا
#احمد_ایرانی_نسب
#امام_رضا
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#غزل
ببین سردرد دارم زجر، دردسر نمیخواهم
ته گودال بی سر ماند، من هم سر نمیخواهم
به شور و شوق سرها بر شکوه نیزهها سوگند
برای سربلندی بر سرم پیکر نمیخواهم
برای غنچهی حلقوم سرخم چکمهات کافیست
خیالت تخت باشد، ضربهی خنجر نمیخواهم
کنار علقمه یا گوشهی گودال کافی بود
بزن ای زجر، دیگر گریهی مادر نمیخواهم
مرا هم با لب تشنه، که چون بابای خود، آبی
به غیر از دستهای ساقی کوثر نمیخواهم
منی که در قفس ماندم، که بی فریادرس ماندم
بزن بال مرا بشکن که دیگر پر نمیخواهم
به نور فاطمه سوگند چشمان شما کور است
که من از نسل خورشیدم اگر معجر نمیخواهم
منی که زینت آغوش بابا و عمو بودم
بیا این گوشوارم مال تو، زیور نمیخواهم
همان انگشتری که ساربان در دست خود دارد
اگر تا حال هم میخواستم دیگر نمیخواهم
مهم انگشت بابا بود، انگشتر که چیزی نیست
که غیر از دستهایش بر سرم یاور نمیخواهم
#احمد_ایرانی_نسب
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#غزل
فاش کن روضهی پنهان مرا غساله
شاد کن قلب پدرجان مرا غساله
در جنان بیند اگر خندهی من را، بگذار
در کفن تکهی دندان مرا غساله
آتش و خاک و کشیدن چه به روزم آورد
شانه کن موی پریشان مرا غساله
این بدن نیست، که دشتیست پر از لالهی سرخ
تشنه مگذار گلستان مرا غساله
آبیاری بشود، غنچه دهان باز کند
گوش کن زخم فراوان مرا غساله
بند بند بدنم بیت غم و هجران است
زجر آتش زده دیوان مرا غساله
درد زخم جگر از آبلهها بیشتر است
غم گرفتهست گریبان مرا غساله
من که یه عمر در آغوش عمو جان بودم
پرت کردند به ویرانه مرا غساله
بین این قوم مگر فاتحه خوانی جرم است؟
چوب زد قاری قرآن مرا غساله
بسکه از هُرم عطشهای لبش لبریزم
به لب آورده لبش، جان مرا غساله
به تنور و سر نی نیز در آغوش من است
بِنِگر وسعت دامان مرا غساله
خون و خاکستر و خاک است، بشویی ای کاش
نیمهی شب سر مهمان مرا غساله
#احمد_ایرانی_نسب
#حضرت_رقیه_شهادت
ببین سردرد دارم زجر، دردسر نمیخواهم
ته گودال بی سر ماند، من هم سر نمیخواهم
به شور و شوق سرها بر شکوه نیزهها سوگند
برای سربلندی بر سرم پیکر نمیخواهم
برای غنچهی حلقوم سرخم چکمهات کافیست
خیالت تخت باشد، ضربهی خنجر نمیخواهم
کنار علقمه یا گوشهی گودال کافی بود
بزن ای زجر، دیگر گریهی مادر نمیخواهم
مرا هم با لب تشنه، که چون بابای خود، آبی
به غیر از دستهای ساقی کوثر نمیخواهم
منی که در قفس ماندم، که بی فریادرس ماندم
بزن بال مرا بشکن که دیگر پر نمیخواهم
به نور فاطمه سوگند چشمان شما کور است
که من از نسل خورشیدم اگر معجر نمیخواهم
منی که زینت آغوش بابا و عمو بودم
بیا این گوشوارم مال تو، زیور نمیخواهم
همان انگشتری که ساربان در دست خود دارد
اگر تا حال هم میخواستم دیگر نمیخواهم
مهم انگشت بابا بود، انگشتر که چیزی نیست
که غیر از دستهایش بر سرم یاور نمیخواهم
#احمد_ایرانی_نسب