eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
2.2هزار دنبال‌کننده
2 عکس
0 ویدیو
54 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
بس كه پنهان گشته گل در زیر دامان بقیع بوى گل می آید از چاك گریبان بقیع مرغ شب در سوگ گل‎هایی ‏كه بر این خاك ‏ریخت از سر شب تا سحر، باشد غزل‎خوان بقیع ناله ‏هاى حضرت زهرا هنوز آید به گوش از فضاى حسرت آلودِ غم افشان بقیع گوش ده تا گریه‎ی زار على را بشنوى نیمه شب‎ها از دل خونین و حیران بقیع این حریم عشق دارد عقده‏ ها پنهان به دل شعله‏ ها سر می ‏كشد از جان سوزان بقیع از دل هر ذرّه بینى جلوه ‏گر صد آفتاب گر شكافى ذرّه ذرّه خاكِ رخشان بقیع هر گل اینجا دارد از خون جگر نقش و نگار وه چه خوش رنگ است گلهاى گلستان بقیع بسته ‏ام پیمان الفت با مزار عاشقان خورده عمق جان من پیوند با جان بقیع اى ولىّ حق، تسلاّ بخشِ دل‎هاى حزین خیز و سامان ده به گلزار پریشان بقیع سینه این خاكِ گلگون، هست مالامالِ درد كوش اى غمخوار رنجوران به درمان بقیع اى جهان آباد كن، برخیز و مهر و داد كن باز كن آباد از نو، كوى ویران بقیع چون ببیند هر غروبش مات و خاموش و غریب سیلِ خون ریزد «شفق» از دل به دامان بقیع
اى زائر هميشهء تو آسمان بقيع اى آفتاب و ماه تو را سايبان بقيع افزون ز نيم قرن گذشت از خرابى ات كى ميشوى بهار؟!،اسير خزان بقيع خاك تو بوى غربت و اندوه ميدهد مظلوميت گرفته از اينجا نشان بقيع در پشت پنجره كه رسيدم صدا زدم اى كاش ميشد از غم تو داد جان بقيع از فرشيان كه خير نديدى شدى خراب اى اشكريز غربت تو عرشيان بقيع آباد باد خاك تو اى آنكه در بغل بگرفته اى چهار امام جهان بقيع هرچند خاكى است ولى زائر حرم حس ميكند رسيده به باغ جنان بقيع نزديك تو كه مرثيه خواندن نميشود اينجا شدم براى تو مرثيّه خوان بقيع از مجتبى بگويم و از طشت پر ز خون از جسم و از اهانت تير و كمان بقيع از سيدالعباد بگويم كه گريه كرد عمرى ز ماتم شه لب تشنگان بقيع از باقرالعلوم بگويم كه ديده بود رأسِ حسينِ فاطمه را بر سنان بقيع يا اينكه از مصيبت صادق بخوانم و از آتشِ به پا شده در آشيان بقيع ام البنين هنوز نشسته كنار تو ميگويد از عمود و سرى خونفشان بقيع اينان تمام سنگ بُوَد روى قبرشان برگو كجاست تربت آن بى نشان بقيع؟ آن بانوئى كه عزّت او بعد مصطفى گرديد پايمالِ گروه خَسان بقيع آن دخترِ پيمبر اسلام كه نداشت حتى ميان خانهء خود هم امان بقيع آتش گرفت باغ و گل و غنچه سوختند آن هم به پيشِ چشمِ ترِ باغبان بقيع در پشت در كه فاطمه افتاد بر زمين مولا چه ديد؟،نيست زبانِ بيان بقيع يا فضةُ خُذينىِ او تا به روز حشر جانسوز ناله ايست به گوش زمان بقيع يك روز ريشه كَن شود اين ظلم بى گمان عجل على ظهورك يا صاحب الزمان
یا امام حسن مجتبی (ع) باید زِ کریمان به کرامت بنویسند باید به بلاغت به فصاحت بنویسند از آن کَرَم و جود و سَخاوت بنویسند شعری به حَلاوت به مَلاحت بنویسند ما بر لبِ آن چشمه ی مهتاب نشستیم دیریست که بر سفره ی ارباب نشستیم ما و کَرَم و لطفِ نمایانِ حسن جان هستیم در آن صُفّه و ایوانِ حسن جان مائیم غلامان و گدایانِ حسن جان جانِ همه عُشّاق به قربانِ حسن جان نازیم به آن خیلِ گدایی که تو داری آن قدر غلامانِ فدایی که تو داری دیدیم کَرَم را و ندیدیم حَرَم را گشتیم و ندیدیم حرم را و عَلَم را تا در حرمش شور بگیریم دو دَم را بر صفحه ی کاغذ بِنَوازیم قَلم را ای عشق که خورشید به رویِ تو دُچار است حیرانِ گلِ رویِ تو ماهِ ده و چار است وقت است بسازند رِواقِ حَرَمش را هم گنبد و گلدسته و باب الکرمش را بر پا بِنَمایند حدودِ عَلَمش را عُشّاق بیایند و بخوانند دَمَش را باید شعرا مدح و ثنایی بسُرایند "ایوانِ حسن عجب صفایی" بسُرایند باید که بقیعش حسن آباد بسازیم با باقر و با صادق و سجّاد بسازیم یک صحن به مانند گوهرشاد بسازیم یک پنجره چون پنجره فولاد بسازیم زُوّار پیاده همه پابوس بیایند نقّاره زن از مشهد و از طوس بیایند از یزد بگوئید که معمار بیارند هم آینه و کاشی گلدار بیارند زُوّار بیایند و گرفتار بیارند بیمار و گرفتار و گنهکار بیارند باید که بیایند و به قربانِ تو گردند باید که مُقیم تو و مهمانِ تو گردند باید که بیایند و برایش بنویسند بر سفره ی احسان و عطایش بنویسند باید اُدَبا و شعرایش بنویسند منظومه ای از وصف و ثنایش بنویسند نازم به سخایی و عطایی که تو داری در نزدِ خداوند بهایی که تو داری باید بنویسند ز شیری که تو باشی در روزِ جَمَل شیر دلیری که تو باشی بر لشکر اسلام امیری که تو باشی یعنی که بشیری و نذیری که تو باشی آن روز حسن یکسره با شیرِ خدا بود در دست خدا قبضه ی شمشیر خدا بود تاریخ نوشته ست که شیرِ جَمَلی تو در شیوه ی شمشیر زنی بی بَدَلی تو در جنگ نوشتند علی را مَثَلی تو یعنی که جگردارترینی و یَلی تو امّا چه بخوانیم زِ تاریخ و کلامش شمشیرِ تو باید که بمانَد به نِیامَش ارباب حسین است و امامش که تو باشی یک عُمر فقط لُبِّ کلامش که تو باشی او مثلِ نماز است و سلامش که تو باشی شمشیر حسین است و نِیامَش که تو باشی اربابِ دو عالم شده قربانِ حسن جان ما نیز به قربانِ حسین جانِ حسن جان قربانِ تو و آن حَرَمی را که نداری بر گنبدِ خود آن عَلَمی را که نداری آن سینه زَن و شور و دَمی را که نداری آن دِعبِل و آن محتشمی را که نداری نه زائری و خادمی و خیلِ گدایی بُگذار بگویم تو غریب الغُرَبایی
غربت بقیع         پدرم آمد از سفر خاکی جامه ژولیده ، موی سر خاکی از مزاری خراب آمده بود زائری از همه نظر خاکی بو کشیدم وجود او را داشت سینه‌ای سوخته ، جگر خاکی حال بابا خراب بود امّا مادرم بود بیشتر خاکی گفتم ای مادر از بقیع بگو گفت ای جان من! خبر!؟ خاکی ما کبوتر ندیده‌ایم الّا بالش آشفته‌بود و پر خاکی چار قبر غریب را دیدیم چار قبر از پدر-پسر خاکی همه جای مدینه خاکی بود کوچه ، دیوار ، خانه ، در خاکی مادر من برای دختر خود چادر آورد از سفر خاکی
. گرد و غبار غم زده خیمه به سینه ام من زائر قبور خراب مدینه ام آنجا که گریه ها همه خاموش و بی صداست هرکس بمیرد از غم آن سرزمین رواست آنجا که بغض سینه گلو گیر می شود حتی جوان ز غربت آن پیر می شود خاکش همیشه سرخ و هوایش غباری است از گریه های فاطمه آیینه کاری است اهل مدینه باب عداوت گشوده اند بر اهل بیت ظلم فراوان نموده اند هرکس دم از علی زده تخریب می شود صدیقۀ مطهره تکذیب می شود دنبال بی کس اند که تنها ترش کنند صیاد بلبل اند که خونین پرش کنند ازنسل هیزمند و به آتش علاقه مند تفریحشان تمسخر هر نالۀ ی بلند در خواب هم نشان حیا را ندیده اند نیروی خویش را به رخ زن کشیده اند بغض علی زبانه کشد از وجودشان رنگ ریا گرفته همه تار و پودشان روزی که راه حضرت صدیقه بسته شد با ضربه ای حریم ولایت شکسته شد ظلمی اگر که هست از آن لحظه حاکی است تصویر چادریست که در کوچه خاکی است امواج یک صدا دلم آزار می دهد گویا صدای صورت و دیوار می دهد گویا به گوش می رسد از قصۀ ی فدک آوای نیمه جان و ضعیف «علی کمک» تصویر هر چه درد از آن صحنه شد بدیع یک گوشه ای ز غربت آن لحظه شد بقیع اوراق خاطرات غیورانه نیلی است هر چه که هست صحنۀ یک ضرب سیلی است بی درد مردمان زمان جان مرتضی ما را رها کنید بمیریم زین عزا روزی رسد ز سینه غم آزاد می کنیم همراه منتقم حرم آباد می کنیم گلدسته می زنیم چونان صحن کربلا گنبد بنا کنیم چونان مشهد الرضا ما داغ دار سیلی ناحق مادریم چشم انتظار منتقم آل حیدریم
. ایام هوایی مدینه... دلم دوباره هوای مدینه را دارد هوای صحن و سرای مدینه را دارد گمان من نشود جز مدینه جای دگر شبیه عشق و صفای مدینه را دارد کریم آل عبا آنقدر کریم است که خودش هوایِ گدای مدینه را دارد فدای قبر بدون ضریح و گنبد او چو خاکی است و بَنای مدینه را دارد به گوش دل رِسَد از هر کجا نوای حسن مدینه شورِ آقای مدینه را دارد نوا نوای حسن باشد و دَم زهرا که یادِ درد و بلای مدینه را دارد همان بلای عظیمی که بر سرش آمد به کوچه ای که نِمای مدینه را دارد صدای سیلی و درد و کبودی و صورت نشانیِ دَمِ، وایِ مدینه را دارد چنان بلای عظیم عاقبت شدش کابوس که حُکم کرب و بلای مدینه را دارد زِ راه می رسد آنکه امام منتقم است ..وَ روی شانه لوای مدینه را دارد
همیشه خاکی صحن غریبها بد نیست بقیع،پنجره دارد اگرچه مشهد نیست چه دستها که رسیده است تا بقبع از دور که قد کشیدن زایر به قامت و قد نیست نه صحن مانده نه ایوان نه آینه نه رواق اگرچه خاک ، دلیل نبود مرقد نیست همیشه حس زیارت حرم نمی خواهد که گاه عرض ارادت به رفت و آمد نیست برای گریه شدن زیر آفتاب اینجا میان ماندن و رفتن کسی مردد نیست ((دعای سوته دلان مستجاب ، خواهد شد)) در این حرم که اجابت به طاق و گنبد نیست بقیع، خاکی عشق است پس بگو شاعر اگر به شوق ضریح آمده ، نیاید، نیست
. هشتم شوال سالگرد تخریب بقیع السلام علیکم یا اهل بیت النبوة هستیم ما گدای امامان بی حرم پاینده از دعای امامان بی حرم شوق کبوتر دل ما شیعیان شده پرواز در هوای امامان بی حرم شکر خدا که روزی ِ خود را گرفته ایم از سفره ی عطای امامان بی حرم پُر می شود ز هیزم دوزخ مسلّماً قلبی که نیست جای امامان بی حرم ما از حساب روز قیامت رها شویم با یک نخ عبای امامان بی حرم شد منصب حقیقی هر شیعه نوکر و گریه کن ِ عزای امامان بی حرم اینان شهید کینه و زهر جفا شدند جان های ما فدای امامان بی حرم در زندگی غریب و پس از مرگ هم غریب کم نیست غُصّه های امامان بی حرم نه سایبان،نه صحن و سرا و نه خادمی غم گشته آشنای امامان بی حرم دل های ما به کوری آل سعود پست شد صحن باصفای امامان بی حرم گویا خراب شد حرم باصفایشان تا دل شود سرای امامان بی حرم ایوان طلا و صحن وضریحی میان قلب شد ساخته برای امامان بی حرم علی مهدوی نسب(عبدالمحسن) ایام
. یا صاحب الزمان با تو از این بندها آزاد می گردد بقیع راحت از هر ظلم و استبداد می گردد بقیع خانه ی آل سقیفه می شود آخر خراب بعد با دستور تو آباد می گردد علی مهدوی نسب(عبدالمحسن) ایام
. السلام علیک یا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف هستی امان  ِشیعه، چرا بی امان هنوز عمریست اشک چشم تو مانده روان هنوز بابای مهربان  ِبیابان نشین ما غافل ز توست شیعه ی نامهربان هنوز از بس که بین روضه ی خود گریه می کنی هستی همیشه صبح و مساء نیمه جان هنوز تو حاضری همیشه ولی غائبیم ما در پشت ابر  ِغیبت  ِمایی نهان هنوز آمد دوباره هشتم شوّال، منتقم درد بقیع، مانده چرا بیکران هنوز از چه مزار چار امام غریب ما گشته اسیر محنت و ظلم عیان هنوز شبها بدون شمع و چراغند و روزها خون گریه می کند ز غمش آسمان هنوز در زیر آفتاب، قبور پناه  ِخلق بی سرپناه مانده و بی سایه بان هنوز بنگر به دور قبر امامان بی حرم شوری نمانده از گذر زائران هنوز پیش قبور خاکی شان نیست روز وشب نه خادمی؛ نه مستمع و روضه خوان هنوز آقا بیا بگو که چرا سال های سال مانده ست قبر مادر تو بی نشان هنوز آقا بیا ببین که دل باقرالعلوم دارد هزار خاطره از کاروان هنوز روضه نیاز نیست، که انگشترش شده یادآور جنایت آن ساربان هنوز هنگام ذکر، چون که لبش را تکان دهد تازه شود دوباره غم  ِخیزران هنوز علی مهدوی نسب(عبدالمحسن)
جنت خراب گشت و عَمودِ جَنان شکست ایوان شکست یا کمرِ شیعیان شکست مثلِ کبوترانِ حرم در به در شدیم از کفترانِ صحنِ بقیع آشیان شکست تخریب شد قبورِ شریفِ چهار امام با این حساب، سینهٔ هفت آسمان شکست حتما بقیع ،مرکزِ تنظیمِ عالَم است پس بعد از آن،نظامِ زمین و زمان شکست گلدسته هایِ صحن، همین که سجود کرد قد قامت و اذانِ تمامِ جهان شکست خورشید، تا غروب فقط گریه میکند وقتی که در حریمِ خدا سایبان شکست بغض است در گلویِ امامِ زَمانمان از آن زمان که حُرمتِ این آستان شکست با این مصیبتی که رقم خورد بی امان قلبِ علی و فاطمه اش توأمان شکست باید گُریزِ روضه، غروبِ دهم شَوَد آتش گرفت خیمه و قَدّی کمان شکست وقتِ غروب بود که در زیرِ دست و پا در سینهٔ شریفِ امام استخوان شکست نیزه نشست بر لبِ او قبلِ کُشتنش طوری که جُزء جُزءِ تمامِ دهان شکست پرتابِ سنگ بود و سَری بر فرازِ نِی پیشانیِ حسین، به رویِ سنان شکست قرآن که خواند آن سرِ رفته درونِ تَشت دندانش از اصابتِ آن خیزران شکست
دیشب بغیر از ناله و شیون نکردم دیشب دعا جز در غمش مردن نکردم یاد بقیع افتادم و یاد قبورش... دیشب چراغ خانه را روشن نکردم